ساده زیستی، تقوی و تواضع از ویژگی هایی است که در نزد اساتید برجسته حوزه علمیه نجف اشرف به عینه مشهود است. آنان سالهای سال را به درس و بحث علمی پرداخته اند و مورد رجوع طلبه های جویای فقه اهل بیت علیهم السلام از کشورهای مختلف هستند و در این حال مراقبت از سلوک شخصی و اجتماعی همواره مورد دقت آنان است. حضرت آیت الله شیخ باقر ایروانی که شلوغ ترین درس خارج حوزه علمیه نجف اشرف را بر پا می دارند، با صفا و سلوکی مثال زدنی، به دور از آرایه های رایج، شخصا به استقبال مهمان خود آمده و بدون حضور هیچ فرد غیری و بدون هیچ تحفظ آزار دهنده یا فاصله ی به بیان دیدگاه های خود می پردازد. بخشی از گفت و گوی شفقنا با این استاد و شخصیت مذهبی حوزه علمیه نجف اشرف را در پی می آوریم:
شما از برجسته ترین اساتید حوزه عملیه نجف اشرف به شمار می روید و سال ها در این حوزه تحصیل و تدریس کرده اید. محضر مراجع بزرگی را درک کرده و شناخت قوی از نجف و سلوک علمی و پژوهشی، تحقیقی، تدریسی و زندگی در این حوزه دارید، سوال این است که آیا ما مکتبی به نام مکتب یا مدرسه نجف اشرف با خصوصیاتی متمایز از سایر حوزه های علمیه داریم که محصول آن حضرت آیت الله العظمی خویی، حضرت آیت الله العظمی حکیم، حضرت آیت الله العظمی سیستانی، حضرت آیت الله العظمی فیاض و حضرتعالی می شود ؟ یا اینکه این خصوصیات منحصر به این مدرسه نیست؛ در واقع آیا مدرسه و مکتبی به نام نجف اشرف داریم؟
پاسخ: در پاسخ به این سؤال می توانیم بگوییم که از زمان شیخ طوسی تا به امروز تحصیل در حوزه علمیه نجف اشرف وجود داشته است. در این حوزه علمای بزرگی حضور داشتهاند که برخی از آنها از خود عراق و خود شهر نجف اشرف بوده اند و برخی دیگر از خارج عراق آمدهاند. تحصیل در حوزه علمیه به بهترین شکل صورت می گرفته است. در خصوص آنچه که تحت عنوان مکتب و یا مدرسه حوزه علمیه نجف با ابعاد و خصوصیات مشخص گفته می شود شاید از حیث طرح و برنامه اولیه اساسا وجود نداشته باشد اما ممکن است در واقعیت چنین چیزی به نظر برسد و دیگران چنین واقعیتی را احساس کنند. ممکن است مکتب نجف اشرف همانند انسانی احساس شود که سیره و مسیر مشخصی دارد اما در واقع برنامه و طرحی برای آن ندارد. چنین چیزی اساسا وجود ندارد، اما وقتی دیگران به این مسیر و این حرکت نگاه می کنند، برخی از خصوصیات را از آن برداشت می کنند. خصوصیاتی که غالبا مقصود نیست و دیگران اینگونه احساس می کنند. در خصوص حوزه علمیه نجف اشرف نیز اینگونه است. نمی توانیم بگوییم که خصوصیات مشخصی دارد که براساس آن بنا شده است، اما طبیعتا اگر از خارج به آن نگاه کنند، شاید برخی چنین ویژگی هایی را از آن برداشت کنند. در اینجا به برخی از خصوصیات نجف اشرف اشاره می کنم؛ خصوصیاتی که نمیگویم تنها به حوزه علمیه نجف منحصر می شود، بلکه در دیگر حوزه های علمیه نیز وجود دارد. اینکه حوزه علمیه نجف، بیشتر مبتنی بر فقه و اصول است تا علوم دیگر. طلبه تمام تلاش خود را صرف این دو حوزه می کند. منظور این نیست که به دیگر زمینه ها نمی پردازند، بلکه اساس علوم در این حوزه مبتنی بر فقه و اصول است. این موضوع از مسائل برجسته در حوزه علمیه نجف محسوب می شود.
از دیگر خصوصیات حوزه علمیه تقوا است؛ طلاب در حوزه علمیه همواره در وضعیت تقوا و نوعی آرامش زندگی میکنند. منظور من این نیست که این ویژگی در دیگر حوزه های علمیه وجود ندارد بلکه منظور این است که تقوا از ویژگی های برجسته حوزه علمیه نجف است که آن را از شیخ انصاری آموخته ایم؛ شیخی فقیه و اصولی که برجستهترین ویژگی ایشان تقوا، ادب وخوش رفتاری بود. لذا حوزه علمیه نجف دو ویژگی برجسته دارد؛ ویژگی اول این است که فقه و اصول محوریت آن را تشکیل می دهد و ویژگی دوم نیز این است نوعی آرامش و تقوا در بین طلاب آن هویدا میباشد. البته صفات دیگری غیر از این دو ویژگی هم در حوزه نجف وجود دارد. نمی خواهم بگویم که مثلا در امور سیاسی ورود نمی کنند. زمانی که فرصت پیش بیاید علما به جوانب سیاسی هم ورود می کنند. مثلا سید محمد سعید حبوبی و شیخ الشریعه و علمای دیگری نظیر آنها از حوزه علمیه نجف در انقلاب معروف ثوره العشرین عراق (۱۹۲۰) وارد سیاست شدند و این انقلاب را رهبری کردند. اما همانطور که گفتم این یک قضیه جانبی است و قضیه اصلی درباره حوزه نجف، همان دو ویژگی است که اشاره کردیم.
شما حتما از دوره آیت الله العظمی حکیم به بعد را به یاد دارید، وضعیت علمی نجف در حال حاضر چگونه است؟ آیا از نظر شما رشد علمی خودش را ادامه داده یا وسعت کمی پیدا کرده است؟ به طور کلی وضعیت علمی حوزه نجف اشرف را چگونه می بینید و آینده آن را چگونه پیش بینی می کنید؟
در حقیقت می توانم بگویم که حوزه علمیه نجف اشرف در دوران رژیم سرنگون شده صدام دچار مصیبت شد. دوره ای که بین سی تا چهل سال به طول انجامید. در طول این دوره حوزه علمیه تحت فشار به حیات خود ادامه می داد و طلاب از حوزه نجف اشرف متفرق و پراکنده شدند. اما الحمدالله پس از سرنگونی رژیم سابق، طلاب بار دیگر در حوزه جمع شدند و اکنون تحصیل در حوزه علمیه از وضعیت خوبی برخوردار است وعلمای فاضلی در حوزه حضور دارند. اما این قضیه به تلاش های بیشتر نیاز دارد. منظور من این نیست که در حوزه علمیه علمای فاضل وجود ندارند بلکه برعکس علمای فاضل همچنان در این حوزه حضور دارند، اما نباید انتظار داشت که این وضعیت همانند سابق باشد. موضوعی که باید مد نظر قرار داد این است که در دوره نظام سابق که ۳۰ الی ۴۰ سال به طول انجامید، طلاب و فضلای حوزه علمیه متفرق شدند اما اکنون وضعیت در حال بهبود است و به انسان بیماری شباهت دارد که دوران بیماری را پشت سر گذاشته و دوران نقاهت را سپری می کند و به تدریج و آرام آرام رو به بهبودی است.
در برخی از حوزه های علمیه دیده شده که چند سال اخیر برخی از جوانان اعلام مرجعیت می کنند و اقدام به صدور رساله می کنند، سنت های حوزه در باب اعلام مرجعیت چه بوده است؟ آیا این وضعیت در گذشته هم رواج داشته و آیا مطلوب هست؟ آیا شما نظر و دقت خاصی درباره این مساله دارید؟
جواب: در حقیقت چنین موضوعی در همه زمان ها وجود داشته است. این موضوع را هم در قم و هم در نجف اشرف میبینیم و با توجه به حضور طولانی مدت من در حوزه علمیه که قریب به چهل، پنجاه سال می رسد، چیز عجیبی نبوده و نیست و من این موضوع را مشاهده کردهام. بله شاید چنین چیزی با اختلافات جزئی وجود داشته باشد اما به هر حال موضوع عجیب و غریبی نیست.
نقاط قوت حوزه های علمیه قم، نجف و مشهد در مقایسه با یکدیگر چیست؟ تعامل بین این حوزه ها در شرایط فعلی چگونه است؟ آیا بین آنها تعامل و یا تبادل علمی وجود دارد؟
در خصوص سؤال اول می توانم بگویم که موضوع متداول در حوزه علمیه نجف اشرف، علم اصول و فقه است اما در دیگر حوزه های علمیه نظیر قم و مشهد مقدس دیگر علوم نیز تدریس می شود مانند فلسفه و عرفان و امور دیگری از این قبیل. این نقاط اختلاف بین این حوزه ها هست. اما درباره موضوع تبادل تجارب و تبادل علمی نمی دانم چقدر اطلاع دارید، سیستم حوزه های علمیه همانند سیستم دانشگاهها نیست. شاید در سیستم دانشگاهها تبادل تجارب وجود داشته باشد و یک استاد برای تدریس از یک دانشگاه به دیگر دانشگاه برود و به این شکل تبادل علمی صورت گیرد. اما در حوزه های علمیه معمولا چنین امری وجود ندارد و اساتید از یک حوزه به حوزه های دیگر نمی روند. بله شاید طلاب برای تحصیل در حوزه های علمیه از یک شهر به شهر دیگر مسافرت کنند مثلا از نجف اشرف به قم و مشهد و یا از قم به نجف اشرف مسافرت کنند. این یک موضوع طبیعی و عادی است که در طول زمان شاهد آن بوده ایم و اکنون هم وجود دارد و موضوع عجیبی هم نیست. اگر منظور شما به این معناست، بله چنین چیزی وجود دارد اما اگر منظور شما سفر [برنامه ریزی شده، و سیستماتیک] یک استاد به یک حوزه علمیه و تدریس در آن باشد، من با چنین چیزی در طول دوران حضورم در حوزه علمیه روبرو نشدهام.
امام خمینی بحث تأثیر زمان و مکان بر دیدگاههای فقهی را مطرح کردند. آیا آنچه که امام مطرح کردند با نظر غالب در حوزه نجف اشرف متفاوت بود؟ یا ایشان همان چیزی را که جاری بود در حقیقت با ادبیات جدیدی مطرح کردند؟
پاسخ: به اعتقاد من دیدگاه امام خمینی(ره) در این خصوص چیز جدیدی نبود. زیرا اختلاف زمان و مکان از نظر ما در فقه تاثیر می گذارد و همه فقهاء آن را صحیح می دانند. در این زمینه برای شما مثالی می زنم مثلا ربا. از نظر ما ربا بین دو موزون و یا دو مکیل (دو چیز که قابل وزن و کیل باشند) محقق می شود اما در معدود (چیزهای قابل شمارش) ربا تحقق نمی یابد. احتمال می رود چیزی در یک زمان مکیل باشد اما در زمانی دیگر مکیل نباشد و در یک کشور چنین باشد اما در کشور دوم چنین نباشد مثل ماهی که شاید در برخی کشورها در زمان گذشته معدود بود و به تعداد آن را می فروختند یا مثلا تخم مرغ، که اکنون در نجف به صورت عددی فروخته می شود نه براساس وزن ولی در برخی کشورها کیلویی و با وزن فروخته می شود لذا زمان و مکان در این موارد تاثیر خواهند داشت به این اعتبار که یک شئ در یک کشور و در یک زمان مکیل و یا موزون است که شامل ربا می شود در نتیجه حرام است اما در زمان وکشوری دیگر معدود است لذا مشمول ربا نمی شود و حلال است. این از باب تاثیر زمان و مکان است فقها تا همین مقدار قائل به تاثیر زمان و مکان در امور فقهی هستند و هیچ اختلافی در آن وجود ندارد. یا مثلا پدیدهای مثل کراوات، که اکنون در عراق یک چیز مألوف است و لباس شهرت و لباس کفار محسوب نمی شود اما در ایران کراوات مألوف و معروف نیست و [چه بسا] همانند لباس شهرت با آن رفتار می کنند لذا در این صورت حرام می شود در حالی که در عراق حلال است. اختلاف زمان و مکان تا همین حد مورد قبول فقها هست و فقهاء تا همین حد با حضرت امام خمینی (قدس) موافق هستند اما آیا ایشان به تاثیر زمان و مکان بیشتر از این حد قائل هستند؟ که این قضیه دیگری است. ویا مثلا فقیه تحریم در گذشته را درک می کند مثلا در زمان قدیم رنگ کردن ریش و بستن تحت الحنک در هنگام نماز مستحب بود و روایت است که «هرکسی عمامه ببندد ولی تحت الحنک نداشته باشد و آن گاه دردی به او برسد، که هیچ درمانی نداشته باشد جز خودش را ملامت نکند». این روایت هست رنگ کردن ریش هم به همین شکل است، شاید اگر الان کسی بخواهد چنین اقدامی کند، و تحت الحنک بگذارد، مردم بخندند لذا ما می گویییم در شرایط فعلی شاید حرام باشد اما در آن زمان چیز مألوف و طبیعی بود … و یا مثلا خضاب در قدیم مستحب بود زیرا مألوف و به معنای مقابله با دشمنان بود به طوری که با این کار افراد پیر، جوان و قدرتمند به نظر می رسیدند. یا مثال دیگر اینکه قبلا از آموزش خواندن و نوشتن به زنان نهی می کردند اما اکنون اینگونه نیست.. در زمان گذشته خواندن و نوشتن زنان مألوف و متعارف نبود و غیرنافع بود اما اکنون زنان به علم نیاز دارند و به یک ضرورت تبدیل شده است چون نحوه زندگی فرق کرده است. پس در اینجا متون مانعه را بر آن دوره زمانی حمل می کنیم لذا تاثیر زمان را علما تا همین حد قبول دارند.
رای شما در موضوع سیاست هم همین است؟ به نظر شما ورود علما و مجتهدین در سیاست جایز است؟ یا واجب است؟ یا هیچ کدام؟
اگر ضرورت و مصلت ایجاب کند، جایز است و حتی واجب است اما اگر ضرورت و مصلحت نباشد، و ضرروت موجود نباشد، نباید دخالت کرد.
چقدر باید در امور سیاسی دخالت کنند؟ میزانش از نظر شما چقدر هست؟
این یک اختلاف صغروی هست یعنی اینکه مصلحت تا چه حد اقتضا می کند. این قضیه دیگری است. ما اینجا در عراق می گوییم تا جایی که می توانیم نباید در امور سیاسی دخالت کنیم و تنها برای هدایت و رهبری مردم باید ورود کرد. زیرا در غیر این صورت هرگونه موضع منفی و نادرست به علما نسبت داده می شود و شاید بگویند این حکومت شماست و شما آن را آورده اید. به هر حال مقصود این است که تا هرجا می توان باید از سیاست دور شد زیرا این موضوع تبعات منفی در پی دارد که متوجه علما می شود و بر حوزه علمیه و طلاب علوم دینی بازتاب خود را برجای می گذارد. اما اگر مصلحت ایجاب کند که مثلا اگر ورود نکنیم ممکن است دیگران این قضیه را به دست بگیرند و مسیر را تغییر دهند، در این صورت ورود به این حوزه جایز است، لذا در اصل بزرگتر هیچ اختلافی نیست و آن هم اینکه در صورتی که ضرورت ایجاب کند باید ورود کرد.
نظر حضرت آیت الله العظمی خویی(ره) در این زمینه چه بوده است؟
ایشان نیز چون ضرورت دیدند دخالت کردند و کشور را رهبری کردند و رئیس عراق شدند و در دوران انتفاضه شعبانیه، شورای رهبری انقلاب را متشکل از ده نفر در نجف اشرف تشکیل دادند. لذا ضرورت دخالت در امور سیاسی را تشخیص دادند و دخالت کردند. گروهی از علما نیز چون ضرورت دیدند، در امور سیاسی دخالت کردند.
پس تفاوت نظر آیت الله العظمی خویی (ره) با آیت الله العظمی خمینی( ره) در چه بود؟
شاید این اختلاف در وسعت و میزان دخالت در امور سیاسی باشد. شاید حضرت آیت الله العمظی خویی(ره) معتقد بودند که ابتداءا لازم نیست در امور سیاسی دخالت کنیم. نظر بنده هم در راستای همین نگرش هست؛ نگرشی که می گوید اگر ضرورت اقتضا کند، دخالت می کنیم و در غیر این صورت دخالت نمی کنیم.
این سوال به این دلیل مطرح شد که چنین دیدگاهی اکنون هست که نجف فعلی در جایگاهی فی ما بین رأی آیتالله العظمی خویی و آیت الله العظمی خمینی قرار دارد؟
در حقیقت اکنون این دیدگاه متفاوت است و اقتضا شده است که حوزه علمیه ورود کند یعنی اگر حضرت آیت الله العظمی سیستانی در آن دوره، حوزه را وارد نمی کردند، شیعه نمی توانست سهمی داشته باشد. لذا نخست وزیری اکنون از برکات فعالیت ها و تحرکات ایشان است که به شیعیان رسیده است. ورود در چنین شرایطی از دیدگاههای صحیح ایشان بوده هرچند که برخی نتایج منفی هم شاید حاصل شده باشد اما من معتقدم که این موضوع در تاریخ به ثبت خواهد رسید. اینکه حوزه وارد سیاست شد و منصب نخست وزیر را به شیعیان اعطا کرد. اما اینکه نخست وزیر مسیر درستی را طی نکند، این موضوع دیگری است. اگر حوزه دخالت نمی کرد، به حوزه ایراد وارد می شد و قطعا تاریخ مینوشت که حوزه دوری کرد و فقط به فقه و اصول مشغول است و در امور مورد نیاز عموم دخالت نمی کند درحالی که پس از ورود به این حوزه، همه این مشکلات مرتفع شد و تاریخ خواهد نوشت که دخالت حوزه دراین موضوع به صورت صحیحی صورت گرفت هرچند که برخی افراد مسیر درستی را طی نکردند.
پیامبر (ص) و امیرامومنین(ع) نیز وارد سیاست شدند اما برخی افراد مسیر ورود آنها به سیاست را منحرف کردند. این موضوع از زمان پیامبر (ص) وجود داشته و طبیعی بوده است.
حضرتعالی بین مراجع عظامی که درک کردید، آیا بین آیت الله العظمی سیستانی و سایر مراجع پیشین تمایزی می بینید؟ ویژگی و ممیزه آیت الله سیستانی چیست؟ دلیل تکریم همه فرق و مذاهب و حتی بی دینان نسبت به ایشان را چه می دانید و آیا این مربوط به شرایط بازشدن حوزه و فضای بازی است که حوزه در تدبیر امور نسبت به گذشته پیدا کرده ویا اینها هم اضافه بر فقه و اصول بر مساله هست.
شاید هر دو موضوع مطرح باشد. در حقیقت در زمان گذشته این فرصت برای علمای ما مقدور نشد که به مسائل سیاسی ورود کنند، چرا که آنها تحت فشار زندگی می کردند، اما در شرایط کنونی یعنی دوران جدید درحقیقت این شرایط فراهم شد و در این صورت مرجعیت وارد امور سیاسی شد. نباید انکار کنیم و قبلا هم گفته ام ویژگی متمایز حضرت آیت الله العظمی سیستانی (حفظه الله) جنبه عقلانی بودن ایشان هست یعنی ایشان هرآنچه را که مناسب ببینند مورد ملاحظه قرار می دهند. ایشان در امور مختلف مصلحت دیگران را مد نظر قرار می دهند و همین باعث شده است که نگاه جهانیان را به خود جلب کنند. به همین دلیل است که اکنون شما می بینید که ایشان اهل سنت، یهودیان و مسیحیان را به حضور می پذیرند و همواره می گویند که اهل سنت نفس ما هستند و این همان جنبه عقلانی ایشان است. تعبیری که برای اهل سنت به کار بردند بازتاب مهمی در جهان دارد و سبب می شود که بدانند نماینده شیعیان قائل به این است که اهل سنت نفس ماست، در حالی که اهل سنت چنین چیزی را نمی گویند. این درواقع جنبه عقلانی موضوع است که ایشان به آن متمایز هستند. در کنار این موضوع فرصت ورود به امور نیز برای ایشان فراهم شد و عنایت ربانی هم موجود است. چنین صفاتی در ایشان وجود دارد.
با تشکر از شما گفت و گوی خود را با دو پرسش مهم برای مسلمانان، اما متفاوت با بحثی که داشتیم به پایان میبریم:
یک پرسش درمورد حدیث «باهتوهم» هست. در حدیثی آمده است: «إذا رأیتم أهل الریب و البدع من بعدی فأظهروا البرائه منهم و أکثروا من سبِهم و القول فیهم و الوقیعه و باهتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الاسلام و یحذرهم الناس و لایتعلموا من بدعهم یکتب الله لکم بذلک الحسنات و یرفع لکم به الدرجات فی الآخره».
اینکه اگر در شرایط بدعت قرار گرفتیم، برخی تفسیر کرده اند که شما می توانید حریف و فردی که بدعت آورده را با تهمت از میدان بیرون کنید؛ و اما برخی دیگر تفسیر کرده اند که این باهتوهم به این مفهوم نیست بلکه از این بابت است که تدبیری بیندیشیم که حریف متحیر و مبهوت شود شود و عرصه را خالی کند. این اختلاف در تفسیر مشخصا در عمل اجتماعی تاثیرگذار هست. برخی جریانات به رقبای خود به این بهانه بهتان می زنند و برخی بر این باورند که این تفسیر ظالمانه است و بهتان خلاف شرع و با اصل عدالت در تشیع ناسازگار است. نطر شما، در رابطه با این حدیث شریف چیست؟
من به عنوان نماینده مکتب اهل بیت علیهم السلام ذره ای احتمال نمی دهم که منظور از باهتوهم، بهتان زدن باشد. استغفرالله چگونه چنین چیزی را بر زبان می آورید. سیره امام صادق(ع) و سیره بقیه ائمه علیهم السلام هیچگاه این گونه نبوده است. در واقع منظور همان معنای دوم هست اینکه با رفتار و دلایلتان با چنین فردی برخورد کنید. همانطور که امام صادق(ع) در چنین شرایطی با اصحاب خود رفتار می کردند. در حقیقت با دلایل و حجت قاطع آنها را متحیر می کردند لذا منظور در اینجا همان معنای دوم هست و منظور از آن به هیچ وجه معنای اول نیست
اما پرسش دیگر در رابطه با مصحلت مسلمانان است که بعضا تابع زمان و مکان است. می خواهیم رای شما بر یک موضوع مشخص را بدانیم. اکنون مسلمانان و شیعیان در جهان گسترده شده اند، اقتضاءات در محیط برخی کشورهای غربی برای تحصیل مخصوصا برای خانم ها متفاوت است یعنی به طور مثال بعضا اجبار هست اگر خانمی آنجا می خواهد پزشک شود، دست این زن در محیط بیمارستان تا آرنج باید مکشوف باشد. از یک طرف اگر اینها تحصیل نکنند، مسلمانان تخفیف پیدا می کنند و در سطوح پایین اجتماعی باقی می مانند، از طرف دیگر اگر بخواهند تحصیل عالیه کنند برخی از این حدود قابل اجرا نیست. مثال دیگر از همین باب، باب سیاست است اگر آنجا وارد پارلمان نشوند، عملا در تصمیمات درباره مسلمانان نمی توانند دخالت کنند. اگر در پارلمان وارد شوند، طبیعتا فقط نمی توانند راجع به تصمیمات مسلمانان نظر دهند در امور دیگری هم باید نظر بدهند… باتوجه به آنچه عرض شد رای شما در رابطه با مسلمانانی که در غرب زندگی می کنند و تاثیر زمان و مکان بر این گونه مسائل چیست؟
پاسخ: شاید دیدگاه من با دیگران در این خصوص و درباره تشخیص ضرورت متفاوت باشد. موضوع در اینجا وجود یا عدم وجود ضرورت است. اما اگر بر وجود ضرورت به توافق برسیم، گمان نمی کنم که فقیهی پس از توافق بر ضرورت، از این ناحیه مخالفت کند و قائل به عدم جواز آموزش زنان و مسائلی نظیر به مکشوف بودن دست آنها تا آرنج [در صورت اجبار در برخی بیمارستان های کشورهای غربی] شود. این در فقه ذیل باب تزاحم قرار می گیرد. یعنی اینکه گاهی حرام با واجب دچار تزاحم می شود. باب تزاحم در فقه مورد اتفاق علما است و قاعده کلی باب تزاحم، تقدیم اهم یا محتمل الاهمیه است. مثال رایج بین فقها در باب تزاحم، این است که مثلا هرگاه نجات فردی که در دریا یا رودخانه درحال غرق شدن است، مستلزم تصرف در ملک غیر باشد (در صورتی که آن غیر راضی نباشد) در نتیجه تصرف ملک غیر مقدمه نجات غریق و نجات غریق ذی المقدمه و اهم خواهد بود و تزاحم آن دو در این است که تصرف ملک غیر بدون رضایت مالک حرام، در حالی که نجات غریق واجب است.
بنابراین هیچ اختلاف نظری در اصل کبری وجود ندارد و همه فقها بر این اصل توافق دارند و هیچ اختلافی بین آنها نیست بلکه اختلاف در امور صغروی و کوچک است و الا اصل بزرگ که همان وجود یا عدم وجود ضرورت است، مورد توافق همه فقها است. لذا ما اگر تشخیص دهیم که گروهی از مسلمانان در کشورهای غربی باید درچنین زمینه هایی مشارکت کنند، و اگر مشارکت نکنند دیگران و افراد منحرف جای آنها را می گیرند اینجا ضرورت مشارکت آنها موجود است. یا مثلا به ما ابلاغ شد که در بعضی کشورها وهابیون دارای مناصب رسمی در ارتش هستند و در راستای منافع خود وارد ارتش شدهاند در حالی که شیعیان وارد ارتش نشده اند لذا بنابر وجوب ضرورت آنها نیز وارد ارتش شدند زیرا اگر وارد نمی شدند، تنها به نفع وهابی ها تمام می شد در اینجا ضرورت ایجاب می کند که وارد ارتش شویم به همین خاطر شیعیان وارد ارتش شدند. لذا اگر ضرورت ایجاب کند که زنان مسلمان درکشورهای غربی در مدارس و دانشگاهها و امور دیگر مشارکت کنند، مانعی در این زمینه وجود ندارد [اگرچه] مثلا دانشگاه آنها را مجبور کند دستشان مکشوف باشد.
من به عنوان یک قضیه کلی دارم صحبت می کنم. اگر ورود به این زمینه ها را ضروری بدانیم، مانعی وجود ندارد. شاید در وجود یا عدم وجود ضرورت اختلاف نظر وجود داشته باشد که ما از آن به نزاع صغروی تعبیر می کنیم. آیا ضرورت وجود دارد یا وجود ندارد؟ اگر وجود ضرورت را تشخیص دهیم در این صورت ورود به این مسائل جایز و حتی واجب است و در این هنگام مکشوف شدن دستانشان جایز است. فتوای جواز و لزوم را من موضوع عجیبی نمی بینم بلکه شاید در قضیه وجود یا عدم وجود ضرورت اختلاف نظر وجود داشته باشد. این قضیه دیگری است و اختلاف کوچکی است اما اصل بزرگتر یعنی همان ضرورت مورد توافق همه فقها و اصولیین است.