صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۶۲۶۶۵
تاریخ انتشار: ۵۵ : ۲۰ - ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
امام موسی صدر به مناسبت میلاد امام علی (ع) یک سخنرانی در دوران اقامت در لبنان گفت: امام در رویارویی با تهدید‌ها و افسونگری‌ها معروف است: «یا دُنیا غُرّی غَیری.» (ای دنیا، کسی غیر مرا فریب ده.) علی بن ابی‌طالب خلیفۀ مسلمانان است و مال و ثروت، میلیون میلیون نزد او می‌آید. ولی او همۀ آن را به نیازمندان و مستحقان می‌دهد و سپس بیت‌المال را جارو می‌کند و دو رکعت نماز می‌خواند و خدا را برای توفیق در ادای امانت شکر می‌کند. دشمن او، معاویه، در توصیف او گفته است: «اگر او دو خانه یکی از طلا و دیگری از کاه داشته باشد، طلا‌ها را قبل از کاه‌ها در راه خدا انفاق می‌کند.» [۱۷]طلحه و زبیر شب‌هنگام نزد او می‌آیند. امام که در حال رسیدگی به امور بیت‌المال است، چراغ بیت‌المال را خاموش می‌کند و چراغ خود را روشن می‌کند تا برای مسائل شخصی از چراغ بیت‌المال استفاده نکرده باشد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

امام موسی صدر به مناسبت میلاد امام علی (ع) یک سخنرانی در دوران اقامت در لبنان ایراد کرده است.


 آنچه در زیر می‌آید متن سخنرانی امام موسی صدر به مناسبت میلاد امیرالمؤمنین، علی(ع) است که در دوران اقامت در لبنان آن را ایراد کرده است.

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز روز میلاد امیر مؤمنان، امام علی بن ابی‌طالب(ع) است. امام علی به‌راستی پیشوای مسلمانان مؤمن و در عین حال، رهبر محرومان به‌پاخاسته‌ای است که تسلیم نمی‌شوند؛ زیرا انسان محروم، یا در برابر محرومیت خود سر فرود می‌آورد و یا اقدام می‌کند. بی‌گمان امام علی بن ابی‌طالب پیشوا و الگوی محرومان پویا و استوار است.

ما این روز را به فال نیک می‌گیریم و سیرۀ امام را در بخش فرهنگی جلسه بررسی می‌کنیم و آن را فصلی تازه از جنبش خود به حساب می‌آوریم. از این رو، دوست دارم چند تصمیم تشکیلاتی را به اطلاع برادران برسانم:

اولاً. در ساختار جدید، ما چند کمیتۀ مرکزی داریم که از هفتۀ آینده در این مکان تشکیل جلسه می‌دهد و عبارت‌اند از کمیتۀ مرکزی تبلیغاتی، کمیتۀ مرکزی مالی، کمیتۀ خدماتی و... مسئولان کمیته‌های استان‌ها گرد هم جمع می‌شوند و طبیعتاً من نیز خواهم کوشید تا در مورد برخی از مسائل مشترک با برادران دیدار کنم.

ثانیاً. ما تصور می‌کردیم وقتی به برادران فرصت دهیم که روز جمعه با یکدیگر دیدار کنند، در واقع از طبقه‌بندی تشکیلاتی کمیته‌های استان‌ها عبور می‌کنیم، زیرا برادران می‌گفتند کمیته‌های استان‌ها با رهبر و سطوح بالای تشکیلات و کمیته‌های مرکزی دیدار می‌کنند، ولی صدای ما را به آنان نمی‌رسانند و آنچه از آنان می‌شنوند، به گوش ما نمی‌رسانند. بر این اساس، ما گفتیم چند ساعت از روز جمعه برای مسائل جنبش اختصاص می‌دهیم تا اگر فرد یا مجموعه‌ای از جنبش در کمیته‌های استان‌ها و مناطق و شهرها و شهرک‌ها مایل باشد، بتواند فوراً دربارۀ مسئله‌ای که معتقد است کمیتۀ منطقه یا استان در آن کوتاهی کرده است، صحبت کند.

در عمل این دیدارها شخصی شد. از این رو، در جایگاه برادری مسئول نسبت به این موارد، از برادران عضو جنبش خواهش می‌کنم که مسائل و مشکلات شخصی خود را یادداشت کنند و به من بدهند تا فوراً به آن رسیدگی کنم و به آن‌ها اطمینان می‌دهم که هیچ کس جز من این نامه‌ها را نخواهد خواند. منشی من نامه‌ها را نمی‌خواند، به هیچ وجه. همۀ نامه‌ها را خودم باز می‌کنم و خودم به آن‌ها پاسخ می‌دهم، مگر آن‌هایی که دربارۀ مسائل عمومی باشد.

مسائل مربوط به جنبش نیز باید به صورت گزارش نوشته شود و اگر نمی‌خواهند آن‌ها را از طریق کمیتۀ استان و کمیتۀ منطقه تحویل دهند، می‌توانند مستقیماً آن‌ها را به خود من برسانند. امیدوارم دیدار ما با اعضای جنبش به سود تشکیلات باشد. هدف ما و راه درمان این مشکلات و مشکلات بزرگ‌تر از آن‌ها، همین تشکیلات است.

ثالثاً. درس‌هایی که تاکنون داده شده است ـ‌و همۀ آن‌ها الآن جلو من است از سخنرانی‌های من و منابع دیگر گرفته شده است و ما این مجموعه درس‌ها را «التراث»[1] می‌نامیم؛ از کتاب‌های پیشرفتۀ اسلامی، اندیشه‌های پیشرفتۀ اسلامی، اندیشه‌های اجتماعی مؤمن پیشرفته و در یک کلمه، اندیشه‌هایی که با اندیشه و منشور جنبش ما هماهنگ است. خدا به جوانان کمیتۀ فرهنگی و مسئولان فرهنگی پاداش نیک دهد که چهل درس از این منابع استخراج و تنظیم کرده‌اند و در این راه متحمل مرارت شده‌اند. هم‌اکنون برخی از این درس‌ها در هسته‌های تشکیلاتی و در جلسات ارائه می‌شود.

اکنون زمان آن رسیده است که به درس‌های معین و واحد بپردازیم. ان‌شاءالله از هفتۀ آینده بر اساس آنچه جوانان نوشته و تنظیم کرده‌اند، هر هفته دو درس می‌دهم. لازم است دربارۀ برخی درس‌ها صحبت شود و دربارۀ برخی لازم نیست. برای نمونه، درس اول و دوم مربوط به پیدایش جنبش است: چگونه جنبش محرومان شکل گرفت؟ چکیدۀ تاریخی این بحث در گذشته و حال چیست؟ چگونه به تشکیلات تبدیل شد؟ جنبش‌های مشابه آن در درون لبنان و در کشورهای عربی و در همۀ جهان کدام‌اند؟ خاستگاه‌های مشابه آن‌ها چیست؟ چه مراحل و تحولاتی را پشت سر گذاشته‌اند؟ مسلماً این چکیده تاریخی نیازی به بحث ندارد و جوانان با خواندن این درس‌ها می‌توانند بدون هیچ مشکلی آن‌ها را فرا بگیرند و نیازی نیست که من آن‌ها را توضیح دهم. ولی برخی از درس‌ها به دقت و بررسی نیاز دارد، از جمله درس ایمان به مفهوم عملی آن نه به مفهوم نظری و تجریدی علیرغم اینکه تلاش‌های فراوان و درخور ستایشی در این زمینه انجام گرفته است. همچنین درس ضرورت و اهمیت کار تشکیلاتی و درس‌های انقلابی که بسیار ساده به نظر می‌رسد، ولی وقتی می‌خواهیم آن‌ها را هدف قرار دهیم و به آن‌ها ایمان بیاوریم، باید تمرکز و اهتمام بیشتری نسبت به آن‌ها داشته باشیم.

بنابراین، از هفتۀ آینده، ان‌شاءالله، هر جمعه دو درس خواهیم داد و جوانان و اعضای ارشد جنبش باید این درس‌ها را چاپ و تکثیر کنند و برای همۀ هسته‌های تشکیلاتی شرح بدهند تا درس‌ها به اتمام برسد. آن وقت پایان درس‌های گذشته را اعلام می‌کنیم و به درس‌های جدید می‌پردازیم که در واقع تکمیل و تأکید همان درس‌های پیشین است. ان‌شاءالله من در طیّ این دورۀ تابستانی وقت بیشتری صرف جنبش خواهم کرد.

رابعاً. یکی از دوستان و همکاران ما و یکی از رهبران اندیشۀ اسلامی، دکتر شریعتی بود که چندی پیش از دنیا رفت. در روزنامه‌ای الرساله که ان‌شاءالله، دو یا سه روز دیگر چاپ خواهد شد، عکس و خبر درگذشت او درج شده است و شمارۀ آیندۀ این نشریه، به یاری خدا، به ایشان اختصاص خواهد یافت. دوست دارم تصویری از شخصیت این مرد برای برادران ترسیم کنم و از این رهگذر، جنبۀ جهانی جنبشمان را برایتان روشن کنم.

پدرِ دکتر شریعتی، شیخ محمدتقی شریعتی، روحانی غیرمعمم و مردی فاضل و فرهیخته بود که در خراسان، مؤسسه‌ای به نام «کانون نشر حقایق اسلامی»[2] پایه‌گذاری کرد و من تقریباً ده سال پیش در آنجا سخنرانی‌هایی کردم.

دکتر شریعتی در ایران در روستایی به نام مزینان، در نزدیکی کویر به دنیا آمد. او از دانشگاه سوربن در رشتۀ جامعه‌شناسی دینی فارغ‌التحصیل شد و به ایران برگشت و در دانشگاه مشهد و سپس در دانشگاه تهران به تدریس پرداخت و پس از آن مبلغ دینی شد. او بیش از 150 کتاب دارد. او چهار ساعت، پنج ساعت، شش‌ساعت و گاه هفت ساعت، بدون آمادگی قبلی سخنرانی می‌کرد و سخنان او ضبط و چاپ می‌شد. او ادیبی بزرگ با اندیشۀ باز اسلامی و انقلابی بود که اسلامی بودن و انتساب او به طبقۀ علمای دینی، باعث نشد دعوت و ندای او محافظ‌کارانه و ارتجاعی و راست‌گرا باشد، آن‌گونه که رایج است؛ زیرا در بسیاری از محافل دعوت اسلامی را حداقل دعوتی محافظه‌کارانه می‌خوانند.

دعوت دکتر شریعتی به اسلام دعوتی ترقی‌خواهانه و انقلابی بود یا آن‌گونه که ما همواره در اجتماعات خود می‌گوییم دعوتی انقلابی بود، نه دعوت سازمانی و حزبی؛ بدین معنا که اسلام دکانی نیست که بخواهیم منافع آن را حفظ کنیم و مردم را برای خدمت به آن مسخر کنیم یعنی شیوه‌ای که سازمان ها و نهادهای دینی پیش گرفته‌اند.

امروزه مؤسسه‌های دینی دارای اموال، اوقاف، کارمندان، تشریفات، دشمنی‌ها، دیدارها و منافع خاص هستند؛ درست مانند اتحاد جماهیر شوری و چین که پس از آنکه به دولت تبدیل شدند، فراموش کردند که یک جنبش انقلابی جهانی هستند و به فکر حفظ دستاوردهای خود افتادند. طبیعی است که حفظ این دستاوردها می‌طلبد حتی با شیطان هم‌پیمان شوند، یا حداقل با نیمی از شیطان یا ربع شیطان. از این‌روست که می‌بینیم چین کمونیست، امروزه برای حفظ دستاوردهای خود و رقابت با شوروی، با قدرت‌های راست‌گرا در جهان زد و بند می‌کند. اتحاد جماهیر شوروی نیز همین شیوه را در پیش گرفته است.

بنابراین، یک جنبش انسانی در یکی از مراحل خود غالباً به مؤسسه و نهاد تبدیل می‌شود. چه زمانی چنین می‌شود؟ زمانی که پیر و کهنه می‌شود. جنبش، ابتدا که جوان و پویا و در حرکت است، بیم و هراس ایجاد می‌کند و بی‌باکانه به جلو می‌رود تا اینکه بنیان‌گذاران جنبش از نفس بیفتند و خسته شوند. در این حالت به فکر حفظ موقعیت خود می‌افتند و دیگر با مردم درگیر نمی‌شوند و با همۀ گروه‌ها پیمان اتحاد می‌بندند و به فکر حفظ منافع خود می‌افتند.

دکتر شریعتی در یکی از کتاب‌های خود می‌گوید: «در فرانسه خواستم مجلۀ ژون افریک[3] را بخرم. دیدم دستگاه امنیتی فرانسه همۀ شماره‌های این مجلۀ نوپای آفریقایی را جمع‌آوری کرده است. با خود گفتم سبحان‌الله! فرانسه که مهد آزادی و مرکز انواع گرایش‌ها از کمونیسم تندرو تا تراتسکی تا راست‌گرایی و اگزیستانسیالیسم و انواع تفکرات است، چگونه از این مجله در هراس است و آن را از بازار جمع‌آوری می‌کند؟»

علت این بود که این مجلۀ نوپا بود و وابسته به جنبشی جدید و نوخاسته که بی‌باکانه و گستاخانه حرکت می‌کرد و همه را به هراس انداخته بود، ولی دیگر جنبش‌ها و مکاتب در حال تبدیل به مؤسسه‌هایی بودند تا به فعالیت‌های خود سرگرم باشند.

دکتر شریعتی یکی از رهبران اندیشۀ اسلامی در جهان است. افکار او بسیار ارزشمند است و در جلسات درس هفتگی او در حسینیۀ ارشاد، حدود شش هزار دانشجو و فارغ‌التحصیل دختر و پسر شرکت می‌کردند. البته حکومت ایران با او مخالف بود. همچنین گروهی از روحانیان هم، که اسلام را در انحصار خود و میراث خود می‌دانستند و می‌پنداشتند تنها آنان هستند که دین را می‌فهمند و کسی غیر از آنان حق فهمیدن آن را ندارد، با او مخالفت می‌کردند.

این مرد از نظر فکری الهام‌بخش بسیاری از جنبش‌های اسلامی از جمله جنبش ما بوده است و ما، ان‌شاءالله تلاش خواهیم کرد که علاوه بر شمارۀ آیندۀ نشریۀ امل و رسال‹، در شمارۀ دیگری خلاصۀ اندیشه‌های او را منتشر کنیم و همچنین اندیشه‌ها و کتاب‌ها و سخنرانی‌های او را در حد توان و با توجه به امکاناتی که در لبنان داریم، ترجمه کنیم.

بی‌تردید جریانی که به دکتر شریعتی احترام می‌گذاشت و از او پشتیبانی می‌کرد، تقریباً جریانی پرطرفدار و نیرومند بود. جوانان مسلمان و جریان اسلامی در ایران، قدرتمندتر از دیگر جریان‌های حزبی بودند، زیرا دانشگاه در دست آنان بود و افزون بر آن، اسلام تأثیر عمیقی در جامعۀ ایران داشت. حتی وقتی کمونیست‌ها تسلیم حکومت شدند، جنبش اسلامی همچنان به مقاومت و مبارزه ادامه داد. از دست رفتن دکتر شریعتی برای اندیشۀ اسلامی و انقلابی، یعنی اندیشۀ مجاهدانۀ متکی بر ایمان به خداوند، خسارتی بود و از این رو، ما از دست رفتن او را ضایعه می‌دانیم و در این روز که روز علی(ع)، مولای او و مولای ماست، او را گرامی می‌داریم و به روح او فاتحه می‌فرستیم.

طبیعتاً بحث امروز ما دربارۀ علی بن ابی‌طالب(ع) است که برای گرامیداشت میلاد او گرد هم آمده‌ایم. ما علی بن ابی‌طالب را سرور رهبران خود می‌دانیم، زیرا رفتار و گفتار و مواضع او الگو و الهام‌بخش کارهای ماست.

همان‌طور که می‌دانیم، علی بن ابی‌طالب(ع) در کعبه به دنیا آمد و این افتخاری است که هیچ کس جز او بدان نرسیده است. ولی او هرگز در زندگی خود به آن نبالید، یعنی هیچ‌گاه در مقام مقایسه یا مباهله یا فخرفروشی نگفت: ای مردم من کسی هستم که در کعبه متولد شدم، ولی شما در خانه‌هایتان متولد شدید. هیچ‌گاه به این امتیاز افتخار نکرد، چرا؟ چون خودش آن را انجام نداده بود و بنابراین، افتخاری برای او نبود. می‌توان گفت برای مادرش یا برای آن مرحلۀ زمانی افتخار بود و شاید به دلایل دیگری این اتفاق عنایتی از سوی خداوند بود، ولی علی نقشی در ولادت خود در درون کعبه نداشت، زیرا در این دنیا نبود تا کاری انجام دهد و در راه آن متحمل رنجی شود.

روی این نکته کمی درنگ می‌کنم. می‌دانید که پیامبر(ص) پسری به نام ابراهیم داشت که مادرش ماریه قبطیه بود. پیامبر او را که تنها پسرش بود، بسیار دوست می‌داشت. وقتی ابراهیم از دنیا رفت، پیامبر به‌شدت گریه می‌کرد. در همان روز خورشیدگرفتگی رخ داد. مردم گفتند این حادثه به سبب مرگ ابراهیم است و آسمان و جهان هستی سوگوار ابراهیم‌اند و خورشید برای همدردی با محمد تاریک شده و گرفته است. در آن زمان چه کسی می‌توانست این سخن را انکار کند؟ مردم، همگی، به پیامبر محبت و ایمان داشتند و از این رو، این سخن را پذیرفتند. وقتی پیامبر(ص) این سخن را شنید، برآشفت و آن را انکار کرد و فرمود: «إِنَّ الشَّمسَ وَالقَمَرَ آیَتانِ مِن آیاتِ اللهِ... لایَنکَسِفانِ لِموتِ أحَدٍ وَلا لِحیاتِه.»[4] (خورشید و ماه دو نشانه از نشانه‌های خداوندند... و به سبب مرگ کسی یا تولد کسی دستخوش گرفتگی نمی‌شوند.)

دین ما دانش‌مدار و واقع‌گرایانه است. پیامبر می‌توانست آنان را تأیید کند یا ساکت بماند و بگذارد مردم این مسئله را تصدیق کنند و از این راه، در مردم شور و هیجان ایجاد کند و آنان را به سوی دعوت و رسالت خود جذب کند و به حرکت درآورد، ولی پیامبر جز تشویق و انگیزش علمی و واقعی را نمی‌خواهد. نمی‌خواهد از رخدادهای تصادفی و خیالات سوءاستفاده کند، حتی در راه حق و در راه دین. این مسئله روشن است، برادران؟ این نکته بسیار مهم است. گاه انسان می‌تواند با سوءاستفاده از احساسات یا حوادث یا سخنان یا عقاید باطل و مبالغه‌آمیز، هدفی اساسی را به پیش ببرد، ولی اسلام این شیوه را نمی‌پذیرد، زیرا اسلام به دنبال مؤمن بیدار و هوشیار است، نه مؤمن پرشور و پر هیجان که در تفکر خود بر اوهام تکیه می‌کند.

علی بن ابی‌طالب(ع) هیچ‌گاه نگفت من کسی هستم که در کعبه زاده شده‌ام. ولی در خطبۀ شقشقیه فرمود: «لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَإِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَلا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْر»[5] (فلانی جامۀ خلافت را پوشید و می‌دانست خلافت جز مرا نشاید که آسیاسنگ، تنها گرد استوانه به گردش درآید. [کوه بلند را مانم که] سیلاب از ستیغ من ریزان است و مرغ از پریدن به قله‌ام، گریزان.)

این گونه به خود می‌بالید. به چه چیزی می‌بالید؟ به دانش خود. می‌فرمود همۀ شما می‌دانید که من نسبت به رسول خدا همچون بچه شتر نسبت به مادرش بودم.[6] یعنی امیر مؤمنان به خود می‌بالید و افتخار می‌کرد ولی نه به متولد شدن در کعبه یا اموری که خود در آن نقشی نداشت، بلکه به کارهایی که خود انجام داده بود، افتخار می‌کرد. اینجاست که این آیۀ قرآن کریم را به یاد می‌آوریم: «لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمَا أَتَواْ وَّیُحِبُّونَ أَن یُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ یَفْعَلُواْ فَلاَ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.»[7]

در هر حال، علی(ع) در کعبه به دنیا آمد و این مایۀ فخر و بزرگی اوست، ولی او به آن افتخار نکرد. او در کودکی در سن هشت سالگی به خانۀ پیامبر راه یافت و وقتی اسلام نازل شد، ایمان آورد. اما کسانی که می‌گویند آیا ایمان کودک پذیرفته است یا نه، بی‌جهت خود را خسته می‌کنند، زیرا اولاً، ایمان نتیجۀ هوشیاری و قانع شدن است و پیامد ایمان نیز رفتار است و اگر انسان توفیق یابد از کودکی رفتاری صحیح داشته باشد، همین برای افتخار و عزت او بس است. ثانیاً، قرآن کریم تأکید می‌کند که مسیح در گهواره پیامبر بود.

علی(ع) در خانۀ پیامبر و به دست پیامبر تربیت یافت و نخستین کسی بود که به او ایمان آورد. او همواره در راه پاسداری و دفاع از اسلام می‌جنگید و فداکاری می‌کرد. وقتی پیامبر، در کوه و صحرا، در تنگنا قرار می‌گرفت و وقتی کودکان و فریب‌خوردگان، پیامبر را می‌آزردند و او را تعقیب می‌کردند تا آنجا که از هوش می‌رفت، علی و خدیجه می‌آمدند و زخم‌های او را می‌بستند و به درمان و پرستاری از او می‌پرداختند.

او هیچ گاه از تلاش و کوشش فروگذار نکرد و از هیچ مسئولیتی، چه دشوار و چه آسان، شانه خالی نکرد، چون تنها خشنودی پروردگار برایش مهم بود. او خود در خطبه‌ای فرموده است که خدایا تو خود می‌دانی که اگر من می‌دانستم خشنودی تو در این است که شمشیر را بر شکم خود بگذارم و به آن تکیه دهم [تا در من فرو رود]، از آن فروگذار نمی‌کردم. روشن است که خداوند به چنین کاری خشنود نیست و از این رو، علی چنین نکرد، ولی او از خوابیدن در بستر پیامبر نهراسید و از آن خودداری نکرد و بدین ترتیب، پیامبر توانست هجرت کند، در حالی که خانه‌اش از سر شب تا سپیده در محاصره بود و خطر مرگ، هر لحظه امام را تهدید می‌کرد.

در جنگ خندق که مأمور نبرد با عمرو بن عبدود شد و همچنین در جنگ‌های بدر و احد و حنین و دیگر جنگ‌ها، هیچ‌گاه از مبارزه و جان‌فشانی خودداری نکرد. ایشان در سخنی مشهور فرموده است: «باکی ندارم از آنکه به کام مرگ درافتم یا مرگ مرا در کام خود کشد.»[8] زیرا او ارزش رسالت و دوام آن و هدف آفرینش خود را به‌خوبی می‌داند. می‌داند که هدف، نفسِ انسان یا خوردن و آشامیدن نیست. ایشان در یکی از زیباترین تعابیر تربیتی فرموده‌اند: «ما خُلَقتُ لِیَشغَلَنی أکلُ الطَّیِّباتِ کَالبَهیمَـةِ المَربوطَـةِ هَمُّها عَلَفُها أو المُرسَلَـةِ شَغَلَها تَقَلُُّبُها.»[9] (مرا نیافریده‌اند تا خوردنی‌های گوارا سرگرمم سازد، چون چارپایی بسته که به علف پردازد، یا آن که واگذارده است و به این سو و آن سو رود.) امام، انسانی را که هدفی بالاتر از زندگی ندارد، به چارپای بسته‌شده تشبیه می‌کند.

فاطمه(س) در خطبۀ خود دربارۀ شوهرش چنین فرموده است: «هرگاه آتش جنگ می‌افروختند، خداوند آن را خاموش می‌ساخت؛ هرگاه شاخ شیطان سر بر می‌آورد یا فتنۀ مشرکان دهان می‌گشود، پیامبر برادرش را در کام آن می‌افکند و او بازنمی‌گشت، مگر آنکه آن را سرکوب کرده بود و زبانه‌های آتش را با شمشیر فرو نشانده بود. در راه فرمان خدا سخت می‌کوشید، بدان سان که خود را از نفس می‌انداخت. همواره نزدیک رسول خدا بود و سرور اولیای خدا؛ کمر همت بسته بود، خیرخواه و تلاشگر و سخت‌کوش بود، ولی شما، در زندگی مرفهِ خود، آسوده و سرخوش و ایمن بودید و بلا و گرفتاری ما را در کمین نشسته بودید و گوش به زنگ اخبار آن بودید. هنگام کارزار عقب می‌نشستید و از جنگ فرار می‌کردید.»[10]

فاطمه در این خطبه می‌گوید، در طول تاریخ رسالت، هرگاه آتش جنگ زبانه می‌کشید و درنده‌خویان به اسلام حمله‌ور می‌شدند، محمد دست علی بن ابی‌طالب را می‌گرفت و در دل آتش می‌افکند تا آن را خاموش کند و بازگردد. و این کار همیشگی امام بود.

یقیناً این شجاعت و قدرت و شوق فانی شدن در ذات پروردگار، هرگز به برتری‌جویی و فساد در زمین آلوده نمی‌شود. ماجرای کشتن عمروبن عبدود، این حقیقت را ثابت می‌کند. وقتی علی(ع) بر عمرو، قهرمان عامری چیره شد و خواست او را بکشد (البته این پس از آن بود که او از پذیرفتن اسلام خودداری کرد و بر ضد اسلام شمشیر کشید) عمرو به علی اهانت کرد. امام دست نگه داشت و از روی سینۀ او برخاست و ساعتی راه رفت تا خشمش فرو نشست. سپس بازگشت و او را کشت. چرا؟ برای آنکه خشم برای نفس با خشنودی پروردگار آمیخته نشود و انگیزۀ کشتن این دشمن خدا، تنها خشنودی خدا باشد و خشم او هرگز در این کار نقشی نداشته باشد.

بنابراین، حتی هنگامی هم که خشم او در راه حق بود، خشم خود را فرو می‌خورد؛ چراکه او قاتل نیست، بلکه تنها فرمان خدا را اجرا می‌کند. از این رو، وقتی کودکی یا زنی تنگدست می‌دید و در مقام فروتنی در پیشگاه خداوند قرار می‌گرفت، بر خود می‌لرزید و همچون بیمار به خود می‌پیچید و با اندوه می‌گریست و ترس وجودش را فرا می‌گرفت.

وقتی از جنگ صفین بازگشت، در کوچه به زنی برخورد که مشکی بر دوش داشت و می‌گفت: «خدا میان من و ابوالحسن داوری کند.» مشک را از او گرفت و همراه او به خانه‌اش برد و فهمید که شوهرش در جنگ کشته شده و هنوز سهمی از بیت المال به او داده نشده است. پس امام به خدمت او برخاست و از او پرسید چه نیازی دارد. او که امام را نمی‌شناخت، از ایشان خواست تنور را روشن کند. امام، پس از بازی با کودکان او، تنور را برافروخت. یکی از راویان می‌گوید وارد خانه شدم، امام را دیدم که صورت خود را مقابل آتش گرفته است و می‌گوید بچش ای ابوالحسن، این‌ جزای‌ کسی است‌ که‌ حقوق‌ یتیمان را ضایع‌ کند.[11] مسئولیت فراگیر و همه‌جانبۀ امام و اهتمامی که نسبت به امت داشت، جای تأمل دارد. نمی‌توان امام را در یک یا دو جلسه یا یک کتاب و دو کتاب توصیف کرد و خدا را شکر، همۀ شما این مطلب را می‌دانید.

آنچه امروز برای ما مهم است، این سخن امام است: «لا تَستَوحِشوا فی طَریقِ الهُدی لِقِلَّةِ أهلِهِ.»[12] (در پیمودن راه هدایت، از اندک بودن همراهان نهراسید.) امام ثابت کرد که فریفته نمی‌شود و در برابر سختی‌ها و تهدیدها و یورش‌ها و تبلیغات مسموم و گمراه‌کننده، عقب‌نشینی نمی‌کند و به اصول و مبادی خود پایبند است و در راه آن‌ها از پا نمی‌نشیند.

شنیده‌اید که در روایاتی آمده است: پس از رسول خدا مردم از دین خود برگشتند، به جز سه یا چهار نفر. این روایات بسیار است. تاریخ نشان می‌دهد که امام پس از رحلت پیامبر، به رغم وصیت مشهور پیامبر، مورد ستم قرار گرفت. وصیت پیامبر روشن و آشکار بود و معاویه در نامۀ خود به محمد بن ابی‌بکر، که در شرح ابن ابی‌الحدید نقل شده است، آورده است: «در زمان رسول خدا، علی در چشم ما همچون ستاره‌ای بود.» در نظر اصحاب پیامبر، علی به ستاره‌ای می‌مانست. علی هم‌ردیف و هم‌سطح آنان نبود. اما به او ستم کردند و به زور از او بیعت گرفتند و وارد خانه‌اش شدند و درِ خانه‌اش را سوزاندند و همسرش را آزردند. با همۀ این آزارها و آشوب‌گری‌ها، علی در خدمت به اسلام هرگز سستی نکرد.

تنها یکی از این موارد را نقل می‌کنم تا میزان پایداری و ایستادگی امام را در خدمت به حق درک کنید. این نمونه‌ها برای وضع کنونی ما نیز سودمند است، همان‌گونه که در گذشته نیز سودمند بوده؛ یعنی در برابر اغواگری و تحریک دشمن که جوانان ما با آن روبه‌رو شده‌اند.

روزی فاطمه، دختر رسول خدا، امانت پیامبر، سرور زنان عالم و مادر فرزندان امام، نزد خلیفه ابوبکر رفت و برای او دلیل و برهان آورد و سند بازگرداندن فدک را از او گرفت. فدک باغ کوچکی بود که سهم فاطمه بود و پیامبر آن را در ضمن بخشش‌های عمومی به فاطمه هدیه داده بود. در راه بازگشت، فاطمه به خلیفه عمر بن خطاب برخورد و میان آن دو نزاعی درگرفت و عمر کاغذ را از دست او گرفت و پاره کرد و فاطمه روی زمین افتاد. نمی‌توانم و رغبت ندارم جزئیات ماجرا را نقل کنم. حتماً همۀ شما در کتاب‌ها خوانده‌اید. فاطمه با اندوه از این ماجرا به خانه بازگشت. وقتی علی به خانه آمد، فاطمه جملاتی به او گفت. کافی است آنها را بشنوید. فاطمه، همسری چنان، به شوهر خودش می‌گوید: «ای پسر ابوطالب! همچون جنین در خود پیچیده و پنهان شده‌ای؟»[13] جنین در شکم مادر درون پرده و پوششی قرار دارد. «و همچون تهمت‌زدگان [در کنج خانه] نشسته‌ای؟» یعنی چرا مانند انسان‌های متهم از مردم می‌ترسی؟ «مرددی و در خانه نشسته‌ای؟» برای علی بن ابی‌طالب این سخنان بسیار سنگین است. «همچون جنین در خود پیچیده‌ای و همچون تهمت‌زدگان در خانه نشسته‌ای و پسر ابی قحافه هدیۀ پدرم و قوت فرزندانم را به‌ستم از من می‌گیرد.» خلیفه باغ مرا می‌گیرد و هیچ کس از من دفاع نمی‌کند. سپس فرمود: «تکیه‌گاهم از دنیا رفت و بازویم ناتوان شد.» تکیه‌گاه اصلی من که پدرم بود، از دنیا رفت و بازوی من، یعنی تو، سست و ناتوان شده‌ای، و فاطمه این سخنان را ادامه داد. در واقع بسیار سخت است که انسان بتواند این سخنان را درک کند و آرام بماند و از این گفت‌وگو شگفت‌زده نشود. پس از آن فرمود: «وای بر من، وای بر من.» که در حدیث موجود است.

امام علی(ع)، با شنیدن این سخنان، برخاست و عبا بر تن کرد و فرمود: «وای بر تو نیست، بلکه بر دشمنان بدخواه توست.» و در حال خروج از اتاق بود که بلال یا مؤذن دیگری از بالای مأذنه گفت: «أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللهِ.» علی از در خانه بازگشت و گفت: «ای فاطمه، آیا می‌خواهی این صدا بر بالای مأذنه باقی بماند؟» فاطمه گفت: «آری.» امام فرمود: «پس باید صبر کنی.» امام دوباره در صدد بیرون رفتن از خانه برآمد که فاطمه خود را جلو او انداخت و از او خواست که بازگردد و از فرزندانش نیز برای منصرف کردن پدر کمک گرفت. و ماجرا پایان یافت.

چه عاملی مانع حرکت امام شد؟ می‌دانیم اعراب که بیشتر آنان از قبایل شبه‌جزیره بودند، در انتظار فرجام جنگ محمد و پسر عموهایش بودند. قبایل با محمد دشمنی نکردند، همچنان‌که او را یاری نیز نکردند. تنها نیازمندان و مستمندان یا به اصطلاح امروزی، پابرهنگان بودند که اسلام آوردند. اشراف و رؤسای قبایل و بزرگان اسلام نیاوردند، بلکه در انتظار نتیجۀ نبرد محمد با قریش در مکه ماندند. قریش سرور عرب و قوی‌ترین و ثروتمندترین قبیله به شمار می‌رفت. سرانِ آن، که پسر عموهای محمد نیز بودند، همه به یکدیگر می‌گفتند: منتظر بمانیم تا ببینیم محمد با عموزاده‌هایش چه خواهد کرد و چه کسی پیروز خواهد شد. این درگیری ربطی به ما ندارد، بلکه میان بزرگان است، یعنی محمد و پسر عموهایش. هر یک پیروز شدند ما با او خواهیم بود. از این رو بلافاصله پس از فتح مکه، یعنی روزی که خداوند مکه را به دست پیامبر فتح کرد و پیامبر بر پسر عموهایش پیروز شد، همۀ اعراب اسلام آوردند. در سورۀ فتح آمده است: «إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ. وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا.»[14] پیش از فتح مکه، تعداد مسلمانان به هزار نفر نمی‌رسید، البته غیر از قبیلۀ اوس و خزرج یعنی انصار. اهالی مدینه، این رنج‌دیدگان و مستمندان نزد عرب ارزشی نداشتند، زیرا به‌شدت مستضعف بودند. اما پس از فتح مکه، همه گروه گروه وارد دین خدا شدند.

بنابراین، اعراب چند ماه قبل از رحلت پیامبر اسلام آوردند، یعنی کمی بیش‌تر از یک سال و این مدت کافی نبود. برای اعراب سنگین بود که تابع حکومت مدینه باشند و از آن فرمانبری کنند و به آن زکات بپردازند. برای آنان سنگین بود که حاکم، معبود نباشد و هرگونه که می‌خواهد در میان قبیله حکمرانی نکند.

اسلام نظامی انقلابی بود که نظام قبیله‌ای و عشایری را سرنگون کرد. از این رو، نخستین جامعۀ اسلامی مدینه[15] است، نه قبیله. نظام شهری بر خلاف نظام عشیره‌ای بود.

بنابراین، اعراب صدر اسلام با دین آشنایی کامل نداشتند و اسلام در دل‌هایشان نفوذ نکرده بود. هنگامی که پیامبر از دنیا رفت، گفتند: خدا را شکر که از پرداخت زکات و فرمانبری و نماز و سرکشی نیازمندان و... راحت شدیم و بدین ترتیب، از پرداخت مالیات، یعنی زکات، سرپیچی کردند. بنابراین، در آن زمان اوضاع خطرناک و حساس بود و اگر علی(ع) در برابر ابوبکر یا عمر می‌ایستاد و مشکلات داخلی پیش می‌آمد، اعراب در پایتخت، یعنی در مدینه، شورش می‌کردند. از این رو، امام خاموش ماند. خاموش ماند تا اسلام باقی بماند. و چه بسیار آزارها و ستم‌هایی که بر امام روا داشتند. همین بس که همسر او را زدند و در خانه‌اش را سوزاندند.

این است که می‌گوییم ما به میراث خود پایبندیم. این است که می‌گوییم پیشوای ما علی است ـ‌ان‌شاءالله که راست گفته‌ایم. جوانان ما صبر پیشه کردند. خانه‌هایشان را در آتش سوزاندند آزارهای تحریک‌آمیز و ستم‌ها ادامه یافت و از پشت به آنان خنجر زدند با آنکه از حق و از مقاومت فلسطین دفاع می‌کنند، آشکارا به آنان تهمت زدند و ناسزا گفتند. به رغم همۀ این‌ها، جوانان ما هنوز مورد حمله قرار می‌گیرند و هنوز نیز از راه راست منحرف نشده‌اند. از این روست که می‌گوییم علی پیشوای ماست و ما راه او را دنبال می‌کنیم. درست است که این کار بسیار دشوار است و خود امام فرموده است که زمانی می‌آید که آن کس که می‌خواهد دین‌داری کند، مانند کسی است که می‌خواهد آتش در دست نگه دارد. این‌طور نیست؟ ولی اگر این‌گونه نباشیم، چه ارزشی داریم؟ فرصت‌طلبی، بازی‌های سیاسی، هم‌پیمانی با شیطان، تاکتیک‌های مرحله‌ای و همسو شدن با جریان باد، از نظر ما مردود است.

خود امام(ع) فرموده‌اند: «النَّاسُ ثَلاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیق‏.»[16] (مردم سه دسته‌اند: دانایی که شناسای خداست، آموزنده‌ای که در راه رستگاری کوشاست، و فرومایگانی رونده به چپ و راست که در هم آمیزند و پی هر بانگی را گیرند و با هر باد به هر سویی خیزند. نه از روشنی دانش فروغ یافتند و نه به سوی پناهگاهی استوار شتافتند.)

مشکل نیست که انسان بخواهد در مسیر باد حرکت کند. با این شیوه می‌تواند به پیش افتد و از هر گزندی در امان بماند. کار دشواری نیست. ولی امام علی این شیوه را رد می‌کند و ما نیز در جنبش خود آن را رد کردیم و الحمد لله جوانان ما نیز آن را نپذیرفتند.

از سوی دیگر، سخن امام در رویارویی با تهدیدها و افسونگری‌ها معروف است: «یا دُنیا غُرّی غَیری.» (ای دنیا، کسی غیر مرا فریب ده.) علی بن ابی‌طالب خلیفۀ مسلمانان است و مال و ثروت، میلیون میلیون نزد او می‌آید. ولی او همۀ آن را به نیازمندان و مستحقان می‌دهد و سپس بیت‌المال را جارو می‌کند و دو رکعت نماز می‌خواند و خدا را برای توفیق در ادای امانت شکر می‌کند. دشمن او، معاویه، در توصیف او گفته است: «اگر او دو خانه یکی از طلا و دیگری از کاه داشته باشد، طلاها را قبل از کاه‌ها در راه خدا انفاق می‌کند.»[17] طلحه و زبیر شب‌هنگام نزد او می‌آیند. امام که در حال رسیدگی به امور بیت‌المال است، چراغ بیت‌المال را خاموش می‌کند و چراغ خود را روشن می‌کند تا برای مسائل شخصی از چراغ بیت‌المال استفاده نکرده باشد.

در هر حال، موضع امام در برابر فریب‌ها و فتنه‌گری‌ها روشن است. امام در برابر مدعیان پرهیزکاری و اسلام نیز می‌ایستاد. امام در برابر خوارج که خود و خواست خود را بر اسلام تحمیل می‌کردند و به اسلام از زاویۀ مصالح و خواسته‌هایشان نگاه می‌کردند، ایستاد و با آنان جنگید. شخصی دربارۀ خویصره که در جنگ نهروان کشته شد و معروف است که نماز شب او ترک نشد، گفته است: در یکی از خیابان‌های کوفه راه می‌رفتم که از خانه‌ای صدای گریه شنیدم. گفتم سبحان‌الله، این مرد چقدر سعادتمند است! امام به من فرمود: معیار سعادتمندی این نیست. سرانجام این مرد می‌گوید... (متن روایت را به یاد ندارم.) بازگشتم و خویصره را دیدم که نماز شب می‌خواند. آنان نماز شب می‌خواندند، به احکام اسلام پایبند بودند، نمازشان ترک نمی‌شد، ولی خود را می‌پرستیدند.

اگر نماز عبادت نفس باشد، اگر نماز برای جلب احترام دیگران باشد یا از روی ترس یا طمع در مال یا مقام یا برای رسیدن به اهداف مادی، چنین نمازی نه تنها ما را به خدا نزدیک نمی‌کند، که از او دور می‌کند. از این رو بود که در نهروان به روی امام شمشیر کشیدند و او را کافر شمردند و از او خواستند توبه کند. گفتند ای علی، تو کافر شده‌ای. همچنان که دربارۀ او گفتند که او شوخ‌طبع است.

وقتی خلیفۀ دوم، عمر بن خطاب، در آستانۀ مرگ بود و حال سختی داشت، ابن عباس بر او وارد شد و او را نگران و دلواپس یافت. خلیفه به او گفت: «ای ابن عباس، من نگران وضع این امتم. اگر فلانی و فلانی و فلانی بودند، آنان را به خلافت انتخاب می‌کردم.» بیچاره!! ابن عباس سکوت کرد. خلیفه به او گفت: «شاید به دوستت فکر می‌کنی؟» و منظور او علی بن ابی‌طالب بود. ابن عباس گفت: «آری، مگر چه اشکالی دارد؟» خلیفه گفت: «به خدا سوگند، اگر حکومت را به او بسپارید، شما را به راه هدایت رهنمون می‌شود.» در واقع این سخن از رسول خداست که فرمود به خدا سوگند اگر ولایت علی را بپذیرید، او شما را به راه روشن خواهد برد. ابن عباس گفت: «پس مانع چیست؟» خلیفه گفت: «او شوخ‌طبع است.» زیاد شوخی می‌کند! آنان در پرهیزگاری و جوانی و کم‌سالی او تردید می‌کردند و بدین ترتیب، از او جدا شدند و بر او شوریدند و به روی او شمشیر کشیدند و او را دشمن اسلام خواندند. او نیز با آنان پس از آنکه نصیحتشان کرد، جنگید، ولی به آنان ستم نکرد و فرمود: «لَیسَ الَّذی طَلَبَ الحَقَّ فَاَخطَأَ کَمَن طَلَبَ الباطِلَ فَأصابَ.»[18] (آن که در پی حق بوده و اشتباه کرده، همچون کسی نیست که در پی باطل بوده، ولی درست عمل کرده است.) او با آنان نیز به انصاف برخورد کرد.

بنابراین، علی بن ابی‌طالب(ع) برای ما پیشوا و الگوست. همۀ ابعاد زندگی او بدون استثنا شایستۀ پیروی کردن و الگوبرداری است، زیرا رسول خدا که «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی. إِنْ هُوَ الاّ وَحْیٌ یُوحَی»[19] فرموده است: «علی با حق و حق با علی است. هرکجا علی باشد، حق نیز بر محور او می‌گردد.»[20] نیز فرموده است: «أنا مَدینةُ العِلمِ وَعَلِیٌّ بابُها»[21] (من شهر علمم و علی دروازۀ آن است.) و باز در اشاره به نکته‌ای اساسی فرموده است که من ترازوی اعمالم و علی شاهین آن ترازوست. به یاد دارید که علی آینه است؛ هرکه می‌تواند خود را با معیار علی بسنجد و خود را در آینۀ وجود او ببیند؛ اگر اندکی انحراف در آن آینه دید، بداند که اندکی منحرف شده است و اگر انحراف زیادی دید، بداند که زیاد منحرف شده است. الگو و پیشوای ما علی(ع) است. ما معتقدیم جنبش ما مقدس است و به یاری خدا پیروز خواهد شد؛ به رغم کمونیست‌ها و راست‌گراها و توطئۀ دولت‌های خارجی و داخلی پیروز می‌شود. چگونه؟ با هوشمندی و دانایی ما؟ نه، بلکه با رهبرانی که داریم. رهبران ما چه کسانی هستند؟ علی بن ابی‌طالب است. ولی باید علی را خوب و صحیح بشناسیم و درک کنیم، مانند مؤمنان، نه خوارج.

ما در این روز، روز میلاد امام، خدا را سپاس می‌گوییم که پیشوای ما را علی قرار داد. زندگی او درس‌های عملی روشنی است که شک و تردید در آن راه ندارد. ما از او سرمشق می‌گیریم و به لطف خدا، زندگی او شبیه زندگی ما و جامعۀ او شبیه جامعۀ ماست. سستی و درماندگی برخی از یاران او شبیه سستی و ناپایداری برخی از مردم ماست. دشواری رویارویی او با حوادث بزرگ، شبیه دشواری رویارویی ما با حوادث بزرگ است، ولی ایستادگی، پایداری، صلابت، فداکاری، بی‌باکی و منحرف نشدن او در برابر چشمان ماست. علویان پیروان علی‌اند و امیدواریم جوانان جنبش ما در این راه پیش‌گام باشند. آنان هستند که این راه را برمی‌گزینند.

ای جوانان، بی‌گمان مرگ به سراغ همه خواهد آمد پنجاه سال دیگر هیچ یک از افرادی که اکنون اینجا نشسته‌اند، وجود نخواهند داشت. همۀ ما از دنیا می‌رویم. حال که خواهیم مرد، پس چرا می‌خواهیم منحرف شویم؟ حال که می‌میریم، پس چرا می‌ترسیم؟ حال که مرگ جان ما را خواهد گرفت، پس چرا جان خود را ارزان معامله کنیم؟ این کار جایز نیست.

ما پیروان امام هستیم. پیشوایان ما به ما آموخته‌اند که جان خود را محترم بشماریم و آن را در جایگاه خود قرار دهیم. خدا همۀ پدران و اجداد شما را بیامرزد. من یک دایی به نام محمد داشتم که بسیار خیّر بود و در همین لبنان از دنیا رفت. او طرح‌های بزرگی به اجرا درآورد و خودش زندگی فقیرانه‌ای داشت. می‌گفت: من مال و ثروت را بسیار دوست دارم. به او گفتند: چطور ثروت را دوست داری، در حالی که می‌بینیم زندگی فقیرانه‌ای داری و دارایی خودت را بذل و بخشش می‌کنی. می‌گفت: من ثروت را دوست دارم، اما نه برای آنکه آن را در راه لهو و خوش‌گذرانی مصرف کنم، بلکه می‌خواهم آن را به بهترین شکل خرج کنم.

بنابراین، هر کس خودش، زندگی‌اش، بزرگواری‌اش و توانایی‌اش را دوست دارد، باید نیرو و مال و عمر خود را در راه والاترین و مقدس‌ترین کار، یعنی خدمت به انسان و سعادت او، به کار گیرد.

در این شب من می‌توانم بخوابم، پایم را دراز کنم و بخوابم و هیچ پیشرفت و پسرفتی نداشته باشم. می‌توانم به خوش‌گذرانی بپردازم، دزدی کنم، غیبت کنم، توطئه کنم و... یعنی می‌توانم زندگی خود را وسیله‌ای برای پسرفت و تباهی قرار دهم. همچنان که می‌توانم این شب را با انجام دادن کار [نیک] سپری کنم: مشکلی را حل کنم، کتابی بخوانم، بین دو خانواده یا دو نفر آشتی برقرار کنم، فکر کنم، خیرخواهی کنم، عبادت کنم. دوباره می‌گویم، ما می‌توانیم به هر دو شکل رفتار کنیم. سه راه در پیش داریم: یا در جای خود بایستیم و به اصطلاح درجا بزنیم؛ یا به جلو برویم؛ یا به عقب برگردیم.

امام می‌گوید: «مرا نیافریده‌اند تا خوردنی‌های گوارا سرگرمم سازد، چون چارپای بسته که به علف پردازد، یا آنکه واگذارده است و به این سو و آن سو رود...»[22] ما نیز هرگز همانند چارپایان نخواهیم بود و راهی جز راه علی(ع) برنخواهیم گزید. خداوند از ما و شما درگذرد. والسلام علیکم.