صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۴ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۶۴۷۹۰۰
تاریخ انتشار: ۳۱ : ۱۱ - ۲۶ آبان ۱۴۰۰
سرگرد سمانه مهربانی، کارشناس آموزشی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ در یادداشتی که آن را منتشر کرده به پرونده یک رمال پرداخته است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

 

وی نوشته است: نگاهم را به راهروی منتهی به اداره شانزدهم پلیس آگاهی می‌دوزم؛ اداره‌ای که به شکایات افراد قربانی آزار، تهدید یا آتش‌افروزی رسیدگی می‌کند.
روی نیمکت کنار ورودی اداره، زنی جوان نشسته و به زمین خیره شده است. به آرامی به او نزدیک می‌شوم و کنارش روی نیمکت می‌نشینم. آن‌قدر غرق در افکار خود است که متوجه حضورم نمی‌شود.
سلام می‌کنم و متبسم نگاهش می‌کنم. از صدای سلامم یکه‌ای می‌خورد و بعد با تعجب نگاهم می‌کند. توضیح می‌دهم برای ریشه‌یابی و آسیب‌شناسی اتفاقی که برایش افتاده آنجا هستم و از او درخواست می‌کنم در صورت تمایل درباره شکایتش برایم حرف بزند.
پوزخندی می‌زند و می‌گوید: منظورتان این است که از حماقتم تعریف کنم؟ باشد بنویسید؛ بنویسید چطور با دست‌های خودم این بلا را به سرم آوردم.
30ساله هستم و مجرد و بعد از گرفتن مدرک فوق‌لیسانس در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شدم. منزل ما در یکی از محلات مرفه‌نشین تهران است. یکی از تفریحات مورد علاقه من و دوستانم فال‌گیری بود. یعنی کافی بود کسی آدرس و شماره یک فال‌گیر را به ما بدهد، بلافاصله با دوستانم قرار می‌گذاشتیم و برای گرفتن فال به آنجا مراجعه می‌کردیم. همیشه به فال و رمالی علاقه‌مند بودم و دوست داشتم ببینم چطور یک رمال و دعانویس کارش را انجام می‌دهد.


چند روز پیش در پارک نشسته بودم که مردی به من نزدیک شد و گفت رمال است و چون احساس کرده من دچار مشکل هستم و نیاز به کمک دارم به‌ سمت من آمده است. با ذهنیتی که نسبت به این‌ نوع داستان‌ها داشتم احساس کردم راستش را می‌گوید و بی‌دلیل نیست که بین این همه آدم به سمت من آمده است.

مرد گفت می‌تواند به من کمک کند ولی اینجا در خیابان محل مناسبی برای این کار نیست. با توجه به اینکه مادر و خواهرانم در خانه بودند، به نظرم آمد که مشکلی پیش نمی‌آید او را با خودم به خانه ببرم. به‌همین‌دلیل از او خواستم به خانه ما بیاید. به خانه رفتیم و او را به خانواده‌ام معرفی کردم. آن مرد با ابزاری که در اختیار داشت شروع کرد به بررسی شرایط ما و بین همه به من اشاره کرد و گفت: تو همزاد داری و او اجازه نمی‌دهد که ازدواج کنی یا در سایر امور زندگی‌ات موفق باشی ولی نگران نباش؛ من می‌توانم همزادت که تو را تسخیر کرده از بدنت خارج کنم. آن‌قدر خوب نقش بازی کرد که همه ما حرف‌هایش را باور کرده بودیم. در ادامه خواست تا برای انجام کار به اتاق دیگری برویم چون این کار نباید در حضور دیگران انجام می‌شد. مادر و خواهرانم در پذیرایی نشستند و ما به اتاق من رفتیم و او به‌ جای خارج‌کردن مثلا همزاد، مرا مورد اذیت و آزار قرار داد و بعد به‌سرعت از آنجا رفت. من آن‌قدر شوکه بودم که تا چند روز بعد نتوانستم واقعیت را به خانواده‌ام بگویم و وقتی به خودم آمدم برای شکایت به آگاهی مراجعه کردیم. یک تصویر احتمالی از چهره او طراحی شد و مشخصاتش را به همکاران‌تان دادم اما واقعا بعید می‌دانم بتوان نشانی از او پیدا کرد.

می‌دانم الان دارید با خودتان فکر می‌کنید چطور می‌شود یک دختر تحصیل‌کرده امروزی تا این حد ساده‌لوحانه برخورد کند و اجازه بدهد کسی با ابزار خرافات او را اغفال کند؛ اما من اصلا به ذهنم خطور نمی‌کرد یک انسان تا این حد می‌تواند فریبکار باشد که برای رسیدن به نیات شوم خود این قصه‌ها را سر هم کند.من آن مرد غریبه را به پشتوانه حضور خانواده‌ام به خانه بردم و این بلا به سرم آمد. در تعجبم از خانم‌هایی که به‌تنهایی به منزل رمالان و دعانویسان مراجعه می‌کنند و خود را در معرض هرگونه آسیب و سوءاستفاده مالی یا فیزیکی قرار می‌دهند.

روزنامه شرق