صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۸ شهريور ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۲۱۴۰۶
تعداد نظرات: ۲۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۲ : ۱۵ - ۱۸ اسفند ۱۳۸۹
در گفت و گوی "انتخاب" با پروفسور هوشنگ امیراحمدی/ بخش نخست
در ایران امروز دو فرهنگ سیاسی در مقابل هم قرار گرفته اند. تمایل اول که غالب است میخواهد فرهنگ سیاسی ناسالم گذشته را با تغییراتی سطحی حفظ کند و با انتقاد و نوآوری بنیادی مبارزه میکند؛ و تمایل دوم، که در حال جوانه زدن است، میخواهد خود را از تمامی قید و بند های فرهنگ سیاسی گذشته برهاند و یک فرهنگ سیاسی نو بوجود بیاورد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
پروفسور هوشنگ امیراحمدی ایرانی سرشناس مقیم آمریکا و استاد دانشگاه راتگرز در گفت و گویی مشروح با خبرنگار سیاسی خبرگزاری "انتخاب"، در مورد مسائل مختلف  سخن گفته است.

بخش نخست این گفت و گو در پی می آید:

انتخاب: تعریف شما از فرهنگ چیست؟

امیراحمدی: مفهوم "فرهنگ" قبل از قرن 18 چندان روشن نبود. در قرن 18 فیلسوفان و روشنفکران علوم انسانی در اروپا برای اولین بار این مفهوم را در گفته ها و نوشته های خود آوردند. از دید این حضرات "فرهنگ" خصلتی بود که فقط یک جمعیت کوچکی در راس جامعه، یعنی نخبگان، از خود بروز میدادند و در بقیه، یعنی در اقشار پائینی و غیر نخبه  نشانی از آن نبود. در اینجا، فرهنگ با تمدن و توسعه مترادف بود و یک شخص فرهنگی متمدن و توسعه یافته بود، شهری بود، باسواد بود، میتوانست پدیده ها را ورای ظاهر آنها ببیند وعلم را درک کند و یا برایش ارزش قائل باشد، به صنعت علاقه داشت، و بالاخره میتوانست "هنر" و "فلسفه"، و "شعر" و "رمان" و از این نوع دستآوردهای بشری خلق کند و یا از آنها بهره بگیرد.

اما چون همه "نخبگان" در یک حد نبودند، فرض بر این شده بود که حداقل دو نوع فرهنگ وجود دارد، یکی "فرهنگ مهتر"  (های کالچر) و دیگری "فرهنگ کهتر" (لو کالچر). این مفهوم دو- فرهنگی درون یک ملت بعد ها به اقوام درون یک کشور نیز بسط داده شد و گفته شد که اقوام را هم میشود به آنانی که فرهنگ بالا و آنانی که فرهنگ پائین دارند دسته بندی کرد.
 
انتخاب : جلو تر بیاییم در قرون 19 و 20 تعاریفی که از فرهنگ ارائه شد ه بیشتر بر چه مواردی تکیه داشت ؟

امیراحمدی : در قرن 19 و اوایل قرن 20، در همخوانی با عصر روشنگری در اروپا، تعریف جامع تری از فرهنگ ارائه شد. حالا فرهنگ به مجموعه ای از دانش، عقاید و رفتارهای انباشته شده بشری اطلاق میشد که زاده آموزش اجتماعی و درک مفهومی (علمی) از پدیده های طبیعی-اجتماعی است. در این مفهوم، "ساختن فرد فرهنگی" مورد نظر قرار گرفت و هدف جامعه، پرورش افرادی شد که دارای "گنجایش" بیشتری برای بهره مند شدن از زندگی بهتر و جدید تری هستند. پس آموزش و پرورش، مخصوصاً در سطوح ابتدائی، نقش مهمی در فرهنگ سازی پیدا کرد، و هدف برای ساختن یک فرد فرهنگی هم ورای منافع شخصی فرد رفته و با "منافع جمعی" فرد، یعنی با منافع واحدی که فرد در آن عضویت دارد، گره خورد و یکی شد. این مفهوم هنوز دو مشکل داشت. اول اینکه این "فرد" هنوز اعضای طبقات متوسط به بالا است، و دوم اینکه، منظور از "منافع جمعی" هنوز به منافع گروهای حاکم اشاره داشت.

متاسفانه در جوار این خط فکری طبقاتی در باره فرهنگ، یک خط  فکری استعماری هم شکل گرفت و آن مفهوم "جهانی کردن ارزش های فرد" (فرد جهانی) بود. میگویند خبر نگاری از وزیر آموزش و پرورش انگلستان در سال 1834 میپرسند که سیاست شما در هند چیست؟  جواب میدهد: "پرورش هندی هائی که قیافه هندی ولی طعم انگلیسی دارند"! این هندی، از دید آقای وزیر، با فرهنگ و متمدن است و آماده برای پیشرفت سیاسی و اقتصادی! در واقع این فرهنگی که از آن صحبت میشود، از همه جهات سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی "فرهنگ سرمایه داری" است، و از آن مهم تر فرهنگی است که حاضر و قادر است در چهارچوب قدرت سرمایه داری-استعماری انگلیس زندگی کند و سودمند باشد، نه فقط برای فرد خودش که همچنین برای منافع نظام استعماری. برای این منظور فرهنگ بومی این هندی باید تخریب و با فرهنگ فرد انگلیسی جانشین بشود که همان فرهنگ مذهب پروتستان است.

و بالاخره از اواسط قرن 20 به اینطرف، و مخصوصاً بعد از فروپاشی سیستم استعماری، نظریه پردازی در باره "فرهنگ" هم دچار تحول شد. حالا دیگر کمتر صحبت از ساختن یک "فرد جهانی" میشد و بیشتر توجه رفت به فرهنگ های "ملی" و حتی "محلی". در واقع "جغرافیای زندگی" در تعریف فرهنگ مهم شد. در چهارچوب این دیدگاه، فرهنگ مجموعه ای از تجربیات، ارزشها، رفتارها، مفاهیم، و عملکردهائی است که افراد یک ملت (شهروندان یک کشور)، قوم و یا حتی طایفه در بین خود مشترک دارند و روابط آنها را در حوزه های مختلف اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی تعریف و تعیین میکند. در واقع بحث فرهنگ هرچه بیشتر بسوی بحث در باره انسان شناسی رفت و مطالعات فرهنگی با مطالعات انسان شناسی گره خورد. در همین حال، این دید جدید از فرهنگ متاثر از گسترش مفاهیم "شهروند"، "ملت سازی"، و "حاکمیت ملی" بود.

انتخاب : با این تعریف مهمترین تفاوت میان ملت ها ، تفاوت فرهنگی آنهاست ؟

امیراحمدی : در چهارچوب این تعریف، کشورها دارای فرهنگ های متفاوت هستند و هر ملتی ویژگیهای فرهنگی خودش رادارد. اما در این جا اختلاف های فرهنگی فقط بر مبنی ارزشها، آداب و رسوم و نظیر اینها نیست بلکه ملت ها از نظر فرهنگی متفاوت هستند چون آنها قدرت متفاوتی برای خلاقیت و کردارهای نگرشی و ابداعی و اختراعی دارند. به عبارت دیگر، بعضی ملت ها در زمینه های "خلق و نوآوری" و در بکارگیری علوم و فنون بر دیگر ملت ها برتری دارند. این برتری ها نه حاصل تفاوت های ژنتیکی و یا طبیعی که حاصل تجربه های تاریخی، چگونگی استفاده از این تجربیات، اموزش علوم و فنون و فهم بکار گیری از این فراگیریها میباشد.  بدین ترتیب، فرهنگ ها به درجات متفاوت پویا، دمکراتیک، عدالت خواه و یا توسعه گر میشوند. اجازه بدهید به این فرهنگ بعنوان "فرهنگ عام" اسم ببریم.

در دهه های 1950 و 1960، این مفهوم از فرهنگ اساس نظریه های توسعه مدرنیزاسیون یا تجدد گرا شد که بر اساس آن گفته میشد کشورهای پیشرفته دارای "فرهنگ سرمایه داری" و کشور های عقب مانده دارای "فرهنگ ماقبل سرمایه داری" یا فئودالی هستند، و "پیشرفت" بمعنی تخریب این فرهنگ فئودالی و جانشین کردن آن با فرهنگ سرمایه داری مدرن است. نظریه توسعه مدرنیزاسیون بر اساس نظریه جامعه شناختی مارکس وبر بنا شده بود که ادعا میکرد فرهنگ سرمایه داری در حقیقت براساس ارزش ها و آموزش های مذهب پروتستان بنا شده که در آن فرد به کار و کوشش اهمیت میدهد و ذاتاً سود جو و آزمند است و بنابراین دائما بدنبال انباشت ثروت و سرمایه و ابداع و اختراع. در این فرهنگ، رقابت اصل است و فرد سود جو با آزمندی خود باعث ترقی جامعه هم میشود. یعنی چون همه افراد حداکثر خواه هستند وخواست آنها برای بهترساختن زندگی فردی هم هرگز سیرائی ندارد، مجموع این طمعکاری ها به افزایش ثروت و تولید وبالاخره به جامعه توسعه یافته منتهی میشود.

انتخاب: با تعریفی که از فرهنگ عام دادید، چگونه میشود آن را وارد حوزه سیاسی کرد و آیا فرهنگ سیاسی با خلقیات افراد سر و کار ندارد؟

امیراحمدی: "فرهنگ سیاسی" یک ملت بخشی از فرهنگ عام آن ملت است که در بالا تعریف شد. اما به آن بخش از این فرهنگ اسم فرهنگ سیاسی میگذاریم که خودش را در حوزه سیاسی جامعه نشان میدهد. حوزه سیاسی هم حوزه مجموعه روابط و ضوابطی است که شهروندان یک کشور در جریان های سیاسی، درون خود و بین خود و جامعه سیاسی (یعنی دولت و احزاب و گروهای سیاسی) تعریف کرده اند و به آن عمل میکنند و یا آنها را بدون تعریف قبلی اعمال مینمایند. بنابراین، فرهنگ سیاسی یک کشور نمیتواند کلا جدا از فرهنگ عام آن باشد اما در همین حال هم نمیشود این دو را یکی گرفت. طبیعی است که فرهنگ عام روی فرهنگ سیاسی اثر میگذارد، همانطور که فرهنگ سیاسی روی فرهنگ عام اثر گذار است.

از طرف دیگر،این روابط و ضوابطی که از آن صحبت میکنیم تماماً پیش ساخته و به ارث برده شده نیستند بلکه بخشی از انها را ملت ها در همکاری و همیاری با هم طی دوره های متفاوت میسازند، مثل قانون اساسی و دیگر قوانین که اسناد "میثاق" یک ملت هستند و حاصل فکر و خواست و کوشش آگاهانه آنها. معنی حرف آخرم این است که نباید به فرهنگ یک ملت فقط بعنوان یک پدیده از پیش ساخته و پرداخته نگاه کرد. فرهنگ عام و با آن فرهنگ سیاسی جامعه دائما دستخوش تحول است و باید هم باشد. تاریخ عوض میشود، روابط عوض میشوند، علوم و فنون عوض میشوند، ارزشها و آداب جدید شکل میگیرند و غیره. یعنی تغییر یک اصل مهم در یک فرهنگ پویا است، و چنین فرهنگی درهای خودش را بروی دست آوردهای جدید بشری به بهانه "حفظ سنت" نمی بندد.

انتخاب: روابط بین مردم چه تاثیری روی فرهنگ سیاسی دارد؟

 امیراحمدی: روابط و ضوابط بین شهروندان در حوزه سیاست بخش مهمی از فرهنگ سیاسی است. هرچه این روابط و ضوابط سالم تر، دمکراتیک تر، منطقی تر و علمی تر باشد، به همان اندازه فرهنگ سیاسی پویا ترخواهد بود. برعکس، روابط و ضوابط نامشروع و مستبدانه و خارج از چهارچوب خرد و علم و دانش، به یک فرهنگ سیاسی ناسالم میانجامند. این را هم اضافه کنم که آنچه در فرهنگ سیاسی عمده است، روابط بین "شهروندان" نیست بلکه روابط آنها با جامعه سیاسی، یعنی دولت، احزاب و گروهای سیاسی است. روابط درون این جامعه هم از ستونهای اصلی فرهنگ سیاسی است. یعنی، روابط و ضوابط درون یک دولت، روابط و ضوابط بین دولت و احزاب و گروهای سیاسی، و روابط و ضوابط درون احزاب و گروهای سیاسی از مهمترین عوامل موثر روی فرهنگ سیاسی هستند.

انتخاب: عواطف، رفتارها و اخلاقیات ایرانیان مانعی برای تحقق جامعه مدنی نیست؟

امیراحمدی: اجازه بدهید بحث "جامعه مدنی" را برای مصاحبه دیگری بگذاریم. در اینجا بهتر است فقط روی "جامعه سیاسی"، مشخصاً در باره "فرهنگ سیاسی" این جامعه، گفتگو کنیم. این را هم اضافه کنم که متاسفانه در ایران عموماً جامعه مدنی و جامعه سیاسی یکی گرفته میشوند و این باعث سوء تفاهمات و اشتباهات سیاسی عمده شده است. اگرچه عواطف، رفتارها و اخلاقیات سنتی جامعه سیاسی ایران ( و نه فقط افراد ایرانی) مانع تحقق یک فرهنگ سیاسی سالم هستند، درعین حال ما شاهد تحولاتی نیزهستیم که تا حدودی امیدوارکننده اند. بعلاوه، این عوامل بازدارنده خود ناشی از مشکلات دیگری هستند. اولاً، تاریخ ستمدیده ای پشت سر این جامعه سیاسی است ( مثلاً تاریخ جنگ های باخته شده، حمله قبایل عقب مانده، استبداد و دیکتاتوری چند هزار ساله)؛ ثانیاً، روابط و ضوابط جامعه سیاسی ما مخدوش است؛ و ثالثاً، مبنای جامعه سیاسی ایران بر گفتارها، پندارها و کردارهای نیک بنا نشده است.

این را هم باید خاطر نشان کنم که در ایران امروز دو فرهنگ سیاسی در مقابل هم قرار گرفته اند. تمایل اول که غالب است میخواهد فرهنگ سیاسی ناسالم گذشته را با تغییراتی سطحی حفظ کند و با انتقاد و نوآوری بنیادی مبارزه میکند؛ و تمایل دوم، که در حال جوانه زدن است، میخواهد خود را از تمامی قید و بند های فرهنگ سیاسی گذشته برهاند و یک فرهنگ سیاسی نو بوجود بیاورد. طرفداران این فکر از هر نوع نقد سازنده ای استقبال میکنند. من خود را جزئی از این گروه دوم میدانم. از طرف دیگر، نیروی کوچک بغایت بی فرهنگی هم هست که هدفی جز نابود کردن ایران و بدنام کردن اسلام ندارد. در این میان توده مردم زحمتکش و شریف ایران هم بدون توجه به این کشمکش ها در درون فرهنگ سیاسی کشور، در چهارچوب فرهنگ اجتماعی و ادبی بسیار غنی و انسانی خود زندگی میکند.

انتخاب: شما چه شواهد و یا نمونه هائی دارید که بر اساس آنها فرهنگ سیاسی غالب در ایران را "ناسالم" ارزیابی میکنید؟

امیراحمدی: نمونه ها زیاد هستند و برشمردن همه آنها "مثنوی هفتاد من کاغذ میشود"! اجازه بدهید از عمده ترین ویژگی های فرهنگ سیاسی ایران نمونه هائی بیاورم. میگویند داریوش بزرگ گاها دعا میکرده است که خداوند کشورش را از گزند "خشک سالی، دشمن، و دروغ" حفظ کند. داریوش مثل پدرش کورش کبیر با هوش بود و بدرستی دریافته بود که اینها آفت های اصلی امپراطوری هخامنشی هستند. خشک سالی و کم آبی مدیریت متمرکز برای ایجاد منابع آب را الزامی و در نهایت ایران را اسیر"استبداد شرقی" کرد؛ این استبداد به نوبه خود باعث شکست های ایران در جنگ با دشمنان خارجی شد و از ایرانی ها مردمانی "مظلوم" ساخت که نمیتوانند با دنیا همزیستی کنند؛ و بالاخره، برای زنده ماندن با وجود استبداد داخلی ودشمن خارجی، ایرانی ها هر چه بیشتر مجبور به دروغ گوئی شدند. حتی دینشان هم دروغ گوئی "مصلحت آمیز" را برای ادامه حیات آنها مشروع دانست.

نتیجتاً، دروغگوئی، مظلوم نمائی، قهرمان پروری، وضدیت با قدرت جزئی از فرهنگ سیاسی کشورکورش و داریوش شد!  بدلیل استبداد، دشمن و دروغ، خصلت های دیگری هم درون فرهنگ سیاسی ملت ایران جا باز کردند که تزویر، ریا، خدعه، بدبینی، بی اعتمادی، و تفکر توطئه ازآن جمله اند.  در چنین فرهنگی "خود - محق بینی"، بی اعتمادی حتی به "خودی"، اتهام زدن به غیر، و برخورد دفاعی و واکنشی کردن طبیعی میشود.  در همین حال، شرایط مظلومیت، ایرانیان را طالب عدالت کرد و برای بدست آوردن  این "حق"، آنها به "مبارزه" رو آوردند و"برانداز" بی هدف شدند! این ویژگی همچنین تحمل برای "همزیستی" با دیگران را در آنها کم کرد و درعوض تفکر "دشمنی" و "دشمن تراشی" در آنها زیاد شد. اما چون ایرانیان جنگجویان خوبی نبودند، در جنگ بیشتر باختند تا بردند و این باخت ها آنها را شاعر و عارف هم کرد!  

این باخت های تاریخی و مظلومیت ناشی از آن، باعث رشد "عقده حقارت"، "غرور کاذب"، و "توهم" در ایرانیان شده است. ایرانی خودش را بزرگ میپندارد و به تاریخ خود افتخار میکند، ولی درعین حال هم از اینکه به غرب (حتی به شرق) باخته و از آن عقب مانده  احساس حقارت میکند، و برای جبران این احساس، دست آورد های کاذب سرهم میکند و بعد هم توهم برش میدارد که "چیزمهمی" شده است!  بی دلیل نیست که ما کوچکترین دست آورد ایران و ایرانی را بوق و کرنا  میکنیم و این در حالی است که ما کمترین نقش را در بوجود آوردن علوم، اختراعات و تمدن جدید داشته ایم. بیش از 600 سال است که ما دستآورد قابل ملاحظه ای را به دنیا عرضه نکرده ایم!  تاریخ ما فردوسی را بوجود آورد که کمی به ما در رابطه با عقده حقارت کمک کند ولی درعوض ما نژاد پرست و قهرمان پرور شدیم و گرفتار غرور کاذب و توهم.

ویژگی دیگر این فرهنگ سیاسی، فقر "علم و حلم" در آن است و نبود "خرد جمعی."  نتیجتاً، این فرهنگ همه چیز را "سیاه یا سفید" میبیند ونمیتواند رابطه علت و معلول را درک کند و قادر به فکر کردن و خواندن "بین خطوط" نیست ودینامیسم لازم برای بازی درحیطه استراتژیک خاکستری را ندارد.  این فرهنگ تغییر را نمپسندد وهرچه را هم که تجربه میکند بجای کل حقیقت میگیرد و سعی نمیکند به عمق پدیده ها رفته و آنها را از طریق مفاهیم هم درک کند. در واقع این فرهنگ عاشق گذشته است ومیکوشد آنچه کهنه مینماید را به بهانه حراست از "سنت" حفظ کند. این ناتوانی در تبدیل گذشته به تاریخ و فراگیری مفهومی از تجربه، فرهنگ غیرعلمی ایران را ایستا کرده و آنرا در مقابل هر فکر نو و هر گزینه جدیدی مقاوم میکند.  پس خلاقیت و ابداع با این فرهنگ بیگانه اند، و چون کم حوصله و فاقد حلم هم هست، آینده نگری و برنامه ریزی برای پیشرفت را نیز برنمی تابد وگزینه های آن برای تغییرعمدتاً "گذشته های طلائی" میشوند.

بعلاوه، این فرهنگ در ذات خود دگماتیک، آرمان گرا و ایدئولوژیک است و توان آن برای واقعیت نگری و عملگرائی بسیار محدود است. این فرهنگ احساساتی همچنین بسیار "خود خواه" است و اغراق میکند و ثبات ایدئولوژیک ندارد و هر از چند گاهی به رنگی در میاید و برخوردهای تند وغافل گیرنده میکند که نتیجه آنها تراکم بیش از حد اتفاقات "سورپریز" (پیش بینی نشده) است . این ویژگی ها ناشی از این واقعیت است که ایران بدلیل جنگها و باختها اساسا یک کشور کوتاه مدت و بقول آقای دکتر همایون کاتوزیان "کلنگی"است. کمتر دوره ای در تاریخ ایران ثبات سیاسی برای یک مدت طولانی داشته است. متاسفانه در نتیجه این بی ثباتی سیاسی و "خود بینی" و "خود پرستی" ناشی از آن بعنوان یک تاکتیک "صیانت از خود"، ایرانی تبدیل به انسانی شده است که قادر نیست منافع یک رابطه دراز مدت مبتنی براعتماد متقابل را بپذیرد چونکه برایش "هیچ چیز دائمی نیست" مگر "دشمن" که فراوان است.

در همین حال، فرهنگ سیاسی ناسالم ایران بغایت "حداکثرخواه" است و با حداقل و یا حتی حدمتوسط قانع نیست و راه حلهای میانی را با اتهام به "سازشکاری" میکوبد! "یا همه یا هیچ"، و معمولا هم برای بدست آوردن همه، آن اندک را هم که دارد از د ست میدهد و هیچ گیرش میآید!  تثبیت دست آوردهای گذشته و توفیق تدریجی در تفکر این فرهنگ انقلابی، "سرنگون گر" وغوغاسالار جائی ندارد. درعوض تا بخواهی اعلامیه و مرثیه برای آنچه از دست داده است مینویسد و پخش میکند و برای باخت خود هم همیشه یکی را دارد که او را سرزنش کند (دولت و فرد، خارجی یا خودی، فرقی نمیکند). این فرهنگ همچنین با الویت بندی نیازی و زمانی برای رسیدن به اهداف سیاسی بیگانه است و شکیبائی کافی برای رسیدن به نتیجه مطلوب را ندارد. درواقع، این فرهنگ ارجی به روند نمینهد و فقط به نتیجه اهمیت میدهد و نتیجه را هم فوری بلاواسطه میخواهد.  

تمامیت خواهی و انحصار طلبی از ویژه گیهای دیگر این فرهنگ ناسالم است. این فرهنگ با فکر و عمل همکاری، همیاری، اتحاد و ائتلاف بیگانه است مگر در مواقع انقلاب و تخریب. ما ایرانیها برای تخریب معمولا دورهم جمع میشویم ولی برای سازندگی نه!  یعنی فرهنگ ما فرهنگ تفریق است و نه جمع! این فرهنگ همچنین برای پیشبرد کار خود و ایجاد قدرت و نفوذ از راه رهای فاسد بی نزاکت نظیر رشوه خواری، "پارتی بازی"، و رفیق بازی استفاده میبرد و نه از رقابت، منطق و علم. روابط اصل هستند نه ضوابط. متاسفانه علم گریزی این فرهنگ باعث بی اهمیت شدن تحقیق و تفحص، دزدی ایده دیگران، و بی اعتنائی به ابداع گران و پیشکسوتان فکر و عمل نو میشود. دزدی ایده و عدم اعتراف به فکر بکر و دست آورد دیگران بزرگ ترین جنایت در حق علم و عالم است و دشمن درجه یک پیشرفت های علمی درهمه زمینه ها منجمله فرهنگ سیاسی.
 
در فرهنگ های سالم، "آپوزیسیون" به معنی "مخالف غیر دشمن" است که در مقابل گزینه دیگری به نام "پوزیسیون" به معنی "موضع حاکم" قرار میگیرد. فرهنگ ناسالم سیاسی ایران مخالف سیاسی غیر دشمن را هم دشمن میپندارد و نه رقیب. اما چون این فرهنگ فاقد یک بینش دراز مدت است، و دوست و دشمن هم پدیده های گذرا هستند. بنابراین، وفاداری، خدمت، وخیانت هم بهمان اندازه بی اساس هستند. یعنی فرق زیادی بین خادم و خائن وجود ندارد. در چنین فرهنگی هیچ گزینه ای مقبولیت دراز مدت پیدا نمیکند.  بی دلیل نیست که اتحاد، پدیده کمیابی درایران بوده و درمقابل تا دلت بخواهد کشور گروهک و جناح سیاسی دارد و انشعاب درون سازمان های سیاسی امری طبیعی است. "مشاوره" نیز در این فرهنگ بغایت "کر" جائی ندارد مگر وقتی که نتیجه یک حرکت سیاسی نامعلوم است و تصمیم گیرنده بدنبال "شریک جرم" برای شکست احتمالی خود باشد!

فرهنگ سیاسی ایران اجازه نمیدهد که فرد جایگاه سیاسی خود را خودش انتخاب کند. دیگران به او میگویند که در کجای مبارزه ایدئولوژیک یا سیاسی باید قرار بگیرد. حتی نحوه، فرم، و زمان این وضعیت را هم برای او تعیین و تبیین میکنند.  اگر او بپذیرد برای مدتی ممکن است "همسنگر" بماند ولی اگر نپذیرد، یعنی مثل انها  فکر و عمل نکند، خائن و مزدور و "ضد انقلاب" میشود.  این برخورد نتیجه مستقیم "سفید یا سیاه" نگری فرهنگ سیاسی ایران است و اینکه وضعیت خاکستری را نمیپذیرد! در چهارچوب این فرهنگ نمیشود هم با یک فرد یا نیرو بود و هم از آن انتقاد کرد. شنونده فوراً "گیج" میشود و عامل، متهم به بی ثباتی "موضع" سیاسی، "دوزوکلک" بازی، و عدم شفافیت میگردد.  این برخورد "یا با منی یا علیه من" از بزرگترین معایب فرهنگ سیاسی ماست.

فرهنگ سیاسی ناسالم ایران از یکی " مظلوم" و از دیگری "ظالم" میسازد و بعد هم به موقع اش ممکن است جای این دو را عوض کند!  باخت های گذشته ما فرهنگ مظلومیت و شمر سازی را به اوج برده است همانگونه که "قهرمان پروری" و "رستم سازی" را.  حال اگر شما با "ضعیف و مظلوم" به هر دلیلی نباشید با "ظالم و قدرت" هستید و مهم هم نیست که اصلا نقشی درایجاد این قدرت یا ضعف داشته اید و یا واقعاً در کنار آن هستید. در همین حال هم، این فرهنگ که ادعا دارد همیشه برای "احقاق حق" مظلوم" مبارزه کرده است، تا بخواهید دیکتاتور و مستبد ظالم بوجود آورده است و بیشترین مظلوم کشی را میکند! این دوگانگی در شخصیت سیاسی ما در تاریخ باختهای پیاپی ما ریشه دارد که طی آن هم "مای" مظلوم" واقع شده باید قادر به ادامه حیات میبودیم و هم "آنهای" ظلم کننده میبایست قدرت حفاظت از ما را میداشتند. یعنی تاریخ ما و به تبعیت از آن، فرهنگ سیاسی ما، ظالم را بشکل یک "شیطان واجب الوجود" درآورده است!

فرهنگ سیاسی ناسالم ایران، فرهنگ "کیش شخصیت" است. این فرهنگ هم "غرور شخصیت" میآفریند و هم "ترور شخصیت" میکند و برای هیچ یک هم لزوماً دلیلی ندارد! این فرهنگ هم از قدرت میترسد و به آن کرنش میکند و هم با آن مبارزه میکند و تخریبش مینماید.  یعنی فرهنگ ما فرهنگ فرد گرای ضد فرد است!  در همین حال، این فرهنگ ضد جمع هم هست! نه اتحاد میشناسد و نه اتفاق مگر وقتی که هدف تخریب باشد. این همان خصلت انقلابی فرهنگ سیاسی ایران است. برای تخریب جمع میکند و برای سازندگی تفریق. بی دلیل نیست که ایرانیان دوره های انقلابی و تخریب را بیشتر از دوره های ثبات و سازندگی داشته اند.  قهرمان پروری هم نوع د یگری از بد آموزیهائی است که این فرهنگ ناسالم ایجاد کرده است و از آن بدتر، این قهرمانان به مرور به "اسطوره" تبدیل میشوند و هرگونه انتقادی از انها حمل بر حمایت از "شمر ملعون" میشود.  این در حالی است که قهرمان یک نیرو ممکن است خار چشم نیروی دیگر باشد، و اکثرا هم از این قهرمانان "استفاده ابزاری" میکنند، چرا که برخورد ابزاری ذاتی فرهنگ سیاسی ناسالم ماست.

"انتقام سیاسی" از اصول مقدس این فرهنگ "اعدام باید گردد" است. متاسفانه کینه توزی فرهنگی ما ریشه در عوامل گوناگونی دارد که باخت های تاریخی، تداوم استبداد، مظلویت ملی، دشمن پنداری افراطی، و حس آسیب پذیری بغایت از آن جمله اند.  این عوامل و نظیر آنها، ما را نسبت به هر آنکس که "با ما نیست" شدیداً بدبین کرده و چنان فردی معمولا در رده "خائن" قرار میگیرد. فرهنگ "توطئه" ما هم مزید برعلت است و کمکی به شکل گیری اعتماد درون ما نمیکند.
 
 این وسط، قدرت های استعماری و استفاده آنها از مزدوران و جاسوسان ایرانی، بر بدبینی و بی اعتمادی ما شدیدا دامن زده اند.  این عوامل و خصلت ها، در شرایط یک فرهنگ احساساتی، انقلابی، و آرمانگرا، و درچهارچوب فرهنگی که دید "سیاه یا سفید" و "مظلوم" و "ظالم" دارد، رقیب را "دشمن" تلقی میکند، و مبنی بازی سیاسی اش حسادت و  "تخریب حریف" است ونه رقابت. همه این خصلت ها موجب فرهنگ سیاسی ناسالمی شده است که متاسفانه همچون خوره، نه فقط روح یک ملت را که جسم آن را هم دارد می خورد.

و بلاخره بعنوان آخرین مثال از ده ها نمونه دیگری که میشود آورد، اجازه دهید اشاره ای هم به فرهنگ "ثنویت" ما بکنم. میترائیسم بعنوان اصیل ترین فلسفه زندگی ایرانی بر اساس ثنویت بود و این فلسفه در مقابل فلسفه یکتائیت یونانی شکل گرفته بود. متاسفانه در روند تحول خود، ثنویت ایرانی بسوی مذهب رفت در حالیکه یکتائیت یونانی به علم نزدیک شد. مانویت این ثنویت را به اوج خود برد و بعد ها به عرفان ایرانی تحول یافت. اسلام هم که بر اساس یکتائیت شکل گرفته بود، در چهارچوب شیعه ایرانی، به ثنویت رسید.
 
 مشکل از اینجا شروع شد که این ثنویت که در گذشته در چهارچوب یک فلسفه و بعد مذهب مطرح بود به آرامی وارد همه حوزه های زندگی ایرانی شد و از وجه فلسفی- مذهبی خود نیز تهی گردید. واما بیشترین صدمه را این تحول نا میمون ثنویت به فرهنگ سیاسی ایران زد. در اینجا بود که ثنویت غیر فلسفی، غیر مذهبی، ودر عین حال غیرعلمی ما خانه ابدی خود را پیدا کرد. چند مثال بزنم: جماعت ایرانی هم تغییر میخواهد و هم با آن مبارزه میکند؛ هم قدرت طلب است و هم ضد قدرت است؛ هم قانون خواه هست و هم قانون شکن؛ هم ظالم است و هم طرفدار مظلوم؛ و هم برای اخلاق موعظه میکند و هم رفتار ضد اخلاقی دارد. البته این حقیقت نیز باید تاکید شود که ایرانیان اسثنائی بیشماری هم داشته ایم و هم داریم که در دام این ثنویت مبتذل نیافتاده اند.
 
انتخاب:  با وجود آنکه بر این استدلال حضرتعای ایرادات جدی وارد است اما برفرض اینکه نظر شما در باره فرهنگ ناسالم سیاسی ایرانیان درست باشد، فکر میکنید که ریشه این مشکل در کجا است؟ یعنی در کشوری که خود را مهد فرهنگ و تمدن جهان میداند، چه عواملی باعث بروز این پدیده شدند؟

امیراحمدی: واقعیت این است که ایران مهد فرهنگ و تمدن دنیا بود و هنوز هم میتواند باشد اما متاسفانه در مسیر تحولات تاریخی خود دچار گرفتاریهائی شد که کارش را به اینجا کشاند! مشخصاً، مسائل تاریخی، فرهنگی، ساختاری، سرزمینی، و خارجی ازعمده ترین عواملی هستند که باعث شکل گیری این فرهنگ ناسالم شده اند.  شکست های ایران از قدرت های بزرگ و استعماری؛  تسلط  فرهنگ های عقب مانده قبایل مهاجم، مخصوصاً اعراب، ترکهای سلجوقی و مغولان؛ سلطه دینداران متعصب  و گسترش "علم کلام" و عرفان؛  کسادی آموزش فلسفه، علم و روش علمی؛ تداوم استبداد و دولت های دیکتاتور؛ عقب ماندگی اقتصادی، و ماندگاری فرهنگ "حیدری- نعمتی" و قبیله سالاری از اهم این عوامل هستند.  سوای این علل و مولفه های دیگر، واقعیت این است که ما ایرانیان هنوز هم در برزخ بین جامعه کشاورزی و جامعه صنعتی زندگی میکنیم و فرهنگ سیاسی ما هم منعکس کننده این دوران گذار است.  بعبارت دیگر، آداب و رسوم و ارزش ها ی ما قبل سرمایه داری ما هم در تداوم این فرهنگ موثر هستند.  در همین حال، عوامل جدیدی ظهور کرده اند که مانع ایجاد یک فرهنگ پویا میشوند.  از اهم آنها تداوم "مبارزه  با خارج" و "انقلابی گری در داخل" هستند، و درهر دو مورد ما متاسفانه وسیله را بجای هدف گرفته ایم و بهمین دلیل هم قادر نشده ایم دور تسلسل باطل سیاسی 120 سال گذشته بین دیکتاتوری، انقلاب و هرج ومرج دمکراتیک را بشکنیم.


 
* نظرات ایراد شده در این مصاحبه صرفاً اعتقادات آقای پروفسور امیر احمدی بوده و این خبرگزاری به هیچ وجه دخل و تصرفی در آن انجام نداده ، لذا هیچگونه مسئولیتی در این مورد نخواهد داشت ، و با توجه به اعتقاد بر امانت داری از کلام افراد مصاحبه شونده بدون کم و کاست مطرح می گردد. امید که نقدهایی درخور و علمی توسط علمای بزرگوار و اساتید محترم در اینخصوص دریافت داریم و در گفتگوی میان نخبگان فکری و صاحبنظران ایران اسلامی مان نقشی هرچند اندک ایفا نماییم . " خبرگزاری انتخاب "
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲۱
در انتظار بررسی: ۹
غیر قابل انتشار: ۳
سلام
|
۱۶:۵۹ - ۱۳۹۰/۰۶/۰۷
برای خود و کشورمان دلسوزی کنیم
جهانبخش
|
۰۲:۴۸ - ۱۳۹۰/۰۲/۰۱
خدا پدرت را بیامرزد آقای پروفسور امیر احمدی، امیدوارم کردی، داشتم یواش یواش از سلامت عقل ناسیونالیزم ایرانی ناامید میشدم !
محمد
|
۰۱:۱۵ - ۱۳۹۰/۰۱/۱۷
با سلام بنده فقط یک مسئله رو عنوان میکنم
اگر استاد بزرگ دلشان برای وطن می سوزد چرا تشریف نمی آورند مثل دیگران به مملکتشان خدمت کنند؟!
حسين
|
۱۸:۳۰ - ۱۳۸۹/۱۲/۲۳
نظراتی که نوشته شده همه گفته های آقای امیر احمدی را ثابت کرد.
توهم . خود خواهی و .....
پاسخ ها
ناشناس
| |
۲۰:۱۱ - ۱۳۸۹/۱۲/۲۳
الحمدالله شما هم تاکید کردید خوب پس بریم سر مشکل بدی اینم که حل شد..!!
ناشناس
| |
۲۲:۵۲ - ۱۳۸۹/۱۲/۲۳
موافقم شدید
Ali
|
۰۱:۱۷ - ۱۳۸۹/۱۲/۲۳
جناب تالشی ! من از شما عذر خواهی میکنم اما باید این نکته را میگفتم که:
بهتر نیست صریح و در چارچوب احترام متقابل حرفمان را بزنیم. لازم نیست بی پایه حرفهای دیگران رابا توهین و تحقیر تکرار کنیم اگر حرفی برای گفتن نداریم.
پاسخ ها
ناشناس
| |
۱۵:۴۲ - ۱۳۸۹/۱۲/۲۳
حرف منطقی توهین و تحقیر نیست ! شما مغلطه می فرمایید
یک تهرانی
|
۱۸:۵۸ - ۱۳۸۹/۱۲/۲۱
جالبه که معلومه کسانی که راجع به صحبت های ایشون اظهار نظر می کنند، صحبت هاشون رو دنبال کرده اند... اگر هجویات است، لطفا وقتتون رو هدر ندین و بشینین سرجاتون. ما با این رویکرد به هیج جا نخواهیم رسید. باید همواره آماده شنیدن نظر مخالف بود. واقعا جای تاسف داره!
يک تالشي
|
۱۵:۳۳ - ۱۳۸۹/۱۲/۲۱
بسم الله الرحمن الرحيم
خزعبلات ايشان که تمامي ندارد، تأسف از آنهايي است که وي (اين .... حلقه‌به گوش ..............) را...... مي‌دانند!
تالش
|
۱۳:۱۳ - ۱۳۸۹/۱۲/۲۱
ایشان در هر زمان با زبان و سیمایی دیگر ظاهر می شود و وظیفه ای جز انجام وظیفه ...... برای بنیاد هایی که اورا در استخدام دارند ، ندارد .
آرش
|
۰۰:۴۷ - ۱۳۸۹/۱۲/۲۱
متاسفانه صحبتهای ایشان یک سیاه نمایی مطلق است نه انتقاد سازنده ! اتفاقات تاریخی را باید در زمان خودش و بر حال روز ان زمان بررسی کرد نه قیاس با این دوران !! عجب پروفسور ! باخت در جنگ شعر و ادب نمی آفریند این فرهنگ و سنت است که سعدی و حافظ و فردوسی و مولانا و ....می آفریند نه اینکه فردوسی یهو آمد که (عقده!!) حقارتمان را کم کند ! کدام حقارت ؟؟؟فردوسی سربازی بود برای پاسداری از تاریخ و فرهنگ ایران و زبان فارسی .اتفاقا ایرانیان بهترین و پایدارترین جنگجویان در عرصه فرهنگ و تاریخ بودند . حقارت از کمبود می آید نه از شکست و پایداری و مبارزه دکتر !!! ایرانیان جز معدود مردمی در تاریخ هستند که دچار حقارت نشدند بلکه همیشه سرفراز بودند جالب اینکه بیشتر ملتهای غالب بر ما دچار حس حقارت بودند نه ما !!! همین الان هم این سرفرازی و عزت نفس ایرانی باعث عقده حقارت و کینه همسایگانمان شده است و همچون خاری است در چشمشان.. آنها هم می گویند ایرانیان مغرورند ! چرا؟؟ چون در واقع از این اعتماد به نفس ایرانی و ابراز تاریخ و فرهنگ خوششان نمی آیند(که طبیعی است ) و دوست دارد ایرانی توسری خور باشد به قولی سر بلند نکند آقایی نکند ...علت تحریف تاریخ و معرب کردن خلیج فارس و نام های دگر چیست؟ آیا دزدی فرهنگی شاعران و دانشمندان دلیلی بر حقارتشان نیست؟روش خوبی است برای پر کردن خلا فرهنگی و تاریخی خودشان که به ملتشان اعتماد بنفس بدهند(البته تجزیه طلبی و قوم گرایی هم یک علتش است) ...بهر حال اعتماد و عزت نفس برای هر جامعه مثل اکسیژن برای تنفس است نبودش خطر بزرگتری است .فرهنگ ایران با تمام زخمهای مهلکی که در تاریخ خورده هنوز پویاست و نیکو و باعث رشد و پیشرفت.. ریشه اش عمیق و تنومند ..ما از این موهبت فرهنگ ایرانی نه استفاده می کنیم نه نگاه ! فقط انتقاد میکنیم آری خود شما پرفسور اولین کسی هستی که به جمع تخریب کنندها پیوستی !!
ناشناس
|
۲۳:۲۹ - ۱۳۸۹/۱۲/۱۹
بعله پرفسور عزیز کوروش دو فرزند داشت بنامهای کمبوجیه و بردیا و دختری بنام آتوسا و جناب داریوش شوهر آتوسا و داماد کوروش است نه فرزندش
مهرداد
|
۱۴:۰۴ - ۱۳۸۹/۱۲/۱۹
اگر ایرانیان این هستند پس بفرمایید آمریکائیها که فقط در یک جنگ از هزاران جنگی که کمتر از200سال تاریخ خود راه انداختند چند صد هزار نفر را کشتند و اسرائیلیهایی که در کمتر از 60 سال هیچ بنی بشری نیست و هیچ جانداری روی کره زمین نیست که صدایش از جنایات آنها و دروغ های بزرگشان در نیامده باشد و کشورهای غربی که سهمشان از دو جنگ جهانی در تمام طول دوره تاریخ بشریت 2 جنگ یعنی صد در صد جنگهای جهانی در قاره آنها و توسط آنها پایه گذاری شده و....چیست .لابد این اقدامات به اضافه ورژن جدید تر آن (11 سپتامبر) همه عین صداقت و نشانه همبستگی ووحدت و عقلانیت و صلح و صفا و انسانیت و همه صفات عالی و ارزشمند میباشند !!!
پاسخ ها
ناشناس
| |
۰۳:۲۸ - ۱۳۸۹/۱۲/۲۰
آقا جان چرا متعصب فکر میکنید!؟ خدائیش بشینید دور و برتون خوب ببینید میبنید که این آقا داره حقیقت و میگه چه خوشمون بیاد چه نیاد!
اینا حقیقت جامعه ی امروزی ما هستش
اميد
|
۰۳:۱۸ - ۱۳۸۹/۱۲/۱۹
سلام با تشكر از امانت داري شما،خواهشم اين هست كه در كنار مصاحبه ايشان با يك استاد علوم ديني جامعه شناس نيز مصاحبه شود و مصاحبه جناب امير احمدي برايش ارسال شود كه او نيز پاسخ دهد ولي استدعا دارم كه حتما از يك استاد مستقل بدون تعصب استفاده كنيد،البته آقاي امير احمدي كه از دوستان صميمي جناب مشايي هستند نفرموده اند كه اگر عملكرد غلط بوده عملكرد صواب و درست از ديدگاه ايشان چيست؟ و منظورشان از حمله قومهاي عقب مانده كه تاكيد كرده اند خصوصا اعراب منظورشان چه بوده است؟به صورت واضح ايشان دليل عقب ماندگي را ورود دين اسلام به ايران گفته اند در صورتي كه در جاي ديگر مصاحبه اشاره كرده اند كه در 600 سال اخير ايران چيزي براي ارائه به دنيا نداشته است.كه بين 1400 سال و 600 سال 800 سال فاصله وجود دارد پس اگر ورود اسلام از ديدگاه ايشان باعث عقب ماندگيست چطور در فاصله 800 سال بعد از ورود اسلام ايران داراي جايگاه رفيع بوده است؟
بهرام
|
۰۰:۴۱ - ۱۳۸۹/۱۲/۱۹
بخاطر انتشار این مقاله بسیار سپاسگزارم. امیدوارم که بتوانیم به مواردی که مطرح شده بدور از تعصب فکر کنیم.
ناشناس
|
۲۲:۳۹ - ۱۳۸۹/۱۲/۱۸
واقعآ الکی نشده استاد دانشگاه راتگرز
پاسخ ها
ناشناس
| |
۰۳:۱۲ - ۱۳۸۹/۱۲/۲۱
برای دانشگاه راتگرز متاسفم
سید مؤذن خراسانی
|
۲۰:۲۴ - ۱۳۸۹/۱۲/۱۸
اگر با دید کارشناسی و فارغ از احساسات ملی به این سخنان نگاه شود علل عقب ماندگی ایران در دوران معاصر کالبدشکافی دقیقی خواهد شد بنده به عنوان یک استاد حوزه علمیه از کلیات نظرات ایشان دفاع کرده و نکته نظرات ایشان را وارد میدانم سوای بعضی از طعنه زدنهای ایشان به مسائل دینی و علائم و شعائر آن که البته میتوان حمل بر خیر نیت نمود اعلام می دارم پاس داشتن چنین روشنفکرانی در دولت کنونی نشان از عمق و گستره فکری خادمین کنونی ملت داشته که جای شکر و امتنان قلبی دارد ، با سپاس از سایت انتخاب که با حفظ امانت داری و بدور از هرگونه تعصب با رعایت اصول خبرنگاری بازتاب دهنده این اظهارات بودند.
ناشناس
|
۱۸:۳۸ - ۱۳۸۹/۱۲/۱۸
داریوش بزرگ پسر کوروش کبیر نیست برادر پرفسور