پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
رفیق دوست که سال گذشته با برنامه رادیویی انقلاب تا آزادی گفت و گو کرده در رابطه با اعدام امیرعباس هویدا و ماجرای بازداشت او صحبت هایی را به میان آورده که بخش هایی از آن در پی می آید:
- داستان آقای هویدا این است که شاه وقتی در مقابل مردم کم آورد شروع کرد یاران خودش را گرفتن. اتفاقاً بخشی از کار ما را خود شاه سبک کرد. نصیری و خسروداد و . . . و اینها در پادگان جمشیدیه زندانی کرده بود.
- هویدا را برده بود در انتهای لویزان به نام باغ شیان که متعلق به ساواک بود و محل پذیرایی میهمان های مخفی ساواک بود از قبیل مناخم بگین، موشه دایان، ملک حسین و. . .این افراد محرمانه وارد ایران می شدند و در این باغ سرسبز حضور پیدا می کردند.
- چند سالی هم بود که خانه رییس ساواک هم کنار همین باغ ساخته شده بود. در این باغ کاخی بود که ۱۲ تا سوییت هم برای همراهان این میهمانان ساخته بودند که هویدا را در یکی از این سوییت ها زندانی کرده بودند.
- یک نفر از برداران انقلابی که کارمند سازمان آب بود و خانه اش نزدیک این باغ بود. بعد از اینکه انقلاب پیروز می شود تقریباً ۲۲ یا ۲۳ بهمن وارد باغ می شوند و این باغ را تسخیر می کنند. آن موقع فقط باغبان ها حضور داشتند.
- این افراد وقتی وارد باغ می شوند و هویدا را پیدا می کنند خودش می گوید زنگ بزنید که بیایند مرا ببرند. که یکی از این افراد زنگ می زند مدرسه علوی. چون من مسئول این کار بودم آقای حقانی که گوشی را برداشته بود و خودش هم این خبر را باور نمی کرد گفت: فردی به نام آقای رضاییان می گوید هویدا اینجاست.
- من هم از همان مدرسه علوی دو سه نفر را روانه کردم هویدا را آوردند و یک اتاق مجزا هم برایش آماده کرده بودیم بردیمش در آن اتاق و به قول خودش اولین کسی که در جمهوری اسلامی با او حرف زد من بودم.
- هویدا به من گفت شما راحت پیروز شدید. بعد از چند وقت که زندان قصر را آماده کردیم همه این افرادی که در زندان رفاه بودند منتقل کردیم به زندان قصر!
- آقای اصغر رخ صفت شد رییس زندان و بردار ایشان محمد، شد مدیر داخلی زندان. آقای رخ صفت به من زنگ زد گفت میخواهم رفیق دوست را ببینم.
- من هم رفتم و هویدا گفت مرا از زندان بیاور بیرون کمی در حیاط زندان با هم قدم بزنیم. هویدا گفت می دانم که اعدامم می کنید اما عجله نکنید من خیلی حرف دارم که برای شما بزنم. حکومتی که ما در آن بودیم حکومت دزدها بود. اما من دزد نبودم.
- البته من هم معتقد بودم که هویدا باید می ماند و حرف می زد چون بالاخره ۱۳ سال نخست وزیر کشور بود و زود اعدام شد. البته آقای فردوست هم زود مُرد. ما اصلاً کاری با او نکردیم. او هم اطلاعات جالبی داشت اما سکته کرد و مُرد.
- هویدا دو تا خانه داشت. که گفت یکی از این خانه ها برای من نیست همان خانه ای که در آ اس پ بود برای یک تاجری بود و از قوم خویش هویدا بود. که وصیت کرد و من هم به آقای محمدی گیلانی گفتم و خلاصه به وصیتش عمل کردیم.
- ما هم هنوز نفهمدیم اعدام هویدا کار چه کسی بود. هر چند بعید نیست کار آقای غفاری باشد اما قاطعانه هم نمی توانم بگویم. اما در هر صورت هویدا کُشته شد اعدام نشد.
- اینکه آقای غفاری هم گفته ما هویدا را دستگیر کردیم هم حرف بیخودی است.