محمدحسین خوشوقت مدیرکل اسبق مطبوعات و رسانه های خارجی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از پرونده مرگ زهرا کاظمی خبرنگار ایرانی- کانادایی می گوید.
** یکی از مواردی که در دوران مدیریت شما اتفاق افتاد بحث مرگ خانم زهراکاظمی خبرنگار ایرانی- کانادایی در تهران بود. درباره این پرونده توضیح دهید؟
خوشوقت: در مورد خانم زهرا کاظمی خیلی بد عمل شد. یعنی آقای مرتضوی از ابتدا تا انتها خیلی بدعمل کرد.
من هم در جلسه اول و هم جلسه دومی که آقای مرتضوی مرا خواست و تهدید کرد که با او همکاری کنم، گفتم: اگر شما درست عمل نکنید جمهوری اسلامی را با مشکلات طولانی مدتی مواجه خواهد شد که رهایی از آن به این راحتی ها میسر نیست.
ولی مرتضوی سکوت کرد.
ایشان به حرف ما گوش نداد و دچار مخصمه ای شد که فقط تلاشش نجات خویش از این مخصمه بود.او کاری به حواشی و عواقب آن برای ایران و خانواده خانم زهراکاظمی نداشت.
** ظاهرا مرتضوی خانواده خانم کاظمی را مجبور به دفن جسد در ایران کرده بود؟
خوشوقت: من آن موقع شنیدم که خانواده و اطرافیان ایشان تحت فشار قرار گرفتند تا جنازه در ایران دفن شود. در حالی که آنها می خواستند جسد را به فرانسه بفرستند.
** اگر جسد انتقال پیدا می کرد دست مرتضوی رو می شد؟
خوشوقت: خیر. بعید است که اگر آن جا کالبدشکافی می شد پزشکان فرانسوی به چیزی بیش از آن چه پزشکی قانونی در ایران رسید می رسیدند. پزشکی قانونی به این جمع بندی رسید که سر ایشان به جسم سخت خورده یا جسم سخت به سر ایشان خورده است.
اما بحث ما این بود که این کجا و به چه شکل و چرا اتفاق افتاده است.
** گویی خانم کاظمی دیر به بیمارستان رسانده شده بود؟
خوشوقت: بله. وقتی ظاهرا سیلی به صورت ایشان زده شد و ایشان به خاطر داشتن چشم بند به زمین خورده بود.
ایشان از همان ابتدا با ماموران در چند مورد درگیر شده بود.بعد ازآن که در اختیار نیروی انتظامی برای بازجویی قرار می گیرد آن جا ناراحتی و ناآرامی هایی از خود نشان می دهد. آنها مستاصل می شوند و به این جمع بندی می رسند که بازجویی را ادامه ندهند. تصمیم می گیرند ایشان را به زندان اوین عودت دهند. در طول بازجویی ها ایشان اصرار می کند که می خواهد سفیرکانادا در ایران را ملاقات کند که با مخالفت ماموران روبرو می شود.
وقتی می خواستند ایشان را از نیروی انتظامی به زندان اوین عودت دهند ایشان اصرار می کند که مرا به سفارت کانادا ببرید. ماموران به ظاهر موافقت می کنند اما به ایشان چشم بند می زنند و به زندان اوین می برند. طبق گزارش هایی که در هیات ویژه رییس جمهورارائه شد، ایشان تصور می کند آن جا سفارت کاناداست اما شخصی که در شب اول، به خاطر نا آرامی هایش، با ایشان برخورد فیزیکی داشته است، با خانم کاظمی برخورد می کند و سیلی به ایشان می زند تا دو باره آرام اش کند!
** آن شخص خود مرتضوی نبود؟
خوشوقت: نمی دانم. وقتی ایشان را در زندان اوین پیاده می کنند آن فرد از آن حوالی عبور می کرده و چشمش به ایشان می افتد؛ از دور می گوید باز که این جا آمدی؟
خانم کاظمی از صدای آن مرد می فهمد که آن جا نه سفارت کانادا، که زندان اوین است. داد و فریاد و بی تابی می کند که آن جا سیلی به ایشان زده می شود؛ حالا توسط همین فرد یا فرد دیگری به ایشان زده می شود و تعادلش از دست می رود و به زمین می افتد و سرش به جدول جویی که کنارش ایستاده بوده برخورد می کند. بدین سبب، شکاف کوچکی در جمجمه ایشان ایجاد می شود. مقداری بیحال می شود اما به ظاهر بهبود می یابد.
در آن زمان، عوارض و نشانه های ضربه مغزی اصلا مشاهده نمی شده اما از محل آن شکستگی مختصر و مویین، خون آرام آرام وارد محوطه مغز می شود و فشار داخل مغز را افزایش می دهد. چند روزی طول می کشد تا فشار داخل جمجمه به حدی برسد که ایشان بی حال و به بیمارستان منتقل شود و در بیمارستان به کما برود.
گزارش هایی که در کمیته رییس جمهور داده می شد بیان می کرد که ابتدا، هم در بهداری و هم در بیمارستان بقیه الله تصور بر این بوده است که ایشان ناراحتی گوارشی دارد. اما وقتی ایشان به کما می رود متوجه می شوند مشکل مغزی بوده است. ایشان در بیمارستان حالت تهوع و بیحالی داشته است.
** یعنی عکسی هم از سر ایشان نگرفته بودند؟
خوشوقت: وقتی به کما می رود اسکن مغزی می شود. آن جا متوجه می شوند مشکل مغزی است نه گوارشی. در سی تی اسکن می بینند یک ترک باریکی در جمجمه ایشان ایجاد شده است. آن طور که به خاطر دارم، ایشان 15 روز در کما بوده و سپس دار فانی را وداع گفته است.
** با آقای محسن آرمین نایب رییس وقت مجلس صحبت می کردم می گفت مرتضوی با بازجویی از خانم کاظمی می خواست پرونده ای علیه اصلاح طلبان درست کند. آقای آرمین می گفت خانم کاظمی نسبت آشنایی دوری به آقای بهزاد نبوی داشته است؟
خوشوقت: من دفعه اول است این را می شنوم. اما بعید هم نیست. مرتضوی در همان جلسه اول با توپ و تشر به من گفت: شما به یک جاسوس مجوز فعالیت داده اید تا بیاید این جا جاسوسی کند.
من گفتم: ما به خبرنگاران خارجی بسیاری اجازه فعالیت در ایران را داده ایم. شما بگویید این فرد کیست تا من توضیح دهم.
ایشان بالاخره گفت: زهرا کاظمی.
گفتم: ایشان تا کنون چندین بار به ایران آمده است. این بار هم پس از استعلام از مراجع قانونی ذیربط به ایشان اجازه فعالیت در ایران داده شده است. ما به ایشان اجازه مکتوب داده ایم و قید کرده ایم که در چارچوب قوانین جمهوری اسلامی، عکاسی کند. حالا که ایشان برخلاف مقررات عمل کرده است می توان قانونی با او برخورد کرد.
آقای مرتضوی گفت: این خانم اعتراف کرده که جاسوس آمریکا و انگلیس است و علاوه بر جاسوسی، در پوشش کار خبری، آمده است تا ببیند آیا اصلاح طلبان، آن یک میلیون دلاری که سی آی ای به آن ها پرداخته است، درست خرج کرده اند یا نه؟!
با این مطلبی که مرتضوی گفت بعید هم نیست می خواسته به اصطلاح، فیلی هوا کند!
وقتی دادستان پایتخت جمهوری اسلامی ایران، چنین فردی با تمام خصوصیاتی که از او سراغ داریم، باشد، این نشان دهنده یک بیماری جدی در سیستم است؛ سیستمی که ایشان را تا این حد بالا می کشد، از مشکل و نقصی جدی برخوردار است که باید مرتفع شود. حالا می گوییم ابتدای کار ممکن است کسی از ضمیر ایشان خبر نداشته باشد و مرتضوی به مقامی بالا منصوب می شود؛ ولی وقتی می بینیم عملکرد او غیراسلامی و غیراخلاقی است، اگر سیستم سالم باشد باید سریعا او را عزل کند. وجود آدم های مساله دار و فاسد در یک سیستم نشان دهنده وجود یک بیماری در سیستم است که اگر درمان نشود و جلوی پیشرفت آن گرفته نشود می تواند سیستم را نابود کند.
آقای مرتضوی به خاطر وحشتی که در دل ها ایجاد کرده بود تصور می کرد که من در برابر او نخواهم ایستاد؛ اما این بار اشتباه کرده بود.
** از نسبت فامیلی شما خبردار نشده بود؟
خوشوقت: چرا در جلسه اول ایشان خیلی اصرار داشت که مرا به عنوان متهم بازجویی کتبی کند. برگه بازجویی متهم را جلوی من قرار داد و گفت آن را پر کن.
گفتم : من متهم به چه هستم؟
گفت: متهم به معاونت در جرم جاسوسی. بازپرس پرونده حکم جلب شما را صادر کرده و ممکن است یک ماه در بازداشت باشید.
دیدم خیلی اصرار می کند گفتم: آقای مرتضوی ظاهرا شما تلقی تان این است که من یک نیروی سیاسی اصلاح طلب هستم؛ خیر. من یک مسوول جمهوری اسلامی هستم که بر اساس مصالح عالیه نظام و منافع ملی عمل می کنم.
گفت: از کجا بدانم که شما در جهت مصالح نظام عمل می کنید؟
گفتم: بالاخره من آدم ناشناسی نیستم. مرا می شناسند.
گفت: مثلا کی شما را می شناسد؟
گفتم: شما تماس بگیرید مثلا با دفتر رهبری. آن جا هستند کسانی که مرا بشناسند؛ هر چه آن ها گفتند من قبول دارم.
گفت: مثلا در بیت با که تماس بگیرم؟
گفتم: با هر کسی تمایل داشتید تماس بگیرید.
گفت: نه. شما اسم بگو!
خیلی معنادار و آزار دهنده بود این رفتار! چه بسا بهتر بود من نام هیچ فردی را نمی بردم ولی برای این که کار زودتر انجام شود و جلسه بیشتر از این طول نکشد و کار ایشان را راحت تر کرده باشم و کمکی به پیشرفت کار کرده باشم گفتم مثلا با یکی از فرزندان مقام معظم رهبری.
گفت: مثلا کی؟
گفتم: مثلا حاج اقا مصطفی.
گفت: ایشان شما را از کجا می شناسید؟ رفیق شما است؟
گفتم: بله. ایشان هم رفیق من هستند هم فامیل.
گفت: چه نسبتی با شما دارند؟
گفتم: همسر همشیره بنده هستند.
تا این را گفتم دیدم رفتار مرتضوی عوض شد. شروع کرد دردل کردن که : بله، اوضاع خیلی حساس و خطرناک است. اصلاح طلبان می خواهند نظام را ساقط کنند و آمریکا هم دارد کمک می کند. جاسوس ها هم دارند به اسم خبرنگار وارد کشور می شوند. من هم خیلی تحت فشارم. باید این مشکل را حل کنیم. من هر روز بعد از این جا(کار در دادستانی) به زندان اوین می روم. الان هم با آقای هاشمی رفسنجانی ملاقات دارم.
گفتم: بله. شرایط حساس است و ما باید حواسمان باشد تا در چارچوب مقررات و حکمت و عقل عمل کنیم.
با این حال، هنگام خداحافظی مرتضوی به من گفت: آقای خوشوقت دعا کن اتفاق بدی نیفتد. والا پای خودت هم گیر است.
گفتم: امیدوارم که اتفاق بدی نیفتد. ولی ای کاش این اتفاق از اول نمی افتاد. اقدام شما درست نبود. کاش به ما یا وزارت اطلاعات خبر می دادید.
اطلاعاتی که به من رسید نشان می داد که در همان روز اول بازداشت خانم کاظمی، مرتضوی با وزارت اطلاعات تماس گرفته و وزارت اطلاعات به آن ها گفته است خانم کاظمی را از زندان رها کنید تا خودمان تحقیق کنیم؛ ولی آقای مرتضوی به این توصیه وزارت اطلاعات عمل نکرده بود.
** برداشتتان از مرتضوی چه بود؟
خوشوقت: جوانی جاه طلبی بود. به دنبال کسب مقام بود. چون آدمی بود که ملاحظات اخلاقی و شرعی لازم و کافی نداشت، هر کاری می کرد برای این که بتواند به هدف خود برسد. تلقی اش این بود که اگر تندروی کند و اخلاق و شرع را در برخورد با متهمین زیرپا بگذارد زودتر به هدفش می رسد.
او برای چنین سمتی، آدم کوچکی بود. حالا برخی دنبال قدرت و منصب هستند اما ظرفیت و شخصیتشان با سمتی که احراز می کنند تا حدودی متناسب است، اما ایشان خیلی کمتر از مقام و منصبش بود؛ اختیاراتش بسیار زیاد بود ولی تقوا و توانایی های ذاتی و اخلاقی او سبب سقوط و تباهی اش شد.
در آن زمان، تنها کسی که توانست مقابل ایشان بایستد من بودم و خدای را شاکرم که توانستم به سهم خود در مقابل یک اقدام فسادآمیز بایستم. ایشان تلقی اش این بود که من هم مثل دیگران مرعوب می شوم و با ایشان همکاری می کنم.اما زمانی که ایشان مصاحبه ای کرد و به دروغ، درپاسخ به اظهارات آقای آرمین، اعلام کرد که آقای خوشوقت، به خواست و ابتکار خودش، مصاحبه کذایی را انجام داده، من در نامه ای سرگشاده موضوع را افشا کردم.
دو سه هفته پس از آن نامه افشاگرایانه، آقای مرتضوی مرا در جلسه ای مذهبی دید و از من خواهش کرد دیگر درباره ملاقاتم با ایشان چیزی نگویم. من هم گفتم مادام که شما در این باره دروغ نگویید، حرفی نمی زنم اما اگر دومرتبه درباره آن دیدار دروغ بگویید من وظیفه خودم می دانم که دروغ شما را فاش کنم.
** مرتضوی نامه شما را با سربرگ معاونت مطبوعاتی داده بود؟ این سربرگ را از کجا به دست آورده بود؟
خوشوقت: سربرگ ایرنا بود. نمی دانم از کجا آورده بود.
** از آقای ناصری نپرسیدید سربرگ ایرنا دست مرتضوی چه کار می کرده است؟
خوشوقت: خیر. هیچ وقت نپرسیدم.
** بعد این سربرگ را مستقیم از دفتر خودش برای آقای عبدالله ناصری مدیرعامل ایرنا فرستاد؟
خوشوقت: بله. البته من به او گفتم که خبر را به نام شما می نویسم.
ولی ایشان گفت نه به نقل از خودت بنویس.
گفتم: نه؛ می نویسم یک مقام قضایی گفته است خانم کاظمی هنگام بازجویی از سوی نیروهای وزارت اطلاعات، حالش به هم خورده است. ولی اگر کسی از من پرسید می گویم که این مقام شما بوده اید.
آقای مرتضوی با تلخی و تحیر گفت: قبول دارم.
من پیش خودم گفتم این سربرگ را می نویسم و وقتی بیرون آمدم بلافاصله با آقای ناصری تماس می گیرم و می گویم این مصاحبه تحت فشار بوده است و شما آن را منتشر نکنید.
ولی مرتضوی از من زرنگ تر بود. وقتی خبر را نوشتم و خواستم بروم، گفت: شما این جا بنشینید تا خبر روی خروجی ایرنا قرار بگیرد، بعد بروید!
** آقای ناصری چک نکرده بود ببنید شماره ای که فاکس از آن آمده متعلق به مدیریت رسانه های خارجی وزارت ارشاد نیست؟
خوشوقت: نه. شاید امکانش نبوده و یا آن که دفتر ایشان متوجه نشده است.
بعد از آن نامه سرگشاده ی افشاگرانه علیه دروغ های مرتضوی،وزیر وقت اطلاعات، آقای یونسی، خواستار ملاقات با من شد. در آن ملاقات، ایشان خیلی تشکر و اظهار کرد که این ها برای نجات خودشان، وزارت اطلاعات را هم می خواستند قربانی کنند و ما به شدت در تلاش برای دفاع از خودمان بودیم. اما این نامه سرگشاده شما، به ما هم بزرگترین کمک را کرد تا مورد ظلم واقع نشویم.
آن جا متوجه شدم این کار خیر و جسورانه من، دامنه اش گسترده تر از آن بوده است که تصور می کردم!
شب آن روزی که ایرنا آن خبر را مخابره کرد، تماس گرفتند و گفتند ریس جمهور می خواهد شما را ببیند.
من نزد آقای خاتمی رفتم. ایشان پرسیدند: ماجرای این مصاحبه چه بوده است؟
من ماجرا را برای ایشان توضیح دادم. ایشان خیلی تعجب کردند و یادداشتی هم از اظهارات من برداشتند و گفتند: من امشب خدمت مقام معظم رهبری می رسم؛ این موضوع را خدمت ایشان بگویم؟
گفتم: بله بگویید. من هم می خواهم خدمت ایشان اطلاع بدهم؛ شما که اکنون زودتر از من ایشان را می بینید، موضوع را به استحضارشان برسانید.
دو سه روز بعد، دوباره آقای خاتمی مرا برای ملاقات فرا خواند.
ایشان گفت خدمت مقام معظم رهبری رسیده و گفته است که آقای مرتضوی چنین رفتاری با فلانی کرده است. آقای خاتمی از پاسخ مقام معظم رهبری، به اطمینان و امید رسیده بود.
به ما
اينكه به گفته خودش وصل به بالاهاس!
تازه مرتضوي فريبش هم كه داده؛))
کاش دستم به این میرسید.
انتقام از او میستاندم.
بکرات متوجه شدم اغلب رونامه ها پیغام میدهند کاربر گرامی نظرات شما قابل انتشار نیست و من هم مدتهاست نظری نمیدهم ببینید چه قدر ناراحت شدم که نظر دادم
این است مردانگی ؟ این است مروت و جوانمردی ؟ آقای مرتضوی که این بنده خدا رو شکنجه کردی، شما رو سیاهان همیشگی تاریخ هستید.
چطور دلتون به زجر دادن یک انسان که تو اون شرایط نمی تونه از خودش دفاع کنه، راضی میشه؟ واقعا از خداوند خجالت نمی کشیدید به خاطر این جنایت؟ بنده ای را خداوند از روی مرحمت بی پایانش جان بخشیده، شما از روی جهالت و خشم کورکورانه شکنجه کردید و جانش را به بدترین شکل گرفتید. ننگ بر شما و بر همه کسانی که انسانیت و عقلانیت را با شکنجه و سیلی و .... جایگزین کرده اند.
ولی خوب که فکر می کنم یاد این شعر میفتم، شما انگار مغزتان از سنگ شده است و انسانیت مدتهاست که از وجود بی ارزشتان رخت بر بسته است:
بقول استاد مشیری:
تو از آیین انسانی چه می دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی
وقتی امیدی برای اصلاح ساختار و رساندن حقوق از دست رفته مظلومین وجود ندارد ؟
در گزارشات پزشکی قانونی از مرحومه زهرا کاظمی اشارات بسیار بیشتر و زننده و تکان دهنده ای بود که الان با کمک شبکه های مجازی کلیه اخبار در دسترس است
و اصلا بحث سیلی زدن و ضربه خوردن به زمین یکی از جنایات کثیفی بود که به یک خانم دست بسته بود .
بهتر است تا زمانی که واقعا امکان باز کردن کلیه پرونده های اینچنینی و بررسی عادلانه و دقیق میسر نشده بیشتر اعصاب و وجدان عمومی را جریحه دار نکنید .
اگر اعتماد و اطمینان به اجرای عدالت باشد قطعا روزی کلیه جنایتکاران به دست عدالت واقعی و مردمی سپرده خواهند شد انشاالله