صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۴۸۴۷۱۲
تاریخ انتشار: ۰۹ : ۱۷ - ۰۱ تير ۱۳۹۸
تورق خاطرات چهره‌ها؛
آقای ناطق نوری رئیس مجلس بود. ایشان جلسه‌ای داشت؛ صبر نکردم، وارد اتاقش شدم و بی‌مقدمه سر آقای ناطق داد زدم: «این چه وضعی است که تا چنین اتفاقی می‌افتد کت و شلواری‌ها کت‌شان را بالا می‌گیرند و روحانیون هم عبای‌شان را بالا می‌گیرند. این بلایی است که سر خودتان هم می‌آورند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند.

محسن رفیق دوست که وزارت سپاه و ریاست بنیاد مستضعفان را بر عهده داشته، خاطره ای از روزهای جنجالی مربوط به اختلاس «123 میلیاردی»، در کتاب خود نقل کرده است.

به گزارش «انتخاب»؛  خاطره مذکور بدین شرح است: «همان داستان عجیب و غریب ۱۲۳ میلیاردی که در آن به من و فامیل رفیق‌دوست خیلی ظلم شد؛ ۱۲۳ میلیاردی که وجود خارجی نداشت. پرونده‌ای ساختند که به شخص بنده مربوط نبود، ولی مرا نشانه گرفته بود و هدفش من بودم. مجموعه چهار حساب، ظرف ده ماه، ۱۲۳ میلیارد تومان گردش مالی داشته که آن را متبلور کرده و عنوان اختلاس داده بودند. از این مبلغ، ۱۱۹ میلیارد تومان گردش حساب مربوط به فاضل خداداد و کسی به نام بهروز یارخدایی بوده و حساب برادر من چهار میلیارد گردش داشته و سودی که به آن تعلق می‌گرفته ۲۰ میلیون تومان بوده است. برادرم وقتی از طریق من متوجه می‌شود که خداداد از نام رفیق‌دوست سوءاستفاده کرده، قبل از آن‌که پرونده ساخته بشود، این ۲۰ میلیون تومان را به بانک ریخته و تسویه کرده بود.

... بالاخره دیگر آخر عمر ماست و هنوز ۱۲۳ میلیارد در ذهن مردم هست. می‌خواستم مردم را در مورد حقیقت این پرونده آگاه کنم تا قضاوت درستی بکنند. «و لا تقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا» [و چیزی را که بدان علم نداری دنبال مکن، زیرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد. (اسراء: ۳۶)] آن‌هایی که هنوز بدون اطلاع حرف می‌زنند کاش لااقل به همان صحنه دادگاه نگاه می‌کردند. من حتی در آن‌جا به رئیس دادگاه گفتم که چون برادر من بوده، باید بیش‌تر جریمه می‌شده. نباید در این دام می‌افتاده که از اسم او سوءاستفاده بکنند؛ هرچند سوءاستفاده از اسم او سه درصد بوده. کسی که این پرونده را ساخته می‌خواسته با بهانه مرتضی رفیق‌دوست، محسن رفیق‌دوست را بزند. چرا؟ شما خودتان از روزنامه سال ۱۳۶۱ خواندید که آقای هاشمی رفسنجانی در رای اعتماد و دفاع از من گفت: «اگر ما ده نفر نزدیک به انقلاب داشته باشیم، حاج محسن یکی از آن ده نفر است.» خب، زدن رفیق‌دوست هدف چه کسی می‌تواند باشد؟ کسی که با انقلاب عناد دارد. من از روزی که امام «هل من ناصر» گفت تا الان عمله انقلاب هستم و هیچ قدرتی قادر نیست مرا از انقلاب دور کند، چون از بچگی این انقلاب پیوند خورده‌ام.

سر این جریان خیلی آزرده بودم. در صدور حکم آقا برای تمدید مسئولیت بنیاد هم تاخیر شده بود و با این‌که به عنوان مطلع – و نه متهم – به دادگاه می‌رفتم، فشارهای رسانه‌ای روی من زیاد بود؛ هر روز می‌نوشتند که ۱۲۳ میلیارد تومان چند دست کت و شلوار می‌شود، چند پرس چلوکباب می‌شود، و از این حرف‌ها. یادم هست، صبح پنج‌شنبه‌ای به مجلس رفتم. آقای ناطق نوری رئیس مجلس بود. ایشان جلسه‌ای داشت؛ صبر نکردم، وارد اتاقش شدم و بی‌مقدمه سر آقای ناطق داد زدم: «این چه وضعی است که تا چنین اتفاقی می‌افتد کت و شلواری‌ها کت‌شان را بالا می‌گیرند و روحانیون هم عبای‌شان را بالا می‌گیرند. این بلایی است که سر خودتان هم می‌آورند.»

بعد از کلی داد و بیداد، از آن‌جا بیرون آمدم و یکراست به دفتر آقای هاشمی رفسنجانی رفتم. وقتی وارد دفتر ایشان شدم، قبل از این‌که حرف بزنم، آقای هاشمی شروع کرد که این چه ظلمی است دارند می‌کنند و از این حرف‌ها. من فقط ایستادم و او را نگاه کردم. توی دلم گفتم: «ای زرنگ‌تر از همه روزگار» و بیرون آمدم. یک لحظه از خودم بدم آمد. به خودم گفتم: «تو چرا به جای خدا به بنده‌های خدا متوسل می‌شوی؟ خدا که از حال تو خبر دارد، پس بگذار هرچه می‌خواهد بشود بشود.» خیلی عجیب بود؛ همان روز آقا دستور دادند حکم من صادر بشود که در جو آن روز بسیار اثرگذار بود. من همیشه از قبل وقت می‌گرفتم، ولی آن روز، بدون وقت قبلی به بیت امام رفتم. به آقای محمدی گلپایگانی گفتم: «می‌خواهم دو کلمه با آقا صحبت کنم.» ایشان گفت: «آقا الان جلسه مهمی دارند و بعد از آن هم قرار است جایی بروند. فکر نمی‌کنم وقت بشود.» ماشین آقا دم در ایستاده بود. گفتم: «خدمت آقا بگویید حاج محسن می‌خواهد در دو ثانیه دو کلمه به شما بگوید.»

آقا گفته بودند: «این دو کلمه چیست؟» خدمت‌شان رسیدم و گفتم: «متشکرم خیلی مردی.»

دست‌شان را بوسیدم. خواستم برگردم، آقا صدایم کردند و فرموند: «حاج محسن، این قضیه را چگونه دیدی؟»

گفتم: «آقا امتحان الهی بود.»

گفتند: «به لطف خدا، شما از آن سرافراز بیرون آمدید.»

«برای تاریخ می‌گویم؛ خاطرات محسن رفیق‌دوست»، به کوشش سعید علامیان، تهران: سوره مهر، چاپ اول، ۱۳۹۲، صص ۲۲۰ -۲۲۳.