امام صادق(ع) در ربیعالاول ۸۳ هجرى در زمان خلافت عبدالملک بن مروان اموى به دنیا آمد و در شوال یا رجب ۱۴۸ هجرى در زمان خلافت منصور عباسى از دنیا رحلت کرد. در زمان یک خلیفه باهوش سفاک اموى به دنیا آمد و در زمان یک خلیفه مقتدر باهوش سفاک عباسى از دنیا رحلت کرد، و در آن بین شاهد دوره فترت خلافت و انتقال آن از دودمانى به دودمان دیگر بود.
فرصت طلایى
امام صادق(ع) شیخالائمه است، از همه ائمه دیگر عمر بیشترى نصیب ایشان شد، ۶۵ساله بود که از دنیا رحلت فرمود. عمر نسبتاً طویل آن حضرت و فتورى که در دستگاه خلافت رخ داد که امویان و عباسیان سرگرم زد و خورد با یکدیگر بودند، فرصتى طلایى براى امام به وجود آورد که بساط افاضه و تعلیم را بگستراند و به تعلیم و تربیت و تاسیس حوزه علمى عظیمى بپردازد، جمله «قال الصادق» شعار علم حدیث گردد و به نشر و پخش حقایق اسلام موفق گردد. از آن زمان تا زمان ما هر کس از علما و دانشمندان اعم از شیعى مذهب و غیره که نام آن حضرت را در کتب و آثار خود ذکر کردهاند، با ذکر حوزه و مدرسهاى که آن حضرت تأسیس کرد و شاگردان زیادى که تربیت کرد و رونقى که به بازار علم و فرهنگ اسلامى داد، توأم ذکر کردهاند، همان طورى که همه به مقام تقوا و معنویت و عبادت آن حضرت نیز اعتراف کردهاند.
شیخ مفید از علماى شیعه مىگوید آنقدر آثار علمى از آن حضرت نقل شده که در همه بلاد منتشر شده. از هیچ کدام از علماى اهل بیت آنقدر که از آن حضرت نقل شد، نقل نشده. اصحاب حدیث نام کسانى را که در خدمت آن حضرت شاگردى کرده و از خرمن وجودش خوشه گرفتهاند، چهارهزار نفر ضبط کردهاند و در میان اینها از همه طبقات و صاحبان عقاید و آرا و افکار گوناگون بودهاند.
شهرستانى، از علماى بزرگ اهل تسنن و صاحب کتاب معروف الملل و النحل، درباره آن حضرت مىگوید: «هو ذو علم غزیر و ادب کامل فى الحکمه و زهد فى الدنیا و ورع عن الشهوات»؛ یعنى او هم داراى علم و حکمت فراوان و هم داراى زهد و ورع و تقواى کامل بود. بعد مىگوید مدتها در مدینه بود، شاگردان و شیعیان خود را تعلیم مىکرد و مدتى هم در عراق اقامت کرد و در همه عمر متعرض جاه و مقام و ریاست نشد و سر گرم تعلیم و تربیتبود. در آخر کلامش در بیان علت اینکه امام صادق توجهى به جاه و مقام و ریاست نداشت. این طور مىگوید: «من غرق فى بحر المعرفه لم یقع فى شط،و من تعلى الى ذروه الحقیقه لم یخف من حط»؛ یعنى آن که در دریاى معارف غوطهور است، به خشکى ساحل تن در نمىدهد، و کسى که به قله اعلاى حقیقت رسیده، نگران پستى و انحطاط نیست.
کلماتى که بزرگان اسلامى از هر فرقه و مذهب در تجلیل مقام امام صادق(ع) گفتهاند زیاد است، منظورم نقل آنها نیست، منظورم اشارهاى بود به اینکه هر کس امام صادق(ع) را مىشناسد، آن حضرت را با حوزه و مدرسهاى عظیم و پر نفع و ثمر که آثارش هنوز باقى و زنده است، مىشناسد. حوزههاى علمیه امروز شیعه امتداد حوزه آن روز آن حضرت است.
سخن در اطراف امام صادق(ع) میدان وسیعى دارد. در قسمتهاى مختلف مىتوان سخن گفت؛ زیرا اولا سخنان خود آن حضرت در قسمتهاى مختلف مخصوصاً در حکمت عملى و موعظه زیاد است و شایسته عنوان کردن است، ثانیاً در تاریخ زندگى آن حضرت قضایاى جالب و آموزنده فراوان است. به علاوه احتجاجات و استدلالات عالى و پر معنى با دهریین و ارباب ادیان و متکلمان فرق دیگر اسلامى و صاحبان آرا و عقاید مختلف بسیار دارد که همه قابل استفاده است. گذشته از همه اینها تاریخ معاصر آن حضرت که با خود آن حضرت یا شاگردان آن حضرت مرتبط است، شنیدنى و آموختنى است.
سیرت و روش امام
عرایض خود را اختصاص مىدهم به مقایسهاى بین سیرت و روشى که امام صادق(ع) در زمان خود انتخاب کرد با سیرت و روشى که بعضى از اجداد بزرگوار آن حضرت داشتند که گاهى به ظاهر مخالف یکدیگر مىنماید. رمز و سر این مطلب را عرض مىکنم و از همین جا یک نکته مهم را استفاده مىکنم که براى امروز ما و براى همیشه بسیار سودمند است.
ما شیعیان که به امامت ائمه دوازدهگانه اعتقاد داریم و همه آنها را اوصیای پیغمبر اکرم و مفسر و توضیحدهندة حقایق اسلام مىدانیم و گفتار آنها را گفتار پیغمبر و کردار آنها را کردار پیغمبر و سیرت آنها را سیرت پیغمبر(ص) مىدانیم، از امکاناتى در شناختحقایق اسلامى بهرهمندیم که دیگران محرومند، و چون وفات حضرت امام حسن عسکرى(ع) در سال ۲۶۰ واقع شد، از نظر ما شیعیان مثل این است که پیغمبر اکرم(ص) تا سال ۲۶۰ هجرى زنده بود و در همه این زمانها با همه تحولات و تغییرات و اختلاف شرایط و اوضاع و مقتضیات حاضر بود.
از نظر ما شیعیان که معتقد به امامت و وصایت هستیم، وجود ائمه اطهار از جنبه حجیت قطعى گفتار و کردار و سیرت در این مدت طولانى مثل این است که شخص پیغمبر ـ ولى نه در لباس نبوت و زعامت بلکه در لباس یک فرد مسلمان عامل به وظیفه ـ وجود داشته باشد و دورههاى مختلفى را که بر عالم اسلام در آن مدت گذشت، شاهد باشد و در هر دورهاى وظیفه خود را بدون خطا و اشتباه، متناسب با همان دوره انجام دهد. بدیهى است که با این فرض، مسلمانان بهتر و روشنتر مىتوانند وظایف خود را در هر عصر و زمانى در یابند و تشخیص دهند.
تعارض ظاهرى سیره ها و ضرورت حل آنها
ما در سیرت پیشوایان دین به امورى بر مىخوریم که به حسب ظاهر با یکدیگر تناقض و تعارض دارند، همچنان که در اخبار و آثارى که از پیشوایان دین رسیده، احیاناً همین تعارض و تناقض دیده مىشود. در آن قسمت از اخبار و روایات متعارض که مربوط به فقه و احکام است، علما در مقام حل و علاج آن تعارضها برآمدهاند که در محل خود مذکور است. در سیرت و روش پیشوایان دین هم همین تعارض و تناقض در بادى امر دیده مىشود، باید دید راه حل آن چیست.
اگر در اخبار متعارض که در فقه و احکام نقل شده، تعارضها حل نگردد و هر کسى یک خبر و حدیثى را مستمسک خود قرار دهد و عمل کند، مستلزم هرج و مرج خواهد بود. سیرت و روش پیشوایان دین هم که با یکدیگر به ظاهر اختلاف دارد، همین طور است، اگر حل نگردد و رمز مطلب معلوم نشود مستلزم هرج و مرج اخلاقى و اجتماعى خواهد بود. ممکن است هر کسى به هواى نفس خود راهى را پیش بگیرد و بعد آن را با عملى که در یک مورد معین و یک زمان معین از یکى از ائمه نقل شده، توجیه و تفسیر کند، باز یک نفر دیگر به هواى خود و مطابق میل و سلیقه خود راهى دیگر ضد آن راه را پیش بگیرد و او هم به یک عملى از یکى از ائمه که در مورد معین و زمان معین نقل شده استناد کند و بالاخره هر کسى مطابق میل و سلیقه و هواى نفس خود راهى پیش بگیرد و براى خود مستندى هم پیدا کند.
مثلا ممکن است یک نفر طبعاً و تربیتاً سختگیر باشد و زندگى باقناعت و کمخرجى را بپسندد، همین که از او بپرسند: «چرا اینقدر بر خودت و خانوادهات سخت مىگیرى؟» بگوید: رسول خدا و على مرتضى همین طور بودند، آنها هرگز جامه خوب نپوشیدند و غذاى لذیذ نخوردند و مرکوب عالى سوار نشدند و مسکن مجلل ننشستند، آنها نان جو مىخوردند و کرباس مىپوشیدند و بر شتر یا الاغ سوار مىشدند و در خانه گلى سکنى مىگزیدند. و باز یک نفر دیگر طبعاً و عادتاً خوشگذران و اهل تجمل باشد، و اگر از او سؤال شود که چرا به کم نمىسازى و قناعت نمىکنى و زهد نمىورزى؟ بگوید چون امام حسن مجتبى یا امام جعفر صادق(ع) این طور بودند، آنها از غذاى لذیذ پرهیز نداشتند، جامه خوب مىپوشیدند، مرکوب عالى سوار مىشدند، مساکن مجلل هم احیاناً داشتند.
همچنین ممکن استیک نفر یا افرادى طبعاً و مزاجاً سر پرشورى داشته باشند و طبعشان سکون و آرامش را نپسندد و براى توجیه عمل خود به سیرت پیغمبر اکرم(ص) در صدر اسلام یا به نهضت حسینى استدلال کنند و یک نفر یا افراد دیگر که بر عکس مزاجاً عافیتطلب و گوشهگیر و منزوىاند و در نفس خود شهامت و جرأتى نمىبینند، موضوع تقیه و راه و روش امام صادق(ع) یا ائمه دیگر را مورد استناد خود قرار دهند. آن کس که مثلا طبعاً معاشرتى و اجتماعى است، به عمل و سیرت یک امام و آن کس که طبعاً اهل عزلت و تنهایى است، به سیرت یک امام دیگر متوسل شود.
بدیهى است در این صورت نه تنها سیرت و روش پاک و معنىدار رسول اکرم و ائمه اطهار مورد استفاده قرار نمىگیرد، بلکه وسیلهاى خواهد بود براى اینکه هر کسى راه توجیهى براى عمل خود پیدا کند و به دعوت و سخن کسى گوش ندهد و جامعه دچار هرج و مرج گردد.
در واقع هم چنین تعارض و تناقض ظاهرى در سیرت ائمه اطهار(ع) دیده مىشود؛ مىبینیم مثلا حضرت امام حسن(ع) با معاویه صلح مىکند، اما امام حسین(ع) قیام مىکند و تسلیم نمىشود تا شهید مىگردد، مىبینیم که رسول خدا و على مرتضى در زمان خودشان زاهدانه زندگى مىکردند و احتراز داشتند از تنعم و تجمل، ولى سایر ائمه این طور نبودند. پس باید این تعارضها را حل کرد و رمز آنها را دریافت.
درس و تعلیم، نه تعارض
باید این تعارض را حل کرد و رمز آن را دریافت. بلى باید رمز آن را دریافت. واقعا رمز و سرّى دارد. این تعارض با سایر تعارضها فرق دارد، تعارضى نیست که روات و ناقلان احادیث به وجود آورده باشند و وظیفه ما آن گونه حل و رفع باشد که معمولا در تعارض نقلها مىشود، بلکه تعارضى است که خود اسلام به وجود آورده؛ یعنى روح زنده و سیال تعلیمات اسلامى آن را ایجاب مىکند. این تعارضها در واقع درس و تعلیم است نه تعارض و تناقض، درس بسیار بزرگ و پرمعنى و آموزنده. مطلب را در اطراف همان دو مثالى که عرض کردم توضیح مىدهم؛ یکى مثال سختگیرى و زندگى زاهدانه در مقابل زندگى مقرون به تجمل و توسعه در وسائل زندگى، و یکى هم مثال قیام و نهضت در مقابل سکوت و تقیه.همین دو مثال براى نمونه کافى است. اما مثال اول:
فلسفه زهد
به طور مسلم رسول خدا(ص) و على مرتضى زاهدانه زندگى مىکردند و در زندگى بر خود سخت مىگرفتند. این عمل را به دو نحو مىتوان تفسیر کرد: یکى اینکه بگوییم دستور اسلام به طور مطلق براى بشر این است که از نعمتها و خیرهاى این جهان محترز باشد. اسلام همان طورى که به اخلاص در عمل، و توحید در عبادت، و صدق و امانت و صفا و محبت دستور مىدهد، به احتراز و اعراض از نعمتهاى دنیا هم دستور مىدهد. همان طورى که آن امور بالذات براى بشر کمالند و در همه زمانها مردم باید موحد باشند، صدق و امانت و صفا و محبت داشته باشند، از دروغ و دغل و زبونى پرهیز داشته باشند، همین طور در همه زمانها و در هر نوع شرایطى لازم است که از نعمتها و خیرات دنیا احتراز داشته باشند.
تفسیر دیگر اینکه بگوییم فرق است بین آن امور که مربوط به عقیده یا اخلاق یا رابطه انسان با خداى خودش است و بین این امر که مربوط به انتخاب طرز معیشت است. اینکه رسول خدا و على مرتضى بر خود در غذا و لباس و مسکن و غیره سخت مىگرفتند، نه از این جهت است که توسعه در زندگى بالذات زشت و ناپسند است، بلکه مربوط به چیزهاى دیگر بوده، یکى مربوط بوده به وضع عصر و زمانشان که براى عموم مردم وسیله فراهم نبود، فقر عمومى زیاد بود. در چنان اوضاعى مواسات و همدردى اقتضا مىکرد که به کم قناعت کنند و مابقى را انفاق کنند. به علاوه آنها در زمان خود زعیم و پیشوا بودند، وظیفه زعیم و پیشوا که چشم همه به اوست، با دیگران فرق دارد.
وقتى که على(ع) در بصره بر مردى به نام علاء بن زیاد حارثى وارد شد، او از برادرش شکایت کرد و گفت: برادرم تارک دنیا شده و جامه کهنه پوشیده و زن و فرزند را یکسره ترک کرده. فرمود حاضرش کنید. وقتى که حاضر شد، فرمود: «چرا بر خود سخت مىگیرى و خود را زجر مىدهى؟ چرا بر زن و بچهات رحم نمىکنى؟ آیا خداوند که نعمتهاى پاکیزه دنیا را آفریده و حلال کرده، کراهت دارد که تو از آنها استفاده کنى؟ آیا تو این طور فکر مىکنى که خداوند دوست نمىدارد بندهاش از نعمتش بهره ببرد؟» عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! خودت هم که مثل منى، تو هم که از جامه خوب و غذاى خوب پرهیز دارى.» فرمود: من با تو فرق دارم، من پیشواى امتم، مسئول زندگى عمومى هستم، باید در توسعه و رفاه زندگى عمومى تا آن حدى که مقدور است، سعى کنم.آن اندازه که میسر نشد و مردمى فقیر باقى ماندند، بر من از آن جهت که در این مقام هستم لازم است در حد ضعیفترین و فقیرترین مردم زندگى کنم تا فقر و محرومیت، فقرا را زیاد ناراحت نکند، لا اقل از آلام روحى آنها بکاهم، موجب تسلى خاطر آنها گردم.
اگر تفسیر اول صحیح مىبود، مىبایست همه در همه زمانها خواه آنکه وسیله براى عموم فراهم باشد یا نباشد، خواه آنکه مردم در وسعتباشند یا نباشند، آن طور زندگى کنند و البته سایر ائمه(ع) هم در درجه اول از آن طرز زندگى پیروى مىکردند، و اما اگر تفسیر دوم صحیح است، نه، لازم نیست همه از آن پیروى کنند، آن گونه زندگى مربوط به شرایطی نظیر اوضاع آن زمان بوده، و در زمانهاى غیر مشابه با آن زمان، پیروى لازم نیست.
وقتى که به احوال و زندگى و سخنان امام صادق(ع) مراجعه مىکنیم، مىبینیم آن حضرت که ظاهر زندگىاش با پیغمبر و على فرق دارد، به خاطر همین نکته بوده و خود آن حضرت این نکته را به مردم زمانش درباره فلسفه زهد گوشزد کرده است. اینها که عرض کردم از تعلیمات آن حضرت اقتباس شد. در زمان امام صادق(ع) گروهى پیدا شدند که سیرت رسول اکرم(ص) را در زهد و اعراض از دنیا به نحو اول تفسیر مىکردند؛ معتقد بودند که مسلمان همیشه و در هر زمانى باید کوشش کند از نعمتهاى دنیا احتراز کند و این مسلک و روش خود را «زهد» مىنامیدند و خودشان در آن زمان به نام «متصوفه» خوانده مىشدند. سفیان ثورى یکى از آنهاست. سفیان یکى از فقهاى تسنن به شمار مىرود و در کتب فقهى اقوال و آرای زیادی از او نقل مىشود. این شخص معاصر با امام صادق است و در خدمت آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب مىکرده. در کافى مىنویسد روزى سفیان بر آن حضرت وارد شد، دید امام جامه سفید و لطیف و زیبایى پوشیده، اعتراض کرد و گفت: یا ابن رسول الله، سزاوار تو نیست که خود را به دنیا آلوده سازى! امام فرمود: ممکن است این گمان براى تو از وضع زندگى رسول خدا و صحابه پیدا شده باشد. آن وضع در نظر تو مجسم شده و گمان کردهاى این یک وظیفهاى است از طرف خداوند مثل سایر وظایف، و مسلمانان باید تا قیامت آن را حفظ کنند و همان طور زندگى کنند؛ اما بدان که این طور نیست. رسول خدا در زمانى و جایى زندگى مىکرد که فقر و تنگدستى مستولى بود، عامه مردم از داشتن وسایل و لوازم اولیه زندگى محروم بودند. اگر در عصرى و زمانى وسایل و لوازم فراهم شد، دیگر دلیلى براى آن طرز زندگى نیست، بلکه سزاوارترین مردم براى استفاده از موهبتهاى الهى، مسلمانان و صالحانند، نه دیگران.
اصول ثابت و متغیر
این اختلاف و تعارض ظاهرى سیرت، به کمک بیاناتى که از پیشوایان دین رسیده، براى ما روشن مىکند که از نظر اسلام در باب معیشت و لوازم زندگى چیزهایى است که اصول ثابت و تغییر ناپذیر به شمار مىروند و چیزهایى است که این طور نیست. یک اصل ثابت و تغییر ناپذیر این است که مسلمان باید زندگى خود را از زندگى عمومى جدا نداند، باید زندگى خود را با زندگى عموم تطبیق دهد.معنى ندارد در حالى که عموم مردم در بدبختى زندگى مىکنند عده دیگر با مستمسک قرار دادن «قل من حرم زینه الله التى اخرج لعباده و الطیبات من الرزق»، در دریاى نعمت غوطهور بشوند هرچند فرض کنیم که از راه حلال به چنگ آورده باشند.
خود امام صادق(س) که به اقتضاى زمان، زندگى را بر خاندان خود توسعه داده بود، در زمانی نرخ خواربار ترقى کرد و قحط و غلا پدید آمد. به خادم خود فرمود: «چقدر آذوقه و گندم ذخیره موجود داریم؟» عرض کرد: «زیاد داریم، تا چند ماه ما را بس است.» فرمود: «همه آنها را ببر و در بازار به مردم بفروش.» گفت: «اگر بفروشم، دیگر نخواهم توانست گندمى تهیه کنم.» فرمود: «لازم نیست، بعد مثل سایر مردم روز به روز از نانوایى تهیه خواهیم کرد.» و دستور داد از آن به بعد خادم نانى که تهیه مىکند نصف جو و نصف گندم باشد، یعنى از همان نانى باشد که اکثر مردم استفاده مىکردند. فرمود: «من تمکن دارم به فرزندانم در این سختى نان گندم بدهم، اما دوست دارم خداوند ببیند من با مردم مواسات مىکنم.»
اصل ثابت و تغییر ناپذیر دیگرى که در همه حال و در همه زمانها پسندیده است، زهد به معنى عزت نفس و مناعت طبع و بلندنظرى است که انسان در همه حال و همه زمانها خوب است نسبت به امور مادى بىاعتنا باشد، دین را به دنیا، و فضیلت و اخلاق را به پول و مقام نفروشد، و به امور مادى به چشم وسیله نگاه کند نه به چشم هدف و مقصد؛ اما سایر امور که مربوط به توسعه و تضییق و بود و نبود وسایل زندگى است، امر ثابت و تغییر ناپذیرى نیست. ممکن است در زمانى تکلیف به یک گونه اقتضا کند و در زمانى دیگر به گونه ای دیگر.
قیام یا سکوت؟
مثال دیگر مسأله قیام و سکوت بود. براى نمونه سیدالشهدا(ع) را از یک طرف، و امام صادق(ع) را از طرف دیگر ذکر مىکنم. امام حسین(ع) بدون پروا، با آنکه از قرائن و نشانهها و حتى گفتههاى خود آن حضرت حکایت مىکرد که شهید خواهد شد، قیام کرد؛ ولى امام صادق(ع) با آنکه به سراغش رفتند، اعتنا ننمود و قیام نکرد و ترجیح داد که در خانه بنشیند و به کار تعلیم و تدریس و ارشاد بپردازد. ظاهراً در اینجا تعارض و تناقضى وجود دارد و آن اینکه اگر در مقابل ظلم باید قیام کرد و از هیچ خطر پروا نکرد، پس چرا امام صادق(ع) قیام نکرد و در زندگى، مطلقا راه تقیه را پیش گرفت، و اگر باید تقیه کرد و وظیفه امام این است که به تعلیم و ارشاد و هدایت مردم بپردازد، پس چرا امام حسین(ع) این کار را نکرد؟ در اینجا لازم است اشارهاى به اوضاع سیاسى زمان حضرت صادق(ع) بکنم.
اوضاع سیاسى در عهد امام صادق(ع)
در زمان امام صادق(ع) خلافت از دودمان اموى به دودمان عباسى منتقل شد. عباسیان از بنىهاشم بودند و از عموزادگان علویین به شمار مىرفتند. در آخر عهد امویین که کار مروان بن محمد به عللى سست شد، گروهى از عباسیین و علویین دست به کار تبلیغ و دعوت شدند. علویین دو دسته بودند: بنى الحسن که اولاد امام مجتبى(ع) بودند و بنى الحسین که اولاد سیدالشهداء(ع) بودند. غالب بنىالحسین که در رأسشان حضرت صادق(ع) بود، از فعالیت ابا کردند. مکرراً حضرت صادق(ع) دعوت شدند و نپذیرفتند. ابتداى امر سخن در اطراف علویین بود.عباسیین به ظاهر به نفع علویین تبلیغ مىکردند. سفاح و منصور و برادر بزرگترشان ابراهیم الامام با محمد بن عبدالله بن الحسن ابن الحسن معروف به«نفس زکیه»بیعت کردند و حتى منصور که بعدها قاتل همین محمد شد، در آغاز امر رکاب عبدالله بن حسن را مىگرفت و مانند یک خدمتکار جامه او را روى زین اسب مرتب مىکرد؛ زیرا عباسیان مىدانستند که زمینه و محبوبیت از علویین است.عباسیین مردمى نبودند که دلشان به حال دین سوخته باشد. هدفشان دنیا بود و چیزى جز مقام و ریاست و خلافت نمىخواستند.حضرت صادق(ع) از همان ابتدا از همکارى با اینها امتناع ورزید.
بنىعباس از همان اول که دعات و مبلغین را به نام شخص معینی نمىفرستادند، بلکه به عنوان «الرضا من آلمحمد» یا «الرضى من آل محمد»؛ یعنى «یکى از اهل بیت پیغمبر که شایسته باشد»، تبلیغ مىکردند و در نهان جاده را براى خود صاف مىکردند. دو نفر از دعات آنها از همه معروفترند: یکى عرب به نام «ابوسلمه خلال» که در کوفه مخفى مىزیست و سایر دعات و مبلغین را اداره مىکرد و به او «وزیر آل محمد» لقب داده بودند، و یکى ایرانى که همان سردار معروف، ابو مسلم خراسانى است و به او «امیر آل محمد» لقب داده بودند.
مطابق نقل مسعودى در مروج الذهب، بعد از کشته شدن ابراهیم امام (برادر بزرگتر سفاح و منصور که سفاح را وصى و جانشین خود قرار داده بود) ابوسلمه بر این شد که دعوت را از عباسیین به علویین متوجه کند. دو نامه به یک مضمون نوشت و به مدینه فرستاد: یکى براى حضرت صادق(ع) که رأس و رئیس بنىالحسین بود و یکى براى عبدالله بن الحسن بن الحسن که بزرگ بنىالحسن بود. امام صادق(ع) به آن نامه اعتنایى نکرد و هنگامى که فرستاده اصرار کرد و جواب خواست، در حضور خود او نامه را با شعله چراغ سوخت و فرمود جواب نامهات این است؛ اما عبدالله فریب خورد و خوشحال شد و با اینکه حضرت صادق(ع) به او فرمود که فایده ندارد و بنى عباس نخواهند گذاشت کار بر تو و فرزندان تو مستقر گردد، عبدالله قانع نشد و قبل از آنکه جواب نامه عبدالله به ابوسلمه برسد، سفاح که به ابوسلمه بدگمان شده بود، با جلب نظر و موافقت ابومسلم ابوسلمه را کشت و شهرت دادند که خوارج او را کشتهاند و بعد هم خود عبدالله و فرزندانش گرفتار و کشته شدند. این بود جریان ابا و امتناع امام صادق(ع) از قبول خلافت.
علت امتناع امام
ابا و امتناع امام صادق(ع) تنها به این علت نبود که مىدانست بنىعباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهید خواهند کرد، اگر مىدانست که شهادتش براى اسلام و مسلمین اثر بهترى دارد، شهادت را انتخاب مىکرد همان طور که امام حسین(ع) به همین دلیل شهادت را انتخاب کرد. در آن عصر آن چیزى که بهتر و مفیدتر بود، رهبرى یک نهضت علمى و فکرى و تربیتى بود که اثر آن تا امروز باقی است، همان گونه که در عصر امام حسین آن نهضت ضرورت داشت و آن قدر بجا و مناسب بود که اثرش هنوز باقى است.
خلاصه اینکه در همه این کارها،از قیام و جهاد و امر به معروف و نهى از منکرها و از سکوت و تقیهها، باید به اثر و نتیجه آنها در آن زمان توجه کرد. اینها امورى نیست که به شکل امری تعبدى از قبیل وضو و غسل و نماز و روزه صورت بگیرد، اثر این کارها در مواقع مختلف و زمانهاى مختلف و اوضاع و شرایط مختلف فرق مىکند. گاهى اثر قیام و جهاد براى اسلام نافعتر است و گاهى اثر سکوت و تقیه. گاهى شکل و صورت قیام فرق مىکند.همه اینها بستگى دارد به خصوصیت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز، و یک تشخیص عمیق در این مورد ضرورت دارد، تشخیص دادن اشتباه زیانهای بسیاری به اسلام مىرساند.
اوضاع اجتماعى عهد امام
امام صادق(ع) در عصر و زمانى واقع شد که علاوه بر حوادث سیاسى، یک سلسله حوادث اجتماعى و پیچیدگیها و ابهامهاى فکرى و روحى پیدا شده بود،لازمتر این بود که امام صادق(ع) جهاد خود را در این جبهه آغاز کند. مقتضیات زمان امام صادق(ع) که در نیمه اول قرن دوم مىزیست، با زمان سیدالشهداء(ع) که در حدود نیمه قرن اول بود، خیلى فرق داشت.
در نیمه قرن اول، در داخل کشور اسلامى براى مردانى که مىخواستند به اسلام خدمت کنند، یک جبهه بیشتر وجود نداشت و آن جبهه مبارزه با دستگاه فاسد خلافت بود، سایر جبههها هنوز به وجود نیامده یا اگر به وجود آمده بود اهمیتى پیدا نکرده بود، حوادث عالم اسلام همه مربوط به دستگاه خلافت بود و مردم از لحاظ روحى و فکرى هنوز به بساطت و سادگى صدر اول زندگى مىکردند. اما در زمانهاى بعد تدریجاً به علل مختلف جبهههاى دیگر به وجود آمد؛ جبهههاى علمى و فکرى.یک نهضت علمى و فکرى و فرهنگى عظیم در میان مسلمین آغاز شد. نحلهها و مذهبها در اصول دین و فروع دین پیدا شدند. به قول یکى از مورخین،مسلمانان در این وقت از میدان جنگ و لشکرکشى متوجه فتح دروازههاى علم و فرهنگ شدند. علوم اسلامى در حال تدوین بود. در این زمان یعنى در زمان امام صادق(ع) از یک طرف زد و خورد امویها و عباسیها فترتى به وجود آورد و مانع بیان حقایق را تا حدى از بین برد، و از طرف دیگر در میان مسلمانان شور و هیجانی براى فهمیدن و تحقیق پیدا شد، و لازم بود شخصى مثل امام صادق(ع) این جبهه را رهبرى کند و بساط تعلیم و ارشاد خود را بگستراند و به حل معضلات علمى در معارف و احکام و اخلاق بپردازد. در زمانهاى قبل چنین زمینهها و استعداد و قابلیت و شور و هیجانى در مردم نبود.
در تاریخ زندگى امام صادق(ع) در یک جا مىبینیم زنادقه و دهریینى از قبیل ابن ابى العوجا و ابوشاکر دیصانى و حتى ابنمقفع مىآیند و با آن حضرت محاجه مىکنند و جوابهاى کافى مىگیرند. احتجاجات بسیار مفصل و طولانى از آن حضرت در این زمینهها باقى است که به راستى اعجابآور است. «توحید مفضل» که رسالهاى است طولانى در این زمینه، بر اثر مباحثهای بین مفضل از اصحاب آن حضرت و یک نفر دهرى مسلک و رجوع کردن مفضل به امام صادق(ع) پدید آمد. در جاى دیگر مىبینیم که اکابر معتزله که مردمان مفکرى بودند، مىآمدند و در مسائل الهى یا مسائل اجتماعى سؤال و جواب مىکردند و مىرفتند. در جاى دیگر فقهاى بزرگ آن عصر را مىبینیم که یا شاگردان آن حضرتند یا بعضى از آنها مىآمدند و از آن حضرت سؤالاتى مىکردند. ابوحنیفه و مالک معاصر امام صادقاند و هر دو از محضر امام استفاده کردهاند. شافعى و احمد بن حنبل شاگردان شاگردان آن حضرتند. مالک درباره امام صادق مىگوید: از بزرگان و اکابر عباد و زهاد بود و از کسانى بود که خوف و خشیت الهى در دلش قرار داشت. او مردى بود که حدیث پیغمبر را زیاد مىدانست، خوش محضر بود و مجلسش پرفایده بود. چشمى ندیده و گوشى نشنیده و به دلى خطور نکرده کسى از جعفر بن محمد فاضلتر باشد.ابوحنیفه مىگفت: «از جعفر بن محمد فقیهتر و داناتر ندیدم.» در جاى دیگر متصوفه را مىبینیم که به حضور آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب مىکردند.
زمان امام صادق(ع) زمانى بود که برخورد افکار و آرا و جنگ عقاید شروع شده بود و ضرورت ایجاب مىکرد که امام کوشش خود را در این صحنه و در این جبهه قرار دهد. سیدالشهدا(ع) دانست که شهادتش اثر بیشتری دارد، لذا قیام کرد و شهید شد و اثرش هنوز هم باقى است. امام صادق(ع) فرصت را براى تعلیم و تاسیس کانون علمى مناسب دید، لذا به این کار همت گماشت. امام صادق(ع) باعث شد که شیعه، در صف مقدم سایر فرق، در علوم اسلامى پیشقدم و مؤسس باشد یا لااقل دوش به دوش دیگران حرکت کند و در همه رشتهها از ادب و تفسیر و فقه و کلام و فلسفه و عرفان و نجوم و ریاضى و تاریخ و جغرافى کتابها نوشت و رجال بزرگ بیرون داد و عالیترین و نفیسترین آثار علمى را به جهان تحویل داد.
*مجموعه آثار، ج۱۸(با تلخیص)
روزنامه اطلاعات