پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : مسلما در کودکي بارها اين جملات را شنيدهايد: «با غريبهها حرف نزنيد» يا «چيزي از افراد غريبه نگيريم»؛ اين توصيهها ناشي از تأثيري است که «اصغر قاتل» بر جامعه تهران و ايران گذاشته بود. اصغربروجردي از قاتلان پرسروصداي تهران قديم در دوران پهلوي اول و در سطح جهان بهشمار ميآيد، بهطوريکه از حيث تعداد جنايت، مقام 21 را در جهان دارد. تهرانيان قديمي، اين قاتل را به نامهاي «اصغر قاتل» و «اصغر باميه» ميشناختند؛ مردي قدبلند و درشتهيکل از اهالي بروجرد بود که چندسال در بغداد اقامت داشت و بعد از آنکه به ايران آمد، باميهفروش شد. اصغر در دوران اقامتش در بغداد و تهران به بيش از 25 قتل در بغداد و هشت قتل در تهران اعتراف کرد. قربانيهاي اين جنايتکار، پسربچههاي کمسنوسال بودند؛ او ابتدا آنها را با سيني باميهاش اغفال ميکرد و سپس به بيابانهاي جنوبشرق تهران به نام شترخان ميکشاند و بعد از تجاوز، آنها را به قتل ميرساند. قتلهاي او بسيار وحشتناک بود؛ ابتدا سرشان را ميبريد و سپس پوست صورت مقتولان را ميکند تا هويت جسد مشخص نشود. جنايات اصغرباميه، خوف و وحشتي را در خانوادههاي تهراني بهوجود آورده بود تا جاييکه پسربچهها تنها روانه مدرسه، کوچه و بازار نميشدند. کار به جايي رسيده بود که بهعلت عدم توانايي نظميه در دستگيري اين جاني بالفطره، سروصدا و جنجال در آن زمان بهوجود آمده بود و حتي رئيس نظميه، سرلشکر محمدحسين آيرم هم بهشدت تحت فشار قرار گرفته بود و براي دستگيري قاتل، تمام نيروي اداره آگاهي و عوامل اداره مرکزي را بهکار گرفت. مرتضي تفرشي در کتاب «پليس خفيه ايران» درباره اين جنايت مينويسد: «زمستان سال 1312، از لحاظ وقوع جنايات، سالي فوقالعاده دهشتناک بود. در آن سرماي سخت و توانفرسا که اگر نيازهاي روزانه و آيين زندگي اجتماعي، انگيزه خروج اشخاص از خانهها نبود؛ اکثر مردم در منازل خويش مانده و کمتر رغبت سير در خارج را داشتند. هيولاي وحشتانگيزي با خوي پليد و اهريمني، آرام راهي خيابان و کوچهها شده و دامنه يک تفريح دوزخي را که در تاريخ زندگي بشر، کمنظير است تا خرابههاي بيرون شهر تهران و زواياي ويرانههاي «شترخان» و حتي پهنه پوشيده از برف و گلولاي بيابان صفائيه گسترش ميداد.»
سرانجام در روز 10 اسفند 1312، او دستگير شد و تهران، رنگ آرامش به خود گرفت. در ابتدا گفته شد که کارکنان اداره تأمينات، فردي را در اطراف قنات امينآباد ميبينند که در يک دستش، سيني حلبي باميه و يک پيت بنزين خالي و در دست ديگر، کوله حمالي داشته که يک جفت کفش، کلاه، دو عدد پيراهن و يک قبضه چاقوي آهني، پنهان کرده است. از او درباره لباسها ميپرسند و ميگويد آنها را خريده است؛ بازرسان او را به کلانتري شهر ري برده و از آنجا به اداره آگاهي و زمانيکه متهم، عرصه را تنگ ميبيند به جرمهايش اعتراف ميکند اما روايت دستگيري اصغر بهدست اداره تأمينات سنديت ندارد و ادعايي بيش نيست زيرا واقعيت بهوسیله سيدحمال، سالهاي بعد برملا شد. زمانيکه اصغر، قرباني آخر خود را در خرابههاي شترخان به قتل ميرساند، لباسهاي قرباني را درون سطلي مياندازد؛ در آن هنگام، فردي بهنام سيدحمال با ديدن شخصي غريبه و سطلي آغشته به لباسهاي خوني، او را تعقيب کرده و سپس او را تحويل نظميه ميدهد. سيدحمال تا اجراي حکم اعدام اصغرقاتل، زنداني شده بود تا جريان دستگيرياش را اعلام نکند و بعد از آزادياش نيز مورد تهديد قرار گرفته بود که ماجرا را نبايد بيان کند تا واقعه بهنام پليس تمام شود اما سيدحمال بعد از تبعيد رضاشاه در سال 1320، اين قضيه را فاش کرد. اصغر قاتل بعد از آنکه به همه قتلهايش اعتراف کرد، هدف از کارهايش را اينگونه بيان کرد: «اينها (پسر بچهها) يک عده بيپدرومادر و بيسروپا هستند که تا ريششان در ميآيد، دزدي ميکنند و من با اينها دشمني دارم. اينها دشمن مملکت هستند و به اين جهت آنها را ميکشم که نسلشان را براندازم.» شريعتزاده، که از او دفاع ميکرد دربارهاش گفته است: «علياصغر بروجردي، يک انسان «دژنره» است، به بيان ديگر هم از حيث روحيات و هم از لحاظ علایم فيزيکي و خارجی، مشابه فرد معمولي نيست.» سليمان بهبودي، پيشکار رضاشاه در خاطراتش نوشته که روزي رضاشاه دستور داد، اصغر قاتل را نزد او بياورند تا شخصا او را ببيند. روز موعود، اصغر به اتفاق رئيس نظميه و عده زيادي صاحبمنصب و آژان، به کاخ شاه آمدند؛ شاه از او ميپرسد: «تو چرا آدم کشتي؟» او ميگويد: «آنها فاسد بودند.» شاه ميگويد: «مگر فقط در ايران فاسد داریم؟ جاي ديگر وجود ندارد؟» اصغر پاسخ ميدهد: «در جاي ديگر هم فاسدها را از بين بردم و در عراق 25 نفر را کشتهام.» آنگاه شاه با نفرت ميگويد: «او را ببريد و بکشيد.» سرانجام اصغر بروجردي بعد از سه ماه حبس به اعدام محکوم شد که در اعتراض به حکمش، عبارات جالبي را بهکار برد: «من که آدم حسابي و سيد را به قتل نرساندهام که ميخواهيد اعدامم کنيد!»
ميدان توپخانه براي اولينبار در 15 خرداد 1313، جمعيت زيادي را به خود ديد که براي اعدام اصغر قاتل از تمام مناطق تهران جمع شده بودند. رعب و وحشت و تأثير اين قاتل بر مردم تهران، بيحد و اندازه بود تا جاييکه در يک ضيافت بالماسکه که در کافه شهرداري (محل فعلي پارک دانشجو) برپا شده بود، يکي از شرکتکنندگان خود را به شکل اصغر قاتل در آورده بود و با سيني باميه و پيت بنزيني وارد مهماني شد و زنان با ديدن او در دم، غش کردند. تنها حسن اعترافات وحشتناک اصغر قاتل، توجه به آموزش اطفال در مواجهه با غريبهها بود که بيشازپيش بر همگان روشن شد.