صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۴ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۳۵۶۳۳
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۱۰ : ۰۰ - ۳۰ مرداد ۱۳۹۰
غلامرضا سازگار-روزمه خراسان
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

شب بود و اشک بود و علي بود و چاه بود

فرياد بي‌صدا، غم دل بود و آه بود

ديگر پس از شهادت زهرا به چشم او

صبح سفيد هم‌چو دل شب سياه بود

داني چرا جبين علي را شکافتند؟

زيرا به چشم کوفه عدالت گناه بود

خونش نصيب دامن محراب کوفه شد

آن رهبري که کعبه بر او زادگاه بود

يک عمر از رعيت خود هم ستم کشيد

اشک شبش به غربت روزش گواه بود

دستش براي مردم دنيا نمک نداشت

عدلش به چشم بي‌نگهان اشتباه بود

هم‌صحبتي نداشت که در نيمه‌هاي شب

حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود

مولا پس از شهادت زهرا غريب شد

زهرا نه يار او که بر او يک سپاه بود

وقتي که از محاسن او مي‌چکيد خون

عباس را به صورت بابا نگاه بود

"ميثم!" هزار حيف که پوشيده شد ز خون

رويي که بهر گمشدگان شمع راه بود

ماه غريبستان، علي!

علي معلم دامغاني

ديده بگشا اي به شهد مرگ نوشينت رضا

ديده بگشا بر عدم، اي مستي هستي فزا

ديده بگشا اي پس از سوءالقضا حسن القضا

ديده بگشا از کرم، رنجور دردستان، علي!

بحر مرواريد غم، گنجور مردستان، علي!

ديده بگشا رنج انسان بين و سيل اشک و آه

کبر پستان بين و جام جهل و فرجام گناه

تير و ترکش، خون و آتش، خشم سرکش، بيم چاه

ديده بگشا بر ستم؛ بر اين فريبستان، علي!

شمع شب‌هاي دژم، ماه غريبستان، علي!

ديده بگشا! نقش انسان ماند با جامي تهي

سوخت لاله، مرد ليلي، خشک شد سرو سهي

زآ گهي مان جهل ماند و جهل ماند از آگهي

ديده بگشا اي صنم، اي ساقي مستان، علي!

تيره شد از بيش و کم آيين هستان، علي!

3رباعي

بيژن ارژن

در بال فرشته‌ها تو را با خود برد

تا درگه آشنا تو را با خود برد

تنها شب قدر، قدر تو مي‌دانست

آمد آن قدر تا تو را با خود برد

*****

سيبي است که در دست نعيم افتاده است

سرخي است که در باغ کريم افتاده است

وقتي پدر خاک رها شد بر خاک

خاکم بر سر، خاک يتيم افتاده است

*****

اي مي که شراب‌ها تو را مي‌جويند

گل‌هاي محمدي تو را مي‌بويند

نام تو سلام است و خداحافظي

آن‌جا که دو دوست يا علي مي‌گويند

اي سجود باشکوه

سعيد بيابانکي

اي سجود باشکوه و اي نماز بي‌نظير

اي رکوع سربلند و اي قيام سر به زير

در هجوم بغض‌ها اي صبور استوار

در ميان تيرها اي شکست‌ناپذير

شرع را تو رهنما، خلق را تو رهگشا

عشق را تو سرپناه، مرگ را تو دستگير

فرش آستانه‌ات بوريايي از کرم

تخت پادشاهي‌ات دستبافي از حصير

کيست اين يگانه‌مرد اين غريب شب‌نورد

اين‌که آشناي اوست هم صغير و هم کبير

کاش قدر سال بود آن شب سياه و تلخ

آسمان! تو غافلي زان طلوع ناگزير

بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم اي فلک

يا ببندي‌ام به سنگ يا بدوزي‌ام به تير

دست بي‌وضو مزن بر ستيغ آفتاب

آي تيغ بي‌حيا! شرم کن وضو بگير

لختي اي پدر درنگ پشت در نشسته‌اند

رشته‌هاي سرد اشک کاسه‌هاي گرم شير....

سبوي رمضان

رضا اسماعيلي

يک جرعه غزل، سهم من از هر دو جهان بس

از هر دو جهان، عشق مرا نام و نشان بس

يک قطعه ترنم ز لب باد مسافر

يک چشمه تبسم ز لب آب روان بس

همسايگي باغ گلي شاعر و شيدا

همصحبتي باغچه اي غنچه دهان بس

يک کوزه پر از خواهش نوشيدن دريا

يک سفره پر از خاطره هاي خوش نان بس

يک رکعت مقبول، ارادت به گل سرخ

يک باغچه ادراک، ز گلبانگ اذان بس

يک قبله دعا، در شب عرفاني تقدير

يک جرعه اجابت، ز سبوي رمضان بس

لب تشنه ام، آبم بدهيد از غزل عشق

يک جرعه غزل، سهم من از هر دو جهان بس

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
سعید گراوندکلسرخی
|
۰۱:۲۸ - ۱۳۹۰/۰۵/۳۰
قسنگ و زیبا وجالب بودن
دلو جانتون سرشار از عشق علی
دست علی یارتان خدا نگهدارتان
ناشناس
|
۰۰:۴۷ - ۱۳۹۰/۰۵/۳۰
سلام بر امام مظلوم