صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۳۱۰۹۳
تاریخ انتشار: ۲۰ : ۱۱ - ۱۹ تير ۱۳۹۰
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
روزنامه جام جم نوشت: فضل الله بن احمد ميهني يا ابوسعيد ابوالخير كه به القابي چون شاهنشاه محبان، سلطان طريقت، زعيم صوفيه، شيخ نيشابور و بوسعيد مهنه نامور است و در حد فاصل سال هاي 440ـ357 هجري مي زيست، از جمله بزرگ ترين عارفان و در زمره نامدارترين پارسي سرايان در گستره زماني به وسعت تمام تاريخ به شمار مي آيد و اين مهم چنان كتمان ناپذير است كه بيشتر تذكره نويسان، تاريخ نگاران و كاوندگان پهنه ادب و عرفان، نام او را در كنار سرآمدان طريقت و همسنگ بزرگاني چون مولوي، حلاج، بايزيد بسطامي و ابوالحسن خرقاني ياد كرده اند.

    مطابق با تاريخ، پرتو معنويت ابوسعيد ابوالخير در گذر زمان چنان شد كه مردمان سرزمين هاي گوناگون اسلامي، آوازه او را شنيدند و شيفته و شيدايش شدند. در تاييد اين نكته همان بس كه پس از درگذشتش در چهارم شعبان، مزارهايي به نام او از آذربايجان و خراسان گرفته تا به آن ناحيه كه امروزه تركمنستان خوانده مي شود، ساخته شد. علاوه بر اين، كمتر عارفي در تاريخ اسلام و ايران به آن درجه از اعتبار دست يافته كه طي قرون و اعصار اشعارش مانند رباعيات ابوسعيد همسان دعا و در پاره اي مواقع خوانش آن، راهي براي درمان بيماري هاي صعب العلاج قلمداد شود.
    با تمام اين اوصاف و به رغم آن كه مردمان شيفته و دلبسته ابوسعيد بودند و چهره اش نزد عامه همانند رمز اشراق و اشراف بر عالم غيب محسوب مي شد، او خود شيدا و مفتون حق بود. او عرفان را رابطه قلبي با خداوند مي شمرد و به باور او، اين رابطه هنگامي تحقق مي يافت كه در قلب بنده چيزي جز اخلاص و صدق نباشد. روايت شده است كه به او گفتند: «فلان كس روي آب مي رود، گفت: سهل است، وزغي و صعوه اي نيز به روي آب مي رود. گفتند كه فلانكس در هوا مي پرد، گفت: زغني و مگسي در هوا بپرد. گفتند: فلان كس در يك لحظه از شهري به شهر ديگر مي رود، شيخ گفت: شيطان در يك نفس از مشرق به مغرب مي شود. اين چنين چيزها را بس قيمتي نيست. مرد آن است كه در ميان خلق بنشيند و برخيزد و بخسبد و با خلق داد و ستد كند و با خلق درآميزد و يك لحظه از خداي غافل نباشد.»
    با اطمينان كامل مي توان گفت در مجموعه گفتار و كردار ابوسعيد به سختي مي توان چيزي يافت كه براي انسان آرامش روان، روشني ضمير و تسلاي خاطر نداشته باشد. سراسر آموزه هاي او مشحون است به درس انسان دوستي، خوش بيني، شادي، اميد و تعصب ستيزي و صدالبته در مرام او اثري از سياهي و بدبيني نمي توان جست.
    ابوسعيد برخلاف بيشتر عارفان روزگار پيش و پس از خود به فقر و رياضت چندان تمايل نداشت، در عوض، تلاش مي كرد تا زندگي را با گشايش و تمكن بگذراند. او به تقريب خرقه ي ژنده و پشمينه نمي پوشيد و در خانقاهش همواره سفره هاي رنگين مي گسترانيد. اين پندار و كردار او اسباب اعتراض و انتقاد مشايخ صوفيه و لعن و طعن آنان را فراهم مي آورد. اما او در پاسخ سرزنش هاي آنان مي گفت غني از جمله صفات ثبوتي خداوند است و فقر بر او روا نيست و در زمره ي ويژگي هاي سلبي پروردگار است و انسان نيز كه متخلق به اخلاق الهي است، نبايد در جستجوي آني باشد كه خداوند فاقد آن است. فقر واقعي و راستين امري باطني است كه سالك را از دنيا بي نياز و نيازمند درگاه حق مي كند. در همين راستا او تصوف را چنين معني مي كرد: «آنچه در سر داري بنهي و آنچه در كف داري بدهي و آنچه بر تو آيد نجهي.»
    در انديشه ابوسعيد ابوالخير، عشق به خاندان پيامبر نيز موج مي زد و اين علاقه چندان بودكه براساس برخي روايت ها وقتي دريافت صوفيان خانقاهش از فرستادن صلوات بر آل محمد(ص) در قنوت و تشهد خودداري مي نمايند، پيشنماز خانقاه را نكوهيد. او در بسياري موارد ديگر هم محبت خودرا به اهل بيت پيامبر نمايان ساخته است، به گونه اي كه حتي تبار علوي داشتن را موجب افتخار برشمرده است.
    ابوسعيد همواره بيان مي داشت «حكايت نويس مباش، چنان باش كه از توحكايت كنند» و در واقع به همين سبب اثري كه مستقيما توسط خود او نگارش يافته باشد، در دست نيست. گفتني است براساس مندرجات برخي از تذكره ها اين عارف فرزانه با آن كه به علوم رسمي چون حديث، تفسير، فقه و ادب دانا بود، جستن حق را با قلم و كاغذ ناممكن مي دانست و بدين سبب كتاب و رساله اي از خود به جاي ننهاد و آن آثاري كه پيش از گام نهادن در طريق عرفان مكتوب ساخته بود در خاك مدفون ساخت و روي آن درخت كاشت. با وجود اين، پاره اي از اذكار، ادعيه و نكاتي كه وي در خانقاهش بيان مي كرد، توسط مريدانش كتابت شد. علاوه بر اين، او نامه نگاري هايي با بزرگان روزگار، دوستان و فرزندان خويش داشته كه شماري از آنها امروزه در دست است.
    چنان كه پيشتر نيز گفته آمد ابوسعيد در سرايش شعر توانمندي ويژه اي داشت. در واقع او بيشتر افكار خويش را از طريق اشعارش كه در قالب رباعي سروده مي شد، نشر مي داد. او حتي در بالاي منابر و در مجالس خانقاهش نيز بيش از آن كه مفاهيم ديني و مضامين عرفاني را ازطريق آيه وحديث بيان دارد، با زباني ساده و منظوم سخن مي گفت تا قابل درك براي همگان باشد. به باور هرمان اته، خاورشناس نامدار آلماني، ابوسعيد ابوالخير «نه تنها استاد شعر صوفيانه به شمار مي رود، بلكه صرف نظر از رودكي و معاصرانش مي توان او را از مبتكرين رباعي كه زاييده ي طبع است، دانست. ابتكار او در اين نوع شعر از 2 لحاظ است: يكي آن كه وي اولين شاعر است كه شعر خود رامنحصراً به شكل رباعي سرود. دوم آن كه رباعي را بر خلاف اسلاف خود نقشي از نو زد كه آن نقش جاودانه باقي ماند. يعني آن را كانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و اين نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگين عقيده به خدا در همه چيز بوده است. اولين بار در اشعار اوست كه كنايات و اشارات عارفانه به كار رفته، تشبيهاتي از عشق زميني و جسماني در مورد عشق الهي ذكر شده و در اين معني از ساقي بزم و شمع شعله ور سخن رفته و سالك راه خدا را عاشق حيران و جويان، مي گسار، مست و پروانه دور شمع ناميده كه خود را به آتش عشق مي افكند.»
    برابر با تاريخ، ابوسعيد با بسياري از بزرگان دانش و ناموران تصوف ديدار داشته است كه ابن سينا و خواجه عبدالله انصاري از آن جمله اند. داستان ملاقات او با ابن سينا كه در كتاب اسرار التوحيد في مقامات الشيخ ابي سعيد اثر محمد بن منور ياد شده اشتهار بسياري دارد.
    «خواجه بوعلي با شيخ در خانه شد و سه شبانه روز بايكديگر بودند و به خلوت سخن مي گفتند كه كس ندانست... بعداز سه شبانه روز خواجه بوعلي برفت، شاگردان از خواجه بوعلي پرسيدند كه شيخ را چگونه يافتي؟ گفت: هرچه من مي دانم او مي بيند... از شيخ سوال كردند كه اي شيخ بوعلي را چون يافتي؟ گفت: هرچه ما مي بينيم او مي داند.»
    به هر حال خالي از لطف نخواهد بود اگر سخن با ذكر رباعياتي از ابوسعيد ابوالخير پايان داده شود:
    من بي تو دمي قرار نتوانم كرد / احسان تو را شمار نتوانم كرد / گر بر سر من زبان شود هر مويي / يك شكر تو از هزار نتوانم كرد.
   
    افسوس كه ما عاقبت انديش نييم / داريم لباس فقر و درويش نييم / اين كبر و مني جمله از آن است كه ما / قانع به نصيب و قسمت خويش نييم.