پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
زياده خواهي و بلندپروازي هايم مرا به روز سياه نشاند. از روزي که فرزندانم به دنيا آمدند سعي مي کردم زيباترين و گران ترين کفش و لباس را برايشان تهيه کنم تا همواره مورد توجه ديگران باشم دوست داشتم مدام در بازار خريد کنم و هر روز لباس هاي مارکدار بپوشم، اما شوهرم کارگر ساده ساختماني بود و حقوقش کفاف اين گونه خرج ها را نمي داد تا اين که ...
به گزارش روزنامه خراسان، زن جوان درحالي که مدام خود را سرزنش مي کرد و مدعي بود زياده خواهي هايش تلخ ترين حادثه زندگي اش را رقم زده است به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري گلشهر مشهد گفت: هيچ گاه به حقوق شوهرم قانع نبودم چرا که درآمد يک کارگر ساختماني پاسخگوي هزينه هايي که براي زيبا جلوه دادن خود و فرزندانم انجام مي دادم نبود و همين موضوع موجب بروز کشمکش هايي در زندگي ما شده بود به طوري که من حتي يارانه فرزندانم را نيز صرف خريد انواع لباس هاي خارجي مي کردم و اين گونه خريدها درحالي برايم به يک عادت تبديل شده بود که ديگر پولي براي خريد نداشتم به همين دليل در يک کارگاه خياطي مشغول کار شدم تا بتوانم زندگي ام را آن گونه که دوست دارم اداره کنم. حقوق ثابتي نداشتم و به تعداد دوخت و دوزهايم پول مي گرفتم آن روزها تا ساعت 2 بعدازظهر کار مي کردم و پس از آن در کنار دختر و پسرم به وضعيت زندگي ام مي رسيدم اما کم کم با ديدن درآمدهايم حريص شدم و سعي کردم با کار زياد پول بيشتري به دست آورم اين گونه بود که ديگر تا ساعت 8 شب به کارم ادامه مي دادم اين درحالي بود که پسر 13ساله و دختر 5ساله ام را در خانه تنها مي گذاشتم.
اگرچه علي پسر خوب و حواس جمعي بود اما من آن قدر غرق در زياده خواهي هايم بودم که فراموش کرده بودم او هم مانند نوجوانان ديگر به بازي و هيجان نياز دارد اگرچه بارها از بيتا شنيده بودم که پسرم او را تنها مي گذارد و با دوستانش مشغول بازي مي شود ولي هيچ وقت اين موضوع را جدي نگرفتم و تنها علي را نصيحت مي کردم و در برابر مسئوليت نگهداري از بيتا مبلغي پول به او مي دادم تا حرفم را گوش کند و من با خيال راحت تري کار کنم.
مدتي از اين ماجرا گذشت تا اين که چند روز قبل در محل کارم دلشوره عجيبي پيدا کردم و هراسان به سمت منزل رفتم وقتي در حياط را باز ديدم دلهره شديدي سراسر وجودم را فراگرفت با شنيدن صداي گريه دخترم نمي دانم چگونه خود را به اتاق رساندم وضعيت اتاق به هم ريخته بود و علي هم در منزل حضور نداشت دخترم گريه کنان خود را به آغوشم انداخت و گفت علي با دوستانش بيرون رفت در حياط باز بود که مردي وارد شد و گفت دنبال پول هايش مي گردد زن جوان ادامه داد اگرچه سارق همه طلاها و پول هايي را که پنهان کرده بودم سرقت کرده بود اما آن چه خيلي برايم دردآور بود اين بود که دخترم طعمه آن شيطان کثيف شده بود.