صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۵۱۴۶۹
تاریخ انتشار: ۳۷ : ۱۱ - ۱۲ بهمن ۱۳۹۰
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

بانی فیلم نوشت:

قرار شد با داود رشیدی، این مرد تمام نشدنی سینمای ایران به‌خاطر بزرگداشتش در جشنواره امسال گفت‌وگویی انجام دهیم. او با تمام خستگی‌های یک روز پرکار، با اشتیاقی وصف‌نشدنی به سئوالاتمان درباره سال‌های دور و نزدیکی که با سینما گذرانده پاسخ داد

نکته جالب این است شما با «فرار از تله» ساخته زنده‌یاد جلال مقدم وارد سینما شدید و آخرین حضورتان در سینما نیز بازسازی همین فیلم است («اکباتان»). نظرتان در‌این‌باره چیست؟
تا قبل از «فرار از تله» من اصلا سینما را نمی‌شناختم، البته با جلال مقدم دوستی قدیمی و دیرینه‌ای داشتیم، جلال یک روز آمد و گفت سناریویی دارم که دوست دارم یکی از نقش‌هایش را تو بازی کنی. من دیدم بهروز وثوقی هم در این فیلم بازی دارد. آن زمان بهروز، سوپراستار سینما بود. خیلی‌ها به من گفتند که مواظب باش، بهروز خیلی دوست ندارد، کسی در کنارش دیده شود، اما واقعا این طور نبود. من به خاطر شناخت و رفاقتی که با جلال مقدم داشتم، پذیرفتم که این نقش را بازی کنم. فیلمنامه را خواندم و برای فیلمبرداری به اندیمشک رفتیم. روز اول فیلمبرداری را در یک بانک باید می‌گرفتیم،‌ به من گفتند «تو وارد شو و برو نزدیک گیشه»، من این کار را انجام دادم، کات. بعد گفتند «حالا تو اسکناس‌ها رو بشمار... حالا به در نگاه کن... کات» پلان‌ها این طوری گرفته می‌شد و من اصلا از این شیوه خوشم نیامد، چون اصلاً هیچ حسی در آن وجود نداشت و یک چیز کاملاً مکانیکی بود... .

برای بازیگری که با تئاتر رشد پیدا کرده، این شیوه کار، نامأنوس بود.
بله، چون من باید راجع به نقش مطالعه کنم تا بشناسمش. همان جا واقعا ترسیدم و رفتم هتل پیش جلال مقدم (بهروز هم آنجا بود) و گفتم من فردا برمی‌گردم تهران! گفت چرا؟ گفتم من هیچ حسی نسبت به این نقش ندارم که کی هستم و قرار است چه بکنم و اصلاً بغضم گرفته بود و اشک در چشمانم جمع شده بود و گفتم آبرویم می‌رود و ... آن شب جلال مقدم و مخصوصا بهروز تا صبح برای من توضیح داد که فیلم چیست؟ مونتاژ، دکوپاژ و ... چیست و چگونه این پلان‌ها به هم وصل می‌شوند. اینکه به عنوان مثال ممکن است ده تا پلان از تو بگیرند و فقط دو تا از آن را در فیلم استفاده کنند و...

در بدو ورود، کمی با سینما اصطکاک داشتید.
بله، چون آنرا نمی‌شناختم، هیچ وقت سر فیلمبرداری نرفته بودم و فیلم بازی نکرده‌ بودم. توضیحاتی که به من دادند، درس بزرگی برای من بود تا متوجه شوم سینما چیست و همه‌اش دروغ است و...

جادوی سینما از چه زمانی داود رشیدی را به سمت خودش کشاند، چون در اولین تجربه سینمایی دچار تردید شده بودید.
از همان جا که معلوم شد نقشم چیست، کی هستم و چه می‌کنم و کجا هستم و چرا دارم این دزدی را انجام می‌دهم. آرام آرام با بهروز بیشتر آشنا شدم. در ادامه به درک بهتری از فضای فیلم و سینما رسیدم و از آن خوشم آمد، مخصوصاً اینکه دستمزد سینما خیلی بیشتر از تئاتر بود و اصلاً قابل مقایسه با هم نبود.
 

از طرف دیگر سینما انعکاس خیلی وسیع‌تری در مردم داشت. به عنوان مثال در اولین فیلمی که بازی کردم، خاطرم هست سر سه راه شاه، سینما آسیا، پلاکارد بزرگی از من و بهروز را زده بودند که برد زیادی در بین مخاطبان داشت و در چند سینما هم به نمایش در آمده بود. مجموعه این عوامل اثر خوبی روی من گذاشت و بنابراین کار سینما را ادامه دادم.

در این مقطع بود که بحث «انتخاب» برای ادامه حضور در سینما برای شما پیش آمد یا نقش‌های بعدی را براساس جریان شهرتی که سینما برای شما به ارمغان آورد، انتخاب می‌کردید؟
به هیچ وجه؛ به عنوان مثال فیلم بعدی‌ام «کندو» بود. همان موقع من مدیر واحد نمایش تلویزیون هم بودم و از طرف دیگر هم مشغول کار تئاتر بودم. البته خیلی افسوس می‌خورم که دو فرصت خوب کار کردن با ناصر تقوایی را از دست دادم. یکی سریال «دایی جان ناپلئون» بود که قرار بود نقش اسدالله میرزا  را بازی کنم، چون برای ناصر تقوایی خیلی احترام قایل بودم و از طرف دیگر نقشی که به من پیشنهاد داده بود را خیلی دوست داشتم، اما وقتی این پیشنهاد را به من داد، گفتم من هر روز نمی‌توانم سر فیلمبرداری بیایم چون حضورم در واحد نمایش تلویزیون این اجازه را به من نمی‌دهد. ناصر گفت «نه باید هر روز در اختیار من باشی».