سرویس اجتماعی «انتخاب»: دیروز -جمعه- پیدا شدن جسد بیجان و یخزده در سرمای یک نوجوان 14 ساله به نام فرهاد خسروی، موجی بزرگ از واکنشها و توجهات را به خود معطوف کرد. فرهادِ ناکام در رسیدن به آرزوهایش، همراه با برادر بزرگتر خود آزاد و سه تن دیگر از اهالی روستای نی (از توابع شهرستان مریوان در استان کردستان) برای کولبری و پیدا کردن مقداری اندک پول، راهی کوهستانهای صعبالعبور اورامانات میشوند که همواره بیش از 6 ماه از سال پوشیده از برف است.
شاهدان عینی این رخداد به خبرنگار «انتخاب» گفته اند: فرهادِ 14 ساله به همراه برادر بزرگترش آزاد که او نیز تنها 17 سال سن دارد و فرزند ارشد خانواده 6 نفرهشان است، به همراه سه تن دیگر برای کولبری در روز سهشنبه (26 آذر) راهی منطقه پر برف اورامان میشوند تا در قبال دریافت اندکی پول کوله خود را به مقصد برسانند. در «گردنه تته» که عبور از آن در فصل تابستان و شرایط عادی نیز بسیار پر مشقت است، فرهاد و آزاد به همراه دوستان نوجوان خود که تعدادشان سه نفر است، گرفتار کولاک میشوند و مسیر را گم میکنند. سه نفر از این گروه نوجوان با بخت و اقبال راهی روستایی در منطقه مرزی عراق در حوزه حلبچه میشوند و نجات پیدا میکنند اما سرنوشت آزاد و فرهاد به گونهای تراژیک رقم میخورد تا روایتی از هزاران نمونه همانند این نوجوانان گرفتار در فقر و مشقت را برایمان در ثبت کنند.
آرزوهای بر زمین مانده فرهادِ 14 ساله
فرهاد و آزاد در خانوادهای 6 نفره در روستای نی از توابع شهرستان مریوان بزرگ شدهاند که پدر و مادر آنها معلولیت ذهنی دارند و تحت حمایت بهزیستی هستند. هر چند به نقل از اهالی روستا که در منطقه به اتحاد و همکاری با یکدیگر شناخته میشوند کمکهای مردمی زیادی به خانواده و چهار فرزند پسرشان از سوی مردم میشد اما انگار غرور پسران نوجوان خانواده دیگر اجازه نمیداد دستهایشان را به سوی یاریهای گاه و بیگاه مردم دراز کنند؛ در نتیجه آزاد پسر ارشد خانواده که 17 سال داشت چندین بار قبلتر کولبری را تجریه میکند اما فرهاد که قبلتر توان کولبری نداشته بود برای اولین بار راهی «جاده مرگ زنده ماندن» میشود.
پس از گرفتار شدن در کولاک، آزادِ 17 ساله در همان روز سهشنبه خیلی زودتر از برادر کوچک خود یعنی فرهاد که پسر سوم خانواده است، به دلیل نداشتن پوشش گرمایشی لازم در مسیر سرمای سوزناک جاده مرگ توان حرکت را از دست میدهد و در شرایطی از حال میرود که فرهاد در ابتدا چند متری زیر شانههای او میرود اما پس از اینکه میفهمد این راه نتیجهای ندارد، لباس گرم (کاپشن) خود را از تن در میآورد و با آن برادراش را میپوشاند و شتابان به سوی یافتن کمک حرکت میکند. در این زمان حتی فرهاد با اطرافیان و نزدیکان خانواده خود تماس میگیرد و داستان را نقل میکند اما در میانه راه به امید یافتن کمک، نوجوان 14 ساله که اولین تجریه حضور در «گردنه تته» برای کولبری را دارد، راه را گم میکند و تلاش میکند برادر خود را پیدا کند که توفیقی در این امر ندارد. در نهایت، فرهاد یک کلبه یا آلاچیق که اتفاقا در 100 متری روستای «کماله» در منطقه اورامان است را مییابد و تلاش او برای شکستن درِ این مامن نیز با ناکامی مواجه میشود و آثار مشتهای کوبیده بر در او بعد از یافتن پیکرش نمایان بود. در نهایت او نیز همانند بردار بزرگ خود تسلیم سرما میشود.
به گزارش خبرنگار «انتخاب» به نقل از برخی نوجوانان هم صحبت با فرهاد، او به ورزش علاقه زیادی داشته و قبل از رفتن به «جاده مرگ» به دوستاناش میگوید «میخواهم با پول حاصل از کولبری یک دست لباس ورزشی تهیه کنم» اما دریغا که آرزوی او که شاید برای بسیاری از ما همچون امری همیشه در دسترس باشد، بر جای میماند.
مسلما فرهاد و آزاد همانند همه سن و سالهای خود، هزاران آرزو و امید را در ذهن میپروراندند که نقطه تاریک و تراژیک ماجرا این است که در زیستجهان آنها، کولبری ابزار رسیدن به این آمال بود. شاید این روایت برای بسیاری از هم سن و سالهای فرهاد و دیگر مردم این منطقه آشنا باشد که کولبری فراتر از یک مشقت بلکه راه رسیدن به آرزوهای بیشمارشان در میان «آخرالزمان» کوهستانهای کردستان باشد. این یک سرنوشت نیست بلکه محکومیتی است برای بسیاری از همین فرزندان مجبور به زیستن.
روایت غمانگیز معلمِ فرهاد از دردهای بیدرمان فرهادها
هیوا نادری، یکی از معلمان شهرستان مریوان که مدتی کوتاه معلم فرهاد بوده است، روایتی حزنانگیز را از فرهاد نقل میکند که شاید تنها گفتههای یک نوجوان منکوب شده در جبر زندگی نباشد بلکه روایتی بزرگتر از هزاران فرهاد را برای ما بازنمایی کند. نادری در روایت غمانگیر خود که بدون دستکاری در ادامه آورده میشود، اینگونه نقل میکند:
«آقا شما نفست از جای گرم بیرون میاد...روزگار شما به درس و دانشگاه امیدی بود، درستون رو خوندین و استخدام شدین...ما چه امیدی داریم؟! بیاین صدها و بلکه هزاران تحصیلکرده و لیسانس و فوق لیسانس و حتی دکترا رو نشونتون بدم که اونا هم دارن کولبری میکنن! تازه گیرم استخدام هم بشن! فوقش چقدر میگیرن؟ کدوم زندگی با این شندرغازا میچرخه؟! من اگه حوصله داشته باشم حتی شبی دو کول هم میتونم بیارم...!"
پُر از شور بود و نوجوانی و هرچه برایش توجیه میآوردم که «فرهاد عزیز همه چی که پول نیست! به سلامتیت فکر کن، مگر زانوای کوچک و نحیفت با این وزنی که رو کولته چقد تاب بالا رفتن از صخره های خشن و سنگلاخیو داره! چند سال میتونی اینطور دوام بیاری... اصلا سلامتیت به کنار، ترس و اضطراب و وحشت از کمین و کشتنتون چی؟! مگر نمیبینی هر روز چند کولبر رو با تیر میزنن میکشن بدون اینکه فکر کنن اینام آدمن و بیکاری و فقر و گرسنگی به این بیگاری و مشقّت وادارشون کرده...!»
فرهاد اما بهجای شنیدن حرفای من به زندگی سرد، تاریک و بی رمقش فکر میکرد... «آقا شما باباتون از کار نیفتاده و مادرتون محتاج دارو نیست... داداشای کوچکتون شب، سر گرسنه رو بر بالین بیزاری از حقارت نفس کشیدن به نام زندگی نمیزارن.... تمام هم سنای من راهشون همینه و جز تن دادن به این نوع زندگی چندش آور، راه دیگهیی براشون نمونده...»
و مگر میشه این حرفای حق رو جواب داد....!
حالا زیر کدام کوه برفی، کدام صخرهی بی عاطفه، زیر یورش بی رحم بهمن کدام بار بی مسئولیتی باید دنبال جسم سرد و بی جانت بگردم دلبندم...!
فرهادی که «شهید نان» نامیده شد
پس از اطلاع مردم شهرستانها مریوان و سروآباد و مردم منطقه اورامانات تلاشها برای یافتن این دو برادر از همان سهشنبه (26 آذر) آغاز میشود به این امید که شاید فرهاد وآزاد زنده باشند اما در همان روز اول در چهارشنبه (27 آذر) جسد بیجان و یخزده آزاد پیدا و خاکسپاری میشود اما تلاشها برای یافتن فرهاد 14 ساله با شدت بیشتری آغاز میشود.
به گزارش خبرنگار «انتخاب» به نقل از منابع میدانی، با گذشت چهار روز از جستجوییهایی که توسط نهادهای مدنی، آفرود سواران، هلا احمر، شخصیتهای مذهبی، گروههای کوهنوردی حرفهای و نیمه حرفهای و بسیاری از مردم عادی منطقه که با راهها و مسیرها آشنایی داشتند، دیروز جمعه (29 آذر) جسد بیجان فرهاد با مشتهای گره کرده و یخ زده در سرما پیدا میشود. این جستجوها که با جمعیتی بیش از 1500 نفر انجام شد، بعد از یافتن جسد در حوالی ساعت یک بعدازظهر، برای خاکسپاری عازم روستای نی میشوند.
در این میان نکته قابل توجه حضور و استقبال جمعیتی کمنظیر از مردم شهروستان مریوان، سروآباد و اورامانات در مراسم خاکسپاری این نوجوان بود. بر اساس مشاهدات میدانی خبرنگار «انتخاب» مردم با حضوری چند هزار نفری در مراسم خاکسپاری فرهاد، با در دست گرفتن تکهای «نان» در ماشینهای خود فریاد میزدند: «او برای نان جان باخت.» شهروندان در مراسم خاکسپاری نیز فرهاد را «شهید نان» میخواندند.
کولبران زندگی یا قربانیان سرمایهداران متصل به رانت
بگذارید اندکی واقعبین باشیم، برای بسیاری از شهروندان کردستان کولبری انتخاب نیست، بلکه یک جبر و اجبار است. کولبری یعنی آوردن مقداری کالا از مرز عراق به ایران، برای مردمان این منطقه نه تنها حکم قاچاق ندارد، بلکه در حکم زندگی است. زندگی به حکم قربانی شدن برای سرمایهداران پنهان شده در پشت پرده.
به گزارش «انتخاب»، کولبران کولههای کالای خود را با مشقت بسیار برای افرادی میآورند که اصطلاح صاحب بار نامیده میشوند و به ازاری هر کیلو مقداری حقالزحمه دریافت میکنند اما واقعیت امر این است که این صاحبان بار نیز خود افرادی جزء در قاچاق این کالاها محسوب میشوند و بالاتر از آنها افرادی سرمایهدار و احتمالا متصل به برخی رانتها قرار دارند، که از مجمع این کولهها ثروتاندوزیهای فراوان میکنند.
ضروت رسیدگی جدی دولت
در عرصه کولبری طی چند سال گذشته دولت نیز تحت برنامهای نسبتا ضعیف در اجرا به موضوع کولبری وارد شده و مرزهای نیمهرسمی را با صدور کارت تردد کولبری برای برخی افراد صادر کرده است. در اینجا قصه این نیست که بگوییم دولت باید از کولبری حمایت کند یا به آن مشروعیت ببخشد یا کولبری در زمره قاچاق قرار نمیگیرد اما بگذارید بدون پرده بگوییم، کولبری محرک اقتصاد بخشی بزرگ از مردم مناطق مختلف کردستان است. کولبری نه راهحل و نه باب میل مردم منطقه است؛ کولبری نتیجه و برآیند نبود اشتغال، اقتصاد مولد، عدم سرمایهگذاری و نابرابری چند ساله در زمینه تخصیص بودجه است.
مرگ فرهاد نه تنها آخرین تراژدی حسنانگیز مرگ کولبران نبوده و نخواهد بود، بلکه از درون این مرگ شاید هزاران نوجوان دیگر به امید قهرمانسازی از خود راهی جاده مرگ شوند. نوجوانانی که در فقر و مصیب چارهایی جز کولبری ندارند و برای ماندن باید راه فرهاد را در پیش بگیرند. اینجاست که باید به جرات بگوییم دولت باید مسئولیت را بر عهده بگیرد و بپذیرد که کولبری جرم نیست و برآیند اجباری برای زنده ماندن و حیات مستقل است؛ همانگونه که فرهاد و آزاد نخواستند دستشان را به سمت یاریهای گاه و بیگاه مردم دراز کنند.