به گزارش پایگاه مركز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیتالله مهدوی كنی كه سابقه مبارزه با
رژیم پهلوی را در كارنامه خود دارد، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز یكی از
اشخاص تاثیرگذار در تاریخ جمهوری اسلامی محسوب میشود كه خاطرات وی
میتواند بسیاری از گرههای تاریخی را باز كند. در ادامه بخشی از خاطرات
آیت الله مهدوی كنی می آید.
آیتالله مهدوی كنی: هاشمی در برخورد با رژیم پهلوی نرمتر از بقیه بود
آیتالله مهدوی كنی در كتاب خاطرات خود كه
توسط "مركز اسناد انقلاب اسلامی" منتشر شده است درباره نوع رفتار جریانات
مختلف در مبارزه با رژیم پهلوی میگوید: ما همان وقت هم كه مبارزه می كردیم
بعضی از ماها خیلی تند بودیم؛ یعنی در مبارزه با رژیم سابق با تندی عجیبی
برخورد می كردیم، به حدی كه تا مرحله اعدام پیش می رفتیم، اما بعضیها
بودند كه تا آن حد نمیرفتند و مقداری معتدلتر برخورد می كردند. آقای
هاشمی قبل از انقلاب از معتدلین بود و من از وی تندتر بودم، در زندان او در
عین حال كه مبارز و مخالف رژیم بود، ولی در برخورد با آنها نرمتر بود. به
عنوان مثال در زندان آخر (كه به انقلاب منتهی شد)، من و آقای هاشمی محكوم
شدیم. من به چهار سال محكوم شدم و او هم محكوم شد، ولی برخوردها تفاوت
داشت.
در آن زمان در كمیته مشترك ضدخرابكاری
شخصی به نام "عضدی" بود كه معاون كمیته مشترك و آدم شقیای بود. آقای هاشمی
وقتی با او برخورد می كرد آرام بود و گاهی شوخی میكرد، اما من حاضر نبودم
با اینها لبخند داشته باشم. لذا عضدی در جلسهای كه بعد از دو، سه ماه
تشكیل شد و ما از سلولهای انفرادی بیرون آمدیم، ما را دور هم جمع كرد.
آیتالله طالقانی، آقای لاهوتی، آقای انواری، آقای هاشمی، بنده و آقای
منتظری در آن جلسه حضور داشتیم. عضدی در آن جلسه گفت: این مهدوی كنی تا
حالا یك كلمه راست به ما نگفته، هر چه میگوید دروغ میگوید؛ لذا آقایان را
به اوین بردند و بنده را به سلول انفرادی پایین بردند. میگفتند این آدم
را باید قدری بیشتر گوشمالی بدهیم تا ببرد.
پاهایم در اثر شلاق زخم بود، مرا به
بهداری آنجا برده بودند كه پانسمان كنند. همین عضدی رد می شد به من گفت
مهدوی، توی باغ آمدهای یا نه؟ به او گفتم من از اول توی باغ بودم. خلاصه
من مقداری تندتر بودم، اما معنایش این نیست كه از آقای هاشمی مبارزتر بودم.
این را نمی خواهم بگویم. این مربوط به خصلتهای شخصی، برداشتها و
تربیتها بود.
اختلاف شهید مطهری و لاهوتی
آیت الله مهدوی كنی در قسمتی دیگر از
خاطرات خود، درباره اختلاف شهید مطهری و آقای لاهوتی در نحوه برخورد با
گروههای چپ و منافقین میگوید: من قبل از انقلاب پنج شب آقای مطهری را به
مسجدمان - مسجد جلیلی - دعوت كردم. در آن جلسات؛ دانشجویان و جوانها حضور
فعال داشتند. در آنجا جناب آقای مطهری بحثی را تحت عنوان علل گریز از ایمان
مطرح كرد كه بعدا در كتابی به نام "علل گرایش به مادیگری" چاب شد. وی علل
مادیگری و گریز از ایمان را به صورت علمی بیان می كرد و بحثها و نقدهای
علمی را بر مسائل الحادی و ماتریالیستی و كمونیستی مطرح میكرد.
شبی از آن شب ها، آقای لاهوتی در آن جلسه
حضور داشت، خیلی از این بحث ها ناراحت بود. می گفت آقای مطهری چه می گوید؟
چرا از این حرف ها میزند؟ الان موقع این حرف ها نیست. ما یك دشمن مشترك
داریم و آن محمدرضا پهلوی است. باید با او جنگید، ما نباید حرفهایی بزنیم
كه كمونیست ها و جوانهای روشنفكر و مجاهدین را ناراحت كند. ما باید برویم و
از روی هدف مشترك با آن بجنگیم. بنده به وی گفتم وقتی كه آقای مطهری آمد
به خودش بگو، چرا پای منبر نق میزنی، صبر كن پایین بیاید، با خودش صحبت
كن.
آقای مطهری از منبر پایین آمد و آقای
لاهوتی به او گفت: آقای مطهری! من به شما اعتراضی دارم. بحث هایی كه شما می
كنید لغو است. الان موقع این بحث ها نیست. ما یك دشمن مشترك داریم و آن
شاه است، همه ما باید در مقابل او قرار بگیریم: كمونیست، غیر كمونیست،
خداپرست، غیر خداپرست، مسلمان و غیر مسلمان! همه باید باهم آن هدف را بزنیم
تا از بین برود، بعد می نشینیم بحث می كنیم.
آقای مطهری گفت: شما اشتباه می كنید،
اتفاقاً باید حالا صفهایمان را جدا كنیم؛ ما با كمونیست ها هدف مشترك
نداریم. دشمنی كمونیستها با شاه روی یك جهت است و دشمنی ما با شاه روی جهت
دیگر است. اصلاً جهت، جهت واحد نیست. اگر الان جهتگیریهای ما مشخص نشود،
فردا كه انقلاب انشاء الله پیروز بشود، اینها میآیند و می گویند: "حاجی
انا شریك". ملت ایران با اكثریتی قاطع با شاه مبارزه میكنند و همه مسلمان
هستند. علما و روحانیت هم یك عده قلیلی از آنها هستند، آن وقت شما همه را
به یك صف میرانی و میگویی همه در یك صف قرار بگیرند؟ نه، این درست نیست.
این اشتباهی است كه شما مرتكب می شوید. آن وقت ما دیگر نمی توانیم صف
هایمان را جدا بكنیم. از الان باید صف هایمان جدا بشود. در عین حال كه دشمن
مشترك داریم، ولی مسائل اعتقادی و اصولی و جهانبینی باید مطرح بشود. و
الا از مقصد دور خواهیم شد.
نگاه فرانسوی بنیصدر به ریاست جمهوری در جمهوری اسلامی
آیتالله مهدوی كنی در بخشی از خاطرات خود
درباره روابط خود با ابوالحسن بنیصدر و نیز نحوه برخورد بنیصدر با شهید
رجایی میگوید: بنده هیچگاه با بنیصدر دوست نبودم و در خفا در موارد مختلف
با او درگیریهای متعدد داشتم، بحثها كردم، نصیحتش كردم، خیلی حرفها
زدم. ما در همان موقع به خاطر اینكه تا اندازهای بنیصدر را تعدیل كنیم،
جلسه دعوتی داشتیم. آن وقت آقای رجایی نخستوزیر و بنیصدر هم رئیسجمهور
بود. در آن جلسه اول بنیصدر آمد و بعد آقای رجایی تشریف آورد. وقتی شهید
رجایی وارد شد ما احترام كردیم و جلوی مرحوم رجایی بلند شدیم ولی نبیصدر
اصلا تكان نخورد و حتی برنگشت به ایشان مثلا "صبحكم اللهی" بگوید. پس از
اتمام نشست مرحوم آقای خسروشاهی به بنیصدر اعتراض كرد و گفت آقای بنیصدر
چطور شما هیچ احترامی نگذاشتید؟! این جلسه، جلسه صلح و آشتی بود. چرا وقتی
آقای رجایی وارد شد هیچ اعتنایی نكردی؟ بالاخره نخست وزیر مملكت است.
بنیصدر گفت كه در فرانسه رسم نیست كه رئیس جمهور به نخست وزیر احترام
بكند. من گفتم آقا! اینجا فرانسه نیست، اینجا جمهوری اسلامی ایران است، فرق
میكند.
فتوای اعدام منافقین توسط منتظری
در خاطرات آیتالله مهدوی كنی درباره
فتوای منتظری به اعدام "مفسدین فی الارض" آمده است: یادم است یك بار در
محل مجلس شورای اسلامی، در نشستی با دوستان درباره قائم مقام رهبری بحث شد و
حتی در میان دوستان این مسئله مورد تائید و تصویب قرار گرفت و آقای هاشمی
دو پیشنهاد برای بهتر عملی شدن این جریان داد؛ یكی این بود كه رساله آقای
منتظری به عنوان مرجع تقلید چاپ و منتشر بشود. چون در آن وقت در شرایط
رهبری در قانون اساسی مسئله مرجعیت قید شده بود كه بعدا تغییر كرد و آن قید
حذف شد. بنابراین مرجعیت وی می بایست در زمان امام(ره) تثبیت بشود؛ تا آن
وقت هم رساله وی رسما منتشر نشده بود.
در آن زمان آقای هاشمی اصرار كرد كه این
امر انجام بگیرد و رساله منتظری رسما منتشر شود. عدهای هم حداقل،
احتیاطهای حضرت امام (ره) را به آقای منتظری مراجعه میكردند. چون خود
امام(ره) نیز در بعضی مسائل كه نمیخواستند اظهار نظر بكنند آنها را به
آقای منتظری ارجاع میدادند. من حكم منتظری را درمورد "مفسد فی الارض" یادم
است. به خصوص درمورد افرادی كه در رابطه با مواد مخدر دستگیر میشدند،
افرادی كه مسلحانه وارد میدان میشدند یا منافقین كه محارب بودند و با
اسلحه به جنگ نظام میآمدند. موارد دیگری هم بود كه افراد مجرم مسلح نبودند
مثلا قاچاق و خرید و فروش تریاك یا تشكیل مراكز فساد و از این قبیل؛ فتوای
آقای منتظری در این گونه موارد این بود كه محارب و مفسد فی الارض هر دو به
اعدام محكومند.
ماجرای تهمت زدن به آیتالله مهدویكنی توسط اعضای نهضت آزادی
آیتالله مهدوی كنی در خاطرات خود درباره
تهمت عزتالله سحابی، یكی از اعضای نهضتآزادی به وی میگوید: در جریان
انتخابات ریاست جمهوری هفتم، آقای عزتالله سحابی در مجله "ایران فردا"
نوشته بود كه مهدوی كنی فتوا آورده است كه به هر طریق ممكن باید آقای ناطق
نوری را از صندوقها بیرون آورید، هر چند از طریق تقلب باشد.
ما برای او پیغام فرستادیم كه آقای سحابی،
آخر ما با هم [در دوران رژیم پهلوی] زندانی بودیم، همكار بودیم، اول
انقلاب در شورای انقلاب با هم بودیم، در دولت موقت با هم بودیم، با هم كار
كردیم، خیلی سال ها با هم بودیم، شما چطور مهدوی كنی را بعد از این سالها
نشناختید كه چنین عبارتی را دربارهاش نوشتید كه فتوا بدهد با تقلب آقای
ناطق را از صندوقها بیرون بیاورید. آیا شما واقعاً چنین باوری داشتید؟ وی
گفت كه این، شایعه بوده است و من شایعه را نوشتم. گفتم اگر شما نمی
توانستید تحقیق كنید، مثلاً بنده مرده بودم یا در جای دوری بودم و دسترسی
به من ممكن نبود شاید عذر شما پذیرفته می شد ولی در اوضاع فعلی لازم بود
تلفن میزدید و موضوع را از خودم سؤال می كردید. علاوه بر این شما قضیه را
به صورت شایعه ننوشته ای، بلكه به عنوان یك خبر قطعی مطرح كردی. شما كه می
توانستید از من بپرسید، چرا چنین دروغ شاخدار را نوشتی؟ بنده كی چنین
فتوایی داده بودم. بنده، هیچ گاه و درباره هیچ كس چنین فتوایی نخواهم داد.
گفتم شما باید تكذیب كنید. گفت من تكذیب نمیكنم. شما خودت چیزی بنویس من
نوشته شما را در مجله میآورم. گفتم ببینید، شما خودتان چیزی را نوشتهاید و
اقرار هم میكنید كه شایعه بوده، بعد حالا از بنده میخواهید بیایم تكذیب
كنم ؟ من این را از شما نمیپسندم. فكر میكردم شما آدم متدینی هستی، من به
افكار سیاسی كار ندارم، ولی فكر میكردم شما اعتقاداتی دارید؛ به یك چیزی
یا یك جایی معتقدید، اما آمدهاید چیزی را از روی خیال و شایعه نوشتهاید و
حاضر نیستی آن را تكذیب كنی و من به ناچار به دادگاه مطبوعات از وی شكایت
كردم.
من هیچگاه از كسی كه علیه بنده حرفی زده
باشد شكایت نكردهام، ولی چون واقعاً حیثیت و آبروی روحانیت مطرح بود و در
تاریخ هم می ماند، به دادگاه شكایت كردم. وكیل ما محبت كرد رفت و آقای
سحابی هم حاضر شد. وی در آنجا - بر طبق نقل وكیلمان - گفته بود كه من
اشتباه كردم و دادگاه به خاطر اعترافش به اشتباه و اظهار پشیمانی او را
محكوم نكرد. گفتم آیا همین كه وی در دادگاه اظهار پشیمانی كرد كافی است؟ در
حالی كه من نظرم این بود كه او محكوم بشود. حالا كه اقرار كرده بدون دلیل
حرفی را نسبت داده (كه حرف كمی هم نبود و قطعاً او را محكوم میكردند)
آنگاه ما او را می بخشیدیم. ولی دوستان گفتند شما نمیتوانستید او را
ببخشید، چون حق و حكم عمومی شخصاً قابل بخشش نمیباشد. خلاصه آقایان هیئت
منصفه آمدند رحم كردند و علاوه بر آنها دیگران هم گفتند؛ اینك كه وی اظهار
پشیمانی می كند رهایش كنید، من هم دیگر رها كردم. متأسفانه بعد از این هم
او در نشریه اش چیزی در این باره ننوشت و عذرخواهی نكرد.