پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : یک مقام ارشد امنیتی سابق آمریکا منافع این کشور در مورد تجاوز رژیم صهیونیستی به لبنان در جولای ۲۰۰۶ را تشریح کرد.
به گزارش انتخاب به نقل از روزنامه لبنانی الاخبار در مقالهای به قلم یحیی دبوق به بررسی گزارشی پرداخت که الیوت آبرامز یکی از مسئولان ارشد دولت نو محافظه کاران آمریکا به ریاست جورج بوش در رابطه با جنگ 33 روزه منتشر کرده است.
الاخبار در این گزارش مینویسد: شکست ارتش اسرائیل در جنگ سال 2006 در لبنان باعث شد آمریکا نتواند به اهداف سیاسی مورد نظر خود از این جنگ در لبنان و منطقه دست پیدا کند. این اعتراف از سوی یکی از رهبران مقاومت و اعضای محور مقاومت منطقهای مطرح نشده است، بلکه مسئول بلندپایه دولت جورج بوش رئیسجمهور سابق آمریکا آن را مطرح و تأکید کرد که ناتوانی ارتش اسرائیل در برابر حزبالله باعث ناامید شدن دولت آمریکا و به شکست کشاندن نقشه های آنها در لبنان و منطقه شد.
الیوت آبرامز معاون مشاور امنیت ملی آمریکا در دولت جورج بوش و مسئول سیاستهای آمریکا در خاورمیانه است که دو روز پیش مقالهای را در آکادمی مطالعات امنیت داخلی رژیم صهیونیستی منتشر کرده است. این گزارش مجموعهای از اطلاعات و واقعیتها را در خود جای داده و عمق ناامیدی و اظهار عجز و ناتوانی آمریکاییها در نتیجه شکست اسرائیل در تقابل نظامی با حزبالله در این جنگ را فاش کرده است.
آبرامز در ابتدا این گونه وانمود میکند که میخواهد بخشی از اسرار و واقعیتهای پنهان را مطرح کند، اما مطالب وی در رابطه با پیامدها و اهداف این جنگ موضوع تازهای را در خود ندارد. با این وجود اهمیت این گزارش از این رو است که از سوی یکی از شخصیتهای تأثیرگذار در مؤسسات تصمیمسازی دولت آمریکا در آن زمان منتشر شده و وی کسی بوده که اطلاع و آگاهی دقیقی از اهداف واقعی جنگ و تحولات میدانی و سیاسی و نتایج آن داشته است.
آبرامز به این نکته اذعان میکند که جنگی که اسرائیل بعد از به اسارت درآمدن نظامیان اسرائیلی در روز 12 جولای آغاز کرد، بخشی از طرح آمریکا برای تسلط بر لبنان و منطقه و حذف حزبالله از معادلات داخلی لبنان یا تضعیف آن بود تا بتواند پیروزی آمریکا در رسیدن به اهداف خود در عرصه سیاسی لبنان را تضمین کرده و جایگاه محور وابسته به خود یعنی دولت فواد سنیوره نخست وزیر وقت و جریان المستقبل را تقویت کند.
ابزار اجرای این سیاستها، این بار ارزش اسرائیل بود که در نهایت با شکست سختی مواجه شد. این سیاست پرداز آمریکایی به صورت مستقیم و واضح تأکید میکند که اهداف این جنگ مرتبط با معادلات منطقهای بود که هدف نهایی آن تضعیف ایران و تقویت جایگاه اسرائیل در منطقه بود. وی در خصوص راهکار رسیدن به این اهداف تأکید داشت که اهداف مورد نظر مشروط به موفقیت ارتش اسرائیل در وارد کردن ضربات سخت به حزبالله و انتشار نیروهای بینالمللی و چه بسا ناتو در مرزهای سوریه و لبنان بود تا به این ترتیب حزبالله نتواند توانمندیهای نظامی خود را بار دیگر توسعه بخشد.
به عبارت دیگر بر اساس طرح آمریکا، جنگ اسرائیل ابزار اجرایی قطعنامه 1559 در لبنان بود، اما اهداف سیاسی این جنگ محقق نشد و علت آن هم این بود که ارتش اسرائیل در تحقق نتایج نظامی مورد نظر شکست خورد. آبرامز در رابطه با فضای ایجاد شده که طرفهای بینالمللی از جمله آمریکا و اسرائیل را مجبور به آتش بس در آن زمان کرد، توضیح میدهد که هر اندازه که جنگ طولانی میشد و پیروزیهای حزبالله در برابر حملات اسرائیل تکرار میشد ، محبوبیت و اسطوره بودن حزب الله افزایش پیدا میکرد.
مقاله مفصل این سیاستمدار آمریکایی تأکید میکند که دولت آمریکا در ابتدا در تصمیم ایهود اولمرت نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی برای آغاز جنگ بر ضد حزبالله لبنان هیچ تردیدی نداشت. بلکه رویکرد بیشتر دولتهای اروپایی و عربی نیز همین بود. وی میگوید: ما (در دولت آمریکا) این گونه فرض کردیم که ارتش اسرائیل ضربات سریع و سنگینی را به حزبالله لبنان وارد خواهد کرد، ضرباتی که میتواند جایگاه این حزب در عرصه داخلی لبنان را تضعیف کرده و دولت فؤاد سنیوره مورد حمایت آمریکا را تقویت کند. قرار بود جنگ اسرائیل بر ضد حزبالله، میزان تأثیرگذاری ایران را تضعیف کرده و جایگاه و موقعیت اسرائیل در منطقه را تقویت کند.
مواضع آمریکا تقریباً به صورت کامل با مواضع اعلام شده اسرائیل در قبال این جنگ تطابق داشت. این تطابق به ویژه در زمینه عدم بازگشت به اوضاع کنونی در لبنان در مرحله پس از عقبنشینی ارتش اسرائیل از این کشور ملموس بود. مشخص بود که برخی کشورهای عربی منتظر شکست قطعی و ملموس حزبالله لبنان بودند. در همین چارچوب دیپلماتهای عربی به تعداد فراوان در مذاکرات محرمانه، عملیات ارتش اسرائیل را تأیید میکردند.
دولت آمریکا با آتشبس مخالف بود، چرا که میخواست ضربه سختی را از طریق اسرائیل به حزبالله لبنان وارد کند و هر نوع آتش بس سریع به معنای غیرممکن بودن ایجاد تغییر در اوضاع کنونی بود. در همین رابطه بود که کاندولیزا رایس وزیر خارجه وقت آمریکا در 19 جولای 2006 به صورت علنی درخواستهای مطرح شده برای آتشبس را رد کرد. وی در کنفرانس وزرای خارجه که در 26 جولای در رم پایتخت ایتالیا برگزار شد، بار دیگر در واکنش به سخنرانی اشکبار سنیوره مواضع خود را تکرار کرد. وی حتی پیش از این مواضع نیز در دیدار با ماسیمو دیلیما وزیر خارجه وقت ایتالیا اعلام کرده بود که جلوی هر درخواستی برای آتش بس در جنگ را خواهد گرفت.
آمریکا به دنبال هدایت امور به سوی تصویب قطعنامه 1559 در شورای امنیت سازمان ملل با هدف خلع سلاح حزب الله به ویژه در جنوب لبنان بود. آمریکا معتقد بود که استقرار نیروهای قوی بین المللی و حتی نیروهای پیمان آتلانتیک شمالی( ناتو) و یا نیروهای مرزی با مشارکت کشورهای خارجی در مرزهای سوریه و لبنان مانع می شود تا سلاح های سوری و ایرانی وارد لبنان شود و در اختیار حزب الله قرار گیرد.
اما واقعیت های جدید دو هفته پس از شروع جنگ آشکار و معلوم شد که برخلاف انتظارها، ارتش اسرائیل توان شکست حزب الله را ندارد و تلاش های دولت آمریکا برای استقرار یک نیروی بین المللی بجای صلح بانان سازمان ملل (یونیفل) راه به جائی نخواهد برد. به همین علت آلمان که از توان عملیاتی برای ایجاد یک پلیس مرزی برخوردار بود و می توانست این نیرو را با آموزش و تامین نیروی انسانی و پول ایجاد کند، از برعهده گرفتن هرگونه نقشی در این زمینه خودداری کرد.
مشکل اصلی که مانع تحقق اهداف آمریکا شد، مخالفت فواد سنیوره بود زیرا از حزب الله می ترسید. به این ترتیب بنا به دلایل ویژهای این گونه وانمود میکرد که به دنبال کمک به حزب الله است. در پایان هفته سوم جنگ، آمریکا متوجه شد که امکان پیروزی اسرائیل وجود ندارد و همپیمانان هم نمی توانند به آن برای حل و فصل معضل که بهتر از وضع موجود باشد، کمکی کنند.
کاندولیزا رایس یکی از دلایل شکست برنامه های آمریکا در جنگ 33 روزه را شکست سیاسی اسرائیل و از بین رفتن اعتماد نسبت به اولمرت یاد کرده و می گوید: هربار با اولمرت ملاقات می کردیم، می گفت که برای پیروزی بر حزب الله به 10 روز زمان نیاز دارد. این وعده های اولمرت در حالی بود که دلیلی وجود نداشت که نشان دهد وی قادر است در صورت دادن فرصت بیشتر، بتواند ضربهای کاری و مهم بر حزب الله وارد کند. همین موضوع باعث شد که منطق استمرار جنگ با شکست مواجه شد.
رایس در این میان مشکل دیگری نیز - بعلاوه جنگ و نحوه استفاده از آن - داشت. به این ترتیب که آمریکا از انقلاب برنج در لبنان در سال 2005 از فواد سنیوره و دولت وی حمایت میکرد. این دولت که تحت حاکمیت جریان المستقبل قرار داشت، کمکهایی از واشنگتن دریافت مینمود. رایس میترسید که نتایج این جنگ (بعد از ناامیدی نسبت به شکست حزبالله) به سقوط دولت سنیوره منتهی شود. همین نگرانی بود که باعث شد مواضع دولت در رابطه با مزارع شبعا را بپذیرد.
هنگامی که سنیوره موضوع مزارع شبعا را مطرح کرد، رایس در ابتدا به وی پاسخ داد این مطالبات سخیف است، به ویژه که سازمان ملل اذعان کرده که اسرائیل در سال 2000 از اراضی لبنان عقبنشینی کرده است. اما اصرار سنیوره باعث شد مذاکرات انجام شده در رابطه با مزارع شبعا حتی از مناقشات موجود در زمینه جنگ نیز بیشتر ادامه داشته باشد. درنتیجه رایس دو هفته پس از آغاز این جنگ مجبور شد به اولمرت و زیپی لیونی وزیر خارجه وی اطلاع دهد که هر مصوبه از سوی سازمان ملل متحد در خصوص پایان درگیریها لزوماً به مزارع شبعا نیز اشاره خواهد داشت.
این مقام سابق آمریکایی در مسائل امنیتی میافزاید: در هفته سوم جنگ ما متوجه شدیم که "عدم بازگشت اوضاع به شرایط گذشته" محقق نخواهد شد. این نتیجهگیری در آن زمان قابل پیشبینی بود، چرا که هیچ قدرت بینالمللی و قوی غیر از عناصر داوطلب در لبنان مستقر نمیشد. علاوه بر اینکه اسرائیل گرچه خسارتهایی را به حزبالله لبنان وارد کرده بود، اما این خسارتها در ابعاد نظامی و سیاسی برای حزبالله کشنده نبود. از سوی دیگر عملاً هرچه جنگ طولانیتر میشد و حزبالله در ایستادگی در برابر حملات اسرائیل موفقتر نشان میداد، محدودیت و قدرت افسانهای اش بیشتر میشد. در همین چارچوب بود که رایس دیدگاه آتشبس را مطرح کرده و نشان داد که تحقق این راهکار براساس مبانی موجود در قطعنامه 1559 میتواند پاسخگوی اهداف آمریکا و اسرائیل باشد. این قطعنامه بر تمامیت ملی لبنان و مسئله خلع سلاح گروههای شبه نظامی و استقرار ارتش لبنان در جنوب این کشور تأکید داشت. این مبانی در آن زمان مورد توافق فراگیر قرار گرفته بود، البته بسیاری تصور میکردند که این قطعنامه جنبه تبلیغاتی دارد، نه بیشتر.
در پایان جولای، رایس بین اولمرت و سنیوره و نیویورک در تردد بود تا بتواند دستاوردی در شورای امنیت داشته باشد. پیش بینی میشد شورای امنیت بتواند قطعنامهای در این خصوص صادر کرده و تحولات را به سمت پایان جنگ پیش ببرد. حادثه قانا در شب 29 و 30 جولای در همین زمان انجام شد و به کشته شدن دهها غیر نظامی منتهی گشت. پیامهایی که از اسرائیل مخابره میشد، تقریباً در هر ساعت تغییر میکرد، این موضوع عمق بیاعتمادی رایس به اولمرت و ارتش اسرائیل را افزایش داده بود.
کشتار قانا در زمان حساسی صورت گرفت، همزمان با این حادثه قرار بود رایس به بیروت برود تا بتواند موافقت این کشور با مبانی پذیرفته شده از سوی اولمرت را به دست آورده و آن را برای پایان دادن جنگ به شورای امنیت ارجاع دهد. برای دولت جورج بوش که در باتلاق جنگ شکست خورده در عراق گرفتار شده و محبوبیتش کاهش پیدا کرده بود، این دستاورد میتوانست تأثیر زیادی داشته باشد.
به موازات این اتفاق سنیوره به رایس خبر داد که نمیتواند به بیروت سفر کند. وی در یک سخنرانی رهبران رژیم اسرائیل را جنایتکاران جنگی توصیف کرد. به این ترتیب تیم رایس بعد از نشستی سخت با اولمرت به آمریکا بازگشت. برای رایس هدف مشخص بود. وی میخواست جنگ متوقف شود. اما برای اولمرت این هدف کاملاً مشخص نبود، چرا که خواستار 10 روز زمان اضافی برای ادامه جنگ بود. در نهایت رایس پاسخ داد که این موضوع غیرممکن است، چرا که آمریکا نهایتاً طی دو یا سه روز آینده به شورای امنیت میرود. با این وجود در نهایت اولمرت توانست 10 روز دیگر از رایس زمان بگیرد و قطعنامه شورای امنیت در روز 13 آگوست صادر شد.