خراسان نوشت: از همين ابتدا مي گويم که از مخالفان و منتقدان جدي مجموعه تلويزيوني
«نابرده رنج» هستم و شمشيرم را دربرابر اين «شاهکار تلويزيوني!» از رو
مي بندم.
پيش از اين که بخواهيم «نابرده رنج» را واکاوي کنيم، به
نظر مي رسد ما و هر آن که مخاطب اين مجموعه تلويزيوني است در قبال چنين
مجموعه اي با چالشي مهم رو به روست؛ اين که اساسا «نابرده رنج» و «نابرده
رنج ها» که چندي قبل هم چنين مجموعه اي با عنوان «هم چون سرو» در قاب
تلويزيون قرار گرفت، از چه خاستگاهي پيش روي جامعه قرار مي گيرند و يا اين
که بيش از ۲ دهه از پايان جنگ تحميلي اين «نابرده رنج» چه حرفي براي گفتن
دارد؟ اگرچه پاسخ به اين ۲ سوال خود حديث مفصلي است و مجال و حوصله اي
ويژه مي طلبد اما علاقه مندم به اين نکته اشاره کنم که به نظر بايد
«جسارت» سازنده اين مجموعه را ستود.
و يا اين طور بگوييم وقتي «نابرده
رنج» را پيش روي نسل امروز قرار مي دهيم ، نگاه و قضاوت آن ها درباره هشت
سال دفاع مقدس چه خواهد بود، ۸ سال دفاعي که به اذعان و گواه تاريخ دفاع
در برابر تمام جهان بود و امروز سريال مي سازيم و از اين جنگ روايتي که به
«تفنگ بازي» خردسالان بيشتر شبيه است، تصوير مي کنيم. هيچ وقت فراموش
نمي کنم اين که چندي قبل در حاشيه يک مصاحبه با يکي از رزمندگان دفاع مقدس
او اين طور مي گفت که «امروز هم با گذشت اين سال ها از جنگ تحميلي هر وقت
صحنه هاي جنگ و آن لحظات سخت به خاطرم مي آيد، هنوز هم تنم مي لرزد».
پس نمي دانم و احتمالا نمي دانيم ارمغان «نابرده رنج» امروز براي ما و نسل ما چيست و چه حرفي براي ما دارد؟
در
عين حال «نابرده رنج» ثابت کرد که نابرده رنج نمي توانيم از «گنج » دفاع
مقدس براي خود چنته اي بگيريم و اين سوال که پيکان قصور و کم کاري در اين
عرصه آيا به سوي کيست؟
آن چه در اين مجال بدان مي پردازم
بيشتر پيرامون نگاه محتوايي است اگرچه به طور قطع «نابرده رنج» در حوزه
فني و چارچوب هاي يک مجموعه تلويزيوني قابل نقد است.
«نابرده رنج»
در نگاهي کلي شامل ۲ بخش است: صحنه هاي شهر و جبهه. مخاطب اين مجموعه از
آغاز با شخصيت و کنش هاي رفتاري «اسد» با بازي کامبيز ديرباز همراه مي شود
اين همراهي مخاطب با ديرباز يا همان «اسدپنبه» سريال که شخصيتي خرفت و
ترسو دارد تا آن جا که موضوع «گنج» به ميان مي آيد، مي توانست يک «همراهي
منطقي» باشد اما به دنبال گنج افتادن که البته سوژه اي مربوط به کارتون ها
و سينماي کلاسيک جهان است، اين همراهي را به ناکجاآباد يا همان
«سلمت آباد» سريال فراخواند.
اين که اساسا وقتي نويسنده اي در دنياي
امروزي قهرمانان داستان خود را يابندگان گنج قرار مي دهد در واقع نوعي
سرگرداني و سرنوشت محتوم به گنج نرسيدن را از همان ابتدا رقم زده است.
چنان چه
در «نابرده رنج » از عنوان مجموعه هم بر مي آمد قرار نيست قهرمانان داستان
نابرده رنج به گنج برسند که البته دفاع نويسنده احتمالا در برابر انتخاب
اين سوژه ضعيف و اين نقد اين است که قهرمانان داستان ما در پي گنج
سلمت آباد به گنج حقيقي که دفاع از ميهن و ايثار و شهادت بود نائل آمدند.
اي
کاش مجالي مفصل مي بود که ۳ شخصيت اسد، عماد و جابر و کمي هم منوچهر را در
مواجهه آن ها با داستان از منظر نشانه شناسي واکاوي کنيم و انبوه سوالاتي
را که پيرامون اين شخصيت ها وجود داشت با سازندگان اين مجموعه در ميان
مي گذاشتيم.
از سويي ديگر جبهه جنگ را از چه رو اين قدر سطحي و سخيف
بايد به تصوير کشاند. به خاطر بياوريد درگيري جابر، عماد و اسد در قلعه
«سلمت آباد» را با آن گروه عراقي ها، که عماد و اسد چگونه استادانه از پس
سربازان عراقي که در ميان آن ها افسري درجه دار نيز حضور داشت برآمدند و
اين که شخصيت جابر در آن جريان بازنده اي بيش نيست. بماند که بحث در اين
باره بسيار است و سوي ديگر ماجرا که «اسد » در نهايت به واسطه اشتياق
همراهي «کژال» معشوقه ناخوانده اش قيد گنج را مي زند و پا به «بعثي کشون»
مي گذارد...
تمامي آن چه در نابرده رنج پيش روي
مخاطب قرار گرفت به يک سو و پايان مبهم مجموعه که مشخص نيست چرا «عماد »
هنوز هم «زورگير» معرفي مي شود، سوي ديگر.
به اين «زورگيري» امروز
عماد که عادت آن سال هاي قبل او بوده است اضافه کنيد، رفتار خشونت آميزش
را براي اضافه کردن مبلغ کرايه از مسافر.
گفت وگوي او با «مرضيه»
خواهر اسد درباره رايانه و پرداخت اينترنتي قبض ها هم چنين ديالوگ
پاياني اش بر سر مزار اسد که از خستگي و «کم آوردن» سخن به ميان مي آورد،
همه از تلاش نويسنده براي ارائه تصويري از يک نسل سوخته حکايت مي کند.