در قرون اخیر جریانی به موازات مکتب شکل گرفت که مدرسه بود. در مدرسه به جای روحیه تواضع که در مکتب آموخته میشد مدام به بچهها گفته میشد که اگر میخواهی آقا و سرور همه باشی باید درس بخوانی و با این توصیهها روحیه تکبر از کودکی در بچه نهادینه میشد و تا دانشگاه هم ادامه داشت. آن زمان بچههای درباری و وابستگان آنها بیشتر در مدرسه درس میخواندند و هدفشان از درس خواندن این بود که موقعیت و جایگاه خانوادگیشان حفظ شود.
متأسفانه ادبیاتی که از بدو شکلگیری مدرسه به راه افتاد هنوز ادامه دارد. هنوز معلم به دانشآموز میگوید: اگر درس نخوانی بدبخت میشوی و باید کار کنی. اگر درس بخوانی میتوانی راحت زندگی کنی و سرور همه میشوی. این ادبیات غلطی است که از روز اول شکلگیری مدرسه بود. آن زمان در کنار این اتفاقات موضوع مبارزه با حوزه و روحانیت هم آغاز شد و در دوره رضا شاه اوج گرفت. حال امام خمینی (ره) شخصی بود که با تیزبینی با استفاده از باقیمانده فطرت دینی مردم، آنها را بیدار کرد و انقلاب را به سرانجام رساند.
آیا با پیروزی انقلاب اسلامی این مشکلات حل شد و یا حرکت در راستای حل مشکلات بود؟
نه، ما به جای اینکه ببینیم مشکلات قبل از انقلاب کجا بود و ساختارها را اصلاح کنیم، رفتیم به فرهنگ غربی یک پوسته دینی اضافه کردیم و آن را وارد کشور کردیم.
گاهی فرهنگی مستقیم وارد عمل نمیشود و شما غیر مستقیم تحت تأثیر قرار میگیرید و اینگونه گناه و خطا عادی میشود این امر زمانی رخ میدهد که شما مثلاً در ساختار اداری متوجه میشوید اگر دروغ بگویید کارتان بهتر پیش میرود و یا اگر رشوه بدهید موفقتر هستید. این جریان آرام آرام جامعه را فاسد میکند بدون اینکه کار مستقیم فرهنگی رخ داده باشد.
بعد از انقلاب حوزههای علمیه چون کاری به ساختارهای اداری نداشتند و آسیبها را نشناختند، پس در راستای حل آن گامی بر نداشتند و همان روند سنتی را ادامه دادند. مدیران هم چون مذهبی بودند، درست تحت آموزش قرار نگرفتند یعنی صرف مذهبی بودن برای اعطای پست به آنها کافی بود و به این صورت در رأس کار قرار گرفتند. اینها اوج کار فرهنگی را در برپایی نماز جماعت و نصب پوستر و برگزاری مراسم عزاداری میدیدند و این را متوجه نشدند که کار فرهنگی یعنی اینکه مثلاً کسی که دروغ نمیگوید باید تشویق شود و یا کسی که رشوه نمیدهد باید در مالیات تخفیف بگیرد.
ما باید این باورها را تقویت میکردیم که دین میتواند مشکلات جامعه را حل کند، این نظام سالم است، باید این باورها را در نظامهای اداری و اجرایی کشور تقویت میکردیم که مثلاً فرد بداند اگر به ادارهای مراجعه کند آنجا همه نشستهاند که خدمت کنند و به او و جامعه کمک کنند.
گفتید حوزههای علمیه آسیبهای تبلیغ را نشناختند. عملکرد حوزه در این زمان چگونه بود؟
حوزههای علمیه ما روشهای سنتی دارند و این روشها خودش تقدس پیدا کرده است. قدیم برای اینکه مردم صدای روحانی را بشنوند بالای منبر میرفتند. امروز که بلندگو هست و جمعیت هم ۲۰ نفر بیشتر نیست، منبر رفتن چه لزومی دارد؟ البته ممکن است یک پیرمرد از اینکه پای منبر بنشیند خوشش بیاید، اما جوان امروز آیا میپذیرد که یک نفر بیاید بالای منبر برود یک ساعت یکطرفه حرف بزند به سؤالات و حرفهای حاضران هم گوش ندهد و در آخر از منبر پایین بیاید و برود؟
این عقبماندگیها در تبلیغ و همزمانی آن با ساختار مدرن و اینکه روحانیت نتوانست جایگاه خود را در ساختار جدید به دست آورد سبب شد عملاً بخش زیادی از جامعه رها شوند، زیرا فقط افراد مذهبی جذب میشوند و افراد غیر مذهبی به حال خود رها میشوند، ماهواره و شبکههای اجتماعی فاسد آنها را جذب میکنند، به این صورت جامعه دو دسته میشود که در مقابل هم قرار میگیرند.
روحانیت نتوانست در ساختار جدید بگوید که دین برای اقتصاد، سیاست، فضای مجازی و... حرف و راهکار دارد و اینگونه با نگاه سنتی و فعالیتهای سنتی دین به حاشیه رفت. حال نسل جدید میگوید اگر قرار است این بزرگواران فقط نماز جماعت برگزار کنند چرا باید روحانیت در رأس حکومت باشد؟ در حالی که دین باید در مدرسه، دانشگاه، ساختار اداری و در همه عرصهها حضور داشته باشد. تازه وقتی میگوییم دین باید در همه عرصهها حضور داشته باشد، مخاطب معترض میشود که «دیگر چقدر دین وارد عرصههای جامعه شود. همه کشور شده هیأت و عزاداری و...»
اینها شعائر است و ما روی این شعائر ماندهایم. دین وقتی وارد عرصه میشود که در سازندگی کشور مؤثر باشد و مشکلات جامعه را حل کند. نبودن دین در عرصههای اصلی سبب شده مردم در ظاهر همه چیز را در دین ببینند و همه مشکلات را گردن دین بیندازند، در حالی که دین در مشکلات اصلاً نقشی ندارد و فقط در شعائر متوقف شده است. اینگونه کارها درست پیش نمیرود و همه مایی که از بدو تولد یارانههای مختلف دریافت میکنیم از کشور طلبکاریم و همه مدام انتقاد میکنیم و احساس میکنیم حقمان ضایع شده است.
پیشنهاد شما برای عبور از این آسیب و حضور دین در عرصهها و ساختار جامعه چیست؟
باید نقش روحانیت و دین در کارها و در سازندگی مشخص شود. ما روحانی میخواهیم که در نهادهای اصیل فرهنگی نقش خود را ادا کنند. مسجد یک نهاد اصیل فرهنگی است که فقط دو ساعت در روز باز است و تعدادی افراد که بیشتر سالمند هستند آنجا نماز میخوانند و به خانه میروند. مسجدی که شاید ۱۰۰ میلیارد تومان ارزش آن باشد کارکردش تنها به نماز محدود شده است. در حالی که مسجد میتواند برای همه اقشار از دانشآموز، کارمند، کارگر، زن خانهدار و... برنامه داشته باشد. باید مسجد یک تیم قوی فرهنگی داشته باشد نه فقط یک امام جماعت. همه اینها میتوانند از درون حوزه دربیایند. هیأت هم به همین صورت هزار جوان آنجا جمع شدهاند که فقط سینه میزنند و روی آنها کار تبلیغی مناسبی انجام نمیشود.
نکته بعد اینکه روحانیت باید به مدیران سازمانها در بازسازی جامعه کمک کنند اما ما طلبه آموزش دیده نداریم و باید نسلی از طلاب متخصص تربیت کنیم که با ساختارهای مدرن و کارکردهای آنها آشنا باشند. تا انسانهای دلسوز، پاک و کاربلد وارد عرصه شوند و بدانند چگونه ارتباط برقرار کنند و کار را جلو ببرند.
در این زمینهها به تولید علم هم نیاز داریم. ما باید نظریهپردازی کنیم، باید افرادی در اندازه شهید مطهری و شهید بهشتی نظریهپردازی کنند و بگویند که چه باید کرد؟ توانایی علمی و مطالعات شهید مطهری و حضورش در دانشگاه و مطالبات دانشجویان سبب میشود سخنان او همه کتاب شود و هنوز مورد استفاده گیرد. از طرفی نخبگان روحانی که در امور سیاست کشور هستند یا درک نمیکنند که از مسئولان مطالبه کنند و یا اگر مطالبه میکنند، میبینند چون مردم مشکلات اقتصادی، مسکن و... را مطالبه میکنند و آنها هم اصلاح ساختارها را از رئیس جمهور طلب نمیکنند و همان حرف مردم را تکرار میکنند.
در کشور بیش از هزار امام جمعه داریم اما چقدر از آنها برای اصلاح ساختارهای کشور و انطباق آن با دین استفاده میشود؟ آیا توان علمی و دانش موضوعات اقتصادی، اجتماعی، ایجاد عدالت و... در همه آنها وجود دارد تا بتوانند به درستی از مسئولان مشکلات را به صورت ریشهای مطالبه کنند؟
امروز فضای مدرن غیر قابل پیشبینی در حال رخ دادن است که ما توان مقابله با آن را نداریم. مثل یک ماشینی که در شهر میرود و همه چیز را خراب میکند و ما به دنبال آن راه میرویم و برخی از خرابیها را درست میکنیم و بخشی باقی میماند. ما باید به جای اینکه دنبال آن ماشین برویم، جلوی ورود ماشین ویرانگر به شهر را بگیریم و یا به حدی قوی شویم که قدرت تخریب نداشته باشد. همچنین به جز موضوعاتی که مطرح کردم باید آیندهنگری و آیندهنگاری در حوزههای فرهنگ انجام شود.
آیا مسئول این اصلاح ساختارها فقط حوزه علمیه است؟
مسئول بخشی از این امور حوزه علمیه است و بخشی هم مربوط به نهادهای واسط حوزه و ساختارها است مثل سازمان تبلیغات اسلامی و یا سازمان اوقاف.
در چنین سازمانها و نهادهایی باید مدیر به خوبی آموزش ببیند وگرنه تبلیغ را به اندازه توانش کوچک میکند و فقط به سراغ کارهایی میرود که از پس آن برمیآید و به جای اصلاح ساختارها و نظامها مثلاً میرویم به تعدادی هیأت کمک میکنیم.
باید کسی که در رأس کار قرار میگیرد آموزش ببیند و توجیه شود که مثلاً سازمان تبلیغات باید این خلاءها را جبران کند و در این عرصهها نیاز به کار است و یا ما در این زمینهها از شما که قرار است مدیر شوید انتظار داریم. سال ۵۹ من که مهندس ساختمان بودم را گفتند بیا رئیس سازمان برنامه بشو و پس از چند سال گفتند تو استعداد داری برو و در رشته اقتصاد تحصیل کن. این برای اول انقلاب بود و آن زمان این اتفاقات طبیعی بود، اما چرا هنوز همان روند ادامه دارد و فردی غیر مرتبط و بدون دانش مدیر میشود و حتی آموزش اولیه هم نمیبیند؟
اینها به خاطر این است که ما مدیریت را تلفیقی از علم، هنر، مهارت و تعهد نمیدانیم، صرف این که طرف انسان خوب و سالمی است فوراً او را مدیر میکنیم. درد این است که همه این نکات را رهبر معظم انقلاب بارها گوشزد کردهاند.
ایشان میفرمایند: «اینکه ما میگوییم مسائل اقتصادی و مسائل گوناگون مهم، باید پیوست فرهنگی داشته باشد به همین معنی است. یعنی یک حرکت اساسی که در زمینه سیاست، سازندگی، فناوری، تولید، پیشرفت علم و... میخواهیم انجام دهیم ملتفت لوازم فرهنگی آن باشیم». حال معیارها و پیوستهای فرهنگی برای انتخاب استاندار، وزیر و ... کجا است.
یکی از راههایی که کارشناسان برای این امر ارائه میکنند ادغام نهادهای تبلیغی و ایجاد یک نهاد واحد به منظور برنامهریزی بهتر و ایجاد وحدترویه در کارهاست. آیا این ادغام میتواند برای اصلاح ساختارها کارگشا باشد؟
نهادهایی مثل سازمان تبلیغات اسلامی، سازمان اوقاف، دفتر تبلیغات حوزه علمیه و... اگر قرار است ادغام شوند، اول باید بگویند با این ادغام قرار است دقیقاً چه خلاءهایی را پر و چه مشکلاتی را حل کنند. بعد بیاییم ادغام را انجام دهیم و سازماندهی را عوض کنیم.
متأسفانه فضا به گونهای شده که وقتی صحبت از دروغگویی میکنیم، همه فوراً سراغ مدیر ارشاد را میگیرند، در حالی که همه نهادها در فرهنگ نقش دارند. وقتی آقا میگویند: فرهنگ مثل هوا همه جا هست، یعنی این نهادها همه در فرهنگ نقش دارند. وقتی یک مدیر را انتخاب میکنیم باید در انتخاب او همه این موارد را در نظر بگیریم. باید این موارد را به او آموزش دهیم. باید نظام تبلیغی ما به سمتی برود که به افراد مؤمن که برای مدیریت انتخاب میشوند آموزش بدهد. حال ادغام اگر قرار است صورت بگیرد باید این مشکلات را حل کند.
عزیزانی که حرف از ادغام میزنند باید دید از چه زاویهای به موضوع نگاه میکنند. دولتها به دلیل کوتاه بودن زمان کارشان بودجهها را سمت کارهایی میبرند که زودبازه باشد. از طرفی کارهای درست و ریشهای در حوزه فرهنگ زمانبر است و ممکن است ۱۰ یا ۱۵ سال تا نتیجه دادن زمان ببرد. از اینرو دولتها برای کارهای فرهنگی هزینه نمیکنند. حال اگر به دلیل کمبود بودجه دنبال ادغام سازمانها هستیم و میخواهیم اوقاف کمبود پول را جبران کند، این غلط است زیرا با این کار، ما سیاست غلط دولت را ما تثبیت میکنیم. فرهنگ باید برای دولتها مسئله باشد و باید دولتها برای فرهنگ هزینه کنند.
ما روحانی داریم که کلامش جامع است و دانشگاه را به اسلامی شدن نزدیک میکند، همزمان روحانی داریم که در دانشگاه میگوید کار دین رابه ما بسپارید شما در حوزه آموزش کار کنید، این شدنی نیست. روحانی باید به رئیس تعامل با دانشجو و استاد را یاد دهد. باید روحانی در دانشگاه حتی درباره رفتارهای دانشجو و استاد نظر بدهد و آنها را هدایت کند. روحانی و مبلغ باید از رفتار و کردار و حتی امور تخصصی در یک سازمان صاحبنظر باشد باید در حل مشکلات تأثیر بگذارد و کشور را به سمت پیشرفت سوق دهد.
شما اگر برای نماز صبح به مسجد مراجعه کنید شاید ۹۰ درصد مساجد تعطیل باشند و یا در طول روز در مسجد به جز برگزاری نماز کار خاصی انجام نشود.
ما به مدیران آموزش درست ارائه نمیدهیم و نتیجه آن میشود که وقتی مدیر وارد سازمان میشود فرهنگ سازمان مدیر را تغییر میدهد نه اینکه مدیر بر روی فرهنگ حاکم بر سازمان اثر بگذارد. اگر ادغام این نهادها میتواند این مشکلاتی که از ابتدای گفتوگو به آن اشاره کردیم را حل کند کار خوبی است وگرنه باید برروی آن تأمل بیشتری صورت گیرد.
ادغام نهادهای فرهنگی چه نقاط مثبتی میتواند داشته باشد؟
امروز بدبینیهایی نسبت به فرهنگ وقف وجود دارد که از زمان رضاشاه در ذهن مردم باقی مانده است. متأسفانه آن زمان رجال عواید موقوفات را برای خوشگذرانی هزینه میکردند و این اتفاق سبب شد مردم به وقف بسیار بدبین شوند و این بدبینی هنوز ادامه دارد. درحالی که وقف سنت الهی و بسیار پسندیدهای است که باید فرهنگ آن در جامعه نهادینه شود. حال با این ادغام و بکارگیری ظرفیت تبلیغات کشور میشود به یاری ترویج وقف آمد و در این صورت اتفاق خوبی رقم میخورد.
اما اگر قرار است سازمان تبلیغات همین کارهای موجود را ادامه دهد، ادغام دردی را دوا نمیکند، اگر قرار است با این ادغام راهی بازشود که خلاءهایی که تاکنون گفتم حل شود خوب است. خصوصاً اینکه روحانیت در تصمیمگیریهای مردم با سرعت در حال رفتن به حاشیه است و این یعنی دین به حاشیه میرود، حال اگر در فرایند ادغام راه حل اینها وجود داشته باشد حتماً اتفاق مبارکی است.
نکته بعد اینکه ادغام باید پیوست فرهنگی داشته باشد. باید مشخص شود که آثار مثبت و منفی ادغام در کوتاهمدت، بلندمدت و میانمدت چیست؟ اگر آثار مثبت غلبه کرد باید فرصتهای فرهنگی جامعه را شناسایی و از آن در این ادغام استفاده کرد. باید با این ادغام جریان تبلیغ به سمتی برود که طلبه موفق حوزه روانشناسی بخواند و در مسجد به مردم مشاوره ازدواج دهد، یا کارشناس اقتصاد درس دین بخواند و مشورت درست به جوان برای ایجاد کسب و کار بدهد؛ یعنی دین برای مشکلات مردم راهکار ارائه دهد. در این صورت ادغام اتفاق خوبی است.
آیا راهحل این مشکلات فقط در یکپارچگی سازمانهای تبلیغی است و یا راهکارهای دیگری هم وجود دارد؟
شکل سازماندهی یک بحث علمی است و شاید اگر دقیق بررسی شود دریابیم راه حل مشکل در ادغام نیست. ممکن است این سازمانها به همین شکل که از هم جدا هستند، با ایجاد یک نهاد هماهنگکننده قوی مشکلشان حل شود. یعنی یک شخصیت مسلط و قوی این نهادها را با هم هماهنگ کند و تقسیم کار را به درستی انجام دهد تا موازیکاری صورت نگیرد.
باید دید آیا صلاح است مسجد، هیأت، دانشگاه، حوزه و... همه را با هم یکپارچه کنیم یا نه، مسجد کارش متفاوت است، هیأت متفاوت است، دانشگاه متفاوت است و... نظر من این است که هماهنگی بین این نهادها به خوبی صورت نمیگیرد یعنی بدنه سازمانها با هم تعامل ندارند، البته شاید مدیران با هم نشست داشته باشند و هماهنگ باشند اما تعامل آنگونه که باید رخ نمیدهد زیرا بدنه دو نهاد با هم تعامل ندارد.
وقتی سازمان بزرگ شود در ایجاد یک خطا ممکن است ۲۰ نفر مقصر باشند که هر کدام ۵ درصد تقصیر دارند، اینگونه مسئله و خطا رها شده و در دل دیگر مشکلات و آسیبها گُم میشود.
از طرفی باید ببینیم که آیا مدیرانی در سطح این سازمان بزرگ داریم که میخواهیم این کار را انجام دهیم و یا اگر یک نفر را پیدا کردیم آیا باز کسانی هستند که پس از او این راه را ادامه دهند. به هر حال باید در یک فرایند دقیق کارشناسی موضوع ادغام این سازمانها انجام شود و اولاً همه آسیبها سنجیده شود و ثانیاً ببینیم آیا راهحل مشکلات جریان تبلیغ با ادغام حل میشود یا نه؟