صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۸۶۶۶۹
تاریخ انتشار: ۵۴ : ۱۲ - ۰۶ آذر ۱۳۹۹
کسی چه می‌داند؛ شاید حالا دو گل دیه گو به انگلیس، مرامنامه نانوشته برخی چپ‌ها در دنیا باشد؛ یعنی مبارزه با نظم ساختگی و ناعادلانه دنیا، حتی به صورت تک نفره؛ طوری که توپ را برداری و یک تنه همه شان را دریبل بزنی...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

بردیا دانش / سرویس ورزشی «انتخاب»: فایبو کاناوارو نقل کرده زمانی که توپ جمع کن ناپولی بود، این فرصت را داشت تا هر روز مارادونای اسطوره‌ای را در تمرینات از کنار زمین و از نزدیک تماشا کند. فابیو می‌گفت رویایش تکل زدن روی پای مارادونا بود؛ شاید آن روز‌ها سران باشگاه ناپولی که به دلیل در اختیار داشتن نابعه فوتبال، به خود می‌بالیدند، اجازه نمی‌دادند یک توپ جمع کن ساده، جرات چنین کاری را به خود بدهد تا مبادا دیه گو آسیب ببیند. کاناوارو، اما روزی که در دیدار تمرینی جوانان و بزرگسالان ناپولی رودر روی دیه گو ایستاد، رویایش را عملی کرد و روی پای اسطوره تکل زد؛ حتی هشدار چیرو فرارا به او که می‌گفت نمی‌توانی چنین کاری کنی، زیرا توپ به پای مارادونا چسبیده است، هم فایده‌ای نداشت. در آن لحظه همه بازیکنان با حیرت کاناوارو را نگاه می‌کردند، به جز دیه گو که مدام می‌خندید. در پایان تمرین هم رفت و کفش هایش را داد به فابیو تا آنها را در گوشه اتاقش بیاویزد.

انگار همه درباره دیه گو اشتباه می‌کردند؛ او بیش از آنکه به مقام‌ها بیندیشد و با صاحبان منصب بجوشد، عاشق زندگی با همان طبقات پایین‌تر بود؛ دو دهه بعد، در ۲۰۰۶ یعنی همان جامی که فابیو کاناوارو، جام جهانی را بالای سر برد، دیگر کسی به این موضوع شک نداشت که او نه تنها چپ پا بوده، بلکه گویی مرامش هم چپ است. در جام‌های جهانی که همه بزرگان فوتبال، اتوکشیده و کت و شلواری، روی جایگاه‌های ویژه می‌نشستند و فوتبال‌ها را تماشا می‌کردند، دیه گو نه مثل اشراف و بزرگ زادگان بلکه مانند یک تماشاگر ساده, لباس راه راه آبی و سفید آرژانتین را می‌پوشید و به ورزشگاه می‌رفت؛ طوری که دوربین تلویزیونی هم برای پیدا کردنش در میان مردم عادی دچار مشکل می‌شد.

نه تنها با دست چپش گل زد و با پای چپش هم به قول آن گزارشگر، از یک سیاره دیگر آمده بود تا تمام انگلیس «استعمارگر» را یک جا دریبل بزند و انتقام شکست ارتش آرژانتین در جنگ مالویناس را یک بار برای همیشه بگیرد، بلکه دست راستش هم چپ می‌زد؛ آنجا که حاضر نشد دست راستش را در دست هاوه لانژ قرار دهد. چپ و راستش همگی مرام چپ داشتند؛ سه دهه بعد از آن گل به انگلیس، گفته بود اگر زمان به عقب بازگردد، این بار با دست راست گل می‌زنم.

زمانی که دعوای «بهترین بازیکن قرن» بین پله و ماردونا درگرفت، برای خیلی ها بی آنکه بدانند، این دعوا، دعوای چپ و راست هم بود. راستی که پله کت و شلواری در قامت یک وزیر سابق ورزش را به جنگ نماینده چپ‌ها یعنی مارادونایی فرستاده بود که هرگز نه روی صندلی مدیریتی و سیاسی نشسته بود و نه دم خور آن کت و شلواری‌ها شده بود. بدتر اینکه کلی انگ راست و دروغ هم به او چسبانده بودند. نتیجه مشخص بود؛ رییس و روسا پله کت و شلواری را ترجیح دادند، اما رای مردمی در همان نظرسنجی فیفا، مارادونا را بالاتر نشانده بود.

حتی بعد‌ها وقتی پای مقایسه مسی و ماردونا به میان آمد، باز هم هواداران اسطوره به فریاد آمدند که آن «مس» با هیچ اکسیری «طلا» نخواهد شد. در بین بازیکنان نسل بعد از ماردونا، شاید روح اسطوره فقط یک بار در کالبد زیدان حلول کرد که با آن ضربه «سر» که نه به تور دروازه برزیل در جام ۱۹۹۸ بلکه به سینه ماتراتزی در جام ۲۰۰۶ زد، ناگهان خواسته یا ناخواسته دنیای شرق را علیه غرب، فرودستان را علیه فرادستان و چپ‌ها را علیه راست‌ها شوراند.

مارادونا هرچه بود تا پایان چپ ماند؛ شورش هایش علیه دار‌اها و مدیران فاسد بود و هم دلی هایش با طبقات فرودست. همین‌ها بود که او را محبوب این طبقه کرده بود. همین‌ها بود که باعث شد در جام ۱۹۹۰ با ماردونا اشک بریزند. همین ها بود که باعث شد یکی از عجیب ترین اتفاقات تاریخ جام های جهانی رقم بخورد و ناپلی ها در نیمه نهایی جام جهانی به ورزشگاه بیایند تا او را تشویق کنند، آن هم در مقابل تیم ملی کشورشان ایتالیا. همین‌ها بود که وقتی در جام ۱۹۹۴ به دوپینگ متهم شد و آن را نپذیرفت، جهانی با او همراه شدند.

می‌گفت من چه گوارای فوتبال هستم و بود. مثل چه گوارا به تنهایی به دل دشمن سرمایه دار می‌زد؛ حتی در زمین فوتبال هم مبارزه با انگلیس را به تنهایی پیش برد و ضربه آخر را هم خودش زد؛ تک و تنها. با کاسترو و خیلی از چپ‌ها دم خور شد؛ شاید برخی بگویند گاهی در تشخیص چپ‌ها از پوپولیست‌ها به بیراهه رفته؛ اما آنچه اکنون می‌توان گفت این است که مارادونا دانسته یا نادانسته به اردوگاه چپ‌ها تعلق داشت.

کتاب «ماهی سیاه کوچولو»‌ی صمد بهرنگی رسما مرامنامه یک حزب چپ در ایران شده بود. کسی چه می‌داند؛ شاید حالا هم دو گل دیه گو به انگلیس، مرامنامه نانوشته برخی چپ‌ها در دنیا باشد؛ یعنی مبارزه با نظم ساختگی و ناعادلانه دنیا، حتی به صورت تک نفره؛ طوری که توپ را برداری و یک تنه همه شان را دریبل بزنی؛ و البته مبارزه با قوانینی که به زعم چپ‌ها تبعیض آمیز است؛ یک «نقض قانون» البته از نوع شیرین و چه بسا مقدس آن؛ با زدن گل با دست.