صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۸ شهريور ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۳۶۴۸۴
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار: ۴۳ : ۱۴ - ۰۶ شهريور ۱۳۹۰
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : داریوش سجادی نوشـت:

با شیطان معامله کردیم! او ما را زیبا کرد و حالا آمدیم دلبری کنیم!

جمله فوق، فرازی طلائی از گزارش خبری تلویزیون فارسی BBC از تیم آوازه خوان «پیستول انیز» با محوریت «میراندا لمبرت» است که  در روز جمعه چهارم شهریور ماه از این شبکه پخش شد که بدون تردید آن گزارش را می توان نمونه موفق و قابل استنادی از مهارت و ذکاوت اصحاب رسانه در انتقال نامحسوس و غیر مستقیم پیام به مخاطب تلقی کرد.

سال 1992 که بمنظور یک سفر سیاحتی در سئول پایتخت کره جنوبی بودم. شبی بمنظور گذراندن اوقات فراغت به اتفاق یکی از همسفران برای دیدن یک فیلم به سینما رفتیم. در میانه فیلم ضمن احساس عطش بشدت هوس نوشیدن یک کوکاکولای خنک کرده و به همین منظور به بوفه سینما مراجعه کردم و طرفه آنکه تعداد زیادی از تماشاچیان را دیدم که ایشان نیز به سیاق بنده جهت خرید کوکاکولا به آنجا آمده بودند.

فردای آن شب بود که یکی از دوستان راز آن هوس مشترک را بر من آشکار کرد. ماجرا از آن قرار بود که «چنان هوسی» محصول قرارداد انتشار آگهی کمپانی کوکاکولا با کمپانی های تولید فیلم های سینمائی و صاحبان سینماها بود! بدین صورت که کوکاکولا مبلغی پول به ایشان پرداخت می کند تا در کسری از ثانیه لوگوی نوشیدنی کوکاکولا را در میانه فیلم قرار دهند. زمان پخش این لوگو تا آن اندازه کوتاه است که بیننده عملاً متوجه پخش آن نمی شود و تنها در مُخیّله خود آن را حس کرده و به تبع نوشیدن آن را هوس می کند و بدین ترتیب کمپانی کوکاکولا بشکلی غیرمحسوس، هوس و ذائقه بنده و امثال بنده را مدیریت کرده و غیر مستقیم «ما» را از مقابل پرده سینما به بوفه کشانده که محصول آن فروش گسترده کوکا به ما «ناغافل تشنه شدگان آن شربت گوارآ» می شد!

بر همین روال نیز رپرتاژ آگهی از ترانه «شیاطین پاشنه بلند» توسط گروه «پیستول انیز» را می توان مصداقی موفق از چنین القاء پیامی به مخاطب محسوب کرد که با فراست و ذکاوت می کوشد در راستای «انتقال پیام و شعائر خوش باشانه جهان سکولار» چنین پروپاگاندای نامحسوس و غیرمستقیمی را با موفقیت عهده داری کند.

کاش مسئولین صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران تا آن اندازه استعداد داشتند تا سیاست خبری مستقیم و چکشی و بی تاثیر خود با مخاطب را جایگزین چنین شیوه های رایج و حرفه ای در دنیای رسانه می کردند.

اینکه BBC تعمد دارد با قرار دادن «میراندا لمبرت» یک دختر خانم بزک کرده و خوش آب و رنگ در مقابل دوربین در جوار «آنجلینا پریسلی» و «اشلین مونرو» با شکل و شمایلی مشابه از ایشان مصاحبه بگیرد و «نریشن خوان» آن رپرتاژ آگهی نیز بر همان سیاق تعمد بورزند تا از میانه ترانه «شیاطین پاشنه بلند» آن بخشی را برای مخاطب ترجمه کند که ناظر بر این گزاره خبری است:

با شیطان معامله کردیم! او ما را زیبا کرد و حالا آمدیم دلبری کنیم!

و بعد از قرائت چنان معامله پُربرکتی به مخاطب نوید آن را از متن ترانه بدهد که این علیا مخدراة:

آمده اند ـ اما نه برای «دل شکستن» که برای «دل بُردن»!

مجموعه چنان گزینه و گزاره هائی تنها ناظر بر یک هدف پنهان و زیرکانه است:

تغییر سلیقه و ایجاد ذائقه فرهنگی نزد مخاطب نوجوان و جوانی که در دوران تلاطم روحیات و غرائز عاطفی و جنسی است و هنوز از توان لازم جهت فائق آوردن مصالح خود بر عواطف و اشتیاق های جوانانه اش برخوردار نیست.

به عبارت دیگر ارگان جامعه سکولار فارسی زبان در حال دادن این پیغام پنهان به مخاطب جوان خود است که:

معامله با خدا را وانهید و بشتابید به معامله با شیطان که محصولش زیبائی و دلبری و ایضاً خوش باشی است. که ای بی خبران چه نشسته اید که:

دوران جهان بی می و ساقی (ایضاً بدون میراندا لمبرت) هیچ است!

همچنانکه: اگر زباده مستید خوش تان باد و ایضاً چنانچه با ماهرخی نشسته هستید، خوش خوشان تان باد! خدا کیلوئی چنده؟

خدا را با آموزه ها و دستورات نازیبایش به خود واگذار کنید که محصول خداپرستی و معامله با خدا، نازیبائی و ناشادی و بی عشق و حالی است و شیطان را عشق است!

اما ماجرا به اینجا نیز ختم نمی شود. در واقع تبعات خط مشی BBC و رسانه هائی امثال BBC در انتشار چنان گزارش هائی منجر به القاء توقع فرهنگی از نوع «سکولار اباحه گرانه» نزد مخاطب خواهد بود.

توقعی که مخاطب جوان با توجه به ساختارهای سنتی و مذهبی جوامع فارسی زبان مانند ایران و افغانستان و ایضاً تاجیکستان، امکان تامین و مرتفع شدن آن را نخواهد داشت. لذا چنین عدم امکانی منجر به ایجاد بحران و رو در روئی بین جوانانی که بشکل نامحسوس توسط چنان رسانه های از خارج کشور نیازهای سکشوال و مبتهجانه و زیاده خواهانه و عشرت طلبانه شان تحریک شده با حکومت ها و سنت ها و آداب و آئین و شعائر بومی شان خواهد شد.

تا همین حد نیز مُراد حاصل است و چنین رسانه هائی به رایگان موفق شده اند از بدنه مخاطب جوان و فارسی زبان خود جهت ایجاد بحران انگیزش و تمهید بستر چالش بین قشر جوان با حکومت و ساختارها و هنجارهای سنتی و بومی شان یارگیری فرهنگی کنند.

طبیعتاً تبعات چنان القا توقعاتی محدود به زیاده خواهی نامانوس جوانان از جامعه و حکومت شان نخواهد ماند و در بلند مدت چنان جوانانی چنانچه نتوانند به نُرم ها و سلائقی که توسط رسانه هائی از این دست به ایشان پمپ می شود دسترسی پیدا کنند تدریجاً مبتلا به «حسرت رفتن» خواهند شد.

هجرت برای ایشان مُبدل به آرمانی جهت رسیدن به آن بهشتی خواهد شد که چنان رسانه هائی برای ایشان پیش تر ترسیم کرده اند.

بهشتی که در آن کازآده به کام دل رسیدی آسان!

حال چنان جوانانی در مسیر رسیدن به این بهشت مفروض:

یا دل را به دریا زده و هجرت می کنند و ضمن بریدن از خاستگاه شان، کشور را محروم از نیروهای جوان و کارورز و متخصص خواهند کرد که تا همین جا نیز باز هم مُراد دولت هائی که چنان رسانه هائی را تاسیس و تمهید کرده اند حاصل است و موفق شده اند به نیروی کار و سرمایه های جوان و انسانی کشورهای مطمع نظر خود از طریق محروم کردن ایشان از چنان جوانان هجرت کرده ای، ضربه ای کاری بزنند.

و یا آنکه چنان جوانانی بدلیل نداشتن امکان مهاجرت تمامی سالهای جوانی خود را در حسرت رفتن و رسیدن به آن بهشت مفروض از دست خواهند داد و همواره خود و جامعه شان را شماتت می کنند که: اگر رفته بودم حتماً خوشبخت می شدم!

اوج تراژدی آنجائی است که همین رسانه ها روی دیگر سکه را به ایشان نشان نمی دهند که بر فرض موفقیت چنان جوانانی در هجرت و ورودشان به آن بهشت های موعود، تازه متوجه فریب خوردن خود خواهند شد و به همان جائی می رسند که پیشتر در «پینوکیوها در لندن» از زبان «فرهاد» آوردم که صادقانه اعتراف می کرد:

زمانی که هنوز به زیارت آمریکا نائل نشده بودم، آنقدر از اوصاف ینگه دنیا برایم گفته بودند که تصورم این بود آمریکا بانوئی است زیبا که آوارگانی چون من را تنگ در آغوش می کشد و سحرگه جوان بیدار می شوم. وقتی به آمریکا آمدم دیدم درست فکر می کردم. آمریکا زنی است زیبا. بسیار زیباتر از آنچه در رویا داشتم. اما این بانوی خوش بر و رو یک اشکال کوچک دارد. فاحشه است. اول پول را می خواهد بعد آغوش باز می کند. اگر کیسه ای داشته باشی و سرش را شل کنی آمریکا بهشت است. اما اگر پول نداشته باشی وای به حالت. زمانی که وطن داشتیم و پشتوانه ای، وصل این بانوی زیبا نصیب بنده نشد و حالا با دست های تهی خیره خیره به این روسپی جهانخوار نگاه می کنم.

خوش باشی از جنس «پینوکیو» در «جزیره خوشی» که بعد از چند روز خوشگذرانی و عیاشی تدریجاً با دراز شدن گوش ها و درآوردن دُمب متوجه «خر شدن شان» می شوند. خریتی که اینک صرفاً و بمنظور بقا در آن «جزیره موسوم به خوشی» ایشان را ملزم و محکوم به آن کرده و می کند تا نه «مثله خر» بلکه «عین خر» برای زنده ماندن کار کنند. (بخشی از مقاله پینوکیوها در لندن)

برنامه Word on the Street که علی الظاهر برنامه آموزش زبان انگلیسی در تلویزیون BBC فارسی است نمونه دیگری از چنان القائات و پمپ ذائقه هائی نامحسوس است.

برنامه ای که موید تلاش زیرکانه برنامه سازان این رسانه در زیر پوست ظاهری آموزش زبان انگلیسی برای فرهنگ سازی و مغزشوئی مخاطب جوان چنین رسانه هائی است.

برنامه سازان Word on the Street با قرار دادن «اشلی و استیون» دو مجری جوان و شاداب و خوش بر و روی در مقابل دوربین، ظاهراً در حال ارائه و آموزش زبان انگلیسی اند اما نکته محوری در این برنامه تحت الشعاع قرار داشتن شکل برنامه در مقابل محتوا است.

http://www.bbc.co.uk/persian/indepth/cluster_word_on_street_gel.shtml

«اشلی و استیون» در برنامه مزبور بشکلی نامحسوس اما موثر بازیگر نقش یک زندگی خوش باشانه در «خلوت و جلوت» و «می خانه و رقاص خانه» با «مایو و برهنه» کنار دریا و سرخوشانه در نایت کلاب های لندن در حال تفرج اند و ظاهراً در حال آموزش زبان انگلیسی به مخاطبان جوان. اما برنامه از نظر شکلی طوری شماسازی شده تا مخاطب جوان قبل از ترغیب برای آموزش زبان در اشتیاق و تمنای چنان زندگی های هیجان انگیز و رویائی و آزاد یک دختر و پسر جوان و لاقید بر سر شوق آیند و به صرافت «منم می خوام» بیافتند!

سال 1383 که با مساعی و پایمردی «ژاپه یوسفی» و جمعی از دوستان اقدام به راه اندازی تلویزیون ماهواره ای هما در خاک ایالات متحده آمریکا کردیم. یکی از میثاق هائی که برای فعالیت رسانه ای خود در آن تلویزیون تعریف کردیم: انتقال و ترسیم واقعی از وضعیت زندگی در خارج از کشور و ایضاً ترسیم چهره واقعی زندگی ایرانیان مقیم خارج از کشور بود تا مخاطب داخل کشور را از این توهم درآوریم که در خارج از کشور از شب تا صبح لیلا فروهرشان در حال رقاصی و مطربی است و ایرانیان هم کاری جز تفریح و تفرج و عیاشی در کنار لیلا فروهرهای شان ندارند!!!

همه هدف یاران تلویزیون هما نیز در راستای چنان انتقال تصویری، مبتنی بر پرهیز از تبلیغات مستقیم بود. همان چیزی که در حال حاضر رسانه هائی مانند BBC یا VOA (اگر بتوان VOA را با تسامح  رسانه تلقی کرد) با تشبث به آن به حرفه ای ترین شکل ممکن در حال فرهنگ سازی نامحسوس و غیرمستقیم نزد مخاطب اند. تنها با این تفاوت که «هما» پایبند به منافع ملی ایران بود همچنانکه رسانه هائی دولتی مانند BBC و VOA نیز پایبند به منافع ملی دولت تابعه خود در لندن و واشنگتن بوده و هستند.

ژاپه یوسفی بنیان گذار تلویزیون هما تعریف می کرد در ایام طفولیت و در بازی های کودکانه شان همواره از جانب همشیره بزرگتر و به اعتبار ارشدیت مورد آزار و اذیت قرار می گرفت و هر چند در اکثر موارد حق با وی بود اما به اعتبار دختر بودن و ایضاً از ناحیه زیرک بودن همشیره همواره این ژاپه بوده است که مورد تنبیه و شماتت والدین قرار می گرفت تا آنکه ایشان بمنظور تغییر این وضعیت نامطلوب و ظالمانه متوسل به چیزی شد که امروز و در عالم رسانه از آن تحت عنوان «تبلیغات غیرمستقیم» نام می برند:

تنها کاری که یوسفی خردسال انجام داد آن بود که روزی در ایام عید نوروز که بهترین اتاق منزل جهت پذیرائی از میهمانان نوروزی به خوبی آراسته شده بود. مخفیانه و با استفاده از یک میخ و با حروفی درشت بر روی دیوار میهمان خانه شان کنده بود:

«ژاپه خر است!»

و چه کتکی آن روز همشیره خورد!

داریوش سجادی

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۳
ناشناس
|
۲۲:۵۳ - ۱۳۹۰/۰۶/۰۶
عزیزم زیبایی همش مال خداست و هر چه زیباست دارنده فروغی بسیار کوچک از خداست و زشتی کیفر خدا برای شیطانه
شیطان بجز جنگ و فقر و زشتی و پلیدی و گرسنگی دروغ و زجر غم و درد و آه و ناله چیز دیگری نیست
آنچه زیباست الهی هست و طبعا در بهشت نیز همه چیز زیباست و آنچه زشته جهنمیه
سید
|
۱۸:۰۳ - ۱۳۹۰/۰۶/۰۶
آقای عزیز این تئوری کوکاکولای شما بر گرفته از یکی از سریالهای کاراگاهی کولومبو هست که در آن با استفاده از این تکنیک تبهکار را به دام میاندازد. لطفا تحقیق بیشتر بکنید و فقط بر اساس شنیده ها و تئوری های دائی جان ناپلئونی به نتیجه گیری نپردازید.
سید
|
۱۷:۱۴ - ۱۳۹۰/۰۶/۰۶
آقای عزیز این تئوری کوکاکولای شما بر گرفته از یکی از سریالهای کاراگاهی کولومبو هست که در آن با استفاده از این تکنیک تبهکار را به دام میاندازد. لطفا تحقیق بیشتر بکنید و فقط بر اساس شنیده ها و تئوری های دائی جان ناپلئونی به نتیجه گیری نپردازید.