پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : روزنامه جوان یادداشتی در واکنش به نظر یکی از منتقدان نوشت: «چند روز قبل یکی از منتقدان سینمایی در یکی از روزنامههای کثیرالانتشار کشورمان مقالهای به چاپ رساند با نام «جواهرات بدلی» و با موضوع اینکه چرا مقلدان فرهادی نمیتوانند موفقیتهای فیلمهای او را تکرار کنند؟
از قدیم گفتهاند خشت اول را نهد معمار كج تا ثریا میرود دیوار كج. یكی از مشخصههای ملموس و هویدای سینمای ایران قدم برداشتن در مسیری به نام سینمای فرهادی است؛ مسیری كه پیمودن آن چندان دشوار نیست و فقط كمی صبر و حوصله برای به نتیجه رسیدن آن لازم است.
سینمای فرهادی و تمركز روی طبقه متوسط
اگر بخواهیم صریحتر سخن بگوییم باید به این نكته اذعان كرد كه اغلب فیلمسازان كشورمان در این چهار دهه به خصوص از اواخر دهه 80 كه دلیل عمده آن ظهور اصغر فرهادی بود، بیشتر بر اساس تمایلات شخصی و اعتراض خود به وضع جامعه و ساختار آن دست به تولید فیلم زدهاند نه بر اساس ایدئولوژی و پیشبرد اهداف و منافع ملی. منتقد مذكور با اشاره به متمركز شدن فرهادی و مقلدانش بر طبقه متوسط جامعه، روی آوردن به كاراكترهای خاكستری و كاویدن لایههای پنهان زندگی زوجهای جوان این امر را بدیهی و ضامن موفقیت دانسته و مغرورانه و با اعتماد به نفسی سرشار از درو كردن جوایز جشنوارههای خارجی نظیر خرس نقرهای جشنواره برلین، گلدن گلوب و سر آمد آنها اسكار ابراز خوشحالی و شعف میكند.
چرا فیلمهای فرهادی جایزه میگیرند؟
اما نكتهای مهم در این میان است كه این جوایز خارجی یاد شده به چه علتی به آثار فرهادی تعلق گرفت كه حالا انتظار داریم سبك و سیاق فرهادی در سینمای ایران ادامه پیدا كند چراكه تضمینكننده موفقیت یك فیلم است.
فرهادی در اكثر فیلمهایش از «رقص در غبار گرفته» تا «فروشنده» اصرار بر گفتن این نكته دارد كه طبقه متوسط جامعه ایرانی بسیار ظلم دیده و جوركش است و مدام خانوادههای این طبقه در حال فروپاشی هستند اما در عین حال افرادی روشنفكر این طبقه را تشكیل میدهند.
طبقه متوسط كه فرهادی روایتگر آن است، افرادی غربزده، بیزار شده از وطن، داشتن سوءظن به افراد محیط خود، دروغگو و در عین حال لائیك به لحاظ مذهبی و سكولار مسلك تشكیل میدهند. در این نكته كه افرادی با این شرایط گفته شده كه از قضا كم هم نیستند در جامعه ما وجود دارند اما سؤال اینجاست كه طبقه مورد علاقه آقای فرهادی همه قشر متوسط ایرانی را تشكیل میدهند؟ قشری كه بیش از نیمی از جمعیت ایران را تشكیل میدهند را میتوان اینگونه قلمداد كرد و به تصویر كشید؟
اگر تنها هدف از ساخت این فیلمها كسب جوایز خارجی باشد كه مراد حاصل شده و اگر اعتراض یك فیلمساز به شكلی صحیح به اوضاع اجتماعی و فرهنگی جامعه خود باشد، این فیلمها نه تنها مسیر را اشتباه رفته بلكه در جهت پیشبرد اهداف دشمن نیز قدم برداشتهاند.
منافع ملی یا جایزه خارجی؟
در باب اعتراض به وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه فیلمهای زیادی ساخته شده كه از نمونههای بارز آن میتوان به فیلم مالنا اثر جسورانه جوزپه تورناتوره اشاره كرد. مالنا، فیلمی كه سراسر علیه سیاستهای جنگطلبانه بنیتو موسولینی، دیكتاتور وقت ایتالیا ساخته شده بود.
مالنا با بازی مونیكا بلوچی در لایه زیرین خود به وضع موجود اعتراض میكند، چنانكه در نگاه اول مالنا فیلمی در حوزه صنعت پورنو دیده میشود اما با گذشت مدتی از فیلم به این نتیجه میرسیم كه مالنا نه تنها پورنوگرافیك نیست بلكه به شدت سیاسی است و جالب است كه این فیلم سیاسیترین فیلم سال 2000 سینمای ایتالیا لقب گرفت. در واقع مالنا روی دیگر سكه و اعتراضی به فیلم «زندگی زیباست» روبرتو بنینی بود كه كشور امریكا را مورد تمجید قرار داده بود. پر واضح است كه در هر جامعهای مشكلات و معضلات فرهنگی ، اجتماعی و... وجود دارد و یك كارگردان و فیلمساز متعهد ضمن به نمایش گذاشتن این مشكلات و معضلات در عین حال به فكر منافع ملی و آبروی كشورش هم خواهد بود ولی متأسفانه روندی كه از چندین سال قبل در كشورمان ایجاد شده كه فیلمها به گونهای ساخته شوند كه صرفاً موفق به جایزه چه از جشنوارههای داخلی و چه خارجی شوند و بهای این جایزهها هم نشان دادن ایران به عنوان جهنمی است كه باید دست خانواده خود را گرفت و از آن فرار كرد. فضای چركآلود با كادرهایی بسته و دوربین روی دستهای متعدد هم میزانسن اغلب این آثار جشنوارهای است.
كشور و ملت ایران از معدود كشورهایی است كه تاریخ و تمدنی غنی و در نتیجه قصههای تاریخی و مذهبی جذاب فراوانی دارد كه هر كدام میتواند سوژه ساخت یك فیلم بلند باشند اما این داستانها و قصهها در كجای سینما و فیلمهای ما هویدا شدند؟ چرا فیلمسازان ما به ساخت درام و ملودرامهایی با قصههای مشابه و فیلمنامههای ناقص و شخصیتپردازیهای ضعیف روی میآورند و بر آن اصرار دارند؟
پاسخ را زمانی پیدا میكنیم كه به محتوای آثار موفق در جشنوارههای خارجی كمی دقت كنیم. خیانت، سوءظن، غربزدگی، دروغگویی، اهانت به ائمه معصومین و... از جمله نقاط مشترك در بعضی از این آثار است.
فیلمهایی كه رنگ و بویی از انقلاب ندارند
نكته مهم اینجاست كه كسی مخالف شركت آثار سینمایی كشورمان در جشنوارههای خارجی نیست. به قول شهیدآوینی «آنچه اصلاً در شأن ما نیست مقهوریت و مرعوبیت در برابر سینمای غرب است. سینمای ایران باید در جهت دستیابی به یك هویت مستقل حركت كند و خود را در آینه صیقلی وجود مردم ببیند نه در سراب روشنفكری و روشنفكر نمایی.» همانطور كه در تاریخ سیاسی ایران انقلاب به نام انقلاب شكوهمند اسلامی رخ داد، سینمای ما هم لاجرم باید انقلابی در خود به وجود آورد و هویتی مستقل از شرق و غرب برای خود ایجاد كند. پس همانطور كه گفته شد كسی مخالف شركت در جشنوارههای خارجی نیست اما آیا نباید فیلمهایی كه به جشنوارههای خارجی میروند رنگ و بویی از هویت و پیام انقلاب اسلامی و اعتقادات ما داشته باشد؟
در حقیقت سینمای ما باید پا به پای انقلاب اسلامی حركت كند و مكمل آن باشد اما متأسفانه نه تنها اینطور نیست بلكه با ساخت و تولید آثار ضعیفی در حوزه درام اجتماعی ضربه مهلكی بر پیكره انقلاب به خصوص در حوزه فرهنگ زده میشود. با این نكات گفته شده میتوان نتیجه گرفت كه جشنوارههای خارجی زمانی به آثار سینمایی ما جایزه میدهند و برای آنها كف وسوت میزنند كه در مسیر خواستهها و سیاستهای آنها حركت كنیم. چطور ممكن است فستیوالی مانند اسكار كه از اساس با سیاستهای شوم صهیونیسم و امریكا نهاده شده به فیلمی سراسر تحریف و ضدایرانی آرگو ساخته بنافلك جایزه دهد و همین فستیوال فیلمی از ایران را شایسته دریافت جایزه بداند.
كدام عقل سلیمی این جایزه را یك افتخار ملی تلقی میكند؟
این منتقد سینما تلویحاً موفقیت فیلمها و كارگردانان را كسب جوایز متعدد خارجی عنوان میكند اما با این منطق میتوان گفت كه كارگردانان بزرگی چون هیچكاك، استنلی كوبریك، سیدنی لومت و... كه هرگز به جایزه اسكار دست پیدا نكردند، كارگردانانی ضعیف با آثار شكست خوردهای هستند؟
فیلمسازان امریكایی و وطنپرستی
ای كاش بعضی از این فیلمسازانی كه غرب را الگوی خود قرار دادهاند جنبه مثبت هالیوود را الگوبرداری میكردند. به طور مثال كاش كمی از كلینت ایستوود و الیور استون درس بگیرند. ایستوود در فیلم تكتیرانداز امریكایی شخصیتی خونخوار و سفاكی چون كریس كایل را كه در جنگ ویتنام و عراق و در قامت یك تكتیرانداز ارتش امریكا جان صدها انسان بیگناه را گرفته، فردی مهربان و خوشقلب و وطندوست معرفی میكند و اینگونه القا میكند كه او چارهای جز كشتن انسانها نداشته است یا اولیور استون كه در فیلم «اسكندر» بازیگری چون كالین فارل را به عنوان اسكندر معرفی میكند كه به لحاظ ظاهری به شدت شبیه رئیسجمهور وقت امریكا یعنی جرج بوش است و او را فردی ادیب و دانشمند كه پیرو مكتب ارسطو بوده و برای نجات ایرانیان از چنگال حكومت داریوش سوم به ایران حمله میكند یا مثال دیگر فیلم دوگانه 300 است كه زك اسنایدر تمام توان خود را برای وحشی و بربر نشان دادن ایرانیان به كار میبندد.
با مشاهده این آثار هالیوودی كه تماماً ایران و هویت ایرانی را مورد هجمه و تحریف قرار دادهاند و سینماگران كشورمان به جای پاسخ دادن به این آثار از طریق ساخت فیلمهایی با محوریت معرفی تاریخ و تمدن و مذهب كشورمان به دنیا، سرگرم ساخت آثاری ضعیف در حوزه اجتماعی هستند كه دل انسان ایرانی را به درد میآورد.