صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۱ دی ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۲۱۴۴۵۲
تاریخ انتشار: ۲۱ : ۰۸ - ۲۰ تير ۱۳۹۴
در شمال اروپا منطقه ای وجود دارد به نام اسکاندیناوی. کشورهای این منطقه عبارتند از سوئد، نروژ، دانمارک، فنلاند، ایسلند و جزایر فارو. زبان مردم این سرزمین ها از ریشه زبان آلمانی است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
در شمال اروپا منطقه ای وجود دارد به نام اسکاندیناوی. کشورهای این منطقه عبارتند از سوئد، نروژ، دانمارک، فنلاند، ایسلند و جزایر فارو. زبان مردم این سرزمین ها از ریشه زبان آلمانی است. مردم اسکاندیناوی از نسل جنگجویان وایکنیگ هستند که در زمان های قدیم، با کشتی به سرزمین های مختلف حمله می کردند و مایملک آن ها را غارت می کردند. گنده بک های شمال اروپا بسیار خرافاتی بودند و خدایان وایکینگی نظیر ثور، اودین و گرگ غول آسا فنریر را ستایش می کردند. وایکینگ ها اعتقاد داشتند که اگر در جنگ کشته می شدند روح شان به والهالا (بهشت وایکینگ ها) وارد می شد و همراه با سایر جنگجویان افسانه ای بر سر یک میز بزرگ چوبی می نشستند و شراب ناب والهالایی می نوشیدند و می خندیدند.



نوادگان شان  اما، تفاوت های فاحشی با آن ها دارند. مردم اسکاندیناوی که به نوردیک ها معروف هستند به عنوان آدم هایی آرام و صلح طلب و در عین حال متفکر شناخته می شوند که نه تنها مثل وایکنیگ ها نان کسی را از چنگش در نمی آورند، بلکه با تکیه بر نظام اقتصادی منحصر به فردشان کاری کرده اند که تمام اتباع آن ها بدون چشمداشت به مال بقیه، در رفاه کامل زندگی کنند.

موسسه لگاتوم هرساله با بررسی فاکتورهایی نظیر اقتصاد، کارآفرینی، سیستم حکومتی، تحصیلات، بهداشت و سلامت، امنیت فردی و اجتماعی، آزادی های فردی و سرمایه اجتماعی در بین تمام کشورهای دنیا، لیستی منتشر می کند که خوشحال ترین کشورهای دنیا را به ترتیب معرفی می کند. با نگاه مختصری به این لیست متوجه می شویم از 6 کشور نوردیک که نام بردیم، در سال 2014، نروژ عنوان اول را دارد، دانمارک چهارم است، سوئد ششم، فنلاند هشتم و ایسلند یازدهم است. خب... حالا به نظر شما چگونه است مردمی که فقط بلد بودند با گرز و شمشیر نان زن و بچه دربیاورند به جایی رسیده اند که می توانند کشورهای سردسیرشان را به این خوبی اداره کنند؟



اگر بخواهید کشوری داشته باشید که فقر، تبعیض و جهل باعث نشود مردمش دائم به جان هم بیفتند، باید در تمام سطوح اجتماعی، اقتصادی و سیاسی عدالت برقرار کنید. اگر می خواهید اندیشه های پوسیده از سر مردم را به وحشت نیندازد باید زیرساخت های نظام سلامت و بهداشت را به خوبی در کشور پیاده کنید. اگر می خواهید مردم کشورتان رفتار بالغانه ای داشته باشند، باید به آزادی های فردی بها بدهید و در نهایت اداره تمام این امور نیازمند دولتی باثبات است که بدون شعاردادن، به مردم کشورش خدمت کند.

سیستمی که دولت های اسکاندیناوی برای اداره کشورهای شان به کار می برند چیزی است که به «مدل نوردیک» معروف است که خودشان از آن به عنوان «سیستم رفاقتی» نام می برند. بارزترین خصوصیتی که در این سیستم وجود دارد این است که نفع عمومی بر نفع فردی ترجیح داده می شود. بگذارید سیستم نوردیک را با سیستم سرمایه داری آمریکایی مقایسه کنیم. در امریکا شما چه بیل گیتس باشید که مثلا برجی 10 میلیون دلار درآمد دارد و چه یکی از کارمندان بیل گیتس باشید که حقوقش 10 هزار دلار است، اداره مالیات 13 درصد از حقوق شما را به عنوان مالیات اخذ خواهدکرد تا برای منافع عمومی مورد استفاده قرار دهد. مطمئنان در چنین نظامی قشر ثروتمند روز به روز پولدارتر می شوند و قشر متوسط باید دائم دنبال پول بدوند.



بعد از مدتی جامعه به دو قشر کم درآمد و غنی تقسیم می شوند و کم درآمدها که قسمت عمده ی جمعیت را تشکیل می دهند، تحت فشار قرار گرفته و برای کسب رفاه بیشتر رو به کارهای خلاف قانون می آورند؛ بعد از مدتی اتحاد اجتماعی از هم فرو می پاشد و جنبش هایی نظیر جنبش 99درصدی در آمریکا تشکیل می شود که نسبت به این بی عدالتی ها اعتراض می کنند.

حالا شما بیایید و میکروفن دست تان بگیرید که به پیر به پیغمبر این پول ها را با زحمت درآوردم مگر به خرج کسی که به سختی زندگی می کند می رود؟ اما در کشورهایی مثل نروژ و سوئد و دانمارک، دولت 40درصد تا 60درصد از درآمد شما را مشمول مالیات می کند که البته مردم این کشورها بدون هیچ گونه کارشکنی و اعتراضی این مبلغ را دودستی به دولت تقدیم می کنند، چون می دانند که اگر کارشان به بیمارستان کشید یا به دانشگاه رفتند نیازی نیست پول پرداخت کنند.

اگر شما پول بیشتری در بیاورید باید مالیات بیشتری هم بدهید، بنابراین در این نظام فاصله طبقاتی ایجاد نمی شود. فقر که نباشد و هرکسی دستش در جیب خودش باشد، بخش بسیار زیادی از جرم و جنایت هم خود به خود محو می شود و جامعه به امنیت می رسد و مردم فرصت می کنند وقت شان را صرف کارهای مهم تری کنند. مثلا می توانند وقت شان را به کارهای مفیدی مثل کسب علم برای خود علم (و نه درس خواندن برای مدرک گرفتن و پشت میز نشستن و انجام دادن کار راحت تر و دریافت پول بیشتر)، اختصاص دهند که این خودش باعث پیشرفت های بعدی می شود.



شما اگر با فرهنگ حاکم بر اسکاندیناوی بزرگ شوید حرص و طمع نخواهید داشت و نیاز ندارید زیرآب کسی را بزنید چون جدا از برقراری نظام شایسته سالاری، از امنیت شغلی بسیار خوبی برخوردار هستید تا حدی که مثلا دولت سوئد تضمین می کند اگر شغل تان را به هر دلیلی از دست دادید تا 200 روز بعد 80درصد از چیزی که حقوق می گرفتید را به عنوان بیمه بیکاری به شما پرداخت کنند، اگر 10 روز دیگر هم ادامه یافت این رقم به 70درصد کاهش می یابد  و اگر باز هم ادامه داشت 60درصد می شود. به عبارت ساده تر، اگر کودکی در این کشورها به دنیا بیاید قبل از ترخیص شدن از بیمارستان، خود به خود 2 مرحله از مراحل هرم مازلو (معروف به هرم سعادت) را پشت سر گذاشته است.

 این را مقایسه کنید با کشورهایی که قدرت و ثروت در انحصار عده کمی قرار دارد و بقیه مردم از بخش زیادی از منافع ملی محروم هستند و هرچقدر هم که سخت کار کنند تا وارد چرخه قدرت و ثروت نشوند به رفاه و آرامش خاطر دست پیدا نمی کنند. جالب این جاست که در جریان اوج بحران مالی اروپا خیلی از کارشناسان اقتصادی فکر می کردند که کشورهای اسکاندیناوی که اقتصادشان به شدت به پرداخت مالیات بسته است، نابود خواهندشد. اما دقیقا برعکس این امر اتفاق افتاد. کشورهایی نظیر انگلستان و فرانسه و اسپانیا برای کشید ترمز بحران، مجبور شدند فشار را به قشر متوسط و کارگری خود وارد کنند و مالیات ها را افزایش دهند و عده ای از حقوق بگیران را از کار برکنار کنند.



این امر به شدت باعث نارضایتی مرد این کشورها شد و حتی دامنه این مشکلات اقتصادی به مشکلات اجتماعی هم کشید تا حدی که در انگلستان حرکات رنگ و بوی نژادپرستی به خود گرفت و کارگرها در خیابان ها داد می زدند که چرا به خارجی ها کار می دهید؟ و در فرانسه هم در چندین مورد کارگران صاحب کارهای خود را به گروگان گرفتند تا حق شان را پس بگیرند.  اگر نخست وزیر یا رئیس جمهور این کشورها را با گوجه گندیده مورد هدف قرار می دادی تبدیل به قهرمان ملی می شدی.

از آن طرف در امریکا برای تصویب بیمه بهداشت و سلامت بهتر برای عموم مردم، کم مانده بود موافقین و مخالفین کمربندهای شان را در بیاورند و در مجلس سنا به جان همدیگر بیفتند. فکر می کنید مثلا در نروژ چه خبر است؟ نخست وزیر کشور خیلی عادی، صبح با دوچرخه به دفتر کارش می رود و بقیه مقامات ارشد مملکت هم که درواقع «کارمند» محسوب می شوند با پیراهن آستین کوتاه در میادین اصلی کشور برای خودشان می چرخند و از بقالی خرید می کنند (بدون این که 100 نفر عین گداهای سامرا دورشان حلقه بزنند و درخواست های نامعقول خودشان را به آن ها ارائه کنند). نه آن ها از مردم می ترسند و نه مردم از آن ها.



این وسط نه کسی برای بقیه کلاس می گذارد و نه کسی برای ابراز علاقه به مردم برای شان فیلم هندی بازی می کند. واقعا کار کردن در دولت باعث نمی شود که افراد پیش خود فکر کنند از مزایای ویژه ای بهره مند هستند که باعث شود خود را فراتر از قانون تصور کنند و هرازگاهی به سرشان بزند می توانند دست به قهرمان بازی بزنند. یکدست بودن مداوم مردم این کشورها عامل پدیدآمدن چنین رفاهی است.

شاید فکر کنید کشوری مثل نروژ که شبیه دهات می ماند و آنقدر سرزمین یخ زده ای است که هیچ میوه ای در آن جا رشد نمی کند در حد این حرف ها نیست که بخواهید چیزی به بقیه دنیا یاد بدهد. اما جالب است بدانید که همین نروژی ها تا به حال 2 بار رای داده اند که نمی خواهند به اتحادیه اروپا بپیوندند. همین نروژی ها روز ملی شان را بدون رژه ارتش برگزار می کنند، هرچند که عضو ناتو هستند. بجای این که مثل خیلی از کشورهای دیگر نظامیان شان را به رخ بقیه بکشند و پز جنگاور بودن اجدادشان را بدهند، در 17 می، خیابان های شان پر می شود از آدم های شاد و بچه های خندان که لباس های سنتی نروژی پوشیده اند.



نکاتی که کم کم شروع به عجیب بودن می کنند این است که پلیس شان در حال عادی سلاح گرم حمل نمی کنند و مجازات اعدام هم برای هیچ کاری ندارند. کما این که چند سال پیش فردی در صحت کامل عقل 70-80 نفر جوان را کشت و دادگاه او را به تحمل اشد مجازات که 21 سال حبس بود محکوم  کرد. ماجرا این جاست که نروژی ها اصلا به «مجازات» اعتقاد ندارند و این دوره را دوره «احیاء» می نامند که در طی آن سعی می کنند فرد مشکل دار را برای بازگشت به جامعه آماده کنند.

برای این که بیشتر شاخ دربیاورید کافی است بدانید که برای اصلاح شدن فرد گذراندن کل دوره نیز اجباری نیست و اگر رفتار خوبی از خود نشان دهد بعد از 10 سال می توانند به صورت مشروط او را از زندان آزاد کنند. درواقع آن ها با همین کار توانسته اند میزان جرم و جنایت را در کشورشان چنان پایین بیاورند که بر طبق آمار سردستی (به جز موارد خاصی نظیر این که گفتیم) شاید هر سه سال یک بار هم هیچ قتلی در این کشورها رخ ندهد.

مجموعه این عوامل باعث شده است تا مردم اسکاندیناوی از نوع اداره کشورشان راضی باشند و سعادت مندترین مردم روی کره زمین لقب بگیرند. البته هم اکنون و با ورود مهاجران از کشورهای گوناگون به کشورهای حوزه اسکاندیناوی اندکی شرایط برای نوردیک ها تغییر کرده است. خیلی ها که برای کار یا تحصیلات وارد اسکاندیناوی شده اند، هنوز خودشان را با فرهنگ شمال اروپا وفق نداده اند و مشکلاتی را برای این کشورها به وجود آورده اند.



این باعث شده تا کشورهای این حوزه کمی در پذیرش اتباع خارجی محتاط تر برخورد کنند اما از آن جا که میانگین کتاب خوانی در اسکاندیناوی بالاتر از سایر نقاط جهان است، عموم مردم این کشورها آموخته اند که چطور هیجانات را در تفکرات خود دخیل نکنند و براساس منطق زندگی کنند. هدف از ارائه این مقاله این نیست که شما را تشویق کنیم به این کشورها مهاجرت کنید. یا این که قصد داشته باشیم بگوییم اسکاندیناویایی ها بهتر از بقیه مردم دنیا هستند. به هیچ وجه.

آن ها هم آدم هایی هستند مثل بقیه ما. هدف این بود که ضمن اطلاع رسانی درباره مسائل اجتماعی کشورهای خوشحال اسکاندیناوی، بگوییم تغییرات مثبت وقتی در مقیاس عمومی پیاده می شوند که تک تک افراد جامعه دارای طرز فکری مثبت باشند و این طرز فکر مثبت را در عمل هم پیاده کنند. به امید روزی که مردم کل جهان دست به دست هم دهند و ریشه جهل و بی عدالتی و فقر را بخشکانند.