پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس سیاسی «انتخاب»؛ سهراب زند: پس از آنکه در ایام اصلاحات، اصلاحطلبان و حامیانشان، در همه موارد، رأی خود را بر سر سایرین میکوفتند، انتخابات شورای شهر دوم تهران که با برد اصولگرایان همراه بود، به مثابه نفسی تازه بود برای اصولگرایان. پایتخت ایران به آنان رأی داده بود. در انتخابات سال 84، همه میدانستند که کاندیدای اصلاحطلبان مهدی کروبی نیست و بزرگان اصلاحات نيز در اشتباهی استراتژیک که آیت الله هاشمی بعدها آن را متذکر شد، پشت سر معینای قرار گرفتند که حتی در چند نفر اول دور نخست انتخابات هم قرار نگرفته بود.
دور دوم با حضور آیت الله هاشمی و احمدینژاد بود، مردی که تبدیل به چشم و چراغ اصولگرایان برای رهایی از ظلمتِ تابوی نخواستن مردم گردیده بود، چهرهای ظاهرالصلاح، نماد مدیریت انقلابی، کسی که توی دهن اشرافی و قلدرهای سیاسی میزند؛ کسی که آمده است با مدیریت جهادی و تلاشی شبانهروزی چنان عرصه اقتصاد و فرهنگ و انقلاب را به پیش براند که مقدمات ظهور فراهم گردد. کسی که آمده است به تمام ارتش اصلاحطلبان و حامیان داخل و خارجشان محکم بگوید و بر دهانشان بکوبد که شما اکثریت نیستید و شیری چو من در بیشه نبوده که مردم شما را به کرسی نشاندند!
احمدینژاد خوب اینها را میدانست و در تبلیغات انتخاباتی مو به مو طبق ساز و کار همین جوسازیها پیش میرفت، لباس رفتگری میپوشید، کنار خیابان نماز میخواند، میگفت من در آینده رئیسجمهور نیستم من نوکرم! دیگر برای کسی مهم نبود او فقط دو سال شهردار بوده و چند سال استاندار، دیگر برای کسی مهم نبود کسی که حتی یک ساعت در هیأت دولت و مجلس و نهادهای قدرت نبوده یکباره قرار است که در جایگاه ریاست هیأت دولت قرار بگیرد! مهم نبود که او چه سابقه و تخصصی دارد و یا در پس نیش و کنایههای خود چقدر شیطنت و تهمت بکار میبندد، مهم این بود که آن آرزوها و آن رویاها با پیروزی او به حقیقت بپیوندد، چنان جوی ساختند که حتی براحتی اعلام نمودند "وجود حضرت ولی عصر (عج) برایش دعا میکند"! اشکها و نذرها برای پیروزیاش ریخته شد. او پیروز شد و پیروزیاش مشحون به کرامات و معجزات خوانده شد، پیروزیاش معجزه لقب گرفت، گفتند آیندگان خواهند فهمید... برخی مداحان در مراسماتشان خواندند که دعای خستهدلان مستجاب شد و برخی هیأتیها از شوق این ابیات بالا پریدند و از شعف کف زدند. مشتاقان تشنه او، او را معجزه هزاره سوم خواندند و برایش کتاب نوشتند و توزیع کردند.
در میان این هیاهو، عدهای فارغ از آرایش اصولگرایی و اصلاحطلبی نگران او بودند. او را به دقت رصد میکردند و دنبال جو نمیدویدند. میدیدند که با زیرکی میگوید در پاستور باید سنگری بزنیم تا ترکشها به بیت نرسد تا بقیه بشنوند و خوشحال شوند اما در همان ایام بصورت علنی با علم کامل به سیاست نظام، اقدامات ساختارشکنانه می کرد. می دیدند در سیاست خارجی مقتدرانه حرف میزند اما از جیب مردم و نظام! میدیدند که بعد از کارهای مشائی، بیشتر او را در کنار خود مینشاند و از سایه در میآورد. میدیدند با اینکه مشائی در مورد دوستی با مردم اسرائیل سخن می گفت، در مصاحبه علنی اعلام کرد که نظر مشائی نظر دولت است! و او را که میگفت دوران اسلام مانند اسبسواری گذشته است، و دوران مکتب ایرانی است، معادل دولت نموده است.
افرادی مانند علی مطهری و ... زودتر راه خود را از او جدا کردند و وی را شناختند اما برخي نه تنها تاييدش كرذند كه اطاعت از او را اطاعت از خدا دانستند! هاشمی که در مقابل نیش و کنایههای واضح او، سکوت را ترجیح می داد، جز هشدارهای کلان و بیان اینکه فضا و مسیر خوبی نداریم حملهای نمیکرد و انتظار کشید تا خود ار خودش را آشکارتر سازد. در سال 88 با حضور میرحسین موسوی و اقبال بخشی از جامعه به وی، حامیان احمدینژاد احساس خطر کردند، چراکه یکدورهای شدن احمدینژاد بدتر از رأی نیاوردن اصولگرایان در سال84 بود، لذا در اشتباهی بزرگ سپاه امام حسین و یزید به راه انداختند و تب انتخابات بیشتر از حد معمول آن داغ شد و تخاصمی گردید.
اینبار در مناظرههای تلوزیونی احمدینژاد کاملا شخصیت خود را آشکار کرد، وقاحتِ تند و تیزی که در تاریخ سیاسی ایران سابقه نداشت و اسم بردن از رجال کشور و حرفهایی که تاکنون مردم از ضدانقلاب میشنیدند، میلیونها بیننده را میخکوب کرد. از فردای مناظرات رقابت با شدت تمام تبدیل به تخاصم و تشنج گردید و فضا آبستن درگیری و زدو خورد داخلی. بسیاری او را هتاک و بیتقوایی خواندند که این رفتارش در این مناظره متوقف نخواهد شد چراکه این "حرمتشکنیها و انتحارهای خونسردانه"، اخلاق اوست و ازین پس راه باز گردید. هاشمی به او بصورت خصوصی گفت که دروغهایش را تصحیح کند و او آنها را با شدت تکرار کرد و بیان داشت که من تهدید شدم اما نمیترسم. هاشمی به جد هشدار داد که فضای کشور فضای بدی است. اما احمدینژاد به اشتباه منجی اصولگرایی دیده میشد، همان نردبانی که از آن بالا رفت و بعدتر به کناری پرت نمود. لذا گناهان فاحشش در نظر نمیآمد. خود او هم زیرکانه هرگاه به نعل میزد با به میخ زدنی به موقع، حامیان سادهدل خود را که دوست داشتند فقط به میخ زدنهای وی را ببینند، راضی نگه میداشت و "راه توجیه را برایشان باز میگذاشت".
خرِ احمدینژاد که از پل گذشت و در قدرت قویتر شد، کمکم رفتارهای تندش شدت گرفت، اما او صبر نکرد و در نخستین روزها، دستور رهبر معظم انقلاب در مورد معاون اولی مشائی را چندین روز معطل گذاشت و با نامه علنی رهبر معظم انقلاب و هزینه ایجاد کردن، مشائی را رييس دفتر خود كرد و همه اختيارات معاون اولي را به او داد.
دیگر احمدینژاد با همه جا درگیر میشد مجلس، قوه قضائیه، مجمع. بارها هیأتهای حل اختلاف رهبری را دور زد، در پاسخ به هر نصیحتی از جانب رهبر معظم انقلاب حکم طلب میکرد. جریان رسانهای دلواپس، باز چشمش را میبست و او را در دام جریان انحرافی میخواند که خود احمدینژاد از آنان نیست و باید از آنان جدا گردد. در حالیکه باز امثال هاشمی هشدار میدادند که "رأس انحراف خود اوست" و مشائی را هم درس میدهد!
اما با قهر و خانهنشینی یازده روزه در میانه دولت دومش شوک غیرقابل باوری را به اردوگاه اصولگرایی آوار نمود. اقدامی که در تاریخ جمهوری اسلامی سابقه نداشت. فضای سیاسی تلختر از قبل بود. دیگر در مجلس با نمایندگان درگیر میشد و فیلم رو میکرد و یاران تندش از "جبهه پایداری" در قم تحت تأثیر او با مهر و لنگ کفش به رئیس مجلس حمله نمودند و سخنرانی این و آن را به هم میزدند، کسی که احکام رهبر معظم انقلاب را دور میزد قطعا نصایح رهبر معظم انقلاب به گوشش نمیرفت تا جایی که با عتاب و اخطار تند و بیسابقه رهبر معظم انقلاب مواجه گردید که اعمالش را "خلاف شرع"، "خلاف قانون"، "خلاف اخلاق" و "خلاف حقوق اساسی ملت" خواند و به صراحت فرمودند که "فعلا نصیحت میکنم"!
در پایان عمر دولتش، احمدینژاد با دهنکجی به طرفداران ارزشی خود بزرگترین ایراد خود را دست در دست به ستاد انتخاباتی وزارت کشور برد و دستش را بالا گرفت، مشائی رد صلاحیت شد. احمدینژاد خشمگین بود و برد روحانی برگ برندهای برای او بود که دوباره به اردوگاه اصولگرایی بگوید رأی 84 و 88 مال شما نیست و شماها چند میلیون رأی بیشتر ندارید و منجی شما منم و من باید بیایم تا ببرید. حربهای که هشت سال اردوگاه اصولگرایی را وادار به خوشرقصی در مقابل رفتارهای او کرد.
اما امروز احمدینژادی که به صراحت هفته به هفته سخنانش را عوض میکند، به هر ریسمانی برای رسیدن به قدرت چنگ میزند. برای او مهم نیست در مقابل او چه کسی است. او باید برنده باشد. همانگونه که سال88 در مقابل دوربین زل میزند و به مردم التماس میکند یک بار دیگر به او اجازه ریاست جمهوری بدهند و پس از پیروزیاش با وجود اطلاع از فضای تلخ سیاسی کشور، جشن پیروزی به پا کرد و در میان طرفداران سخنرانی تند و تحقیرآمیزی مینماید، و این بیاخلاقیها و وقاحتها باعث شور و شعف و بالا و پائین پریدن "دلواپسان" میشد، همانگونه نیز، امروز نیز دلواپسان باید از غیض و عصبانیت بالا و پائین بپرند، چراکه از مولا علی علیهالسلام یاد نگرفته بودند که باید "من قال" نگاه کنند نه "ما قال"، از مولا یاد نگرفتند که باید آدمها را با حق بسنجند نه اینکه حق را با آدمها بسنجند، حالا که جهت حرمتشکنیها عوض شده بیدار شدهاند.
دلواپسان نمیتوانند بگویند احمدینژاد در گذشته خوب بود و سپس بد شد و ما از او جدا شدیم. فقط همانها که طلحه و زبیر و بیبصیرتشان خواندید، خیلی سریعتر از شما فهمیدند که احمدینژاد همانی بود که دیروز بود، فقط آرام آرام قدرت گرفت و جای پایش سفتتر شد.