پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
پرفسور استفان والت، استاد روابط بین الملل دانشگاه هاروارد در تحلیلی در فارین پالیسی به جریان فکری جان بولتون ، مشاور جدید امنیت ملی ایالات متحده پرداخته است .
به گزارش انتخاب؛ استفان والت، مقاله را اینگونه آغاز می کند : یک کفش دیگر آویخته شد (کنایه از پایان کار یک سیاستمدار دیگر با اصطلاحات ورزشی). دونالد ترامپ، وزیر امور خارجه خود رکس تیلرسون را با انجام یک مسابقه فریبکارانه از رده بندی حذف کرد . پس از آن نیز مشاور امنیت ملی خود مک مستر را اخراج و جان بولتون، سفیر پیشین آمریکا در سازمان ملل متحد را جایگزین او کرد.
این جایگزینی از طریق یک ضربه هوک گیج کننده(نوعی ضربه بوکس ) انجام شد ، چرا که مایک پومپئو از سازمان سیا به وزارت امور خارجه رفت و جینا هسپل، کارمند با سابقه و وفادار سیا که در دوران جورج دبلیو بوش کارنامه ای سنگین از شکنجه را رقم زده بود جایگزین وی شد . گرچه بوش فیلم های ضبط شده در مورد آنچه سازمان سیا انجام می داد، را نابود کرده است . اما با نگاهی به این نقل و انتقالات سیاسی تا چه حد باید نگران باشیم و بترسیم ؟
به نظر می رسد که 2 واکنش کلی به آخرین تحولات در کابینه ترامپ وجود دارد.تفسیر نخست این است که آخرین تغییرات دولت با هدف خلاص شدن ترامپ از شر "بزرگسالانی " انجام شده که سعی داشتند وی را مدیریت کنند . بنابراین مشاوران مذکور با مشاورانی جایگزین شدند که جهان را از دریچه چشم ترامپ می بینند و اجازه می دهند وی هر راهکار و رفتاری را انجام دهد.
در این دیدگاه، تیم جدید ترامپ به جای تلاش برای اداره او تلاش می کنند تا او را به اهدافی که در سال 2016 به شهروندان آمریکایی وعده داد برسانند . نتیجه این رفتارها چیزی جز یک سیاست خارجی فاجعه بار نخواهد بو.چرا که محور تلاش ها شعار «آمریکا ،قدرت اول جهان »خواهد بود.
ترامپ نیز همین ایده را تشویق کرده و می گوید که او در حال تکمیل و مونتاژ تیمی است که همیشه می خواست داشته باشد (این ابراز نظر ، یک سوال واضح را مطرح می کند: پس چه کسی تیم اولیه کابینه ترامپ را انتخاب کرد ؟ چه کسی تیم دوم او را انتخاب می کند ؟)
اما تفسیر دوم هشدار دهنده تر است و اساسا به شما می گوید که بهتر است شروع به حفاری یک پناهگاه ضد بمب در حیاط خلوتتان کنید.در این دیدگاه، خروج تیلرسون و مک مستر و ورود بولتون، پومپئو و هسپل، سرآغاز خلق یک نیروی اسرارآمیز است که توافق هسته ای ایران را از بین می برد و سیاست فشار و آزار را مجددا آغاز می کند. در نهایت این نیروی مخرب منجر به جنگ با کره شمالی می شود و راه به سمتی بسیار خطرناک تر از پروژه "بینی خونین" پیش خواهد رفت . ترامپ با بولتون در کاخ سفید قدم زده و مشورت می کند. درواقع وی از مردی توصیه می پذیرد که هیچگاه موفق به دیدن جنگی که دوست داشته ببیند نشده است.
والت یادداشت خود را اینگونه ادامه می دهد ؛ بگذارید روشن و واضح بگویم: انتصاب بولتون در مقایسه با بسیاری از انتصاباتی که ترامپ تاکنون انجام داده است یک فاجعه تمام عیار است . دیدگاه های بولتون در حوزه سیاست خارجی ترکیبی از خام دستی و زهر آگین بودن است . وی رکورد دار استفاده از سیاست های تدافعی و تفتیش گر است. او هرگز مودبانه برخورد نمی کند و با همین تکنیک خود به دیگران حس اعتماد به نفس بالای خود را القا می کند . در عین حال به نظر نمیرسد که او چیزی از اشتباهات گذشته اش آموخته باشد. درواقع در حالی که مک مستر و تیلرسون موفق شدند آسیب هایی را که ترامپ به شهرت بین المللی آمریکا زده بود در طول زمان ترمیم کنند . بولتون مهارت ویژه و راه هایی خلاقانه برای گل آلود کردن روابط آمریکا با دوستانش دارد .
اما ورود بولتون را می توان به بازگشت ترامپ به همان ترامپی در نظر گرفت که در کمپین انتخاباتی 2016 شاهد بودیم . زمانی که ترامپ برای رسیدن به مقام ریاست جمهوی تلاش می کرد و به کل سیاست های خارجی دولت قبلی معترض بود .از دید او این همه هزینه برای جنگ های مختلف بی معنی در نظر گرفته می شد . با این حال، از زمان آغاز ریاست جمهوری ترامپ بر اساس داده های پنتاگون، حجم سرمایه گذاری های دفاعی ترامپ در افغانستان و خاورمیانه افزایشی قابل توجه داشته است.درواقع ترامپ از آغاز فعالیتش تا کنون نیروهای نظامی را در مناطق مختلف افزایش داده است(به طور کلی 2 برابر گذشته ).و این نشان از رویکردی کاملا نظامی نسبت به سیاست های خارجی دارد . رویکردی که پیش از این نیز توسط دولت کلینتون، بوش و حتی باراک اوباما آزموده شده است .
اما اگر بخواهیم انتصاب بولتون را همراستا با "اولین قدرت جهان شدن آمریکا " بدانیم ، تعبیر درستی نخواهیم داشت . به ویژه اگر این عبارت را هم معنا با سیاست خارجی استوارتر و در نتیجه کاهش هزینه های خارجی کشور ، بهبود موقعیت استراتژیک ایالات متحده و در نهایت کشوری امن تر و ثروتمند تر بدانیم.
در عوض، آیا ترامپ مطلع است که با انتخاب اشخاصی مثل بولتون، پومپئو و هسپل در موقعیت های کلیدی به سمت "چنیسم " پیش می رود ؟
منظور من از چنیسم نوعی سیاست خارجی است که در آن به جای دیپلماسی از تهدید استفاده می شود، تصور می شود که متحدان باید یار کشی شوند و بار مسئولیت سیاست های آمریکا را به دوش بکشند، رفتاری تحقیر آمیز نسبت به برخی موسسات دارد ،معتقد است که ایالات متحده بسیار قدرتمند است و می تواند با انتشار تنها یک اولتیماتوم دیگران را به غار های انزوا تبعید کند و در نهایت معتقد است که بسیاری از مشکلات سرسخت سیاست های خارجی را می توان با حذف کامل مشکل حل کرد.
آیا واقعا این فرمول در آخرین باری که ایالات متحده آن را آزمود ،کارایی داشت ؟ جای تعجب نیست که متخصص سیاست خارجی پیچیده ای مثل ترامپ می خواهد دوباره آن را امتحان کند.
بنابراین، میزان تاثیر گذاری واقعی انتصاب بولتون از آن چه خود بولتون تصور می کند یا می گوید بسیار کمتر است. بدون شک در رسانه های اجتماعی و شبکه های خبری طی چند هفته آتی، نظرات متعددی را در مورد خطرات انتصاب یک رادیکال وحشی درچنین موقعیت حساسی خواهید خواند . اما واقعیت ساده این است که بولتون در جامعه سیاست خارجی ایالات متحده واقعا بی نظیر نیست. برای مثال مدیا بنجامین (از احزاب چپ) ، رند پل (از حزب راستگرا ) و حتی متخصص هایی با تجربه و شناخته شده مانند چارلز فریمن یا اندرو بیسویج، شخصیت هایی مشابه با وی دارند . با این وجود ترامپ فردی را با دیدگاههای کاملا نا امید کننده منصوب کرد . فردی که گرچه دیدگاه هایی ناامید کننده دارد، اما در واشنگتن به عنوان فردی با نفوذ ارزیابی می شود.
در پایان نگاهی داشته باشیم به شجره نامه و زندگی حرفه ای بولتون. او فارغ التحصیل دانشکده حقوق ییل است.او در یکی از برترین موسسات حقوقی ایالات متحده یعنی کاوینگتون و برلینگ، کارکرده و در آن دوران در کنار دین آچسون، وزیر امور خارجه پیشین نیز کار کرد.وی سالها در موسسات محافظه کار آمریکایی حضور داشته است. وی اغلب برای نشریات "رادیکال" ، تندرو و عصیانگر از جمله وال استریت ژورنال، نیویورک تایمز و حتی فارن پالیسی مطلب و مقاله نوشته است . با خواندن این اطلاعات ذهنیت شما از وی ، یک مرد حاشیه ساز است ؟
درست است که بولتون طرفدار جنگ عراق بود. اما این به سختی باعث می شود که او را فردی عصبی تلقی کنیم . بگذارید به یک موضوع مهم اشاره کنم بسیاری از افراد دیگر مثل هیلاری کلینتون، جو بایدن، جیمز استینبرگ، آن ماری اسلاتر، سوزان رایس، رابرت گیتس، و یک فهرست طولانی و جالب توجه از شخصیت های قابل احترام دنیای سیاست نیز در زمان شکل گیری جنگ عراق برای این جنگ آرزوی موفقیت کردند . افزون بر این ها فراموش نکنید که دیگر نابغه هایی هم بودند که آن فاجعه را از پیش درک کرده بودند اما سخنی نگفتند .افرادی مانند ویلیام کریستول، جیمز والیس، رابرت کگان، برت استفنز، مکس بوت، الیوت کوهن، دیوید فروم، پل ولفوویتز و...( افرادی که هنوز هم شخصیت هایی محترم در حوزه سياست خارجي هستند) هرچند هرگز تصديق نكرده اند كه اشتباه كرده اند و يا هيچ توجهی به این جنگ فاجعه آميز كه در آن صدها هزار نفر كشته شده اند، نداشته و در این خصوص ابراز نگرانی نکرده اند.