صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۷ مهر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۴۳۵۰۷
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۱۳ : ۱۲ - ۱۴ آبان ۱۳۹۰
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سعيد مستغاثي در کیهان نوشت :بحث تقابل سنت و مدرنيته يا بهتر بگوييم سنت و تجدد تقريبا حدود 200 سال است كه در اين سرزمين رواج دارد.

از همان زماني كه دراوايل دوران قاجار و سلطنت مظفرالدين شاه، اولين فراماسون ها عازم ايران شدند و در دربار شاه و مراكز قدرت جاي گرفتند و از همان زمان كه نخستين محصلان ايراني راهي فرنگ شدند و به جاي فراگيري علم و دانش براي استفاده درسرزمين خود، جذب سازمان هاي فراماسونري گرديده (تشكيلاتي مخوف برخاسته از قرون وسطي و جنگ هاي صليبي با ايدئولوژي صهيوني كه دين زدايي و عقايد شرك آميز و نژادپرستي و نوعي جهان وطني كه دستاوردش خيانت به آب و خاك و خانه و خانواده است را ترويج مي كند) و تنها ره آوردشان ازسفر فرنگ، خودباختگي در برابر فرهنگ و ارزش هاي غرب بود و هويت باختگي و فدا كردن همه ريشه هاي ملي و ديني و تمامي وابستگي هاي مذهبي و ميهني درپاي سرسپردگي و دل باختگي به بيگانه و خارجي آن چنان كه يكي از سردمداران اين حركت يعني سيد حسن تقي زاده كه هنوز هم مورد وثوق بسياري از شبه روشنفكران ما قرار دارد، جمله معروفي دارد كه در وابستگي به غرب بايستي از نوك پاتا فرق سر، فرنگي شويم!!


از همين جا بود كه متاسفانه طبقه روشنفكر ما كه در آن زمان به منورالفكر معروف بود، پاي به عرصه گذارد، يعني از دوران لژهاي ماسوني و انديشه و تفكر وابستگي و خودباختگي، نوعي روشنفكري بيمار متولد شد كه متاسفانه شاخ و برگ آن هنوز در مملكت ما وجود دارد. روشنفكري كه متاسفانه هميشه درعرصه دفاع از هويت و ريشه ها و ارزش هاي ديني و ملي غايب بوده و اگر در خوش بينانه ترين نگاه به دشمنان اين آب و خاك ياري نرسانده، اما درهمان بزنگاه درگوشه هاي سكوت خزيده است.

روشنفكري كه هنوز به خود فروختگان پيشاني سفيدي مانند ميرزا حسين سپهسالار و ميرزا ملكم خان و امثال آنها مباهات مي نمايد و آنان را پدر معنوي خود مي خواند كه كوس رسوايي وطن فروشي شان همه زواياي تاريخ معاصر را در نورديده و حتي كارشناسان و مورخين و ناظران سياسي اروپايي و آمريكايي را به فغان آورده است.


اما در مقابل اين قشر عاريتي، همواره سنت و طبقه سنتي بوده كه متكي بر اعتقادات ديني و باورهاي مذهبي، درهر فراز وبزنگاه تاريخ معاصر از حيثيت و عزت و هويت دين و سرزمين اش دفاع كرده و در مقابل هر آنچه بيگانه و خارجي براي نابودي اين كشور به كار بست، ايستاد. اين همان فرهنگ و سنتي است كه با تكيه بر انديشه و باور اسلامي، بيش از 10 قرن، تمدن و فرهنگ اسلامي را برجهان زمان خود حاكم ساخت و به اعتراف مورخان اروپايي مانند جرج سارتون و ويل دورانت و... براساس علم و دانش و تمدن امروز جهان را پي ريخت. اين همان سنت و آييني است كه ايران را تبديل به پرشكوهترين تمدن دوران خود كرد.

تا حدي كه سفرنامه نويسان اروپايي مانند شاردن و تارونيه، ايران پرشكوه عصر صفوي را به رخ اروپاي تازه رهيده از قرون وسطي مي كشيدند. اما اگر سنت و فرهنگ ديني و اسلامي به ايران چنين كرد، تجديد و به اصطلاح تمدن غرب و مدرنيسم و روشنفكري ناشي از آن، نه تنها آن تمدن اسلامي را به اضمحلال كشيد بلكه ايران را به جايي رساند كه در زمان پهلوي به نوكري اخلاف دزدان دريايي در آمريكا و اروپا افتخار مي كرد و جيره خوار پست ترين فرقه هاي ضاله مانند بهاييت شد.

اما متأسفانه مورخين ماسون از لحظه ورود به اين آب و خاك، سعي كردند با وارونه نمايي تاريخ ايران، خادم جلوه دادن خائن ها و خائن نماياندن خادم ها، آنچه مي خواهند به خورد نسل جوان بدهند. از همين رو هرآنچه منفي و بد و ارتجاعي و واپس گرا و عقب مانده بود به سنت و فرهنگ ديني و اسلامي نسبت دادند و آنچه نشان از خوبي و پيشرفت و تكامل و به اصطلاح آوانگارديسم داشت را ناشي از تجدد و مدرنيته و روشنفكري معرفي كردند.

همپاي اين تجدد و مدرنيته، دانشگاه وارداتي، علوم انساني غربي را جانشين علوم انساني اسلامي كرد تا به تدريج مديريت جامعه در همه ابعاد سياسي و اقتصادي و فرهنگي و هنري و ... در اختيار تفكرات غربي مانند اومانيسم و سكولاريسم قرارگرفته و جامعه از وجود انديشه ديني زدوده شود. سينما به عنوان يكي از همين مظاهر تجدد و به اصطلاح تمدن وارد ايران شد و از نخستين آثارش، عناصر و نمادهاي همان تجدد وارداتي را كه هيچ سنخيتي با فرهنگ و ارزش هاي ديني و ملي ايران نداشت را درمقابل تفكر اسلامي و سنت هاي ديني ازطريق سينما به اذهان مردم القاء نمود.

در طول سالهايي كه سينماي ايران پا گرفت و توسعه يافت، همواره در فيلم هايي سعي شد تا به نحوي باورهاي ديني مورد هجمه قرارگرفته و به انحاء مختلف استهزاء شده و يا ناكارآمد جلوه داده شود. كمتر فيلمسازي مانند مرحوم علي حاتمي يافت شد كه سعي داشت به هرشكل در آثارش آن تجدد وارداتي را مورد انتقاد و بلكه اعتراض قرار داده و فرهنگ سنتي و ديني مردم ايران را به عنوان تمدن برتر به تصوير بكشد.

درسالهاي پس از انقلاب اگرچه مديريت ماسوني بر سينماي ايران از بين رفت و برخي سينماگران به ترويج آراء و انديشه هاي سنتي و ديني در اين عرصه پرداختند اما همچنان تفكر ماسوني در سينماي ايران باقي ماند. همان تفكري كه به تحقير و تفكيك سنت مي پرداخت و مدرنيته و تجدد را مانند بت هاي باستاني، ستايش مي كرد.

اما در فيلم «يه حبه قند» نگاه تازه اي به اين تقابل ديده مي شود. نگاهي كه خودباختگي تجددطلبان و شيفتگي كوركورانه سنت گريزان را به غرب باور دارد. نگرشي كه براي معدود افراد پايبند به فرهنگ سنتي و باورها و اعتقادات ديني و ملي، احترام قائل است. ديدگاهي كه به اصطلاح تمدن گرايان را بي ريشه و به قول جلال آل احمد هرهري مذهب جلوه مي دهد ولي درعين حال دستهاي سنت و فرهنگ سنتي را درمقابل نفوذ تجدد وارداتي بالا مي برد.

«يه حبه قند»، تسليم ناگزير باورهاي مذهبي و ملي در مقابل هجوم به اصطلاح مدرنيسم را مي پذيرد و اعتراف مي كند كه فرهنگ سنتي ما در برابر هجمه عظيم مظاهر مدرنيسم غرب، به حال احتضار افتاده و مانند دايي پير فيلم «يه حبه قند» منزوي است و با يك حبه قند مي ميرد و يا دچار فراموشي است و مانند خاله مسن خانواده، شمارش ركعت هاي نمازش را از ياد مي برد.

در «يه حبه قند» خودباختگي و فرهنگ تسليم و سازش موج مي زند. همه اعضاي يك خانواده سنتي (كه البته هر يك به نوعي مورد هجوم ارزش هاي غربي و متجددانه اعم از اينترنت و فوتبال و موبايل و امثال آن قرار گرفته اند و همين هجمه از آنها مشتي آدم بي هويت و بي ريشه ساخته كه حتي روحاني اش روضه و نماز ميت بلد نيست) در خانه پدري جمع شده اند تا تنها دختر باقيمانده خانواده را عروس كنند. البته نه براي يك داماد حي و حاضر در ايران بلكه غيابي و براي مردي كه مقيم خارج كشور است! درواقع آنها جشن گرفته اند تا ناموس خانواده (به معناي خانه، وطن و كشور) را به خارج از مملكت و نزد بيگانگان بفرستند و در اين ميان تنها دايي پير خانواده است كه به دليل افكار و باورهاي ديني و سنتي، مخالفت مي كند.

دايي پير خانواده به نشانه سمبل سنت گرايي و دفاع از ناموس و ايستادگي در مقابل بيگانه پرستي و خودباختگي مي ميرد و همه عزادارند اما زندگي يا بهتر بگوييم روند تسليم ادامه مي يابد و اين بار بدون تنها مانع و رادعي همچون دايي پير حتي مادر نيز با چشمي اشكبار به پيشكش دختر خانواده خدمت مرد پولدار خارج نشين رضايت مي دهد و در صحنه اي نمادين و بر سفره عزاي دايي پير، مانع از خاموش كردن زنگ مبارك باد گوشي موبايل دختر مي شود به معناي اينكه ناگزير از تسليم هست و به قول شاعر:

در كف شير نر خونخواره اي
جز زتسليم و رضا كو چاره اي
متأسفانه در نظر فيلمساز، تجدد و تمدن وارداتي همان شير نر خونخواره است كه بايستي فرهنگ و ارزش هاي سنتي و ملي و مذهبي را در پايش قرباني كرد و اين تفكر از آثار همان انديشه اي است كه گفتيم از 200 سال پيش طبقه روشنفكر بيمار را در اين مملكت به وجود آورد كه مي گفت و مي گويد: «بايستي از نوك پا تا فرق سر فرنگي شويم».

اين همان تفكر هويت گريزي است كه فرهنگ ديني و ملي خويش باور ندارد و تحت تأثير القائات 200 ساله تفكر ماسوني، همه قدرت و عظمت را در تمدن غرب مي جويد و تمدن اسلامي را در آخر خط مي بيند كه يا بايستي استحاله پيدا كرده و يا از صحنه كنار رود.اما شگفت از حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي است كه گويا وظيفه تبليغ و اشاعه فرهنگ اسلامي داشته و دارد ولي متأسفانه با صرف هزينه يك و نيم ميليارد تومان، فيلمي توليد مي كند كه اساس همان فرهنگ را ناكار آمد، تاريخ مصرف گذشته و تمام شده در برابر مدرنيسم و تجدد غربي تصوير مي نمايد. پ

يش از اينها و در سال هايي قبل تر دوراني بر همين حوزه هنري گذشت كه كمتر نشاني از اسلام در آن به چشم مي خورد اما انتظار مي رفت در دوران مديريت جديد و تعهد ايشان نسبت به آرمان هاي انقلاب و امام راحل و مقام معظم رهبري، در اين حوزه اسلامي، چنين بيت المال سوزي و جفا به اعتماد مردم مسلمان رخ ندهد.


فيلمساز مدعي است كه با بناي يك خانه به سبك سنتي و پوشاندن لباس هاي محلي و به كارگيري لهجه محلي، سينماي ملي را به عرش رسانده و فرهنگ سنتي ايران را در اعلا درجه مطرح ساخته است اما بدون تعارف بايستي گفت كه اگر اين نمايش فرهنگ سنتي است كه امثال فرح ديبا كه خود بر سر تنور روستائيان به طور نمايشي نان مي چسباند و لباس محلي بر تن مي كرد و عشق آفتابه لگن و پارچه ترمه بود را بايستي ملكه سنت لقب مي دادند!!

متأسفانه نگاه فيلم «يه حبه قند» به سنت و فرهنگ سنتي مثل همان سنت گرايي جشن هنر شيراز، يك نگاه و نگرش توريستي و به اصطلاح كارت پستالي است. كافي است كه فقط مقايسه كنيد نمايش خانواده سنتي در فيلم «مادر» مرحوم علي حاتمي را با اين خانواده به اصطلاح سنتي كه در فيلم «يه حبه قند» به سبكسري و رفتارهاي كودكانه مشغولند.

در آن فيلم، گرد آمدن خانواده به چه منظور بود و در اين فيلم به چه مقصود و منظور است؟ سرانجام آن فيلم به كجا رسيد و تا چه حد زيست به اصطلاح متجددانه و مدرن را در قبال زندگي سنتي ايراني- اسلامي، تحقير كرد و سرانجام اين فيلم به كجا ختم شد و چگونه مرگ سنت و تفكر و باورهاي ديني را يك جا اعلام كرد؟
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
مجید
|
۲۱:۳۲ - ۱۳۹۰/۰۸/۱۴
چرا از واقعیت فرار میکنید آخه
ایرانی
|
۱۵:۱۵ - ۱۳۹۰/۰۸/۱۴
جناب منتقد:
مهم نیست که تحت چه سیستم و فکری در جوامع بقدرت میرسی !!
مهم و ارجح آنستکه روش چیست و خدمت به مردم چگونه است !