پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : اندوهِ انبوهِ جامعه در پی مرگ ناگهانی عباس کیارستمی- عکاس، نقاش، فیلمساز و هنرمند جهانی ایران - در قیاس با خاص بودن فیلم های او سبب شده برخی دوباره این انگاره را مطرح کنند که ایرانیان « مُرده پرست» اند. به این معنی که در «حیات» قدر نمیدانند و در «ممات» گرامی میدارند.
اما آیا این گزاره درست است یا اگر هم درست باشد درباره زنده یاد عباس کیارستمی نیز صدق میکند؟
این گفتار در پی آن است تا نشان دهد اگر هم در پاره ای موارد صادق باشد (هر چند لفظ "مرده پرستی" اغراق آمیز است و منظور توجه بیشتر به مرده به نسبت دوران زندگی است) اما قطعا در این فقره صدق نمیکند و سوگ جهانیترین هنرمند ایرانی واقعی نه مرده پرستی که از سر ناباوری و این واقعیت بود که «مرگ به قامت خدنگ او نمیآمد.»
وقتی فردی مادر کهنسال خود را رها کرده و چندان که باید و شاید به او سر نمیزند و حتی همسایگان میشنوند که زیر لب گله میکند و می نالد اما تا سر بر زمین میگذارد، پسر مراسم پُرشکوه و پُرهزینه ای برای او برگزار میکند و آه و ناله سر میدهد می توان گفت مرده پرستی است و این سخن مولانا در دیوان شمس را فرایاد آورد که :
چو بر خاکم بخواهی بوسه دادن
رُخم را بوسه ده کاکنون همانیم
و فرزند را که سنگ مزار را عرق بوسه میکند دست کم در دل سرزنش کنیم که روی مادر را نبوسیدی و حال این سنگ سرد را می بوسی؟!
یا اگر رشته مهر با دوستی پیوسته را گسسته باشیم و قهر آن قدر ادامه یابد که او چشم از جهان بربندد و به یاد او بیفیتم چه بسا نه احترام که مِرده پرستی باشد.
چرا سوگواری کیارستمی مصداق مُرده پرستی نبود؟
معینی کرمانشاهی میگوید: زنده کُش بوده و با مُرده پرستی شادیم/ این گواهی است که ما طالب گوریم هنوز...
مردمانی که یکشنبه داغِ بیستم تیر نود و پنج خورشیدی خیابان حجاب و مقابل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را مالامال از جمعیت کردند اما با کیارستمی قهر نبودند که با پیکر او آشتی کرده باشند.
اگر برخی بعضی از فیلم های او را نمیپسندیدند نیز باز نشان بیمهری نبود. چرا که خود او میگفت «من 40 سال است که در سینما بازیگوشی میکنم» و حرفه و دلمشغولی اصلیام «عکاسی» است.
در داخل نیز اگرچه گاه با موانعی همراه بود اما با اصل کار او مشکل نداشتند. رییس کنونی سازمان سینمایی وزارت ارشاد سالها در فرانسه بوده و با او دوستی و مراوده داشته یا با این که نابازیگران را ترجیح می داد اما بازیگران و کارگردانان حرفه ای هم او را بسیار دوست میداشتند.
گفت و گوها و تصاویر او روی جلد مجلات سینمایی و فرهنگی مینشست و مردم کاملا او را میشناختد البته احتمالا به استثنای آن آقای دکتر که گویا نشناخت و درمان را به فرزند سپرد و باقی قضایا...
کیارستمی البته تنهایی را دوست داشت اما درِ خانه اش به روی همه باز بود. با این حال آیا همه دوستداران می توانند به خانه هنرمند مراجعه کنند تا بگوییم در دوران حیات او را تنها گذاشتند و تا مُرد سراغش رفتند؟!
در دهه های 30 و 40 خورشیدی کافه نادری پاتوق روشنفکران و نویسندگان بود و علاقه مندان جلال آل احمد و شاعران و دیگر چهره های شاخص می توانستند با آنان دیدار و گفت و گو کنند. اما آیا پاتوق و مجال گپ و گفت خارج از مراسم رسمی یا رونمایی یک کتاب در روزگار ما هم فراهم بود که کیارستمی تنها مانده باشد؟
قیاس اصلی اما به خاطر خاص بودن فیلم های اوست و این ادعا که آن استقبال کنندگان تناسبی با این بدرقه کنندگان ندارند حال آن که اولا کیارستمی تنها فیلمساز نبود و جنبههای هنری دیگر او هم مورد توجه قرار داشت ثانیا ممکن است همه فیلمهای کسی را دوست نداشته باشی اما شیفته سلوک و منش فردی او و شیوه نگاه او به زندگی باشی.
کما این که بیست و اندی سال قبل احمد شاملو به اتفاق محمود دولت آبادی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به تماشای فیلم « خانه دوست کجاست» می نشینند و به گفتن «خیلی ممنون» بسنده میکند و معلوم است که از این نوع نگاه پاستوریزه به دنیا لذت نمی برد یا کیارستمی در یکی از واپسین مصاحبه ها به ماهنامه تجربه می گوید» « با اشعار سال های آخر شاملو حال نمی کند وبه خاطر همین از آنها استفاده نکرده است» اما هر دو یکدیگر را دوست داشتند و نگاه مدرن هم را می ستودند.
مردم به کارگردان بی احترامی نکرده بودند تا حضورشان مصداق مرده پرستی باشد. هر جا که می رفت قدر می دید. ضمن این که آیا در حیات او مراسمی برای تجلیل - فی المثل در ورزشگاه آزادی (به لحاظ قابلیت پذیرش تماشاگر) - تدارک دیده شد و مردم نرفتند که حال شماتت کنیم چرا آنجا نرفتید و برای وداع آمدید؟!
اتفاقا مراسم تشییع جنازه عباس کیارستمی را می توان یکی از باشکوه ترین و منظم ترین آیین هایی از این دست در سال های اخیر دانست. چه از حیث نظم و ترتیب، چه همکاری دستگاه های مختلف، چه آماده سازی محیط و چه مراعات مردم از تقاضای عکس سلفی با هنرمندان سوگوار و شوکه شده. سال ها پیش محمد قائد به طعنه گفته بود که در ایران «تشویق جنازه» جای «تشییع جنازه» را گرفته است! این مراسم اما واقعا یک بدرقه باشکوه بود و مردم حضوری فعال و پرشور داشتند.
سوء تفاهم نشود! این گفتار در پی آن نیست که توجه بیشتر به مردگان به نسبت زندگان و اصطلاحا « مُرده پرستی» را در کُلیّت آن نفی کند. به تعبیر مرحوم مهدی سهیلی:
تا مرا روح و روان در تن بود/ موقع سردی بازارم بود/ مُردنم معرکهای برپا کرد/ دکِّه ی مرده پرستی وا کرد...
در این فقره خاص اما آنچه دیدیم یک سر احترام و تکریم بود به انسانی که انسان را پاس میداشت و عاشق زندگی بود و به مرگ نمی پرداخت و با درنگ و تأنی کار میکرد اما به ناگه به زندگی باخت و به احتمال زیاد قربانی خطایی شد که گویا در عالم پزشکی در هر ده سال یک بار اتفاق میافتد و همین هم بیشتر مردم را اندوهگین ساخته است.
پس اگر هم روحیات خودمان را نقد میکنیم و انگ «مرده پرستی» و اصل « هیچ زندهای خوب نیست و هیچ مردهای بد نیست» را جاری میدانیم این فقره را واقعا باید مستثنا کنیم چرا که یاد هنرمند فقید هیچ نشانهای از مُرده پرستی نداشت...