صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۷۲۰۶۸
تاریخ انتشار: ۳۰ : ۱۶ - ۱۴ مرداد ۱۳۹۱
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

نوری المسماری، رییس تشریفات رژیم قذافی، جایگاهی همانند یک وزیر کشور داشت. المسماری رژیم قذافی را در سال 2010 رها کرد و اولین کسی بود که فرار از دست رژیم قذافی را در ابتدای قیام سال 2011 اعلام کرد و پس از آن، قذافی جایزه 50 میلیون دلاری برای بازگرداندن او تعیین کرده و حمام اسید برای مجازاتش آماده کرده بود اما وی جان سالم به در برد. در این گفت و گو، المسماری از جزییات و رازهای زندگی قذافی پرده برداشت.

به گزارش سرویس ترجمه شفقنا، در ذیل قسمت پنجم گفت و گوی المسماری با «الحیات»  می آید:

س: شما متولد چه سالی هستید؟

ج: 1948

س: در کجا تحصیل کرده اید؟

ج: در لیبی و ایتالیا. من در لیبی منابع انسانی خواندم و در ایتالیا مطالعات علوم سیاسی را به مدت سه سال خواندم و سپس  آموزش خلبانی دیدم. پس از انقلاب الفاتح در سپتامبر 1969، مدیر فرودگاه  شدم و سپس به وزارت خارجه و هیات دیپلماتیک منتقل شدم. من معاون رییس تشریفات بودم و پس از مرگ مافوقم، جایگزین او شدم. همچنین لیسانس مدیریت دارم. از سال 1977 تا سال 1992 یک کارآفرین بودم. سال 1997 همکاری ام با قذافی را مجددا آغاز کردم.

س: قذافی با کدامیک از سران کشورها رابطه ی خوبی داشت؟

ج:  رابطه ی او با شیخ حامد بن خلیفه آل ثانی امیر قطر رابطه ی خوبی بود و امیر برای برقرای رابطه ی حسنه بین قذافی و ملک عبدالله بن عبدالعزیز میانجیگیری کرد. این میانجیگیری در منزل شیخ حامد در دوحه در طی نشست اتحادیه عرب صورت گرفت و من هم در آنجا حاضر بودم.

س: آیا این حقیقت دارد که سنوسی به ملک عبدالله در این نشست گفت: من قصد قتل تو را بدون اطلاع رهبر(قذافی) داشتم؟

ج: بله، اما بنابر مشاهدات بنده، این نشست، نشست خوبی بود.

س: آیا شما در شرم الشیخ هم حاضر بودید؟

ج: بله

س: در آنجا چه اتفاقی افتاد؟

ج: قذافی آدم پیچیده ای بود. او گاهی اوقات سخنی به زبان می آورد ولی منظور دیگری داشت. سخنان او اغلب دو معنا داشت. مدتی پیش، قذافی به تمام دولتمردان خلیج فارس فحش می داد و از بدترین توهین ها استفاده می کرد. در نشست، او در مورد عراق سخن به زبان آورد و گفت: شما، آمریکایی ها را مجبور کردید که به کویت بیایند. صدام به کویت حمله کرد و کویتی ها از پول شان برای خریدن آمریکایی ها برای آمدن به آنجا و دفاع از آنها استفاده کردند و ما را مقابل عمل انجام شده قرار داد، درست به مانند «خلیج خوک ها». منظور او از خلیج خوک ها، زمانی بود که آمریکایی ها در دوره ی کندی به خاطر موشک های شوروری به کوبا حمله کردند. این هنگامی بود که مشاجره بین قذافی و ملک عبدالله رخ داد و پادشاه عربستان به شدت از قذافی انتقاد کرد. من مانند همیشه پشت او نشسته بودم و سعی کردم که با عبدالسلام ترکی سخن بگویم که وزیر خارجه وقت بود اما او آنجا را ترک کرد و جلسه به زمان دیگری موکول شد.

علی عبدالله صالح، رییس جمهور سابق یمن سعی کرد که قذافی را آرام کند و از او خواست که به محل نشست بازگردد تا در مورد این مساله بحث کنند، اما قذافی علی صالح را هل داد و او تقریبا بر روی زمین افتاد.

پس از مشاجره قذافی و ملک عبدالله، آنها از قذافی خواستند که مجددا وارد محل نشست شود. سپس قذافی وارد لابی پذیرش شد و افراد حاضر سعی کردند که اوضاع را آرام کنند اما دیگر، دشمنی و عداوت به وجود آمده بود.

قذافی سعی کرد که بهانه ای پیدا کند و گفت که منظور او خلیج کوبا بوده است. او همچنین گفت، اگر قرار است، کسی مقصر باشد، این عراقی ها هستند و نه هیچ کس دیگر.

س: پس از این اتفاق بود که قذافی تصمیم به ترور ملک عبدالله گرفت؟

ج: من جزیی از حلقه ی امنیتی نبودم که بگویم جزییات این توطئه را شنیده ام یا دیده ام.

س: اما  برخی که در این توطئه دست داشتند در عربستان دستگیر شدند؟

ج: البته، افرادی دستگیر شدند که شامل فردی از دفتر سیف الاسلام قذافی و دیگری از دفتر الساعدی قذافی بود.

س: به نظر شما،  آیا برنامه ریری چنین تروری بدون مشورت با قذافی امکان پذیر بود؟

ج: اگر حمله، حمله ی لفظی بود که بله، اما قتل باید با دستور قذافی صورت می گرفت.

س: آیا تا به حال از او شنیده بودید که در مورد عربستان سعودی سخن بگوید؟

ج: بله

س: چرا او از عربستان تنفر داشت؟

ج: قذافی در محیط بسیار محرومی رشد پیدا کرده بود. پدر او چوپانی بود که برای والی فزان در اوایل دوره ی استقلال لیبی کار می کرد. لیبی در آن زمان به 3 ایالت تقسیم شده بود: طرابلس، فزان، برقه. او کودک شیطانی بود و از افراد ثروتمند متنفر بود. احمد قذافی الدم پدر پسر خاله هایش در واحد وسایل نقلیه ارتش ستوان بود. آنها ثروتمند بودند و به خانواده قذافی کمک می کردند. معمر قذافی علیه ثروتمندها کینه داشت، به ویژه خانواده های سلطنتی. به علاوه،  قذافی دمدمی مزاج، خشن و تشنه به خون بود.

س: آیا می توانید نمونه ای از خونخواری او را بگویید؟

ج: یکبار، ما در سفری شکاری در رمانی بودیم. در طول این سفر، صالح بو فروه کشته شد. او یکی از افسران آزاد نزدیک به قذافی بود. ماجرای آن طولانی بود.

س: آیا قتل او عمدی بود؟ آیا آنها از سفر شکاری استفاده کردند تا او را به قتل برسانند؟

ج: بله

س: چه کسی او را کشت؟ افراد قذافی؟

ج: بله،  این قتل ماجرایی دارد که با یهودی بودن مادر قذافی ارتباط دارد.

س: صالح بو فروه بود که گفت مادر قذافی یهودی است؟

ج: او اطلاعاتی در این خصوص به همراه مدارکی که ثابت می کرد مادر قذافی یهودی بود از ایتالیا دریافت کرد.

 

س: آیا مادر قذافی واقعا یهودی بود؟

ج: بله

س: به نظر می آید که شما در این خصوص مطمئن هستید. چطور در این زمینه اطمینان دارید؟

ج: عمار داعو که سفیر لیبی در ایتالیا بود اطلاعات مشابهی همراه با اسناد دریافت کرد. پس از آنکه او لیبی را به مقصد ایتالیا ترک کرد، به قتل رسید و این قتل هم به دروغ به گردن آنچه  قذافی «سگ های های ولگرد» می خواند (مخالفان لیبی) انداختند که حقیقت ندارد. وابسته مطبوعاتی سفارت هم به قتل رسید چرا که او از این مساله آگاه شده بود.

س: پس همه ی کسانی که می دانستند مادر قذافی یهودی است کشته شدند؟

ج: بله همه ی آنها به قتل رسیدند.

س: قتل قروه در طول یک سفر شکاری در رومانی اتفاق افتاد. این حادثه در چه سالی روی داد؟

ج: سال 1980 ، فکر می کنم در روزهای ریاست جمهوری Ceaușescu بود.

س: رابطه ی قذافی با رییس جمهور وقت رومانی مستحکم بود؟

ج: بله بسیار مستحکم بود، با این حال همسر رییس جمهور رومانی از قذافی متنفر بود.

س: چرا؟

ج: نمی دانم.

س: شما گفتید که قذافی تشنه به خون بود. چگونه؟

ج: در طول آن سفر، من به یاد دارم که آنها گوزنی را آوردند که قذافی شکار کرده بود. زمانی که بدن این حیوان را شکافتند، قذافی دستانش را درون آن برد و و آنها را با خون گوزن شست. صحنه ی عجیب و هولناکی بود. تصاویر آن هنوز در لیبی موجود است.

س: او دستانش را با خون گوزن شست؟

ج: او دو دستش را در شکم گوزن کرد و آنها را با خون به یکدیگر مالید. من ناخداگاه از او پرسیدم: چرا دستانت را در خون های کثیف می شویی؟ او گفت: تو از فواید شستشوی دست در خونِ گرم خبر نداری.

س: آیا فکر می کنید که او کسی را با دستان خالی کشته است یا نه؟

ج: فکر می کنم، او دست به چنین عملی زده است.

س: مانند چه کسی؟

ج: من نمی خواهم در مورد مسایلی که به طور مستقیم شاهد آن نبودم، نظر قطعی بدهم اما این مرد، بی رحم بود.

س: آیا نمونه ای در مورد انحراف جنسی قذافی می توانید ارایه دهید؟

ج: او به طرز وحشتناکی دچار انحراف جنسی بود... پسران جوان و غیره.

س: از آنجا که شما رییس تشریفات بودید، آیا شاهد آوردن پسران جوان به چادر او بودید؟

ج: او پسران خاص خودش را داشت. بسیاری از کسانی که با او بودند پسرانی جوان بودند و آنها «گروه های خدماتی» خطاب می شدند. تمام آنها پسران جوان، محافظان و زنانی بودند که برای شهوترانی او بودند.

س: آیا او به زنان علاقه ی زیادی داشت؟

ج: من معتقدم که او سادیسم داشت. به یاد دارم که یکبار، زمانی که در دفتر بودم، رییس امنیت هتل به من تلفن زد و گفت که زنی آفریقایی که در آنجا اقامت دارد، بیمار است و می خواهد با شما ملاقات کند. من به او گفتم که من پزشک نیستم و این مسایل را درک نمی کنم. این هتل تحت نظر امور تشریفات فعالیت می کرد. من به او گفتم که با پزشکی تماس بگیر تا او را معاینه کند. اما او گفت: آقای نوری، فکر می کنم که شما باید بیایید. من گفتم مشکل تو چیست، داری به من دستور می دهی؟ او پاسخ داد: خیر اما فکر می کنم که شما باید او را پیش از آنکه دکتر ببیند، ببینید. در آن زمان، من ماشین گرفتم و به هتل رفتم. زمانی که به آنجا رسیدم از فردی که من زنگ زده بود پرسیدم، چه اتفاقی افتاده است. او به من گفت: خودتان به اتاق مذکور بروید و ببینید. من وارد اتاق زن آفریقایی شدم. او اهل نیجریه بود و دکتر بود. او در شرایط بسیار بدی قرار داشت. مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود و کبودی هایی روی بدنش دیده می شد و در حال خونریزی بود. او در حال اشک ریختن بود، من از او پرسیدم، چه اتفاقی افتاده است و او گفت، او به من حمله کرد. من گفتم، چه کسی؟ فردی از هتل به تو حمله کرده است؟ او پاسخ داد؟ نه. من به دیدار قذافی رفتم و او به من حمله کرد.

س: شما چه کار کردید؟

ج: من سپس از پزشکی خواستم که او را معاینه کند و به احمد رمضان که رییس دفتر قذافی بود زنگ زدم. او از بشیر صالح هم به قذافی نزدیکتر بود. من از او خواستم که پزشک فرماندهی را به آنجا بفرستد. او در ابتدا درنگ کرد اما من اصرار کردم و او سپس موافقت کرد. او از من پرسید چرا پزشک فرماندهی را می خواهی، در حالی که به هر پزشکی می توانستی زنگ بزنی. من اوضاع را به او توضیح دادم. سپس با معمر قذافی دیدار کردم و به او گفتم که چه اتفاقی افتاده است. او گفت: سخنان او را باور نکن. این زن دروغ می گوید و مساله مساله ای باج گیری است.

س: شما به قذافی گفتید که چه اتفاقی افتاده است؟

ج: بله، من گفتم که زنی در هتل بوده است و ادعا می کرد که چنین اتفاقی روی داده است. قذافی گفت که شاید این زن این بلا را خودش سر خودش آورده تا از من باج بگیرد. من گفتم که باید اوضاع را حل کنیم. او جواب داد: باشد، به او هر مقدار که می خواهد پول بدهید. به یاد دارم که احمد رمضان برای او صدها هزار دلار پول فرستاد و ماجرا همانجا خاتمه یافت.

س: این زن با چه عنوانی با قذافی دیدار کرده بود؟

ج: او گفت که یک پزشک است. به غیر از آن من چیز دیگری نمی دانم.

س: آیا او پزشک بود؟

ج: نمی دانم اما آنها او را دکتر صدا می زدند. افرادی همیشه در لیبی حضور داشتند که «مهمانان ویژه» قذافی بودند و من هیچ رابطه ای با آنها جز آنکه هزینه ی هتل آنها و دیگر مخارج را پرداخت کنم، نداشتم.

س: با این حساب، هتلی وجود داشت که توسط اداره تشریفات مدیریت می شده است؟

ج: در ابتدا، «الماهری» وابسته به اداره تشریفات بود. پس از آن، ما با همه ی هتل ها سروکار داشتیم.

س: آیا شما حادثه ی مشابه دیگری را به خاطر دارید؟

ج: اتفاقات زیادی روی داد. دومین اتفاق مربوط به ماجرای زن یک فعال اقتصادی سوییسی بود. این ماجرا در آستانه تبدیل به یک فاجعه ی بزرگ بود اما بعدا با هیچ گونه پیامدی پایان یافت.

س: ماجرا از چه قرار بود؟

ج: این قضیه در مورد زن ایرانی یک فعال اقتصادی سوییسی بود که به عنوان یک هیات از شرکت ایرانی که به دنبال سرمایه گذاری در لیبی بودند، بود. این خانم با قذافی در شب دیدار کرد و قذافی هم به طرز خشونت آمیزی به او حمله کرد. من از این موضوع در حالی که سوار بر هواپیمای هیات کمپانی ایران بودیم و مسوولان امنیتی همراه هیات، یک زن را در هواپیما دستگیر کردند، آگاه شدم. محمد الحويج هم که بعدها وزیر اقتصاد شد همراه من بود.

س: این اتفاق کجا روی داد؟

ج: در سرت اتفاق افتاد و جزییات خودش را دارد. در هواپیما من با آنها مذاکره کردم و این همان زمان بود که دریافتم قذافی به همسر فعال اقتصادی سوییسی حمله کرده است. او در شرایط بسیار بدی قرار داشت.

س: او هم در هواپیما حضور داشت؟

ج: او در اتاق خواب هواپیما بود. شوهرش مرا پیش او  برد. پس از آن دریافتم که او در شرایط بسیار بدی قرا دارد. این زن ایرانی خونریزی داشت و به من گفت که چه اتفاقی افتاده است. او گفت که یک زن به همراه یک افسر زن به نام سلما پیش او آمدند و او را برای یک جلسه احضار کردند. در ابتدا، آنها به او گفتند که این یک دعوت است اما سپس قذافی وارد جلسه شد و سپس او را به اتاقش دعوت کرد و سپس به طرز خشونت باری به او حمله کرد. زمانی که من با همسر مرد سوییسی گفت و گو می کردم، ماموران امنیتی (همراه با هیات) زنی که همراه ما بود را بازداشت کردند. او فردی بود که هیات را به لیبی آورده بود.

س: آنها این زن را در هنگام پرواز دستگیر کردند؟

ج: بله، درست مانند یک آدم ربایی بود. در آن لحظه من به آنها گفتم: کاری که شما می کنید خطرناک است، چراکه سرویس های امنیتی و اطلاعاتی می دانند که با هواپیمای شما فرودگاه را ترک کرده ایم. سپس مشاجره ای بین من و همسر سوییسی آن زن روی داد. به او گفتم که کارش اشتباه است چراکه پیش از آنکه قادر به خروج از حریم هوایی لیبی شویم، هواپیماهای نظامی ما را دنبال خواهند کرد.

س: آیا سوییسی ها ماموران امنیتی داشتند؟

ج: آنها افسران امنیتی یک شرکت خصوصی را همراه خود داشتند.

س: آنها همان کسانی بودند که نماینده لیبی را دستگیر کردند؟

ج: بله، این زن سبب حمله قذافی بود.

س: شما چطور این بحران پیش آمده را حل کردید؟

ج: من در ابتدا به شوهر آن زن گفتم، ما تا زمانی که دستبندها را از دستان این زن باز نکنید مذاکره نمی کنیم.

س: آیا او لیبیایی بود؟

ج: او عرب بود. من گفتم، این گناه او نیست، این زن تنها دستورات را اجرا می کند. سپس از همسر مرد سوییسی پرسیدم: آیا این زن تو را فریب داد؟ او پاسخ داد:نه. سپس از زن ایرانی پرسیدم: آیا آنها به تو گفتند که دعوت شده ای؟ او گفت: بله. این بدان معنا بود که این  زن هیچ رابطه ای با این ماجرا نداشت. در آن زمان، آنها دستبندها را باز کردند. محمد الحويج ترسیده بود و مانند میت شده بود.

او حتی مرا ستود و گفت: من هرگز فردی با شجاعت نوری در این اوضاع ندیده ام. آنچه من انجام دادم این بود که مرد سوییسی را متقاعد کردم که اشتباه می کند و هواپیمای آنها تعقیب خواهد شد، چرا که دو لیبیایی مهم سوار بر هواپیما بودند.