پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند.
«انتخاب»: اسدالله علم وزیر دربار پهلوی دوم از سال 45 تا 56، در یادداشت های خود به ماجرای سفر رئیس جمهور هند و ناراحتی شاه از رادیو فارسی بی بی سی سخن گفته است.
به گزارش «انتخاب»؛ در خاطرات روز شنبه ۵ تیرماه ۱۳۵۵ علم آمده است:
«صبح شرفیاب شدم. کارهای جاری را عرض کردم، منجمله برنامه شرفیابی والاحضرت همایونی را به شوروی که [احمد اردلان] سفیر ما از مسکو تلگراف کرده بود. فرمودند، وقتی شام میدهند بعد از شام لابد با شما صحبتهایی خواهند کرد. اگر [ایرادهایی] بخواهند بگیرند، جواب شما باید این باشد: شما ما را اذیت میکنید. چطور به خود اجازه میدهید که وقتی ما اسلحه میخریم به ما ایراد بگیرید. شما همیشه میخواهید حق سوال از ما را برای خود حفظ کنید و قاضی رفتار ما باشید. برای چه؟ ما برای دوستی حاضر هستیم، ولی برای توضیح دادن کارهایمان به شما حاضر نیستیم. عرض کردم، خیلی شدید است. فرمودند، چاره نیست، اگر گفتند، شما هم بگویید. اگر نگفتند که چه بهتر، شما هم چیزی نگویید. عرض کردم، اجازه مرحمت میفرمایید در حضور والاحضرت همایونی روز پنجشنبه آینده شرفیاب شوم و شاهنشاه اوامری درباره برخورد معظمله بفرمایید و امر بفرمایید که مسائل را کجا و چهجور ایشان صحبت بفرمایند و کجاها را به من واگذار فرمایند. فرمودند، البته، وقتی ولیعهد و تو برگشتی (من هم اجازه خواستهام که دوشنبه به زوریخ بروم و دندانم را یا بکشم یا معالجه کنم و برگردم) متفقا پیش من بیایید.
عرض کردم، سفیر گابون استدعا دارد که حالا که کار معامله اورانیوم تمام شد، به خواستههای ما توجهی بشود (کمک مالی، برقراری سفارت دائمی ما در آنجا و تربیت خلبان و غیره). فرمودند، مطلب تمام نشده، اینها میگویند اورانیوم میدهیم، ما هم حاضریم بخریم، مشروط به اینکه آن وقت فرانسهها از مقدار اورانیومی که به ما خواهند فروخت کم نکنند. چون گویا فرانسه تمام اورانیوم آنجا را در دست دارد. اینها قصد معامله دارند، به ما هم مینویسند، ولی نمیتوانند عمل کنند. فرمودند، از دولت تحقیق کافی بکن بعد به من اطلاع بده.
عرض کردم، والاحضرت غلامرضا امر مبارک را اطاعت کردند و اصولا از رفتن به آمریکا منصرف شدند. فرمودند، بسیار خوب، به همه والاحضرتها ابلاغ کنید حق قبول هیچگونه دعوتی را، چه از مقامات دولتی و چه خصوصی، ندارند. مگر آنکه با اجازه دربار باشد. وقتی خواستم مرخص شوم، عرض کردم صبح به [هرمز قریب] رئیس کل تشریفات [سلطنتی] امر فرمودید مسیر حرکت کورتژ امروز رئیسجمهور هند که از خیابان شاهرضا، پهلوی به طرف سعدآباد است، از شاهراه ونک باشد. البته او هم اطاعت کرد، ولی توی سر خودش میزد که بیش از یک ساعت وقت ندارم، ممکن است خوب انجام نشود. فرمودند، غلط کرده، کاری ندارد. چه لزوم دارد با ماشین سربسته (چون آفتاب شدید برای رئیسجمهور هند که مرض قلبی دارد خوب نیست) از این خیابانهای دور و دراز عبور کنیم؟ اگر ماشین سرباز بود که میتوانستیم به احساسات مردم پاسخ بدهیم، باز مطلبی بود. عرض کردم، البته اطاعت میشود.
بایر هلیکوپتر در رکاب شاهنشاه به فرودگاه رفتیم و [فخرالدین علی احمد] رئیسجمهوری هند وارد شد. آنجا خبری شنیدم که از قدرت خداوندی غرق حیرت شدم و آن این بود که وقتی مسیر عوض و اعلام شد، دختری که در آن مسیر با نارنجک قصد سوءقصد به اتومبیل شاهنشاه را داشت، از اینکه موفق نشده، عصبانی میشود و نارنجک را به طرف دو پلیس میاندازد که خوشبختانه آسیب زیادی نمیبینند، ولی خود دختره کشته میشود. بلاشک این مرد بزرگ را خدا برای ایران نگاه میدارد. شاهنشاه و رئیسجمهور و علیاحضرت شهبانو و خانم رئیسجمهور [به سلامتی از شاهراه ونک] به سعدآباد رسیدند. ناهار مهمان داشتم. استادان دانشگاه کمبریج که تاریخ ایران را مینویسند و چند مجلد آن حاضر شده و برای تقدیم به پیشگاه همایونی آوردهاند، چند نفر از نویسندگان ایرانی و سفرای انگلیس و آمریکا مهمان [من] بودند.
به سفیر انگلیس اوامر شاهنشاه را درباره نوشتههای فایننشال تایمز و نقل آن توسط برنامه فارسی بی.بی.سی گفتم و گفتم که اگر این رویه ادامه پیدا کند، ما هم در رویه خودمان نسبت به شما تجدید نظر میکنیم. خیلی ناراحت شد. گفت وقتی خودم شرفیاب میشوم، اگر شاهنشاه اوامر موکدی در این زمینه به من بفرمایند، من کلک رادیو فارسی را میکنم که یا به کلی موقوف شود، یا لااقل تا اندازهای تحت کنترل باشد، از حسن نیت او خوشم آمد. از پیام شاهنشاه به ملت آمریکا در مجله تایم همه تعریف کردند.
بعدازظهر چند ساعتی با یک دختر خانم ایرانی خوش بودم. استراحت خوبی کردم.
شب مهمانی در کاخ نیاوران [به افتخار] رئیسجمهوری هند بود. بعد از شام، قبل از آنکه موکب شاهانه به طرف سعدآباد حرکت کند، علیاحضرت فرمودند در اتاق خواب خودشان کار دارند. شاهنشاه فرمودند، بسیار خوب، من هم با وزیر دربار در باغ گردش میکنم. نخستوزیر و وزرا را مرخص فرمودند.
نخستوزیر خیلی ناراحت شد، به این معنی که وزیر دربار که از صبح تا غروب حضور شاهانه است، دیگر معنی ندارد که این افتخار را بعد از شام هم پیدا کند. ولی ناچار وقتی شاهنشاه دست خودشان را دراز کردند دستشان را بوسید و رفت. من نیم ساعتی در حضور شاهنشاه در باغ قدم زدم بسیار عالی بود. به این جهت نخواستم در مورد پیشامد ناگوار امروز صحبتی بکنم. صحبت دخترها را کردیم، قدری شعر خواندم، قدری راجع به دماگوژی و دماگوگ که خطر آن برای کشور (اگر دامنگیر مقامات بالا شود، کمتر از طاعون و وبا نیست) صحبت شد. به حمدالله شاهنشاه خیلی سر کیف بودند. از بعضی از رقاصههای امشب خوششان آمده بود. فرمودند، درباره آنها تحقیقاتی بکنم. عرض کردم، البته. پیش خودم میاندیشیدم بعد از جریان صبح باید کسل باشند، برعکس سرحال بود. واقعا این مرد بزرگ است و خداوند به او دل شیر و حوصله پیامبری داده است و زندگی با او لذت و کیفیت خاص دارد. به این جهت من کرر [در] مکرر از خدا خواستهام که پیش از او بمیرم زیرا زندگی بعد از او برای من مرگ رنجآوری خواهد بود. مذاکرات با سفیر انگلیس را هم عرض کردم. خندیدند، فرمودند، بد راهی فکر نکرده، بگو تشریفات به وقت بدهد شرفیاب شد.
حالا در منزل کار میکنم ساعت یک صبح است.»
یادداشتهای علم، جلد ششم، ویرایش علینقی عالیخانی، تهران: مازیار، چاپ یازدهم، ۱۳۹۱، صص ۱۷۳-۱۷۶.