«انتخاب» / سمیه عظیمی: انجام گفتوگو با دبیرکل حزب اتحاد ملت، اولین فرصتی شد که به ساختمان این حزب وارد شوم. شماره پلاک این ساختمان و ساختمان پلمپ شده حزب مشارکت، میشود مطلع یک داستان با تم سیاسی باشد. دفتر حزب مشارکت در خیابان سمیه شماره 180 بود و حالا بعد از سال 88، مشارکتیهای سابق و اتحادیهای امروزی، در خیابان ویلا و در ساختمانی به شماره 188 مستقر هستند با این تفاوت که دیگر از شور و حال ساختمان شماره 180 خبری نیست؛ نه آن رفتوآمدها، نه آن جلسات. دفتری است جمع و جور و ساکت روبهروی کلیسای سرکیس مقدس.
با علی شکوریراد، دبیرکل حزب اتحاد ملت ایران اسلامی و نماینده مجلس ششم شورای اسلامی، درباره آنچه این روزها بعنوان مرزبندی اصلاحطلبان مطرح میشود، سخن گفتیم؛ از مرزبندی با کسانی که برخی چهرهها و طیفهای درونی اصلاحات، آنها را کندروها، محافظهکاران یا اصلاحطلبان دستآموز میدانند که به نظر آنها باید به خاستگاه اولیه خود بازگردند، تا مرزبندی اصلاحطلبان با قدرت. معتقد است که همه طیفهای اصلاحطلب در درون جریان اصلاحات هستند و کسی نباید خود را متولی مرزبندی و تعیین هویت اصلاحات بداند. تأکید داشت که هم در میان اصلاحطلبان تندرو داریم و هم کندرو اما در پایان مشخص نکرد از نظرش تندروها دقیقا چه کسانی هستند و مصادیق عملکردشان کجا بوده است؛ تأکید دارد که اصلاحطلبان چه در دولت سیدمحمد خاتمی و چه در مجلس ششم، دچار هیچ رفتار افراطیای نشدهاند و آنچه به وقوع پیوسته، حاصل تلاش افراطیون اصولگرا برای بیاثر کردن تدبیر رهبری در انتخابات مجلس ششم و همچنین ایجاد جدایی بین خاتمی و رهبری بوده است. پایان گفتوگو نیز به موضوعات داخلی مربوط به حزب اتحاد ملت، انتخابات 98 و همچنین انتخابات 1400 گذشت.
متن کامل این گفتوگو را بخوانید:
اصلاحطلبی مرزهای مطلقی ندارد و کسی متولی مرزبندی در آن نیست
پرسش: از همان زمانی که اصلاحات در ادبیات سیاسی ایران مطرح شد، بارها سخن از ضرورت تعیین معیارها و چارچوبهای اصلاحات مطرح شده است؛ اما موضوعی که این روزها به نظر میرسد بعد از تجربیات متعدد، پررنگتر از گذشته مطرح میشود، بحث مرزبندی اصلاحات است. به نظر شما اصلاحات چه معیارهایی دارد و مرزبندی را چقدر ضروری میدانید؟
ابتدا باید بگویم وقتی الآن درباره اصلاحات صحبت میکنیم در واقع بازگرداندن بحث به دوم خرداد سال ۷۶ و پیروزی آقای خاتمی و تفکری که ایشان ارائه کرد، است؛ تفکری که آن زمان هنوز اسم اصلاحات نداشت و یکسال و نیم طول کشید تا آن جنبش یا حرکت عنوان اصلاحات پیدا کند. خود آقای خاتمی در آن زمان حرکتش را با ادعای اصلاحات آغاز نکرد بلکه شعارهایی را مطرح کرد که برای ناظران بیرونی معنا و مفهوم «اصلاحات» داشت. اصلاحاتی که ما از آن صحبت میکنیم این است، وگرنه اصل مفهوم اصلاحات، همیشه وجود داشته و در کشور ما از زمان امیرکبیر یا قبل از آن از زمان قائم مقام فراهانی مطرح بوده است. اینطور نیست که اصلاحات به این دوره تاریخی منحصر باشد و نباید همه حرکت اصلاحی در ایران را به همین مقطع محدود کنیم.
نکته دیگر اینکه، اصلاحات در برابر محافظهکاری مطرح میشود یعنی قبل از نامگذاریهای کنونی، دو جناح کشور به چپ و راست معروف بودند. جناح چپ از اینکه اسمش جناح چپ باشد ناراضی نبود ولی جناح راست از نامش ناراضی بود و خوشش نمیآمد. بعد از آنکه مجموعه حامیان آقای خاتمی در انتخابات ۷۶ به جنبش دوم خرداد تغییر نام دادند و شدند اصلاحطلبانی که در برگیرنده بخش عمده جناح چپ و طیفی از کارگزاران و شاید هم تعداد کمی از جناح راست بودند، جناح مقابل «محافظهکار» نام گرفت.
اصلاحات مد نظر خاتمی، نو شدن دوباره انقلاب اسلامی و بازگشت به آن بود
در آن مقطع، اصلاحطلبان همچنان از نام خود راضی بودند ولی محافظهکاران همچنان از عنوان خود خوششان نمیآمد؛ برای همین سعی میکردند جناحبندیها یا این اسامی را نفی کنند تا اینکه در سال ۸۴ احمدینژاد آمد و عنوان اصولگرایی را در حقیقت برای جناح راست یا محافظهکاران با خود به ارمغان آورد.
اصلاحطلبی که امروز از آن سخن میگوییم، در انتخابات دوم خرداد حول شعارهای آقای خاتمی هویت پیدا کرد و شعارها و وجوه بارز و برجستهاش، اول قانونگرایی با تأکید بر قانون اساسی و سپس قوانین موضوعه بود و دوم، کرامت انسان و حقوق شهروندی که همه خلاصه می شد در شعار«جامعه مدنی». حقوق شهروندی پیش از آن در قانون اساسی ما تبیین شده بود ولی به دلایلی که نمیخواهم اینجا به آن بپردازم، به محاق رفته بود. این شد که نام حرکت آقای خاتمی «اصلاحات» شد؛ چون نمیگفت چیزی از اساس تغییر کند بلکه معتقد بود آنچه هست باید اصلاح شود یا به معیارهای اولیه برگردد. در حقیقت تعریفی که از اصلاحات صورت میگرفت، نو شدن دوباره انقلاب اسلامی بود؛ چون انقلاب اسلامی یک انقلاب اصیل مبتنی بر خواستها و مطالبات مردم بود ولی در طول سالهای ۵۷ تا ۷۶ دستخوش برخی فراموشیها یا سوءرفتارها شده بود که بازگشت به اصل، یا اصلاح روندها و رویهها و بازگشت به قانون را ضروری میکرد.
تعریف ما از اصلاحات این است و چون این تعریف، خیلی جامع و مانع نیست، مرزهای مطلقی ندارد. هرکسی میتواند درصدی از این اصلاحطلبی را داشته باشد و با درصدی از محافظهکاری بیامیزد. بنابراین در حاشیه این مرز، ما شاهد حضور کسانی هستیم که با همه مطالبات اصلاحات در آن زمان یا با آن مطالبات به غلظتی که آقای خاتمی مطرح می کرد موافق و همراه نبودند. در عین حال کسانی هم پیدا شدند که مطالبات آقای خاتمی را که در عین سازگاری با نظام موجود مطرح میشد، به گونهای مطرح کردند که با بقای نظام سازگار نباشد. این میشود دو سر طیف اصلاحطلبی که آقای خاتمی محور آن بود.
تندروها مطالبات را به خود انقلاب بازمیگرداندند
پرسش: با این تعریف، میشود برخی را تندرو و برخی را کندرو خواند؟
بله، به تعبیری کسانی که مطالباتی فراتر از مطالبات محور حرکت اصلاحات یعنی آقای خاتمی و در واقع جامعه داشتند، رادیکالها یا به تعبیر شما تندروها هستند که برخی از مطالبات را به فراتر از قانون اساسی یا حتی خود انقلاب بازمیگردانند و به همین دلیل آهنگ حرکت آنها با آهنگ حرکت آقای خاتمی تطبیق نمیکرد.
تندروها آهنگ حرکتشان از خاتمی تندتر بود نه الزاما مطالباتشان
پرسش: آهنگ حرکتشان یا خود مطالبات؟
الزاما این تندروی به معنای عدم مطابقت مطالبات نیست بلکه برخی آهنگ حرکتشان تندتر از آقای خاتمی بود. بخشی هم بودند که در مرز محافظهکاری قرار داشتند و به زحمت میشد آنها را اصلاحطلب نامید، اما آنها خودشان را اصلاحطلب میدانستند.
اصلاحطلب دانستن، این نبوده که کسی، کسی را اصلاحطلب بداند؛ هر کسی خودش مدعی بوده که در زمره اصلاحطلبان هست. بنابراین از ابتدا متر و معیاری برای اینکه بگوییم چه کسی اصلاحطلب هست و چه کسی اصلاحطلب نیست، وجود نداشت. بنابراین شاید کسانی در زمره اصلاح طلبان قرار گرفتند که لزوما پایبند به آن آهنگ حرکت نبودند ولی خود را اصلاحطلب نامیدند.
اینکه دستهبندیها را ملاک رفتارهای درونی اصلاحات قرار داهیم درست نیست
پرسش: بنظر شما چقدر زمان آن رسیده که در این طیف از تند تا کند، بگوییم که کسی اصلاحطلب است و کسی اصلاحطلب نیست؟ یا کسانی اصلاحطلبتر هستند یا کسانی اصلا اصلاحطلب نیستند؟ برخی افراد اصلاحطلبان دستآموز هستند و باید بروند به خاستگاهشان بیپوندند؟
نه من این کار را درست نمیدانم و برچسب زدن به افراد را نمیپسندم. افراد خودشان را معرفی میکنند، ممکن است ما با نظرشان مخالف باشیم ولی لزومی ندارد به آنها مارک بزنیم. من با دستهبندی اصلاحطلبها موافق نیستم و فکر میکنم این کار علیالعموم نفعی ندارد؛ ولی منکر این هم نیستم که بههرحال همه اصلاحطلبها هم یکدست نیستند. اصلاحطلبها تفاوتهایی با هم دارند و هر کسی با درک خود از تفاوتها ممکن است بهزعم خودش دستهبندیهایی داشته باشد ولی اینکه ما این دسته بندیها را به رسمیت بشناسیم و آن را مبنا و ملاک رفتارهای درونی خود قرار دهیم، از نظر من پسندیده نیست. اگر کسی میگوید اصلاحطلب است؛ لزومی ندارد او را نفی کنیم بلکه باید افکارعمومی فرصت داشته باشند درباره او قضاوت کند. اصلاحطلبی متولی مرزبندی و تعیین هویت ندارد که بخواهد این کار را انجام دهد.
خاتمی هرگز اصلاحطلبان را دستهبندی نمیکند
پرسش: بخشی از نقدها به جریان اصلاحات اتفاقا از همین ناحیه است. اینکه به دلیل مشخص نبودن هویت، گاهی عملکرد برخی افراد به کل جریان اصلاحات بار شده است.
من نمیخواهم منکر تفاوتها شوم. تفاوتهایی وجود دارد ولی کسی متولی این نیست که این تفاوتها را دستهبندی کند و روی آن اسم بگذارد؛ اگر کسی این کار را بکند نظر خودش را گفته ولی این به فرهنگ سیاسی اصلاحات تبدیل نمیشود؛ فقط در حد نظر یک فرد است. کمااینکه آقای خاتمی هرگز این کار را نکرده است. متر و معیار عملی در بحث اصلاحات خود آقای خاتمی است و ما ایشان را به عنوان محور قبول داریم اما ممکن است کسی در درون جبهه اصلاحات، آقای خاتمی را به عنوان محور قبول نداشته باشد؛ او ادبیات خودش را دارد و ما هم ادبیات خودمان را داریم. ادبیات سیاسی ما در رابطه با اصلاحطلبی مبتنی بر رویکردهای اصلاحی سیدمحمد خاتمی است.
پرسش: یکی از نقدها، همین شخصمحوری است.
منظور ما شخص خاتمی نیست بلکه تفکر آقای خاتمی است که تاکنون اصالت و صلابت خود را نشان داده و دچار اعوجاج و نوسان نیست. این تفکر بر هویت یک شخص به نام سیدمحمد خاتمی تطبیق پیدا کرده است. و حالا ما آن تفکر را که بر قامت یک شخص نشسته و مشی قابل اتکا و قابل پیشبینی دارد، محور اصول خود قرار دادهایم.
هسته سخت اصلاحات از نگاه ما خاتمی است
پرسش: آدیدگاه شما درباره هسته سخت اصلاحات که آقای حجاریان مطرح کردند، چیست؟ اینکه یک حلقه بسته پس از عبور از آزمونهایی، ملاک و معیار تعیین اصلاحطلب بودن یا نبودن افراد باشند و از مرزهای اصلاحات حراست کنند؟ آیا این پروژهها، جوابگوی اهداف اصلاحطلبی هست؟ این تعابیر، بنوعی رادیکالیتر کردن فضای اصلاحات نیست و تکلیف نظام را با اصلاحطلبان یکسره نمیکند؟
فهم من از هسته سخت اصلاحات که آقای حجاریان تعریف میکند این گونه است که مجموعهای است که مطالبات اصلاحطلبانه را بدون اغراض شخصی و یا حزبی، یا ناخالصی مطرح میکند. این میشود هسته سخت اصلاحات و این دایر مدار اصلاحات میشود. ما این را در شخص آقای خاتمی متجلی میدانیم و فکر میکنیم آقای خاتمی صحیحترین مشی و حرکت اصلاحطلبانه را از خود نشان داده است.
اصلاحطلب نه برانداز است نه محافظهکار
مشی اصلاحطلبانه دارای چند ویژگی است؛ اولا همانطور که نامگذاری شده اصلاحطلب است؛ یعنی نه برانداز است نه محافظهکار. اصلاحات میخواهد اصلاح صورت بگیرد و از مطالبه اصلاحطلبی هم کوتاه نمیآید؛ اما اصلاحطلبی میتواند خواهان اصلاحات صوری، عملکردی، رویکردی یا ساختاری باشد. آنچه آقای خاتمی نمایندگی میکرد اصلاحات رویکردی بود. برخی در درون مجموعه اصلاحطلبان، خیلی زود به سراغ اصلاحات ساختاری رفتند که با مشی آقای خاتمی سازگار نبود و در واقع، طیف تندرو را شکل دادند. از سوی دیگر، برخی هم فکر کردند فقط اصلاحات صوری و عملکردی کافیست و اصلاحات را به بهبودخواهی تنزل دادند که به طیف کندرو و بعضا اعتدالگرا تعبیر میشوند.
پرسش: در این بیست و چند سال که از آغاز حرکت اصلاحات میگذرد، چقدر در موقعیتهای مختلف تندروهای جریان اصلاحات نقشآفرینی کردند؟ در مقاطعی به نظر میرسد برخی حرکتها در اوج قدرت اصلاحطلبان، به جای اصلاحطلبانه بودن، تنه به حرکتهای انقلابی میزند.
فراز و فرودهای ما، مقداری متأثر از طرف مقابل بوده که میدان را برای کدام طیف از اصلاحطلبان بگشاید. هر گاه طرف مقابل یک مقدار نرمتر برخورد کرده، به خود آقای خاتمی و طیفی که به وی نزدیکتر بودند، میدان بیشتری برای کنشگری داده شده و هرگاه مانع سختتر گذاشتهاند، موجب تقسیم اصلاحطلبان را به دو بخش شده است؛ بخشی که به سمت انقلابیگری رانده شده و بخشی که به سمت محافظهکاری رفتهاند. یعنی هرگاه ممانعت شدیدتر شده دو سر طیف اصلاحطلبها میداندار شدهاند و هرگاه یک مقدار طرف مقابل نرمتر برخورد کرده، طیف نزدیکتر به شخص آقای خاتمی میداندار بوده و عمل کردهاند. ما این قضیه را در انتخابات مجلس ششم دیدیم. منتها طرف مقابل هم یکسان عمل نکرده، آنها هم طیف هستند. ...................(بنا به ملاحظاتی حذف شده است) ............................... البته بعضی این را قبول ندارند و میگویند به هر حال همه هدایتگریها............. ولی به هر حال همینطور که ما در اصلاحات طیف برمیشماریم، در جناح مقابل هم طیفهای مختلفی وجود دارد که هر بار یک کدام میدانداری میکنند.
رهبری در انتخابات مجلس ششم ترمز شورای نگهبان را کشیده بودند
در انتخابات مجلس ششم، رهبری به نظر من عملکرد خیلی خوبی داشتند و شورای نگهبان هم عملکردش متأثر از رویکرد رهبری در موضوع بررسی صلاحیتها در مجموع خوب بود. نمیگویم کامل بود چون بههرحال باز کسانی ردصلاحیت شدند ولی تعداد کسانی که تأیید صلاحیت شدند به حدی بود که جناح اصلاحطلب احساس میکرد در انتخابات، مشارکت آزاد دارد. البته طیفهایی هم بودند که احساس میکردند همان انتخابات برای آنها محدود است، من نمیخواهم به آنها بپردازم، میخواهم بگویم هرچند مطلقا آزاد نبود ولی برای طیف اصلاحطلب نزدیک به آقای خاتمی آن انتخابات تا حد زیادی آزاد برگزار شد. نتیجه هم که به نفع اصلاحطلبان بود ولی آن نتیجه برای طیفهایی از جناح اصولگرا خوشایند نبود و اگرچه تدبیر از آنِ رهبری بود و در حقیقت ترمز شورای نگهبان را رهبری کشیده بودند که ردصلاحیتها محدود شد ولی بعد از انتخابات، نگرانیهایی ایجاد شد. این نگرانیها را طیف تندروی جناح مقابل از همان ابتدا یعنی فردای انتخابات مجلس ششم ایجاد کردند. در اولین اقدام، انتخابات تهران را در حالت تعلیق نگه داشتند یعنی شورای نگهبان حاضر نشد تا آستانه شروع به کار مجلس ششم، انتخابات تهران را تأیید کند. اصلیترین نامزدهای اصلاحطلبان هم در واقع در تهران بودند. بعد از مدتی هم با ترور آقای حجاریان فضا خیلی رادیکال شد.
سپس، بحث کنفرانس برلین را علم کردند و صداوسیما تبلیغات سنگینی را علیه اصلاحطلبها آغاز کرد و آن را به همه اصلاحطلبها نسبت داد در حالی که در کنفرانس برلین برخی اشخاص اصلاحطلب در آن شرکت کرده بودند و یک کنفرانس بود و هیچ چیز دیگری نبود ولی آن را به یک جنجال علیه اصلاحطلبان تبدیل کردند و صداوسیمای آقای علی لاریجانی برای مقابله با اصلاحات سنگ تمام گذاشت.
ظاهرا برخی یادشان رفته چه چیزی فضا را رادیکال کرد
بعد از مدتی، توقیف فلهای مطبوعات انجام شد. قاضی مرتضوی که دادستان تهران بود، یکباره ۱۵، ۱۶ روزنامه اصلاحطلب را بست. یک هفته بعد هم روزنامه صبح امروز و مشارکت که به ترتیب منتسب به آقای حجاریان و حزب مشارکت بودند توقیف شدند. توقیف فلهای مطبوعات فضای کشور را یکباره خیلی رادیکال کرد. این مثالها را از آن جهت میزنم که ظاهرا بعضیها یادشان رفته که چه چیزی فضا را رادیکال کرد. اگر با همان دستفرمانی که انتخابات مجلس برگزار شد، طرف مقابل مجال میداد که اصلاحطلبان بیایند و به آرامی مجلس را آغاز کنند، حتما اعتدال بیشتری به وجود میآمد. در اواخر دوره مجلس پنجم، قانون مطبوعاتی به تصویب رسید که پیشنویس آن را سعید امامی (همان فردی که یکسال بعد از افشای قتلهای زنجیرهای سر به نیست شد) نوشته بود، فضا بشدت تغییر کرد.
مشارکت به توصیه آقای خاتمی به ریاست کروبی بر مجلس ششم رضایت داد
این قدمها را طیف تندروی جناح مقابل برداشت که با نوعی سکوت یا همراهی رهبری یا حداقل رأس آن جناح همراه بود؛ این اقدامات و اتفاقات فضای جامعه را رادیکال کرد. وقتی مجلس ششم آغاز به کار کرد مطالبه عمومی اصلاحطلبها این بود که قانون مطبوعاتی که به آن شکل تصویب شده و روزنامهها به استناد آن تعطیل شدند، تغییر کند. وقتی نمایندگان مجلس ششم خواستند در این زمینه اقدام کنند با مانع خیلی قاطع رهبری مواجه شدند که تا آن زمان به این شکل سابقه نداشت. این ممانعت حالت تقابل ایجاد کرد؛ یعنی تدبیری که رهبری برای انتخابات مجلس ششم اندیشیده بودند توسط تندروهای طیف اصولگرا، یا .... یا برخی در ..... (بنا به ملاحظاتی حذف شده است) از دست رفت و فضا تند شد و سایه خود را بر سر مجلس ششم که در یک فضای نرمال انتخاب شده بود و میتوانست با آرامش کار کند پهن کرد. و آن ماجرای اول هم که در مجلس پیش آمد، مجلس و رهبری را در مقابل هم قرار داد یا بهتر است بگویم مجلس در مقابل ایشان جلوه کرد. اصلاحطلبانی که به مجلس راه پیدا کرده بودند اصلا دعویشان رویارویی با رهبری نبود، دعوی شان ادامه روندی بود که آقای خاتمی شروع کرده بود و داشت به آرامی پیش میبرد. شما نمونههای این سیاست را بعدا در بررسی اعتبارنامهها میبینید که فقط به تعداد کمی از اعتبارنامهها که با رانت شورای نگهبان وارد مجلس شده بودند، رأی منفی داده شد و حتی بعدتر در انتخابات میاندورهای به اعتبارنامه آقای حدادعادل هم رأی داده شد. یعنی مجلس بنایش بر تقابل نبود. ولی افراطیون طرف مقابل این فضا را ایجاد کردند و تدبیری که رهبری برای انتخابات مجلس ششم اتخاذ کرده بودند، ادامه پیدا نکرد.
همچنین ببینید، در عین حالی که حزب مشارکت، اکثریت مجلس ششم را در اختیار داشت، به توصیه آقای خاتمی به ریاست آقای کروبی بر مجلس رضایت داد. در حالیکه قاعدتا حزب مشارکت باید یک نفر از اعضای فراکسیون خودش را برای ریاست مجلس انتخاب میکرد چون اکثریت داشت. ولی ریاست آقای کروبی را پذیرفت که مجلس بتواند کارش را با طمأنینه انجام دهد. این رویکرد نمایندگان مجلس ششم بود.
پرسش: میخواهید بگویید اصلاحطلبها انفعالی عمل کردند؟
میخواهم بگویم آنها نبودند که تندروی کردند. تندروی در جناح مقابل آغاز شد و آنها را در موقعیتی قرار داد که هر حرکتی به تندروی متهم میشد.
تقریبا در دولت اصلاحات و مجلس ششم، هیچ اقدام تندروانهای صورت نگرفت. شما دست بگذارید و بگویید کدام کار مجلس ششم تندروانه بوده است.
پرسش: نامه جام زهر؟
الان اگر آن متن را بخوانید میبینید هیچ تندرویای در آن نیست. منتها این سیاست طرف مقابل بود که انگ تندروی بزند.
بعد از انتخابات دوم خرداد، قبل از تأسیس حزب مشارکت، نامهای به امضای بعضی اعضای ستاد آقای خاتمی به رهبری نوشته شد که خیلی محترمانه برآوردمان را به عنوان مطالبات انتخابات به صورت خصوصی خدمت ایشان گفتیم. آن مطالبات به صورت خصوصی مطرح شد و هیچ مشکلی هم ایجاد نکرد. سپس انتخابات شورای اول و مجلس ششم برگزار شد. تنشی هم در کار نبود.
پرسش: فکر میکنید عملکرد روزنامهها بعد از دوم خرداد، چطور بود؟ خود روزنامهها چقدر در بسته شدن فضا مؤثر بودند؟
روزنامهها هم تندرو نبودند ولی مطالبشان، تندروانه تلقی میشد چون تا قبل از آن فضای جامعه مسدود بود. مطالبی که آن روزها در روزنامههای اصلاحطلب نوشته میشد، مطالبی است که امروز هم نوشته میشود ولی دیگر کسی آنها را تندروانه تلقی نمیکند.
کوی دانشگاه طراحی افراطیون اصولگرا برای ........
پرسش: واقعا بعضی از آن مطالب هنوز هم تندروانه است. بعضی مطالب در حوزه دینی و سیاسی، واقعا هنوز هم اگر مطرح شوند، خط قرمز به حساب میآیند و هنوز هم تندروانه هستند.
در آن زمان به دلیل اینکه قبل از آن، فضا مسدود بود آن مطالب تند تلقی میشد و طرف مقابل هم از این بهره میبرد. البته بخشی از آن فشارها هم تاوان رسوایی قتلهای زنجیرهای بود. طرف مقابل خیلی از افشای قتلهای زنجیرهای آسیب دید. آنها از این نظر خیلی صدمه دیدند و درصدد تلافی برآمدند. فاجعه کوی دانشگاه ۷۸ بخشی از آن تلافی بود که خود تحلیل مفصلی میطلبد. بنظر من ماجرای کوی دانشگاه توسط افراطیون جناح مقابل به گونهای طراحی شد که رهبری را به دامن و طرف خود بکشانند و ..... (این بخشها به دلیل ملاحظات حذف شده است).
افراطیون اصولگرا برنمیتابیدند که رهبری و آقای خاتمی با هم همراه شوند
اگر رهبری با همان تدبیری که در دوم خرداد داشتند، ادامه میدادند و آقای خاتمی هم با همان تدبیری که در دوم خرداد داشت میتوانست ادامه دهد، نوعی از تعامل شکل میگرفت که حتما خیرش برای کشور و مردم خیلی زیاد بود، منتها بنظر من نقش اصلی را افراطیون جناح مقابل داشتند که برنمیتابیدند رهبری با آقای خاتمی همراهی و از ایشان حمایت کند یا به تعبیر آنها با خاتمی مماشات کنند. آنها بودند که صحنه را بهم زدند و در خیلی جاها هم افراطیون یک جناح از افراطیون طرف مقابل بل می گیرند. کما اینکه شما میبینید احمدینژاد بیشتر شعارهایش علیه اسرائیل بود ولی بیشترین خدمت را به اسرائیل کرد.
پرسش: شما وجود تندروها را قبول دارید ولی در زمینه مصادیق، عمده مصادیق تندرویها را رد میکنید. اگر بخواهید مصادیق اثرگذاری جریان تندروی اصلاحطلب را ذیل همان ناهماهنگی با آقای خاتمی یا سرعت در طرح اصلاحات ساختاری بگویید، به چه موضوعاتی اشاره میکنید؟
اول بگویم که تندروهای اصلاحطلب جریان نبودند، این تندرویهای ادعایی مطالبی بودند که در روزنامهها نوشته میشد، روزنامهها آزادند و میتوانند مطالب مختلف را بنویسند. ما نمیتوانیم به یک روزنامه بگوییم تو چرا این مطلب را که هیچ مشکل قانونی ندارد ولی تند است نوشتهای. ما که از روزنامه نباید انتظار رفتار حزبی داشته باشیم.
بعد از دوم خرداد، نقش احزاب بر جنبش دانشجویی و جنبش ژورنالیسم تحمیل شد
پرسش: اما روزنامههای ما همان کارکرد را داشته و دارند.
بله، دو جریان، خلأ احزاب را در جامعه ما پر می کردند و در واقع پرکردن خلأ احزاب بر آنها تحمیل شد؛ یکی جنبش دانشجویی و دیگری روزنامهنگاران.
از آنجا که تا پیش از دوم خرداد عملا احزاب بزرگی شکل نگرفته بودند، جنبش دانشجویی، موثرترین کنشگران سیاسی در فضای قبل از دوم خرداد بودند. یک طیف آن، جنبش دانشجویی چپ بود که دفتر تحکیم آن را نمایندگی میکرد و در طرف مقابل هم طیف دانشجویی جدیدی در جناح راست راهاندازی شد که چهره شاخص آن طبرزدی بود. یک هفتهنامه داشت با تیراژ بالا که داستانش مفصل است و تحلیل خودش را میطلبد.
جنبش دانشجویی در آن زمان آنقدر اثرگذار بود که آقای خاتمی نامزدی خود برای انتخابات دوم خرداد را در جمع دانشجویان اعلام کرد.
شگرد افراطیون اصولگرا در کوی دانشگاه، جنبش دانشجویی را به ناراضیان تبدیل کرد
این جنبش با قضیه کوی دانشگاه و شگردی که افراطیون طرف مقابل به کار بردند، از جرگه حامیان آقای خاتمی جدا شدند و به سرخوردگان و ناراضیان تبدیل شدند و اینگونه بود که نوعی تندروی در بدنه دانشجویی تزریق شد به گونهای که در نهایت شعار عبور از خاتمی در بین آنها مطرح شد. این شعار همه دانشجویان نبود ولی بههرحال بستر طرح آن ایجاد شد. بخش بزرگی از دانشجویان فعال سیاسی در اواخر دولت آقای خاتمی ناراضی بودند و همین باعث شد در آخرین مراسم ۱۶ آذر دولت آقای خاتمی، از موضع اصلاحطلبی رادیکال به آقای خاتمی اعتراض کردند.
با تصویب قانون مطبوعات سعید امامی، آخرین تیر را به مطبوعات زده بودند
دوم هم، روزنامهنگاران بودند که به دلیل برخوردهای قضایی پیاپی با آنها و تعطیلیشان، به سمت رادیکالیسم سوق داده شدند. هربار که یک روزنامه تعطیل میشد و به جایش یک روزنامه دیگر درمیآمد، روزنامه جدید یک مقدار رادیکالتر بود. این کار را آنها در چند مرحله انجام دادند و بعد هم با تصویب قانون مطبوعاتی که سعید امامی پیشنویس آن را در مجلس پنجم تهیه کرده بود، آخرین تیر را زدند. در حقیقت آنها بودند که روزنامهها را به سمت رادیکالیسم سوق دادند.
حتی اجازه ندادند دانشجویان سرخورده در کنار ملی- مذهبیها آرام بگیرند
پرسش: این فضای مطبوعاتی و دانشگاهی، چقدر ناشی از این موضع انفعالی یا تقابلی بود و چقدر ذیل سیاست «فشار از پایین» قابل تفسیر است؟ برخی معتقدند که چهرههایی از درون جبهه اصلاحات، سطح مطالبات دانشجویان را از آنچه آقای خاتمی پیگیری میکرد، بالاتر میبردند و با قراردادن بار احزاب بر دوش رسانهها و دانشجویان، عملا آن تئوری را پیش میبردند.
خیر؛ بینید، آن زمان دانشجویان سرخورده از اصلاحطلبان دوم خردادی، حداکثر گرایش پیدا کردند به سمت نهضت آزادی. نهضت آزادی هم مجموعه معتدلی بود. من که فکر میکنم اگر دکتر یزدی بعد از ماجرای استعفای دولت آقای بازرگان، دبیرکل نهضت شده بود، نهضت هرگز به این سرنوشتی که به حاشیه رانده شود، دچار نمیشد چون آقای یزدی نسبت به آقای بازرگان تعاملگراتر بود. مرحوم بازرگان سرسختیهای خاص خود را داشت. دانشجویان حداکثر از آقای خاتمی عبور کردند و به نهضت آزادی یا به جریانات ملی مذهبی که خیلی رادیکال نبودند و هنوز هم عمدتا نیستند، نزدیک شدند. ولی وقتی این اتفاق افتاد، به طور ناگهانی، برخورد امنیتی و قضایی با نهضت آزادی و ملی مذهبیها صورت گرفت. یعنی حتی اجازه ندادند دانشجویانی که با سرخوردگی به آنها نزدیک شده بودند، در آنجا آرامش پیدا کنند؛ باز آنجا هم بیدلیل ضربهای به نهضت آزادی و ملی مذهبیها زدند؛ البته کمیسیون اصل نود مجلس ششم ورود کرد و سعی کرد جلویش را بگیرد.
بهرحال وقتی به یک جوان دانشجو مرتب ضربه زده شود، رادیکال میشود. نمیشود این را عیب او دانست، طبیعت اوست که وقتی پیاپی ضربه میخورد واکنش نشان دهد. شما ممکن است با ضربه به افراد مسنتر، آنها را محافظهکار کنید، ولی هر وقت به جوانان ضربه بزنید رادیکالتر میشوند. این ضربات را مرتب وارد کردند و آنها را به آن سمت سوق دادند. روزنامهها را هم با برخوردهای پی در پی و توقیف فلهای رادیکال کردند. احزاب سیاسی هم که تازه شکل گرفته بودند تحت تأثیر بدنه اجتماعیای که به سمت رادیکالیسم سوق داده شده بود، ناگزیر بودند به اینها توجه کنند و مقداری آهنگ حرکتشان تغییراتی پیدا کرد. ولی در مجموع در دولت اصلاحات و مجلس ششم هیچ حرکت تندروانهای صورت نگرفت که بشود آن را ملاک و مبنا قرارداد و گفت اصلاحطلبها وقتی به قدرت رسیدند از قدرتشان به درستی استفاده نکردند.
این را از آن جهت می گویم که اخیرا دیدم آقای حسین مرعشی در مصاحبهشان گفته بودند که اصلاحطلبها از قدرتشان به درستی استفاده نکردند. البته آقای مرعشی جزو شخصیتهای سیاسی بسیار ارزشمند است و نظراتش هم از نظر من ارزشمند است ولی به این بخش از سخنانشان منتقدم چراکه هیچ تندرویای در دولت یا مجلس اصلاحات صورت نگرفت که بگوییم به گونهای رفتار کردند که امکان بقایشان در قدرت از بین رفت. نه، طیف مقابل بنایش بر این بود که نگذارد آن تدبیری که رهبری در مجلس ششم اتخاذ کردند ادامه یابد و از آن تدبیر هم البته در انتخابات مجلس هفتم عدول شد.
تحصن نمایندگان مجلس ششم، یک اعتراض کاملا مدنی بود
پرسش: تحصن مجلس ششم را چطور تعبیر میکنید؟
تحصن بعد از ردصلاحیتها اتفاق افتاد. اینطور نبود که نمایندگان تحصن کنند بعد ردصلاحیت شوند. اساسا تحصن حرکت تندروانهای نیست. تحصن یک اعتراض کاملا مدنی است و تندروانه بودن تحصن، انگی است که طرف مقابل به آن زده است. کجای نفس تحصن تندی دارد؟ کسی که در حقش ظلم شده، بدون نقض هیچ قانونی و بدون پرخاش به کسی، تحصن میکند تا فقط حق خودش را طلب کند. ببینید ممکن است کسی بگوید اینجا تحصن نمیکردید بهتر بود. ممکن است برای هر بحثی بهتر و بدتر بشود گفت، ولی نباید برچسب زد که این حرکت تند بود. خیر! حرکت تند نبود ولی ممکن بود یک روش دیگر، نتایج دیگری داشته باشد.
انتخاباتی را تحریم نکردیم
پرسش: و در نهایت رسیدیم به تحریم انتخابات؟
ما انتخابات مجلس هفتم را تحریم نکردیم، ما دیگر انگیزه معرفی کاندیدا نداشتیم. ما که میگویم یعنی حزب مشارکت. بقیه هر کسی خواست در انتخابات شرکت کرد و کسی هم آنها را از شرکت در انتخابات منع نکرد. ما نمیتوانستیم با لیستی بیاییم که از پیش شکست آنها مشخص است. بهترین چهرههای ما برای مجلس که پایکار و اثرگذار بودند ردصلاحیت شده بودند.
رفتارهای ما اصلاحطلبان همواره چیزی بین حزب و جنبش بوده است
پرسش: اما به نظر میرسد گذر زمان و برخی حوادث بعدی، اصلاحطلبان را به جایی رساند که به حداقلها راضی باشند، با لیست فرعی وارد شوند، حتی کاندیداهای غیراصلاحطلب و مشخصا اصولگرا را ترجیح دهند فقط برای اینکه بتوانند بمانند. آیا همان زمان نمیشد تمهیدات دیگری اندیشید برای اینکه نظام به چشم اپوزیسیون به اصلاحطلبان نگاه نکند؟ از نمایندگان مجلس انتظار کار در حوزه سیاسی است یا کار مدنی؟
کنش سیاسی یک بستر اجتماعی لازم دارد. ما البته هنوز در ایران حزب تمامعیار نداریم. تقریبا بعد از انقلاب حزب تمامعیار به معنایی که همه کنشهایش بر اساس تدبیر، برنامه و مدیریت نیرو صورت بگیرد نداشتهایم. حزب جمهوری اسلامی هم در این زمینه خیلی ابتدایی بود. حزب مؤتلفه هم پررنگ بودن بحثهای اعتقادی و فکریشان مانع از تبدیل شدنشان به یک حزب مستقل بوده است. حزب مشارکت اما تنها مجموعهای بود که واقعا به سمت یک حزب تمامعیار حرکت کرد که در نیمه راه متوقفش کردند. الان هم در حزب اتحاد، خودمان اذعان داریم که تا حزب شدن خیلی کار داریم. حزب کارگزاران هم یک حزب به معنای عام کلمه نیست، یک رأس بزرگ دارد با بدنه اجتماعی کوچک. بنابراین رفتارهای ما رفتارهای حزبی نبوده، یک چیزی بین حزب و جنبش بوده و آن بخش جنبشی حرکت یعنی جنبش دوم خرداد یا اصلاحات همیشه بر بخش حزبی غلبه داشته است. هنوز تعریف جامعی از حزب در کشور ما ارائه نشده است. در قانون اساسی ما یک اسم از حزب برده شده ولی تعریف مشخصی ارائه داده نشده است و نقش آن در انتخابات هم تعریف نشده است. قانون احزاب هم عملا حزب را بعنوان یک تهدید دیده که باید کنترلش کرد نه بعنوان یک فرصت و پایه نظام سیاسی. در حقیقت قانونی نوشتند که احزاب را با آن کنترل کنند نه اینکه احزاب را یک فرصت بدانند و از آن بهره ببرند. بنابراین رفتارهای سیاسی ما هم تلفیقی از جنبش و حزب بوده است. جنبش حرکت بدنه است ولی حزب تدبیر و برنامه مرکزیت آن است. هیچوقت این تدبیر و برنامه مرکزیت در بدنه جنبش ساری و جاری نشده؛ همواره این جنبش به حرکت درآمده و حزب هم ناگزیر با حرکت این جنبش حرکت کرده است. البته بعضی مقاطع حزب، بدنه را دنبال خود کشیده ولی بیشتر جاها این جنبش بوده که حزب را با خود برده است. این واقعیتی است که ما از نظر سیاسی داشتهایم. در انتخابات مجلس هفتم، آن بدنه جنبش بود که حزب را وادارکرد دیگر در انتخابات مشارکت نکند. ما اگر تصمیم دیگری هم میگرفتیم، بدنه نمیپذیرفت و نتیجهاش چیزی جز گسست رأس و بدنه نبود. به دلیل اینکه اجازه داده نشده است حزب تمامعیار در کشور شکل بگیرد، احزاب گاهی فقط در جلوی جنبشها حرکت میکنند نه اینکه آن جنبشها را هدایت کنند. این ایراد نظام سیاسی ماست.
گاهی تنها جلوی حرکتها بودیم و هدایتگر نبودیم
در این دوراهی، بعضی احزاب میگویند ما ناگزیریم و نباید بگذاریم بین رأس و بدنه فاصله بیفتد، بنابراین اگر نمیتوانیم جنبش را به سمتی ببریم، خودمان با جنبش همراهی کنیم تا این فاصله ایجاد نشود اما بعضی احزاب میگویند ما کار خودمان را میکنیم، جنبش هم هر طرف رفت برود ولی توجه نمیکنند یک حزب نخبهگرای دارای رأس بزرگ و بدون بدنه اجتماعی نمیتواند در انتخابات دستاورد داشته باشد.
پرسش: «اصلاحطلبان دیگر نمیتوانند روی دو صندلی بنشینند»، چقدر خبر از رادیکالیتر شدن فضای اصلاحطلبی میدهد؟
اینکه یک نفر نمیتواند روی دو تا صندلی بنشیند، یعنی اینکه آن فردی که اصلاحطلب است باید تعهدش را نسبت به معیارهای اصلاحطلبی حفظ کند، نمیتواند خودش را اصلاحطلب بداند اما روی کرسی اصولگرایی بنشیند یا اینکه بعد از رسیدن به کرسی قدرت، اصولگرا و محافظهکار شود. به اسم اصلاحطلبی از مردم رأی بگیرد ولی وقتی روی صندلی نشست، محافظهکار بشود.
در دوره دوم آقای روحانی، سر اصلاح طلبها به سنگ خورد
پرسش: روی سخن با دولت روحانی است؟ یا فراکسیون امید؟
خاستگاه این مطالبه بله، از دولت دوم آقای روحانی است. آقای روحانی در دوره اول یک کاندیدای اصولگرای معتدل بود. اصلاحطلبان از کاندیدای اصلاحطلب معتدل خود گذشتند و از او حمایت کردند چون فکر میکردند در ساختار سیاسی موجود، یک اصولگرای معتدل بهتر میتواند اهداف حداقلی اصلاحطلبی را که مطالبات جامعه میدانستند، تأمین کند. بر اساس این ایده، پشت سر آقای روحانی رفتند و این ایده انصافا در دوره اول نتیجهبخش بود. آقای روحانی برجام را جلو برد و فضا برای فعالیت اصلاحطلبها بازتر شد ولی در مرحله دوم، اصلاحطلبها از ابتدا آقای روحانی را بهعنوان کانددیدای خود معرفی کردند و سراغ دیگری نرفتند. البته در آن زمان آقای روحانی هم مذاکرهای به این معنا که تعهدی به کسی بدهد با ما نداشت؛ اگر مذاکرهای صورت میگرفت، معلوم نبود نتیجه آن تعهد دادن آقای روحانی باشد و بعد از آن معلوم نبود ما چه خواهیم کرد و در واقع هیچ آلترناتیوی وجود نداشت؛ بنابراین مجبور بودیم از آقای روحانی حمایت کنیم، اما با این انتظار ذهنی که آقای روحانی قدر این حمایت را میداند و سیاستهای درست دولت اول خود را با گرایش بیشتری به اصلاحطلبی دنبال خواهد کرد ولی نتیجه برعکس شد؛ یعنی آقای روحانی به جای اینکه این رویه را دنبال کند، از اصلاحطلبان فاصله گرفت و این باعث سرخوردگی در بدنه اصلاحطلبان شد.
اگر رهبری نبودند، اصولگرایان اعتراضات 96 و 98 را تا سرنگونی روحانی پیش میبردند
وقتی اصلاحطلبان انتقاد از روحانی را آغاز کردند، بستری فراهم شد که جناح اصولگرا تصور کرد الان وقت خوبی است برای زدن روحانی. شش ماه بعد از انتخابات اردیبهشت ۹۶، به دلیل رویگردانی اصلاحطلبها از آقای روحانی که ناشی از عملکرد بد وی در آن شش ماه بود، اصولگراها به این طمع افتادند که آقای روحانی را سرنگون کنند. جرقه اولیه حوادث دی ۹۶ را اصولگرایانی زدند که خواهان شروع یک حرکت به منظور ساقط کردن دولت بودند ولی خب جریانهای دیگر وارد شدند و کنترل اوضاع از دستشان در رفت و آنها در هدایت اعتراضات به حاشیه رفتند و حرکتی که آغاز کرده بودند تبدیل به شورش علیه نظام شد. در آبان سال ۹۸ هم باز اصولگراها بودند که میخواستند از آن اتفاق برای سرنگونی روحانی استفاده کنند که رهبری جلویشان ایستاد و اگر رهبری نبود، اغتشاشات را تا سرنگونی آقای روحانی پیش میبردند.
در واقع در دوره دوم آقای روحانی، سر اصلاح طلبها به سنگ خورد و دچار سرخوردگی شدند و همین باعث شد این بحثها پیش بیاید؛ اما آیا اصلاحطلبها اشتباه کردند؟ من معتقدم در هر دو دوره، حمایت از روحانی درست بود؛ هم در سال ۹۲ که تدبیر بسیار جالبی به کار بردند و بابت آن مدال تدبیرمیگیرند و بار دوم هم به دلیل اینکه خطا نکرده و از آقای روحانی عبور نکردند. اما برآوردشان اشتباه بود که آقای روحانی انتظارات ذهنی آنها را پاسخ خواهد داد. هنوز هم من فکر میکنم سیاست اصلاحطلبها در قبال دولت روحانی همچنان که رسما همین است، باید «اتحاد و انتقاد» باشد و بزرگترین اشتباه این است که اصلاحطلبها از حمایت از روحانی ابراز پشیمانی کنند.
اظهار پشیمانی از روحانی ضربه دومی خواهد بود که اصلاحطلبان به خود میزنند
اگر اصلاحطلبان ضربه اول را از بیتوجهی روحانی به انتظاراتشان خوردهاند، اظهار پشیمانی از دولت روحانی ضربه دومی خواهد بود که این بار به دست خود اصلاحطلبان به آنها وارد خواهد شد.
ما حتما باید تا پایان دوره از آقای روحانی حمایت کنیم و به او برای غلبه بر شرایط سخت جدید که با روی کار آمدن مجلس یازدهم شکل گرفته، کمک کنیم. تا ببینیم سرنوشت انتخابات بعد چه می شود!
با تعبیر «اصلاح اصلاحات» مخالفم
پرسش: نظر شما درباره آنچه تحت عنوان اصلاح اصلاحات مطرح شده، چیست؟
اصلاحات یک حرکت پایا و رو به جلوست. اصلاحات هرگز به بنبست نمیرسد یعنی در هر شرایطی هر مقدار سخت و بسته، همچنان راهی برای اصلاحطلبی باقیست. اصلاحات یک حرکت توأم با صبوری است که ممکن است زود نتیجه بدهد یا دیر، ولی نهایتا نتیجه خواهد داد. اصلاحات ممکن است به زمین سنگلاخ رسیده باشد ولی با مانعی که کلا راه آن را مسدود کند مواجه نشده است. بنابراین راه بسته نیست و اصلاحات نیز نمرده است. اما اصلاحات در شرایط مختلف بسته به میزان موانع و دشواریهای مسیر عیارهای مختلفی پیدا میکند. و البته در این مسیر، خودش را در نسبت با موانع موجود بازتعریف می کند.
بنابراین من اساسا با عبارت «اصلاح اصلاحات» کلا مخالفم. یعنی میگویم مفهوم درستی ندارد. اصلاحات یک مفهوم ثابت است که در شرایط مختلف اقتضائات مختلف دارد نه اینکه خودش مشکل پیدا کند و لازم باشد خودش را اصلاح کنیم؛ بنابراین اقتضائات اصلاحات در هر دوره را میشود تبیین کرد. به تبیین شرایط اصلاحطلبی در شرایط حاضرمعتقدم ولی به اصلاح اصلاحات معتقد نیستم. فکر میکنم این بحث غلط است. البته ممکن است آنهایی هم که این عنوان را به کار میبرند منظورشان همین باشد که من میگویم. آنچه ما دربارهاش بحث میکنیم رویکردهایی است که برخی طیفهای مختلف اصلاحطلبان بروز میدهند نه اصلاحات. اصلاحات سر جای خودش است و راه خودش را می رود و کار خودش را میکند.
اصلاحات جامعهمحور اگر دست کشیدن از اصلاحات پارلمانتاریستی باشد، اصلا توجیهی ندارد
پرسش: اصلاحات جامعهمحور، به معنای خداحافظی اصلاحطلبان با قدرت است؟ برخی مطالبات مبنی بر ضرورت تعیین تکلیف اصلاحطلبان با قدرت به معنای خداحافظی با آن، چقدر میتواند راهبرد درستی برای آینده اصلاحات در ایران باشد؟ اصلاحات جامعهمحور چقدر واقعی است و چقدر تاکتیکی برای یارگیری برای 1400؟
تعریف ما از اصلاحات این است که یک پای آن در قدرت و یک پای آن در جامعه باشد. چون اصلاحطلبی بدون دستیابی به قدرت امکانپذیر نیست. کسی نمیتواند بگوید من هیچ رویکردی برای کسب قدرت ندارم و در عین حال اصلاحطلبم و میتوانم اصلاحطلبی را پیش ببرم. ممکن است افراد اصلاحطلب باقی بمانند ولی دیگر آن جنبش اصلاحطلبی دستاوردی نخواهد داشت.
برخی اصلاحات جامعهمحور را در مقابل اصلاحات پارلمانتاریستی که ناظر بر شرکت در انتخابات و حضوردر قدرت است مطرح میکنند. اگر اصلاحات جامعهمحور معنایش این باشد که ما از اصلاحات پارلمانتاریستی دست بکشیم، اصلا توجیهی ندارد. اصلاحات جامعهمحور و پارلمانتاریستی معارض هم نیستند و میتوانند مکمل هم باشند. در عین حال که اصلاحات جامعهمحور دنبال میشود میتوان نگاه پارلمانتاریستی هم داشت و هرگاه فرصتی دست داد از آن استفاده کرد و وارد قدرت شد؛ نهایتا آنچه که اصلاحات را در عمل پیش میبرد، حضور در قدرت است. البته جامعهمحوری به این معناکه جامعه را آگاه و مطالبات را بیان کرد، مقدمه اصلاحات پارلمانتاریستی است. اگر منظور این است که جامعه آنقدر قدرتمند شود که از بیرون قدرت بر قدرت اثر بگذارد؛ مطلوب است ولی معنایش این نیست که اگر توانست به عرصه قدرت وارد شود، نشود. شعار جامعه مدنی که آقای خاتمی از همان ابتدا مطرح کرد همین است که جامعه قدرتمند شود. باید همیشه دنبال این بود، چه در قدرت باشیم چه نباشیم. ولی اگر به معنای این باشد که اصلا دنبال کسب قدرت نباشیم من به آن باور ندارم. فکر میکنم هر وقت دریچهای باز شد که یک پای را در قدرت نهاد باید این کار را کرد و نباید از آن اجتناب کرد، البته ضمن حفظ هویت. نه مثل کسانی که تا قبل از انتخابات اصلاحطلباند و به محض انتخاب، محافظهکار میشوند. تجربه به ما نشان میدهد هرگاه اصلاحطلبان در قدرت نبودند فضای جامعه به شدت توسط محافظهکاران مسدود شده است. اینطور نیست که این امکاناتی که امروز در اختیار ماست که میتوانیم کنش داشته باشیم فردا که در قدرت نباشیم باقی بماند و بتوانیم همچنان کنشگری سیاسی داشته باشیم؛ کمااینکه همان کسانی که بحث جامعهمحوری را در پایان دوره اصلاحات مطرح میکردند با روی کار آمدن احمدینژاد، هشت سال در محاق بودند و کاری هم در جامعه نکردند؛ نه اینکه نمیخواستند، بلکه نمیتوانستند فعالیت کنند. انجمنهای اسلامی دانشجویی یکیک منحل شدند همان انجمنهایی که میگفتند ما باید فقط اصلاحات جامعهمحور را دنبال کنیم دیگر موجودیتی نداشتند چون هیچ حامی ای در قدرت نداشتند؛ ولی در دوره آقای روحانی همه احیاء شدند هرچند دیگر به آن سطح از کنشگری سیاسی بازنگشتند. البته شاید هم نباید چنین انتظاری داشت.
من این ایده که اصلاحات پارلمانتاریستی را کلا کنار بگذاریم و به صورت تکبعدی، صرفا جامعهمحور شویم را اساسا قبول ندارم. فکر میکنم غیرممکن است و تحقق پیدا نمیکند.
مثل کارگزاران نیستیم که بدون اینرسی حرکتی، بتوانیم هر روز یک نظری بدهیم
پرسش: آقای شکوریراد، بحث اصلاحات جامعهمحور و مباحثی که از سوی چهرههای اصلاحات درباره ضرورت توجه به عدالت مطرح میشود، همچنین بیانیه حزب اتحاد ملت به مناسبت روز کارگر و روز معلم امسال، نشانههای بازگشت اصلاحطلبی به چپگرایی است؟ اصلاحطلبانی که در دوره قدرت خود، توسعه سیاسی را پیگیری میکردند، چطور دوباره به مباحث اقتصادی مردم آن هم با رویکرد عدالتگرایی توجه نشان میدهند؟
از نظر تبارشناسی، بدنه اجتماعی اصلاحطلبها بدنه اجتماعی جناح چپ است. مجموعهای که در این مقطع به جناح چپ افزوده شد یعنی طیف کارگزاران بین چپ و راست تعریف میشد. این مجموعه در انتخابات دوم خرداد سال ۷۶ به جناح چپ میل کرد و در زمره حامیان آقای خاتمی قرار گرفت. تبار برخی اعضای کارگزاران راست است و برخی چپ. این طیف از اول اینطور بودند. کارگزاران حزبی بود که در دولت آقای هاشمی شکل گرفت و یک رأس بزرگ بدون بدنه داشت. البته بهرحال در این مدت بدنهای شکل دادهاند اما همچنان با همان معضل روبهرو هستند. این حزب با رأس بزرگ و بدنه کوچک قدرت مانور زیادی دارد و میتواند راحت در مواضع جابهجا شود، جمع مرکزی امروز تصمیمی بگیرد و فردا تصمیمی دیگر. اینرسی حرکتی سنگینی هم پشتشان نیست که آنها را هل بدهد. ولی برخی احزاب اینطور نیستند، یک بدنه بزرگ دارند که اینرسی حرکتی دارد و مرکزیت حزب نمیتواند به دلخواه خود برای حرکت حزب تصمیم بگیرد. در تعامل بین مرکزیت و بدنه است که حرکت حزبی شکل میگیرد و طبیعتا قدرت مانور هم به همین اندازه کاهش پیدا میکند.
انتظارات بدنه اجتماعی اصلاحات از ابتدا دو چیز بوده: عدالت و آزادی. رأس حزب هم باید به این دو پایبند و معتقد باشد و هست.
اینکه مثلا تلقی میشود شعارهای عدالتگرایانه جدیدا برای ما موضوعیت یافته، اشتباه است؛ شاید این وجه امروز به خاطر اینکه به اقتضای شرایط قابلیت طرح بیشتری پیدا کرده مورد توجه قرار گرفته است اما هیچکدام از شعارها جدید نیست. عدالت، معنویت، آزادی در ذیل شعار ایران برای همه ایرانیان، در حقیقت شعاری بود که قدر دوره اصلاحات وجود داشت و الان همان شعارها همچنان وجود دارد و دنبال میشود. اما وقتی فشار زندگی روی طبقات محروم افزایش پیدا کرده طبیعتا عدالتخواهی تقدم پیدا میکند.
شعار ما برخاسته از بدنه ماست
وقتی در دوران اصلاحات، جامعه در حال شکوفایی و نیل به رفاه عمومی است، شما مجال مییابید شعار آزادی سر دهید اما الان دوره تحریم اقتصادی و فشار معیشتی بر مردم است.
حزب اتحاد ملت که بنده عضوش هستم، علاوه بر توجه به مطالبات طبقه محروم و مستضعف عمدتا طبقه متوسط جامعه را نمایندگی کرده و با این طبقه ملازمه داشته و دارد. الان و در وضعیت جاری اقتصادی همان طبقه متوسط عملا به زیر خط فقر رانده و به طبقه محروم تبدیل شده است. بنابراین ما همچنان شعار بدنه خود را طرح و تکرار میکنیم؛ پس شعار ما برخاسته از بدنه ماست. ما متناسب با رویکردی که نسبت به مطالبات بدنه داریم شعارهایمان را مطرح میکنیم. در گذشته هم از عدالت گفتهایم اما اگر امروز بیشتر مورد توجه قرار میگیرد علتش این است که شرایط سیاسی نقدهای درونی را افزایش داده و این نقدهای درونی منجر به بروز این مواضع میشود.
پرسش: برخی اتحاد ملت را یک حزب تمامیتخواه میدانند که در موقعیتهای مختلف با برخی سهمخواهیها، فرصتهایی را از بین برد.
کاری که حزب کرد هر حزب دیگری هم اگر میتوانست، میکرد. دیگران نمیتوانند بگویند ما میتوانستیم اما نخواستیم. ما یک مقدار هماهنگی و تلاش کردیم. ما دو دسته نیرو داریم؛ یک دسته نیروهایی که حرکت میکنند و کار را پیش میبرند و یک دسته نیروهایی که ادعا دارند ولی کاری پیش نمیبرند. هر حزبی کار کند نتیجه کارش را میبرد. کسی مانع کار احزاب نیست. اتحاد ملت کار کرده، نتیجهاش را هم برده،؛ اگر کسی کاری نکرده نتیجهای هم به دست نیاورده است. ما که به آنها بدهکار نیستیم. ما طلبکاریم که شما چرا آنها کار و تلاش شایستهای انجام نمیدهند. ما مدعی هستیم که بقیه باید مثل حزب اتحاد کار کنند و تشکیلات و بدنه و آموزش و سازماندهی داشته باشند. کار حزب چیزی جز سازماندهی و پیشبرد برنامهها نیست، نمیشود اسم یک مجموعه را حزب بگذاریم ولی سازماندهی نداشته باشد. ما داریم چوب میخوریم که چرا زیاد کار میکنیم. بقیه هم کار کنند. کسی مانع آنها نیست.
پرسش: برخی معتقدند آقای خاتمی به جای راهبری اصلاحات، مسئولیت خود را به برخی چپهای اصلاحات واگذار کرده است.
آقای خاتمی، آقای خاتمی شده چون نگاه پدرانهای به همه اصلاحطلبان و همه نیروها دارد. البته آقای خاتمی هم به افراد و احزاب پای کار و فعال، بیشتر اعتماد میکند تا کسانی که ادعا دارند ولی کار درخور و درست نمیکنند. اگر دیگران احساس میکنند حزب اتحاد به آقای خاتمی نزدیکتر است چون اتحاد بیشتر سعی میکند نظرات آقای خاتمی را پیش ببرد. این تنظیم رابطه از جانب آقای خاتمی نیست. مشارکت در مجلس ششم اکثریت داشت ولی آقای خاتمی نظرش این بود که آقای کروبی رئیس بشود و مشارکت پذیرفت. اگر آقای خاتمی این توصیه را نمیکرد ممکن بود آقای کروبی رئیس نشود. حالا چه باید گفت، باید گفت نگاه آقای خاتمی به حزب مشارکت بود یا به آقای کروبی؟
پرسش: مباحثی که از این جهت، از سوی برخی چهرههای کارگزاران مطرح میشود، نظرتان چیست؟
کارگزاران هم یک طیف هستند، نگاه آقای خاتمی به آقای مرعشی با نگاهش به خانم منصوری فرقی ندارد. هر دو هم افراد پایکار و هزینهداده هستند. بنابراین از این نظر تفاوتی بین نگاه آقای خاتمی به افراد نیست. در حزب اتحاد کسانی هستند که آقای خاتمی با آنها راحتتر است، در حزب کارگزاران هم ممکن است کسانی باشند که آقای خاتمی با آنها راحتتر است، آن هم به این خاطر که اینها میروند صحبت میکنند، یا مثلا کارها را پیگیری کردهاند. اگربنای گلایه باشد ما باید گلایه کنیم که بیشترین کارها را کردیم و کمترین توجه شده است.
اگر در برخی احزاب، افراد محوریشان از آقای خاتمی فاصله میگیرند به ما ارتباطی ندارد
پرسش: اتحاد ملت به آقای خاتمی نزدیکتر است؟ از بقیه اصلاحطلبتر هستید؟
حزب اتحاد به دلیل اینکه اجازه نمیدهد هیچ مطالبهای خارج از چارچوب اصلاحطلبی در درون حزب شکل بگیرد، این نگاه را ایجاد کرده که اینها اصلاحطلبیشان خالصتر است. اگر بگویم ما ناخالصی نداریم، ادعای بزرگی است ولی میتوانم این ادعا را بکنم که ما جلوی هر مطالبه خارج از چارچوب اصلاحطلبی را در درون حزب میگیریم. در حزب اتحاد، اشخاص اصلا ملاک نیستند و تفاوتی بین اشخاص به لحاظ حقوق تشکیلاتی نیست. من در شورای مرکزی یک عضو هستم. ممکن است بیرون از شورای مرکزی دبیرکل باشم و یک مسئولیتهایی بر دوشم باشد ولی حقوق من در شورای مرکزی از بقیه اعضا بیشتر نیست. اگر تصمیم میگیریم همه با هم میگیریم. در حزب اتحاد، هیچ کسی نمیتواند حزب را به استخدام خودش دربیاورد. یعنی حزب اتحاد در استخدام هیچیک از اعضایش نیست. دبیرکل هیچ مطالبه شخصی از حزب اتحاد ندارد، بقیه اعضای شورا هم همینطور. هرگاه هریک از اعضای شورای مرکزی از حزب مطالبه شخصی بکند توسط بقیه طرد میشود.
تفاوت اتحاد ملت از برخی احزاب این است که حزب ما در استخدام هیچیک از اعضا و دبیرکل نیست
این وجه ممیزه حزب اتحاد است. وقتی ما خلوص اصلاحطلبی را در درون خودمان بالا میبریم، هم تلقی خودمان و هم دیگران این میشود که به آقای خاتمی نزدیکتریم،. دیگران هم اگر این کار را بکنند این حس القا خواهد شد. فکر نکنم نگاه آقای خاتمی به دکتر ظفرقندی جامعه پزشکی و دکتر محمود صادقی انجمن مدرسین، صادق نوروزی حزب توسعه و... تفاوتی داشته باشد. ولی در برخی احزاب، افراد محوریشان خودشان از آقای خاتمی فاصله میگیرند و دیگران هم این فاصله را میفهمند، که طبیعتا این رویکرد به من یا حزب اتحاد مرتبط نیست.
بنای ما بر ماندگاری قانونی است نه یکسری اعمال تند دلخوشکنک
پرسش: استعفاهای اخیر در حزب اتحاد ملت چرا شکل گرفت؟
در احزاب به طور طبیعی افراد میآیند و فعال میشوند و گاهی هم کنارهگیری میکنند. شرایط که تغییر میکند انگیزههای افراد کم و زیاد میشود. کنارهگیری از احزاب در همه جا هست؛ اما اینکه در یک استان یک تعداد بیانیه بدهند و اعلام استعفا کنند، این داستان جدیدی است.
این استعفاها به دنبال سخت شدن شرایط سیاستورزی است. حزب اتحاد یک حزب قانونی است که در چارچوب قانون کار میکند و بنایش هم بر ماندگاری است. ما آمدهایم که بمانیم نه اینکه با یکسری اقدامات دل خوشکنک امکان فعالیت از ما سلب شود. برای ما مهم است که امکان فعالیتمان باقی بماند. این فضای فعالیت ممکن است به جفا برای ما تنگ شود، آن جفا را نمیخواهم توجیه کنم ولی بهرحال اگر به جفا هم فضا برما تنگ شد، ما باید بسازیم ولی بمانیم. از اول هم رسما این را اعلام کردهایم. برخی از اعضا احساس میکنند این مقدار سازگاری با شرایط نامطلوب، به هویت آنها آسیب میزند و فکر میکنند این مقدار سازگاری نوعی محافظهکاری است؛ که خب این تلقی آنهاست و نگاه اکثریت نیست. ممکن است برای آنها این مقدار سازگاری با شرایط سیاسی قابل قبول نباشد و کنار بکشند ولی صدور بیانه انتقادی کار شایستهای نبود. نمیدانم این کار چه هدفی را تأمین کرده است،. خیلی از افراد در درون حزب ما هستند که همان نظرات را دارند ولی با استعفا مخالفاند و در حزب ماندهاند.
در درون حزب اتحاد، چالش سازگاری با شرایط موجود یک چالش جدی است ولی اکثریت میگویند ما هرچند ناراضی هستیم ولی باید بمانیم تا فرصتی پیش بیاید و بتوانیم کاری شایسته انجام دهیم. سازمانیابی و سازماندهی از کارهای اساسی و جدی جامعه مدنی است. کسانی که رویکرد فعالیت مدنی دارند و به جامعه مدنی قوی میاندیشند، اولین کارشان سازمانیابی است. سازمانیابی موجود را رها کنیم که کجا برویم سازمانیابی کنیم؟ از نظر من تصمیم به صدور بیانیه درست نبود هرچند استعفا حقشان بود. این را هم بگویم که اینها هیچکدام افراد منفعتطلبی نبودند. همگی انسانهای شریف و دغدغهمندی هستند که دوست دارند مؤثر باشند ولی این مقدار از اثربخشی را کافی نمیدانند. اینکه دنبال کدام سراب، از این آب دست کشیدند را هم، من نمیدانم.
پرسش: اتحاد ملت در انتخابات 98 از ثبت نام حداکثری سخن گفت. برخلاف آنچه در گذشته در موارد مشابه از حزب مشارکت شاهد بودیم. چرا استقبال نشد؟
شرایط انتخابات و فضای سیاسی بعد از آبان ۹۸ زیر و رو شد، ما خود را آماده شرکت در انتخابات کرده بودیم اما حزب ما در هماهنگی راس و بدنه حرکت میکند. بدنه حزب اتحاد بشدت از حوادث آبان متأثر شد. تقریبا روزهای آخر ثبت نام بود که فراخوان دادیم چرا که طول کشید تا به جمعبندی برسیم. فضای جامعه سرخورده و رادیکال بود. با این حال ما در مرکزیت حزب این ریسک را کردیم و تنها حزبی بودیم که فراخوان دادیم. به صورت سمبلیک هم ثبت نام کردیم تا فضای عدم ثبت نام شکسته شود ولی باز هم استقبال نشد و همان اندکی هم که ثبت نام کردند توسط نهاد نظارت قلع و قمع شدند. ما در انتخابات اخیر فضایی نداشتیم. تصمیم ما عدم شرکت نبود اما شرایط آنقدر سخت شد که مفهوم انتخابات از دست رفت. وقتی انتخابات مفهوم خود را از دست داد، نامزد معرفی کردن معنایی نداشت. البته من هم به عنوان دبیرکل حزب رفتم در جایی که مفهوم انتخابات تاحدی وجود داشت یعنی در حوزه انتخابیه قزوین رأی دادم که یک کار سمبلیک بود برای آنکه معلوم بشود که ما انتخابات را تحریم نکردیم.
در انتخابات 98 مشی ما رسوا کردن انتخابات ناعادلانه بود
پرسش: اینکه در انتخابات مجلس یازدهم شرکت فعال نداشتید و نامزد معرفی نکردید آیا این به معنی بی ثمر دانستن مشارکت در انتخابات و رویگردانی شما از صندوق رأی است. آیا برنامهای برای انتخابات 1400 دارید. یعنی انتخابات ریاست جمهوری دوره سیزدهم و شوراهای ششم.
مهمترین معبر اصلاحات صندوق رأی است. وقتی هدف اصلاح امور است و نه براندازی و انفعال، خب باید راهی برای آن جست. این راه دستیابی به قدرت برای اصلاح امور است. متأسفانه کسانی در حاکمیت، که فاقد پشتوانه اکثریت مردم هستند، رأی مردم را برنمیتابند و برای حفظ جایگاه خود در قدرت عامدانه میخواهند مردم را از اثر رأی خود ناامید کنند. به همین دلیل با انسداد مسیر نهادهای انتخابی القا میکنند که مردم چه رأی بدهند و چه ندهند اوضاع همین است که هست و تغییری نخواهد کرد. بعضی از بازجوها در زندان این حرف را با صراحت بیشتری بیان کرده و گفتهاند که فکر نکنید با رأی مردم چیزی عوض میشود. ما با آنها در یک ماراتن سخت و نابرابر انتخاباتی هستیم و تاکنون خود را نباختهایم و از نفس نیقتادهایم و به یاری خدا از نفس نخواهیم افتاد. در این رقابت نابرابر آنها از همه شگردها برای از میدان بدر کردن ما استفاده کرده و میکنند ولی هر بار اصلاحطلبان با ابتکارعملی جدید و بعضا غیرقابل پیشبینی و محاسبه توانستهاند نتیجه بگیرند. این نتیجه گاهی پیروزی در انتخابات بوده است و گاهی رسوا کردن انتخابات ناعادلانه. در همین انتخابات اخیر آنها هرگز فکر نمیکردند که اصلاحطلبان در نهاد اجماعساز خود، یعنی «شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان» به تصمیم قاطع برای عدم ارائه لیست انتخاباتی برسند. پیش خودشان فکر کرده بودند ما هرچقدر هم رد صلاحیت بکنیم آنها خواهند آمد و تنور انتخابات را گرم خواهند کرد. خب، این خیالشان تحقق نیافت و رسواترین انتخابات در طول تاریخ جمهوری اسلامی ایران رقم خورد بطوری که در پایتخت مشارکت به زیر 20 درصد رسید. یعنی نمایندگان اصولگرای پیروز در تهران حتی نتوانستند به اندازهای که در دوره قبل رأی جمع کرده بودند رأی بیاورند ولی یکپارچه وارد مجلس شدند. این حد از رسوایی در تصورشان هم نبود. اصلاحطلبان دستاورد انتخاباتی نداشتند ولی با تصمیم قاطع و درست سرافراز شدند. پیروزی رقیب هم برای آنها شیرین نبود و روزبهروز متوجهتر خواهند شد که این نوع پیروزیهای رانتی برکتی برای آنها و کشور نخواهد داشت.
از دوم خرداد 76 تاکنون اقتدارگرایان برای هر حرکت مردم یک بدیل زدهاند
پرسش: شما فکر میکنید اگر شورای نگهبان نامزدهای اصلاحطلب را رد صلاحیت نمیکرد آنها میتوانستند اکثریت مجلس یازدهم را از آن خود کنند؟
نه، چنین ادعایی ندارم. آنها چند مرحلهای کار کردند. قبل از آنکه به مرحله ردصلاحیت برسند امید مردم را به صندوق رأی بریده بودند و در نتیجه بسیاری از مردم از صندوق رأی رویگردان شده بودند. از دوم خرداد سال 76 که مردم با حضور حماسی خود در پای صندوقهای رأی، خواب را از چشم اقتدارگرایان ربودند این ماراتن آغاز شده است و تاکنون در مقابل هر حرکت مردم آنها نیز یک حرکت بدیل زدهاند. مردم هر بار از فرصت انتخابات استفاده کرده و تحولآفرین شدهاند و آنها نیز با بسیج همه امکانات حاکمیتی خود سعی کردهاند این حرکت مردم را خنثی و بیاثر و مردم را از نتیجه رأی خود ناامید کنند. این بار با حوادث آبان 98 رویگردانی مردم از صندوق رأی به غایت خود رسید و میزان مشارکت آنان در انتخابات به پایینترین حد کاهش یافت. ردصلاحیتها آخرین تیر آنها به انگیزههای مشارکت مردم و بخصوص اصلاحطلبها بود.
نه به تاریکی موجود تن میدهیم نه به دامن فردایی تاریکتر میافتیم
پرسش: یعنی اصلاحطلبان به آخر خط رسیدهاند؟
اصلاحطلبی بنبست ندارد. به هر حال هر چقدر اوضاع خراب باشد باز باید راهی برای اصلاح آن جست. اصلاحطلبها اصلاحطلب هستند؛ نه محافظهکار هستند و نه برانداز. نه به تاریکی وضع موجود تن میدهند و نه خود را به دامن فردایی تاریکتر میاندازند. برای اصلاحطلبها بهروزی مردم و امید به بهروزی شرط اصلی است. ناامیدی،عقدهگشایی و ماجراجویی در مرام اصلاحطلبی نمیگنجد. رویکرد استفاده از فرصتهای اصلاح و ایجاد فرصت برای اصلاح همواره وجود دارد. بنابراین رسیدن به آخر خط معنا ندارد. البته عدهای توصیه میکنند که اصلاحطلبان مدتی کنار بنشینند و بگذارند زمان، راه جدیدی پیش رویشان بگشاید. اینکه زمان راه باز میکند حرف درستی است و اگر واقعا هیچ راهی پیش روی ما نباشد شاید کنارهگیری و سکوت و به انتظار زمان نشستن یک راه حل باشد اما ما هنوز اینگونه فکر نمیکنیم و به همین دلیل حزب را فعال و در حال توسعه نگاه داشته ایم.
مشکل در ذات شورای عالی سیاستگذاری نیست؛ مشکل اقدامات بعد از انتخابات است
پرسش: حزب اتحاد برای انتخابات 1400 چه برنامه ای دارد؟ آیا اصلاحطلبان در این مورد یکپارچه تصمیم خواهند گرفت؟ آیا نهاد اجماعساز اصلاحطلبان پس از استعفای رئیس و نایب رئیس آن وجود خارجی دارد که بتواند کاری بکند.
اساس کار حزب، مشارکت در انتخابات است و ما بدون هیچ تردیدی به انتخابات آینده نظر داریم و خود را برای مشارکت در آن آماده می کنیم و اگر مفهوم انتخابات در فرایند آن شکل بگیرد در آن شرکت میکنیم. در دفتر سیاسی حزب به این موضوع ورود کرده و بحثها را بخصوص در مورد انتخابات ریاست جمهوری آینده آغاز کردهایم. با سایر گروههای اصلاحطلب هم رایزنی میکنیم تا تحلیل هایمان را به هم نزدیک کنیم. البته منتظر نمی مانیم تا ببینیم دیگران چه سرنوشتی را برای انتخابات رقم خواهند زد. برای ایجاد شرایط مناسب و شکلیری مفهوم انتخابات تلاش خواهیم کرد.
طبیعی است حزب ابتدا یک نامزد حزبی داشته باشد و کار را با آن شروع کند. برای رسیدن به نامزد حزبی سازوکار درونحزبی خواهیم داشت و وقتی این نامزد مشخص شد و کمپین او شکل گرفت مواضع و برنامههای انتخاباتی در ارکان حزب و با محوریت او تدوین و اعلام خواهد شد. انتظار این است که سایر احزاب اصلاحطلب نیز همین فرایند را طی کنند و چنانچه در رایزنی و تبادل نظر با سایر احزاب اصلاحطلب شرایط برگزاری انتخابات را مناسب دیدیم آنگاه برای ائتلاف و اجماع برای کسب پیروزی در انتخابات اقدام خواهیم کرد.
شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان در سه دوره گذشته برای رساندن اصلاحطلبان به اجماع موفق بوده و دستاوردهای انتخاباتی خوبی داشته است. مشکل در ذات این نهاد نیست که امروز کسی بخواهد آن را نفی کند. مشکل در اقدامات پس از انتخابات بوده است. این نقیصه را باید با تدبیری نو حل کرد. نباید تحلیل غلط و بیفایده ارائه کرد. باید نقاط قوت را حفظ کرد و نقاط ضعف را برطرف کرد. هیچ راه سلامتی جز اصلاحات پیش پای ملت نیست و دعوت به راههای دیگر جز درغلتاندن کشور و مردم به دامن فردایی مبهم و ناروشن حاصلی ندارد.
در مورد انتخابات شوراها هنوز بحث نکردهایم. با طرحی که اکنون در مجلس مطرح است که نظارت بر انتخابات آن را به شورای نگهبان بسپارند اوضاع آن وخیم تر خواهد شد. البته اگر شورای نگهبان تبعات پذیرش این مسئولیت را برای خود بسنجد بعید نیست از قبول آن سر باز بزند.
خوبه کمی نظر سنجی واقعی کنید.
واقعا از اینکه برای وقت مردم ارزش قایل نیستید متاسفم
اصلاح طلبی به سبک اصلاح طلبان یعنی سو استفاده از نیاز شرعی و غیر شرعی مردم برای رسیدن به قدرت!
حالا شما فلسفه ببافید!