استاد بروزگار حاکمیت جهل و ستم و گسترش کفر و الحاد در خراسان یک تنه علیه جهل گستریها، دین ستیزیها و فضیلتسوزیها حاکمیت شیطانی پهلوی به پا خاست، و با تلاشی سترگ و حرکتی خستگیناپذیر و خروشی بیآرام در پیشگاه خداوند سبحان ادای دین کرد. آنانکه سالیان در محضر استاد تلمذ کردهاند و یا با استاد همدلی و همراهی و همکاری داشتهاند بر بینادلی، پاکنهادی، ژرفاندیشی، مرزداری، حقگستری و حقیقتگویی، غیرت دینی، ادب نفس و ادب بحث داشتن، و چونان شمع سوختن و روشنایی دادن و زندگی و جان و تن را در مسیر هدف ایثارکردن یک داستانند،
آغاز آشنایی
بر بخشی از حوزه علمیه مشهد و فضای فرهنگی ـ دینی آن در روزگارانی که این بنده تحصیل علوم دینی را آغاز کردم نوعی «جمود فکری» و «خمود عملی» حاکم بود، سالیان پیشتر وضع دینی به لحاظ حضور گسترده جریانهای الحادی از جمله «حزب توده»، بسی ناهنجار بود.[4]
در آن سالها آغاز اوجگیری اندیشههای زندهیاد دکتر علی شریعتی بود، که واکنشهای گونهگونی را در سطح جامعه ایجاد کرده بود، و در شهرهایی مخالفتهایی را برانگیخته بود از جمله در شهر مشهد مقدس به یاد دارم که در یکی از سالها بیشترین جهتگیری منبرهای مشهد نقد آراء شریعتی بود، از جمله شیخ محمدرضا نوغانی از وابستهگان به رژیم شاهنشاهی و سخنگوی محافل آنچنانی که یک دهه در نوغان و در مسجد امام رضا(ع) بر پایه جزوههای «دکتر چه میگوید» علیه شریعتی سخن میگفت (به این جزوههای در مقامی اشاره کردهام).
ما نیز که در آغازین سالهای طلبگی به سر میبردیم. در همین جریان غالب به اصطلاح «مخالفت با شریعتی» بودیم. روزی در آستانه ورودی یکی از دربهای ورودی مسجد گوهرشاد که در محدودهای اندک یک کتابفروشی مستقر بود در کنار صاحب آن دوست دیرینهام جناب حاج حسین علیزاده ایستاده بودم که جوانی خوش سیما از راه رسید[5] و از یکی از آثار دکتر شریعتی پرسید (حتماً چنان میپنداشته است که شریعتی خراسانی است پس مرکز نشر آثار وی!!) این بنده در آن روزگاران جوانی با احساس مسئولیت هدایتگری شروع کردم به نصیحت کردن به آن جوان و تاخت و تاز به شریعتی و آراء و افکار او که هرگز حتی یک کتاب از آن بزرگوار نخوانده بودم. آن جوان عزیز گویا به فراست دریافت همه گفتههای من با واسطه است،[6] از این رو با نهایت ادب گفتند: شما روحانی هستید، باید موضع اصلاح و نصیحت داشته باشید ولی بهتر است نوشتههای شریعتی را بخوانید و در آنها دقت کنید و به نقد آراء او بپردازید، اشکالی که ندارد هیچ بسیار هم خوب است. بنده چنانکه «افتد و دانی» از خدایش که پنهان نیست چرا از بندهاش پنهان باشد کمابیش شرمنده شدم. آن بزرگوار در ادامه از آدرس منزل پدر دکتر شریعتی یعنی استاد محمدتقی شریعتی پرسید که با گران جانی دوست عزیز ما حضرت آقای علیزاده مواجه شد این دیدار کوتاه دو ثمره بزرگ داشت: 1) دوستی با آن جوان نیک اندیش پراطلاع که بعدها و پس از هجرت من به قم زمینه همکاریهای بسیاری شد در مسیر تبادل اسناد مبارزه؛ 2) آشنایی با استاد محمدتقی شریعتی مزینانی.
باری آن جوان از من آدرس گرفت و من نیز از او، رفت. پس از آن از آقای علیزاده پرسیدم مگر پدر دکتر در مشهد زندگی میکند، گفت بلی، و این بار در مقابل پرسش من از آدرس منزل استاد گرانجانی نکردند و آدرس دادند و من فردای آنروز به محضر استاد شتافتم «جهانی بنشسته در گوشهیی».
در این دیدارها افزون بر آشنایی با بسیاری از چهرههای برجسته جامعه فکری و دینی بهرههای فراوانی در حد توان و ظرفیتی که داشتم از محضر استاد میبردم. استاد با نهایت مهربانی و فروتنی همگان را میپذیرفت و با حوصله به پرسشها گوش میداد و پاسخ میداد. اندکی از خاطرات و نکتههای ارجمند و درسآموز را در این صفحات میآورم:
1. یکی از آثار ارجمند استاد محمدتقی شریعتی مزینانی کتاب «فایده و لزوم دین» است که بازنگری و بازنگاری هجده سخنرانی است در «رادیو» خراسان. استاد در ضمن مقدمهای که برای چاپ چهارم رقم زدهاند نوشتهاند:
خلاصه گفتار این است که بشر امروز نیاز مبرم به دین دارد و این نیاز را تقریباً دارد احساس میکند ولی دینی جز اسلام نه بجا مانده و نه سودی که انتظار و توقع میرود از هیچ یک از ادیان و مذاهب موجود میتوان برد و اسلام حقیقی و صحیح هم همانی است که بوسیله خاندان پیغمبر و از طریق مذهب تشیع به ما رسیده است... .[8]
آقای شیخ عبدالکریم شریعتی داماد استاد و از شاگردان همیشه همراه ایشان در مقامی گفتهاند:
مسئله دیگری که قابل ذکر است تقوای مالی ایشان است، در این مدت که با ایشان بودیم تحمل و صبر زیاد ایشان در برابر مشکلات زندگی را میدیدیم، در زندگی مشکلات داشتند ولی در برابر آنها تحمل و صبر میکردند، همان اوائلی که کانون افتتاح شد معمول بود که تحفههایی برای افراد بیاورند ایشان این تحفهها را دربست رد میکردند و میگفتند که راضی نیستم آنچه را میگویم آلوده به مسایل مادی بشود و آنچه بود، لله فی الله توضیح میدادند.[11]
اکنون که سخن بدین جا رسید خاطره تکاندهندهای را میآورم با مقدمهای:
استاد شریعتی در آن وانفسای هجوم الحاد به ساحت دین و دینورزی و تهی بودن میدان از مدافعان دین، در دبیرستان و دانشسرا، 16 ساعت اضافه و مجانی درس میدادند که در آن آوردگاه نامتوازن میدان دفاع دین را در دست داشته باشند.[12]
در این حال و هوا استاد میفرمودند، مؤمنانی که میدیدند من تنها سنگر دفاع از «ایمانیات» فرزندان آنها هستم گاه هدیه میآوردند نمیپذیرفتم و ... در همین روز عسرت و وانفسا یک روز سرد زمستانی به خانه برگشتم که همسرم یک دست رختخواب را بسته و وسط «هال» گذاشته است، گفتم این دیگر چیست؟ گفت در خانه هیچ چیز نداریم، ببر و بفروش. گفتم اینها که لازم است، مهمان میآید، خویشاوندان میآیند چه کنیم؟! (یادآوری میکنم که از جمله ویژگیهای استاد که همگان برآنند مهماننوازی آن بزرگوار بود، من خود در همان کهولت سن گاه حضور افراد متعدد از مزینان را در منزل ایشان میدیدم..!!) گفت بالاخره چی؟! اندکی روی آن نشستم، بعد برخاستم و گفتم دو دست سینی کوچک زیرنعلبکی (که آن روزگاران معمول بود بویژه در مجالس و اکنون نیز در برخی محافل سنتی وجود دارد) در آن «رف» داریم که نیازی هم نداریم میبرم و میفروشم و بعد هم خداوند کارساز است. آوردند، در جیب پالتو گذاشتم و به بازار شدم، پرسیدم مغازی را نشان دادند که اینگونه وسائل را خرید و فروش میکند، چون نزدیک شدم دیدم از اصحاب جلسات تفسیر است. ماندم چه کنم؟! چندبار از مقابل مغازهاش گذشتم و برگشتم متوجه شدند و بیرون آمدند، و از چرایی حضورم پرسیدند در کنار بخاری کوچکی نشستیم، گفتم برای جهتی آمدهام اگر قول بدهی که فقط آنچه را میگویم عمل کنی میگویم! گفتند قطعاً استاد! ماوقع را گفتم و سینیها را روی میز گذاشتم، کشو میز را باز کرد و گفت استاد، تو را به خدا قسم هرچه نیاز دارید بردارید، نمیگویم بلاعوض که خودداری کنید!! قرض ببرید و بیاورید. نپذیرفتم و گفتم اگر معامله نکنید میروم و شرط دوم این است که به قیمت واقعی!! بالاخره خریدند و پولی دادند و برگشتم و از این مرحله گذشتیم!!
این قصه را با اندک تفاوتی از استاد علامه محمدرضا حکیمی و به نقل از استاد نیز شنیدهام.
کتابت حدیث و اهلبیت(ع)
استاد عشقی سوزان و جانی مشتعل و قلبی آکنده از مهر به «آل الله» داشتند. بارها میفرمودند من «مصائب آل الله» را نمیتوانم بخوانم، طاقت نمیآورم، حتی در مطالعه هم، طولانی تاب نمیآورم. از این روی با اینکه از عمق جان به سلامت جامعه اسلامی معتقد بود، و «شعار وحدت اسلامی» را میستود، و از این زاویۀ نگاه به «علامه شیخ محمود شلتوت» بسیار احترام میگذاشت و اقدام آن بزرگوار را ارج میگذاشت، و در همان روزگاران، پرسشهای ابوالوفاء معتمدی کردستانی و جوابهای شلتوت درباره آن فتوای معروف ترجمه و با مقدمهای روشنگر و پانوشتهایی موضعدارانه نشر داد. باری با این همه کتمان حق را برنمیتابید و صراحت در فراز آوردن حق را چون «مولایش» واجب میدانست، اما با ادب علوی و سیره نبوی و فرهنگ قرآنی که نمونه روشن آن همان کتاب «خلافت و ولایت از دیدگاه قرآن و سنت» است.[19]
اتّهام به آنچه هرگز نبود
اکنون شایسته است خاطرهای شیرین نقل میکنم که بسی تنبه آفرین است. اینگونه خاطرهها و جریانها نشانگر بخشی از اخلاقیات جامعه ما و نوع داوریها و اظهارنظرهای ماست که به مورد و یا مواردی پیشتر نیز اشاره کردیم، داوری بدون تأمل، نقد و طعن و رد بدون دقت (= و گاه حتی بدون دیدن) و ... .
استاد میفرمودند روزی از یکی از کتابفروشیهای مشهد بزرگواری زنگ زدند و گفتند آقا من (م. ع. ا) از قم هستم، گفتم بفرمایید. گفتند: برادر (م. الف، واعظ شهیر) گفتم باز هم اهلاً و سهلاً خوش آمدید. گفتند: میخواهم به منزل شما بیایم، گفتم از همان بزرگوار آدرس را بگیرید و تشریف بیاورید. همان روز بعد از ظهر پیرمردی نحیف که دستاری خرد بر سر و قبای کوتاهی بر تن داشت وارد شد. و پس از تعارف گفتند شما چرا در این تفسیر از سید قطب نقل کردهاید و پر کردهاید کتابتان را از حرفها این سگ سنی، ناصبی. گفتم: آرام بگیرید و اندکی استراحت بفرمائید بعد... آنگاه شروع کردم و گفتم ایشان سنی هستند ولی سگ سنی نیستند، سنی هستند ولی ناصبی نیستند اظهار ارادت وی را به علی(ع) در «العدالة الاجتماعیه» و ... بنگرید و ثالثاً بنده هرگز از تفسیر ایشان مطلب نقل نکردم. آن زمان که ما تفسیر میگفتیم کتاب وی وجود خارجی نداشت، و بعد که مشغول تدوین بودیم تفسیر ایشان و برخی از آثار قرآنیش چاپ شده بود که به لحاظ تفاوت نگرش و سبک دید تفسیری بنده هرگز به تفسیر سیدقطب مراجعه نکردهام، در چند مورد که از وی یاد شده است، در مقدمه است و اشارهای است به برخی دریافتهای ذوقی، ادبی و فنی و ته تفسیر مطالب دیگری نیز به بیان آمد و رفت... پس از مدتی کتابی از وی چاپ شد و در صفحات اول آن آمده است «آقای دکتر علی شریعتی را بشناسید» این مرد جوانی است در حدود چهل و پنج سالگی!! فرزند آقای محمدتقی شریعتی مزینانی مشهدی نویسنده کتاب تفسیر نوین که برخلاف مفسرین جزو آخر قرآن مجید را روی تفاسیر سنیان معاصر از قبیل رشید رضا و سید قطب که ابداً با اخبار و تفاسیر اهل بیت عصمت میانه خوبی ندارند تفسیر و تدوین گردیده و دارای نواقص نیز میباشد.[25] بیفزایم که استفاده از رشیدرضا هم معنا ندارد، چون رشید رضا در جزء آخر قرآن تفسیری ندارد که استاد از آن استفاده کرده باشد. لابد چون عبده «تفسیر جزء عم» دارد و استاد از آن بهره بردهاند حضرت آقا چنان پنداشتهاند که مانند بخشهای اول «المنار» رشید رضا در آن نقش دارند، سبحانالله!!
پیامبرگونگی برای هدایت
رسولان سرشار از عشق به هدایت انسان فرمان «بعثت» مییابند و در جهت هدایت از بام تا شام میکوشیدند و در هر کوی و برزنی و از دیهی به قریهای فریاد حق برمیآوردند و آرام نمیگرفتند و چون شمع میسوختند و روشنی میدادند.
به روزگار تحصیل در حوزه علوم اسلامی در مشهد مقدس در منزل استاد و در جمع کوچکی سخن از آن روزگاران رفت و دشواریهای تبلیغ و یکهتازی حزب توده و هجوم بیامان به فرهنگ و شکار استعدادهای درخشان از دانشآموزان و معلمان و ... استاد با سوز و گدازی گزارش میدادند، و از جمله گفتند که:
چه روزهای سختی بود آن روزها، روزگار غریبی بود و اسلام به معنای واقعی کلمه در غرب بود، و من هر روز منتظر این بودم که بگویند چه کسانی را به دام انداختهاند و میسوختم، تنها بودم و تنها، و اما از اینکه معلمان را میبردند بسیار میسوختم، چون میدانستم رفتن یک معلم یعنی گروهی از دانشآموزان و ایجاد تشویشی برای بسیاری از دانشآموزان بیپناه. خیابانها برق نداشت. فانوس برمیداشتم و راهی خانه معلم به چنگ حزب افتاده میشدم، هوای سرد شب تاریک، به خانهاش میرسیدم، گاه در را به رویم باز نمیکردند، آن قدر سماجت میکردم که راهم میداد، وارد میشدم، مینشستم، بها نمیداد، شروع میکردم: عزیزم! اسلام چه کم دارد؟ امام صادق، امام باقر، چه کم دارند، که به کمونیسم پناه بردهای؟ از لنین و مارکس چه دیدهای که آن را در علی نیافتهای و شیفته آنان شدهای؟ آن قدر آیه میخواندم، تاریخ میگفتم، نهج البلاغه میخواندم تا نرم میشد، راه میداد، گفتگو میکرد. بالاخره به فضل الهی تسلیم میشد. و من سبکبال ساعتها پس از نیمه شب به خانه برمیگشتم و گاه چنین نمیشد، اما مأیوس نمیشدم، ادامه میدادم تا ...
یاد یاران در کلام استاد
روزهایی که به محضر استاد میرفتم از کسان بسیاری سخن میرفت و آن بزرگوار درباره کسانی سخن میگفت، من هرگز از لبان استاد طعن نشنیدم، گاهی اظهار تأسفی و همین... . ولی کسانی را میستودند و مطالبی میفرمودند.
آیتالله خامنهای
استاد احترام ویژهای به ایشان قائل بودند، و از هوشمندی و پراطلاعی و آگاهی ایشان را میستودند و از اینکه به استاد توجه دارند و به خانهشان آمد و شد دارند به نیکی یاد میکرد.
روز بدرود زندگی دکتر علی شریعتی من از قم به مشهد رسیدم و پس از زیارت مضجع مطهر حضرت رضا(ع) به محضر استاد رسیدم. کسی نبود، استاد تنها بود و از ماجرا خبر نداشت از اینجا و آنجا سخن گفتیم و برخاستم و در هنگام خداحافظی استاد با نهایت مهربانی دست بر شانهام نهادند و فرمودند کجا میروید، عرض کردم به ده و دیدن والدین، فرمودند برگشتید شما را ببینم. گفتم حتماً استاد، به قفسه کتابهای استاد کاغذی چسبانده بودند: «برای بهبودی حال استاد سیگار نکشید». گفتم چقدر خوب است که سیگار نمیکشید. و رفتم روز هفتم تیر اندکی پس از ظهر برگشتم سر کوچه میرعلم خان دوست عزیز و فرزانهام حضرت آقادریاباری را دیدم (اکنون از استادان موفق سطوح عالیه حوزه علمیه قم) چشمش که به من افتاد بغض گلویش را گرفت گفتم چه شده است؟ گفت: مگر خبر نداری گفتم من ده بودم از چی؟ گفت دکتر را کشتند. ساک از دستم افتاد. بر زمین نشستم و بعد گفتند امروز بعد از ظهر در «مسجد جامع ملاهاشم» مجلس ترحیم است. خیلی زودتر از موعد رفتم. زمان مراسم که رسید جای سوزن انداختن نبود، برقها را قطع کرده بودند، دانشجویی قرآن میخواند، نیم ساعتی گذشت عکسی از شریعتی را وارد مجلس کردند قیامتی شد در و دیوار گریه میکردند همه ضجه میزدند، زیر بغلهای استاد را گرفتند، بلند کردند، عبای تابستانی نازکی بر دوش داشت، به عصا تکیه کرد اندکی صحبت کرد، بلندگو نبود، صدا به جایی نمیرسید، اما محفل یکسر اشک و آه بود. فردای آن روز رفتم محضر استاد نشستم، استاد سیگار میکشید، عرض کردم استاد باز هم سیگار میکشید. فرمود: مرگ علی همه چیز من را به هم ریخت. و بعد فرمودند آن روز که شما اینجا بودید، اتفاق افتاده بود و من خبر نداشتم، اما رفت و آمدها زیاد شده بود، آقای خامنهای مرتب میآمدند، از صدر اسلام سخن میگفتند از مصیبتهای بزرگ، از رشادتها، از فرزند از دست دادنها، گویا میخواستند مرا آماده کنند من که راضی به رضایت خدا بودم، تسلیم بودم، بالاخره ملاحظه سن و حال و احوال مرا میکردند، خوب ایشان که همیشه به ما لطف داشتند ولی آنقدر آمدن و آنگونه سخن گفتند برایم شگفت انگیز بود، تا اینکه در منزل یکی از دوستان و در جمعی از یاران دکتر خبر را به من گفتند.
استاد اضافه کردند که علی در آستانه هجرت به خراسان آمد و از همه اقوام و خویشان خداحافظی کرد به من چیزی نگفت ولی حال و هوایی عجیب داشت، از کمترین فرصت استفاده میکرد و به حرم مطهر مشرف میشد، به مزینان رفت و از همه خداحافظی کرد، آن روز آخر دکتر معالج من اینجا بود، و از دکتر هم نوار قلب گرفت و گفت: «دکتر ماشاءالله قلبت مانند قلب یک جوان بیست ساله میزند» بعد فرمودند این لطف خدا بود که آن روز این اتفاق بیفتد و حداقل ما بدانیم که دستی تو کار بوده است.
استاد محمدرضا حکیمی
استاد محمدتقی شریعتی را به استاد علامه محمدرضا حکیمی علاقه و دلبستگی ویژهای بود. نثر جذاب و دلکش و بیان استوار و قلم روان سرشار از زیباییهای استاد را میستودند. استاد میفرمود برخی از این مقالههای «سرود جهشها» ارزش یک کتاب را دارد. استاد گاهی از وضع نابسامان حوزهها و شیوه تعلیم و تربیت مینالید و از اینکه استعدادهای درخشان خود را نمیتواند نگه دارد تأسف میخورد و از جمله روزی میفرمود:
از بدبختیهای حوزه است که باید آقای آقا شیخ محمدرضا حکیمی از حوزه برود و حوزه علمیه نتواند این گوهرش را نگاه دارد، ای کاش میبودند و پایان مقدمه آثار ارجمندش را با حوزه علوم اسلامی ـ حکیمی ـ محمد رضا امضا میکردند و نشر میدادند.
برای استاد که خود تربیت شده حوزه و برخاسته از حوزه علوم اسلامی بود مهم بود که آثار بلندی چون آثار آقای حکیمی با آن ادبیات فاخر و نگاه بیدارگر حق گرایانه به اسم حوزه نشر یابد.
[4]. بنگرید نمونه را به یادنامه استاد محمدتقی شریعتی، 35 به بعد مقاله آقای دکتر رکنی، و نیز مجموعه آثار همایش استاد محمدتقی شریعتی، ج 1، مقاله «چون غرض آمد هنر پوشیده شد»، به همین قلم، ص 84 به بعد.
[6]. متأسفانه آن روزها چنین بود و اکنون نیز غالباً چنین است یک خاطره بیاورم، عالمی بزرگوار در مشهد (ر. ع. خ) شبهای چهارشنبه «نهج البلاغه» میگفتند، اهل قلم بود و دارای آثاری چند، حقاً جلساتی سودمند بود و کارآمد. شبی یکی از مستمعان پرسید از کتابهای دکتر شریعتی چه کتابی بخوانیم گفت هیچکدام، همه کتابهایش انحرافی است و مشتمل بر مطالب باطل، و تأکید آن جوان چارهساز نبود و جواب همان بود. دوست عزیز ما حضرت علیزاده در همان کتابفروشی و بگونهای زیرمیزی رسالههای حضرت امام خمینی را پخش میکردند که البته در آن زمان جهادی بزرگ بود و من از جمله عاملان پخش بودم روزی به شاگرد ایشان که فرزند همان عالم بود و بسیار نیک نفس گفتم چند جلد رساله میخواهم گفت: لیستی از آثار دکتر شریعتی بده من رساله میآورم. دکتر در یکی از جزوههای اسلامشناسی تهران عناوینی از کتابها و جزوههایش را برای مطالعه بیشتر معرفی میکند که آن لیست حدود 20 عنوان است، اینها را رونویس کردم و دادم به این جوان، شب چهارشنبه آن عالم جدید فرمودند دکتر شریعتی براساس جستجو و تتبع و تحقیق ما حدود بیست عنوان کتاب دارند و همه مشتمل بر باطل است و باید خود و جوانانتان مواظب باشید. به فرزندش گفتم فلانی! بابا اینها را دیده است گفت نه!!
همان لیست شماست فاعتبروا یا اولی الابصار
[12]. مجموعه آثار استاد محمدتقی شریعتی، ج 1، ص 198 به بعد. و نیز: مجموعه آثار همایش استاد محمدتقی شریعتی مزینانی، ص 88 به بعد، و نیز ص 95 به بعد.
[19]. این بنده در ضمن مقاله درازدامن از جایگاه والای کتاب در دفاع از «حق خلافت و خلافت من» و ابعاد آن سخن گفتهام، غبار راه طلب، ص 261 به بعد.
* استاد دانشگاه تربیت مدرس