داریوش سجادی در یادداشتی که برای "انتخاب" ارسال کرده نوشته است: وَرَزیل شهری خیالی است که اهالی آن جملگی افرادی زبون و بزدل اند. روزی
یکی از این ورزیلی ها بیرون از شهر خود در موضع جدال با غریبه ای واقع شد و
با چابکی از کمند غریبه گریخت و خود را به شهر و کاشانه اش رساند و وارد
منزل شد و درب را قفل کرد و آنگاه بر پشت بام رفت و خطاب غریبه فریاد زد:
اگر مردی بیا اینجا!!!
همسرش نیز سراسیمه شد و دلنگرانه به پای شوی افتاد که: بیا و از حماقت اش بگذر و خون به پا نکن!
داستان و شهر خیالی فوق حکایت واقعی کسری از فعالان سیاسی مخالف جمهوری
اسلامی در خارج از کشور است. پهلوانانی که تا زمانی که در ایرانند خوش
نشینان سیاست اند و بمجرد خروج از کشور مبتلا به سندروم «خود چه گوآرا
بینی» می شوند.
ابراهیم حاتمی کیا کارگردان شاخص نسل انقلاب اسلامی چندی پیش در گفت و گو با هفته نامه «شهروند» وقتی خبرنگار این نشریه از وی پرسید:
فکر می کنید حاتمی کیا در گذر سال ها با آن بخش از شخصیت خودش کم کم به یک جور تعیین تکلیف نرسیده است؟
در پاسخ نکته حائز اهمیتی را مطرح کرد و گفت:
من که تکلیفم با فیلم هایی که ساختم روشنه. دیکته نوشته شده ای است که به
راحتی قابل شناساییه. ولی یه ساده انگاری تو این جمله «تعیین تکلیف» شما
خوابیده. تعیین تکلیف یعنی چی؟ مگه این راه خط پایان داره که بشه ادعا کرد؟
انقلاب مثل آزمایشگاه هسته ایه و فرزندانش مثل اورانیومیه که وقتی فعال
شدن، دیگه به این راحتی خاموش شدنی نیستند ، اگر هم خاموش بشن ، با سوخته
اش هم نمی شه شوخی کرد. به نظرم اونایی که اعلام برائت قطعی می کنن یا از
سر رندی تقیه کردند یا اصلأ از اولش قلابی بودند.
پنج سال پیش طی مصاحبه با سایت انتخاب گفتم:
وقتی یکی از پیش کسوتان مطبوعات ایران (محمد آقازاده) در وبلاگ شخصی اش لطف
کرد و مطلبی را در مورد بنده به این مضمون نوشت که «سجادی چقدر در خارج از
کشور شبیه خودش مانده» در پاسخ به ایشان معروض داشتم:
علت مانائی سجادی در خارج از کشور به سیاق داخل، ناشی از آن است که سجادی
داخل کشور، همان سجادی خارج از کشور است، اگر جای تعجبی است نسبت به آنانی
باید باشد که در خارج از کشور شبیه خویش نیستند و علت را باید در آنجا
بکاویم که ایشان در داخل کشور نیز «خود» نبودند و تصویر واقعی شان گریم شده
بود و به محض ورود به فضای جدید، چهره جدیدی از خود نشان دادند. این که
سجادی در خارج از کشور شبیه خودش مانده متضمن فضیلتی نیست بلکه آن را باید
یک روال معمولی و بایسته فرض کرد. آنچه که نامتوقع است و محل اعجاب،
ریاکاری آن موقع و دگرباشی نامتعارف امروزین آن دسته از دوستانی است که
همچون بت عیار و بمنظور دخول در دل دلدار هر لحظه به سیما و شمائی ز در
آیند!
محمد تهوری، بابک داد و مجتبی واحدی نمونه هائی برجسته و در دسترس از چنان
«باد نوردانی» اند که می توانند اسباب تنبُــّه دیگر مبتلایان به چنین
سندرومی را فراهم آورند.
مورد نخست (تهوری) یکی از پدیده های خلق الساعه از جوار جنبش دوم خرداد بود
که صرفاً از قبال یک «بعله گرفتن» پای سفره عقد از یکی از نمایندگان اناث و
ماجراجو در مجلس ششم، ناگهان از کسوت خبرنگاری ساده و محجوب در پارلمان
ایران خود را به کانون و عمق مجاهدت و انقلابیگری در خارج از کشور پرتاب
کرد یا لااقل چنین تخیلی از خود را به خود پمپ کرد!
مشارالیه بعد از آن وصلت انشاالله فرخنده بود که با عزیمت و اقامت در
ایالات متحده در معیت همسر متدرجاً مبتلا به همان سندرومی شد که پیش تر از
آن تحت عنوان سندروم «خود چه گوآرا بینی» یاد کردم.
این که در بهمن ماه سال گذشته و در اجلاس دو روزه اپوزیسیون ایرانی در
استکهلم «محمد تهوری» به اتفاق دیگر مدعوین بر این امر صحه گذاشته که: نظام
جمهوری اسلامی باید ساقط شود! چنین «فتوائی»! موید ظرفیت بالا و اثرگذار
«تئوری مبارزه با دشمن فرضی» نزد غالب ایرانیانی است که تا در ایران بودند
پیاز حکومت را می خوردند و پوزیسیون بودند و با خروج از کشور به طرفة
العینی متوجه می شوند که از بطن مادر اپوزیسیون و انقلابی بوده اند.
مبارزه با دشمن فرضی این امکان را به مبتلایان به سندرم «خود چه گوآرا
بینی» می دهد تا در «ناخودآگاه خود» نیازهای توجه طلبانه و دل چرکینی از
فراموش شدگی یا تمام شدگی یا خود قهرمان بینی را از مسیر فرو بردن «خود» در
نشئه «بودن» مرتفع نمایند.
تابستان سال 88 و در خلال سفر محمود احمدی نژاد به نیویورک تصادفاً و برای
دقایقی با «تهوری» در حالی مواجه شدم که می کوشید خود را از حلقه حفاظتی
مامورین FBI عبور داده و وارد هتل محل اقامت رئیس جمهور ایران شود و در
مواجهه با اینجانب ضمن گفتگوئی کوتاه گلایه از آن کرد که:
شما در تمامی تحلیل های تان در نهایت حرمت و حفظ تمامیت نظام را لحاظ می کنید؟
در پاسخ به ایشان عرض کردم:
شما تردید نفرمائید که بنده تحت هیچ شرایطی در تحلیل نظامی که هزینه ساخت و
دوام و دفاع از آن با خون بهترین و پاک ترین جوانان مملکت تامین شده،
ارزنی مضایقه انصاف نکرده و حداکثر با فرض کج روی بخش هائی از حکومت همه
اهتمام خود را در حد بضاعتم صرف اصلاح چنان کجی هائی می کنم.
هر چند ایشان در آن تاریخ بنا به هر دلیلی ترجیح دادند این گفتگو بدون پاسخ
ایشان تمام شود اما تنها دو سال وقت لازم بود تا اینک آن جوان تازه
انقلابی شده به سعایت «ژنیو عبدو» مدیر بخش ایران «سنچوری فاندیشن» در
وبلاگ CNN از کنفرانس دو روزه استکهلم خبر از آن دهد که «تهوری» و دیگر
مدعوین در اجلاس مزبور مشترکاً بر این امر به توافق رسیدند که نظام جمهوری
اسلامی را باید ساقط کرد!
دومین نمونه، پدیده ای بنام «بابک داد» است که تا وقتی توانست از پستان
نظام شیر بنوشد ارزنی در دفاع از تمامیت جمهوری اسلامی مضایقه نکرد تا جائی
که در آذر ماه سال 81 که «قاسم شعله سعدی» نماینده پیشین مجلس ایران بنا
به هر دلیلی اقدام به تحریر و انتشار نامه ای سرگشاده و هتاکانه خطاب به
آیت الله خامنه ای کرد این «بابک داد» بود که بیش و پیش از هر کسی وظیفه
خود می دانست تا پاسخی دندان کوب به شعله سعدی داده و ایشان را انذار دهد:
نسلی كه من متعلق به آنم؛ در تلاش است «اخلاق» را با «سیاست» پیوند
بزند.نسل ما صبورانه پای نهال نوپای «سیاست اخلاق گرا» نشسته و بزرگ شدن آن
را تماشا می كند. نسلی كه میان «نقد» و «تخطئه» و «هتاكی» فرق می گذارد و
به رغم جوانی، هرگز آنقدرها بازیچه و خام نمی شود كه به هر آدم گستاخ و
هتاكی، عنوان «سوپرمن» و «سیاستمدار شجاع» بدهد و اختیار و آینده اش را به
دست وی بسپارد. نسل ما به رغم جوانی، «هتاكی و پرده دری» را برای نیل به
هدف (هر هدفی) مردود می داند و چنین برخورد هتاكانه و دور از نزاكت سیاسی
را حتی برای برخورد با دشمنان نیز مقبول نمی داند. به طریق اولی، این نسل
نواندیش،ذره ای با مضمون نامه سرگشاده آقای شعله خطاب به مقام رهبری
همنوایی و موافقت ندارد.
تابستان سال 78 در هتل پالازای نیویورک و در خلال سفر سید محمد خاتمی به
نیویورک بود که مجال آن پیدا شد تا با «بابک داد» نیز که عضو هیئت همراه با
رئیس جمهور بود از نزدیک گفتگو کنم. صرف نظر از جزئیات، بابک داد در آن
گفتگو صادقانه اعتراف کرد که از قبال دریافت کمک هزینه های ریاست جمهوری
موفق به درمان بیماری صعب العلاج اش شده و از این بابت خود را مدیون نظام
می دانست اما این همان «بابک دادی» بود که در خلال اغتشاشات سال 88 و
تاکنون با «شعله سعدی گوئی هائی مسبوق به سابقه» نهایتاً خود را به «فرانسه
اش» رساند و آنجا بود که برای نخستین بار صداقت به خرج داد و در وب سایت
شخصی اش اعتراف کرد که «هرگز مذهبی نبوده» (!)
اعترافی که اسباب تحیُــّر آنانی را فراهم کرد که تا دیروز و حسب نقش بازی
کردن های مذهبی مشارالیه گشاد دستانه نیازهای مالی اش را از کیسه نظام
مرتفع می کردند و اکنون ناجوانمردانه اعتراف می کند در تمامی آن سالها
مشغول نقش بازی کردن و چیدن لقمه های حرام از سفره نظام بوده و امروز نیز
لااقل حاضر نیست بابت چنان ریاکاری ها و رانت خواری ها حرمت نگاه دارد و
بیش از این شرافت فروشی نکند و فضاحت تا آنجا بالا می گیرد که در میزگرد
صدای آمریکا این بار این «محمد نوریزاد» باید باشد که در مقابل ادبیات تند و
هتاکانه «داد» نسبت به رهبری ایران به مشارالیه «آرام باشی» بدهد که چند
سال پیش تر «شعله سعدی» دریافت کننده مشابه چنین کارت زردی از «آقا بابک»
بود!
ایضاً «مجتبی واحدی» را نیز نمی توان از این قافله منفک کرد که تا دیروز که
ایام به کام بود در همان جمهوری اسلامی خوش می خرامید و بزرگترین دغدغه اش
طی مصاحبه با اینجانب در تلویزیون هما و در دور نخست ریاست جمهوری همین
«محمود احمدی نژاد» اعتراض به مد شدن جراحی گونه آقایان و رواج لاابالی گری
و قرتی بازی جوانان بود! و اکنون که در جوار کاخ سفید نماینده خود خوانده
«شیخ مهدی کروبی» شده تازه یادش افتاده آیت الله خمینی فریب کار بوده که
حفظ نظام را اوجب واجبات اعلام کرده و حکومت در ایران نه جمهوری است و نه
اسلامی و مخاطب ایشان هم لابد باید خود را سفیه فرض کند که در تمامی سال
هائی که مشارالیه در مصادر امور در همان نظام تشریف داشتند ماخوذ به حیا
بوده و اکنون و در بلاد «ورزیل» زبان شان به صراحت و قوه باصره شان به نور
حقیقت روشن شده!
هذیان گوئی علیه وطن به نیت نفوذ در دل محبوب توسط «واحدی» زمانی چشمگیرتر
می شود که فقط «چند ده مایل» دورتر از وی در دانشگاه پرینستون شاهد حضور
«حسین موسویان» سفیر سرشناس و پیشین ایران در آلمان و معاون دبیر شورای
عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی و عضو ارشد تیم مذاکره کننده هسته ای هستیم
که به اعتبار سمت هایش امثال «واحدی» گماشته ایشان نیز محسوب نمی شدند اما
کاش یک تار موی امثال موسویان بر تن چنان واحدی ها و دادها و تهوری ها بود
که علی رغم سالها تقبل مسئولیت در بالاترین سطوح در نظام جمهوری اسلامی
زمانی هم که به حق یا ناحق توسط عدلیه همان نظام به اتهام سنگین جاسوسی
بازداشت و محاکمه می شود بعد از ختم غائله باز هم حرمت نگاه می دارد و با
وجود اقامت در همان کشوری که واحدی و ایضاً تهوری نیز مقیمان آنند طی
مصاحبه با «فارن افرز» در نهایت صداقت و سیاست و جوانمردی ضمن دفاع منصفانه
از منافع ملی کشورش در مقابل اجنبی ثابت می کند خاک ایران می تواند
فرزندان صالحی را نیز در دامن خود بپروراند ولو آنکه با کمال تاسف در همان
خاک می توان شاهد رشد و نمو امثال «واحدی ها» و «تهوری ها» و ایضاً «دادها»
نیز بود.
این سیاهه را می توان تا مخملباف ها و سازگاراها و حقیقت جوها و
امیرارجمندها و ابراهیم نبوی ها و کوثرها و کذا و کذا و کذا ادامه داد و
لامروت خاک ایران در کنار قهرمانانش تا چه اندازه و همزمان در پروراندن
شامورتی بازان و خوش خرامان در زمین اجنبی از استعدادی بالا برخوردار است!
اما برای نگارنده سالها مجالست با چنان مبتلایانی در غربت تا آن اندازه
کفایت می کند تا ضمن گذشتن از ظواهر، باطن تاجرمسلک و ابن الوقتی
مشارالیها را نشانه گذاری کند.
شخصاً و پیش تر بر این نکته تاکید کرده بودم که اپوزیسیون در خارج از کشور
جز «بیزینس» چیز دیگری نیست و مشارالیها صرفاً در جدال بر سر بودن و رُبایش
سهم و جیره خود از بودجه هائی که بتناوب توسط دولت آمریکا و متحدین اش در
اروپا بمنظور براندازی حکومت در ایران تخصیص داده می شود با یکدیگر بر سر
اثبات بیشتر انقلابی بودن نزد «خزانه دار» ازطریق هر چه هذیان گوئی بیشتر
به رقابت می پردازند.
نگاهی به دیاگرام حرفه ای چنان «باد نوردانی» نشان می دهد که غالب ایشان
مهاجرانی ورشکسته به تقصیرند که ابتدا در رویای «الحاق به تجمل و تنعم در
غرب» تن به مهاجرت داده اما از آنجا که فاقد مهارت و قابلیت جهت جذب در
بازار کاری آبرومند و متوقع در غربت بوده و از حیث محاوره با گویش کشور محل
اقامت شان نیز برخوردار از زبانی الکن اند یگانه امکانی که برای ایشان
باقی می ماند جمع شدن در کلنی هم زبانان و انقلابی شدن در مقام یک «معیشت»
خواهد بود. معیشتی که بارزترین قابلیت آن استعداد بالای دروغ گوئی است.
پیش تر «آرامش دوستدار» از منتهی الیه فیلسوفان سکولار در ادعائی جسورانه و
بمنظور تخطئه دین ورزان، دین خوئی را از خصلت های ایرانیان مقید به دین
معرفی کرده بود اما برخلاف مشارالیه شخصاً قائل به آنم برجسته ترین ویژگی
رفتاری ایرانیان «دروغ خوئی» است.
این دروغ خوئی به اعتبار قدمت 3000 ساله حکام مستبد در ایران در طول تاریخ و
عرض جامعه شمولیت پیدا کرده تا جائی که تبعات آن برخلاف نظریه «دین خوئی»
دوستدار که تنها ناظر بر اقشار مذهبی است همه اقشار جامعه از فقیر تا غنی و
از دین دار تا بی دین و از شهری تا روستائی و از بی سواد تا باسواد را
پوشش می دهد. تا بدآنجا که 2500 سال پیش داریوش اول پادشاه هخامنشی را تا
آن درجه مستاصل از دروغ خوئی ایرانیان می کند که در دعای معروف ثلاثه اش از
خداوند جهت تفوق بر دشمن و خشکسالی در کنار دروغگوئی ایرانیان استمداد می
طلبد!
تبعات دروغ خوئی منجر به آن می شود که مبتلایان را از دروغگوئی عبور داده و
با تبدیل شدن دروغ به خوی ایشان، دیگر «مرتکب» بابت ارتکاب چنان رذیلت
اخلاقی نه تنها احساس شرم یا گناه نمی کند بلکه آن را طبیعی فهم می کند.
این در حالی است راستگوئی ذاتی انسان است و تحت شرایط محیطی متوسل به دروغ و
دروغگوئی می شود. گذشته از آنکه دروغ در باور مسلمانان در اعداد معاصی
کبیره تعریف شده علی رغم این می توان استبداد تاریخی و ترس از حکومت و در
نتیجه احساس مستمر ناامنی را عامل محدثه و ایضاً مشدده در ترویج دروغ نزد
ایرانیان محسوب کرد.
دروغ بمعنای واقع را ناواقع یا ناواقع را واقع ارائه کردن است و عموماً در
کنار ترس ریشه در طمع نیز دارد. انسان یا از خوف یک قدرت بیرونی و یا به
نیت و طمع کسب مال و منفعتی متوسل به دروغ می شود. علی رغم این و مبتنی بر
باورهای دینی یک مومن هرگز به خداوند دروغ نمی گوید؟ چون نمی تواند به
ایشان دروغ بگوید چرا که مطابق مبانی دین خداوند را ناظر بر اعمال و رفتار و
پندار خود می داند. لذا در چنین فضای شفافی عملاً انسان بدلیل «ترس اصیل»
از خداوند نمی تواند به ایشان دروغ بگوید و بر این اساس با توجه به عنصر
ترس در توسل به دروغ است که در مبانی دین «دروغگوئی» معصیت کبیره فرض شده.
بنا بر باورهای دینی ترس تنها شایسته خداوند است و ترس از غیر خداوند شرک
محسوب شده و انسان حق ندارد جز از خداوند از قدرتی در جوار قدرت خداوند
بهراسد. چنین ترسی منشا مشرکانه دارد و دروغگو را به عمل مشرکانه ترغیب می
کند که منجر به ذلت انسان شده و بر همین مبنا معصیت کبیره تلقی می شود.
لذا دروغگوئی موید پذیرش قدرتی در جوار قدرت خدا برای ترسیدن از ترساننده ای است که نمی تواند ترساننده فهم شود.
علی رغم این، شواهد موید آن است ایرانیان راحت ترین افراد در تکلم آغشته به دروغ اند.
نمونه مشهود و در دسترس از دروغ خوئی ایرانیان جمعیت ایرانی مقیم آمریکا و
انگلستان است که به صفت جمعی غالباً برخوردار از تحصیلات عالیه بوده و
عموماً اگر دین ستیز هم نباشد لااقل سکولارند و دین نقش چندانی در رفتارهای
فردی و اجتماعی ایشان بازی نمی کند و بنا بر نظریه «آرامش دوستدار» نباید
دین خو باشند که نیستند اما ایشان نیز در جوار دیگر هم وطنان شان بغایت
دروغ خویند.
در یک تحقیق میدانی مشخص شد بالغ بر 97 درصد ایرانیان تحصیلکرده که عموماً
نیز در اعداد اقشار سکولار تعریف می شوند و در ایالات متحده و انگلستان
اقامت دارند در پروسه خلع تابعیت ایرانی و اخذ تابعیت آمریکا یا انگلستان
با کمترین دغدغه یا احساس شرم یا ناراحتی در مراسم رسمی سوگند شهروندی
شرکت کرده و به اعتراف خود با قرائت «سوگند دروغ» التزام و وفاداری خود به
قانون اساسی کشور و دولت جدید الاتباع خود را اعلام کرده و می کنند!
بر همین اساس است که نباید و نمی توان نه در عقبه عقیدتی ایشان خدای
«واحدی» را توقع کرد و نه می توان مواضع «داد» خواهانه ایشان را باور کرد و
نه «تهوری» در سلوک اخلاقی ایشان را می توان انتظار کشید!
اما بلافاصله این پرسش اذهان آشنایان با تاریخ ایران را می گزد که بر فرض
قبول دروغ خوئی ایرانیان، رفتارهای شجاعانه و قابل افتخار و اخلاقی
ایرانیان در مقاطع متعدد تاریخی را چگونه باید فهم کرد؟ برای فهم این
واقعیت گریزی از این اصل نمی توان داشت که تاریخ در سلطه قهرمانان است و
ترش یا شیرین مردم عموماً نقش سیاهی لشکر را در تحولات سیاسی و اجتماعی
عهده داری کرده اند. رفتار اجتماعی و فردی توده ها در تاریخ برآیند و پسآمد
سیاق و سلوک رهبران موسمی ایشان است و به تعبیری «مردم بر دین ملوک و
رهبران خویش اند»
زمانی حسین ابن علی در انذار به دشمنان خویش ایشان را نهیب می زد: اگر دین
ندارید لااقل آزاده باشید. به سیاق ایشان می توان برای همه آنانی که رغبت
به ورود به دنیای سیاست و ارتکاب فعل سیاسی دارند این واقعیت را گوشزد کرد
که حضور در دنیای سیاست مشروط به برخورداری از لوازم آن است و اصلی ترین
شرط برای حفظ صیانت نفس در دنیای پر جاذبه سیاست برخورداری از «اشرافیت
مالی» است.
اشرافیت مالی بدین معنا که یک فعال سیاسی بمنظور مصون ماندن از دغدغه های
معاش از حد متعارف «تمّـُـول» برخوردار بوده و در غیر این صورت می توان به
همه راغبین جهت ورود به دنیای پر چالش و پر جاذبه و فریبای سیاست گوشزد
کرد:
برای حضور سالم در این عرصه اگر اشرافیت مالی ندارید لااقل اشرافیت اخلاقی داشته باشید.
به بیان شیوای همان حسین ابن علی:
نه مرگ آن قدر خوفناک است و نه زندگی آن قدر شیرین که شرف انسانی را بتوان بدآن فروخت.
چرا سعی در مطرح کردن ایشان به عنوان یک چهره سیاسی دارید؟
ایشان مهره خاصی نیست، چرا ایشان را مطرح می کنید؟
حتما مثل اون دباغی هستی که گذرش به بازار عطاران افتاد وازبوی گلاب بیهوش شد وعلاجش به چیزی شبیه نوشته های این شخص بود.
به مثنوی شریف رجوع کن
به جاي پاسخگويي به منتقدين كوشيده ايد تا با زير پرسش بردن شخصيت آنها و تخريبشان خواننده را به برحق بودن خود و باطل بودن آنان متقاعد سازيد.
مردم ما ديگر مانند گذشته نيستند و زمانه عوض شده.
اين سبك از استدلال و نگارش كه مختص برادر حسين و دوستانشان است را كاملا ميشناسند و به سادگي قانع نمي شوند. بهتر است مقاله اي بنويسيد و پاسخ منتقديني كه نام برديد را بدون توجه به سابقه و شخصيتشان بدهيد. مردم خود داوري خواهند كرد
یک سرمقاله از آفتاب یزد های سال 88 را به هزار تا از شما ... عوض نمی کنم.
بخشی از نوشته تان بسیارمتین و منطقی است اما آن را نباید به همه معتقدان دیروز و (خاینین)امروز نسبت داد.جای پرداختن به این نکته مهم که برخی در داخل چقدر به بیرون راندن این معتقدین دیروزی وتبدیل اجباری آنها به براندازان امروزی نقش داشتند به شدت خالی بود!
تهوع آور توهین نیست؟
برادر من یواش برون پیادشو باهم بریم
...................
"دروغ" در زمانه و ذهن داریوش معنایی فراتر از آنچه ما می فهمیم داشته است. در تفکر ایرانیان آن زمان، دروغ هر آنچه که آفریده ی اهریمن بود را شامل می شد و مصادیق مهمی چون بی وفایی به عهد و پیمان، و ادعای گئومات بر اینکه "بردیا" شاهزاده ی پارسی است؛ داشت.
ظاهرا جناب سجادی در تحلیلشان دچار کمی احساسات، و اندکی سفسطه (نتیجه گیری بر مبنای فرض های سطحی) شده اند.
آزردگی ایشان از آلودگی هایی که در ایرانیان دیده اند قابل درک است اما نحوه ی استدلال ایشان بیشتر به سبک نشریات تابلوئید است تا اینکه یک تحلیل جدی اجتماعی باشد.
موسویان انسانی مومن از خطه کاشان بیشترین خدمات را از دوران تهران تایمز و سفارت در آلمان و پس از آن در شورای عالی امنیت ملی و مذاکرات هسته ای برای این نظام داشته است که متاسفانه ،بسیار ناجوانمردانه با وی برخورد شد و یقین دارم که کسانی که خود بانی این امر ناجوانمردی بودند ، بسیار از کرده خود پشیمانند.
با تشکر
لطفا برای آشنایی بیشتر، بیوگرافی آقای سجادی را منتشر کنید. یا لا اقل بگویید ایشان در ایران چه کاره بوده اند و الآن در آمریکا چه کار می کنند. بنده فقط این را می دانم که آقای سجادی مدتی مجری یکی از شبکه های ماهوارهایی بوده اند.
برای مثال درجمله حاوی کلمه Although ،
هیچوقت به دنبالش کلمه But نمی آید.
اگر به فونت فارسی دسترسی نداری، بهتر است از فنگلیش برای نگارش استفاده کنی.
شما لازم نیست حتما قسم بخورید. شما که ظاهرا ادعای زبان دانی هم دارید می توانید وب سایت وزارت کشور انگلیس را ببنید که برای شهروند شدن مجبور نیستید قسم بخورید.
فرهیخته گان و فرزانگان نویسندگان و هنر مندان از کشور است که در سراسر جهان پراکنده اند اگر تعداد مهاجرین بمیزانی باشد که شما بر شمردید شاید بتوان مصادیق عنوان شده را پذیرفت اما افسوس که چنین نیست حتی از سفرا و دیپلماتها و پزشکان نیز در میان این گروه مشاهده می شود و بسیاری از آنان نیز به شعائر دینی واخلاق اسلامی پایبند و معتقدند چه خوب است در مقاله بعدی اگر بتوانی، علل گریز و فرار انها را به تحلیل بگذاری محققانه تر است و در غیر اینصورت در آینده کسی دیگر شما را به همین اتهاماتی که مطرح کردید، متهم خواهد کرد . موفق باشید
ولی لذن بردم راست می گویید. البته بگذارید در توهماتشان خوش باشند.
جناب سجادی شما کی هستی؟، کجا هستی؟ چه کاره هستی؟ سوابقت چیست؟....