پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
شهید آیت الله دکتر بهشتی یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در بهمن ماه 1358 در مسجد لرزاده تهران سخنرانی کرد.
یخشهایی از این سخنرانی را که پایگاه اطلاع رسانی شهید بهشتی، آن را منتشر کرده است، می خوانید:
*من
قبلاً، بر اساس مطالعه اى که روى جوامع مارکسیستى که جوامع مکتبى هستند، و
روى مکتب مارکسیسم داشته ام، نشانه هایى بر ضرورت حضور فقیه در اداره
امور یافته بودم؛ اما آنقدر که تجربه این دوساله در متن جامعه انقلابى و
در رابطه مستقیم با مسائل اسلام، مطلب را برایم مثل روز روشن کرده، در آن
زمان نمى توانستم مطلب را تا این حد روشن بیابم.
* فقیه بعد از
اینکه نظرات اسلامى را روشن کرد، و فقهاى شوراى نگهبان، که آنها هم باید
فتاوى فقاهت رهبرى و رهبرى فقیه را رعایت کنند، قوانین را تطبیق کردند و
معلوم شد قوانینى که از مجلس گذشته مطابق اسلام است، اگر این قسمت تأمین
شد، یعنى فقهاى شوراى نگهبان نقش فقاهتى فقیه رهبر را در تأیید انطباق
قوانین با اسلام ایفا کردند، بعد از اینکه این کار را کردند مطلب تمام نمى
شود. باید در مجارى اجراى قوانین، ولایت فقیه و تسلط او (ولایت یعنى تسلط
بر کیفیت اداره جامعه) تأمین شود تا این قوانین مصوّب و تضمین شده از نظر
انطباق با اسلام، در مقام عمل هم اجرا شود. این مى شود ولایت فقیه.
* باید
نبض حکومت در دست فقیه باشد. حالا شما بروید جاروجنجال راه بیندازید و
دادوقال کنید که نگفتیم بالاخره آخوندیسم میشود؟ نگفتیم بالاخره این
انقلاب سر از حکومت آخوندها درمیآورد؟اما خوشبختانه شما مردم متدین
باایمان انقلابى گول این حرفها را نمیخورید. علماى اسلام اگر در مقام
ولایت دنیاطلبى کردند، اگر اخلاقشان اخلاق طاغوتى شد، اگر اینهایى که تا
قبل از ولایت فقیه با مردم خاکى و متواضع بودند حالا براى مردم قیافه
گرفتند و حرکت کردند و نشست و برخاست کردند...اینها فقیه جامعالشرایط
نیستند تا ولایت داشته باشند. اما اگر اینها در دوره ولایت فقیه، رفتارشان
با مردم همان بود که قبلاً بود، اگر زندگیشان همان بود که قبلاً بود، اگر
رفتوآمدهایشان همان بود که قبلاً بود، آن وقت آخوندیسم چه معنا دارد!
معنایش این است که بگوییم این انقلاب در پى آن است که قوانین اسلام و مُرّ
اسلام را حاکم کند. مگر ما غیر از این میخواستیم؟ اگر آخوندیسم معنایش
حاکمیت مُرّ اسلام و اسلام با شناخت فقیه و با مراقبت فقیه بر اجراى اسلام
است، این آخوندیسم براى ما مطلوب است! اى آخوند! گوشَت را باز کن که این
آخوندیسمِ تو را در قانون اساسیمان وصف کردهایم. گفتهایم فقیه
اسلامشناس و صاحبنظر در مسائل اسلام، عادل، باتقوا، شجاع، آگاه به مسائل
زمان، مدیر و مدبر. من مسلمان از حکومت کردن چنین آخوندى استقبال میکنم .
* شما
اى روحانیون عزیزى که مسئولیتهاى مختلف ولایت فقیه را بر عهده گرفتهاید
و گوشههایى از اعمال این ولایت فقیه را عهدهدار شدهاید! شما را به
خدا سوگند، لباس پوشیدنتان، اخلاق و رفتار و معاشرتتان، نشستوبرخاستتان،
آمدوشدتان، منزل و مأوایتان، همه چیزتان چنان باشد که این مردم ببینند شما
کسانى هستید که از علم و معرفت و فقه اسلامى و عدالت و تقواى اسلامى و
آشنایى به مسائل امروز امت اسلام و جهان، سهمى وافر و اگر نه در حد عالى
ولى لااقل در حد مطلوب و مقبول و مورد قبول دارید، تا این انسانهاى پرشور
باایمانى که در برابر مخالفان ولایت فقیه این گونه سینه سپر کردهاند روز
به روز سرفرازتر و سربلندتر باشند.
*مبادا رفتار من، وضع من، آمدوشد
من، در مردم این شک و تردید را به وجود آورد که اى بابا، اینها هم وقتى به
مقام و مسند اعمال ولایت و حکومت و اداره جامعه رسیدند، بو و رنگ طاغوتى
پیدا کردند! اگر چنین شود، آن وقت خیانت و ضربتى را که ما به انقلاب و
اسلام وارد کردهایم از خیانت و ضربت دشمنان دیگر سنگینتر، و عِقاب و
عذاب و کیفر دنیا و آخرتش بر ما گرانتر خواهد بود. روحانیت عزیز، علماى
اسلام، در هر خدمتى هستید و هستیم، سخت مراقب این نکته باشیم.
*البته
جریانى پیش آمده و یک مقدار، به اندازه یک گوشه، براى ما مشکل ایجاد کرده
است. ولى این مشکل را با همت و حضور و همیارى و همکارى شما انشاءالله حل
خواهیم کرد. مشکل این است که تا موقع شهادت مرحوم آیتاللّه استاد مطهرى
ما همین چیزهایى را که گفتم کاملاً میتوانستیم رعایت کنیم. من با همان
کیفیتى که قبلاً میآمدم و میرفتم، میآمدم و میرفتم و محافظ و مراقبى هم
نمیخواستم. خیلى راحت و آسان و بىریا و بدون هیچگونه قیدى و بدون
هیچگونه امر اضافى آمدوشد میکردیم. پس از شهادت ایشان و ترور
ایشان...امام امر فرمود که باید مراقبت کنیم.
*بنده خودم را
میگویم؛ من چیزى نیستم که بخواهند از من مراقبت بکنند. ولى خوب، بالاخره
فعلاً اینطوراست . در رفتوآمدهایمان دو یا سه یا چهار پاسدار با اسلحه
همراه ما هستند... این پاسدارها چنان جوانهاى خوبى هستند که من با تمام
قلب آنها را دوست دارم. آنها هم نسبت به من لطف دارند. رابطه ما با آنها
برادروار است. اما ما اصلاً به این حرفها عادت نداشتیم. یک طلبهاى بودیم
که راحت میآمدیم، راحت میرفتیم، آزاد میآمدیم، آزاد میرفتیم. الان
اصلاً آزادى ما سلب شده است. گاهى هم که بنده میخواهم در جایى زودتر پیاده
شوم و با مردم باشم، این برادرها بر اساس احساس مسئولیت میگویند، آقا
پیاده نشوید! البته من گاهى به حرف اینها گوش نمیدهم. حتى مکرر به
حرفهایشان گوش نمیدهم. پیاده میشوم، میگویم که در میان همین مردم و با
همین مردم از همه جا بهتر است. ولى اینها گاهى بعداً ملامت میکنند و
میگویند اگر چنین شد، اگر چنان شد! ... من اصلاً میترسم این مسأله ما را
منحرف کند.
*من خوب یادم میآید وقتى خیلى جوان بودم، شاید شانزده
هفده سالم بود، مدت کوتاهى بود درس طلبگى میخواندم، همکلاسیهاى من از
دبیرستان میآمدند با من پیرامون مسائل روز بحث میکردند. یکى از حرفهایى
که آن موقع در ذهن آنها کرده بودند و میپرسیدند این بود که میگفتند حضرت
على(ع) وقتى از خانه میخواست به مسجد بیاید، میدانست که به او حمله
میکنند یا نه؟ اگر میدانست یا احتمال قابل ملاحظهاى میداد و قراین نشان
میداد، چطور چنان بىپروا به مسجد آمد تا شهید شود و عالم اسلام على را
از دست بدهد؟! آن موقعها، در همان سن نوجوانى، من به این همسنوسالهاى
خودم گفتم، براى اینکه على در آن خط حکومتى بود که پسرو پیشرو را نفى
میکرد. اگر از آن خط منحرف میشد و به خط پسرو پیشرو درستکن میافتاد،
میدید آرمانش قربانى شده. ولى على ترجیح میداد خودش قربانى بشود ولى
آرمانش قربانى نشود. این هنوز در ذهن من مانده که آن موقعها، در همان
سنین، به آن همسنوسالها مطلب را اینجور میگفتم و آنها هم وجدانشان
میپذیرفت. من الان در رابطه با خودمان همین را میگویم. عرض کردم که
امیدوارم به زودى بتوانیم این مسأله را تمام کنیم. اگر هم حادثهاى پیش
بیاید هیچ طور نمیشود! ما به افتخار شهادت میرسیم، و این سعادت ماست!
جامعه هم جاى ما را پر خواهد کرد. دیگران مسئولیتهاى ما را به عهده خواهند
گرفت. من با تمام وجودم از این گوشه انحرافى اضطرارى که الان در زندگىام و
روابطم با مردم پیش آمده بیزار هستم. میدانم عدهاى دیگر از برادران ما
هم دچار این مشکل هستند.