صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۱ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۲۰۶۳۶
تاریخ انتشار: ۴۵ : ۱۶ - ۰۷ اسفند ۱۳۸۹
وقتي سرمربي را در اتاق مدير عامل زدند ؛
مشت آن بوقچي نه زير چشم شهريار قرمزپوش که کل فوتبال ايران نشست. عکس هاي منتشر شده از صورت متورم علي دايي يک شوک بزرگ براي کل جامعه ورزش ايران بود. مشتي که بايد ديد مي تواند ما را از خواب سنگيني که در آن غوطه وريم بيدار کند. يا نه؟
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
خبرنگار سرویس ورزشی خبرگزاری انتخاب نوشت: مشت آن بوقچي نه زير چشم شهريار قرمزپوش که کل فوتبال ايران نشست. عکس هاي منتشر شده از صورت متورم علي دايي يک شوک بزرگ براي کل جامعه ورزش ايران بود. مشتي که بايد ديد مي تواند ما را از خواب سنگيني که در آن غوطه وريم بيدار کند. يا نه؟

مشتي که پيامي روشن و واضح دارد و آن قدرت يافتن پديده اي به نام «ليدر» در دستگاه بي حساب و کتاب فوتبال ايران است.

علي دايي درست در خانه اش مشت مي خورد. در باشگاه پرسپوليس. جايي که او سال ها براي هواداران آن جان کنده و امروز مرد اول نيمکت آن است.

شاهکار آقاي ليدر درست جايي سبز مي شود که پيش از اينها موجبات شادي ميليون ها علاقه مند به فوتبال در اين مرز و بوم را فراهم آورده است. پاي گونه کسي که؛ آمار زدن چند 10 گل ملي با چند سانتي متر بالاتر از محل ضرب خوردگي يعني پيشاني اش دارد.

اسطوره اي که کساني از همين قماش پيش از اينها با صداي کرکننده حنجره هاي خود روي سکوها بارها و بارها اسباب هتک حرمتش را فراهم کردند. و حالا گويي با آن شعارهاي گوشخراش ماموريت شان به پايان نرسيده و براي اداي حق مطلب هوس قلمکاري پاي چشمش را مي کنند. هيولاي چند سري به نام ليدر همان است که خودمان در آستين پرورانديم. همان است که امروز زير اتاق مديرعامل محبوب پايتخت دفتر و دستکي به هم زده است. آنها امروز خود را مالکان حقيقي باشگاه مي دانند.

علي دايي مزد بالا بردن همين آقايان روي سکوي قهرماني پرسپوليس در جام حذفي را مي چشد. همان ها که هفته گذشته به دليل غيبت شان در بوشهر ساير هواداران پرسپوليس توسط سرپرست باشگاه امين شمرده نشدند تا به جاي ايستادن پشت نيمکت تيم و تشويقش به پشت در ورزشگاه تبعيد شوند. آنها از حمايت تيم شان محروم شدند چون آقاي ليدر نبود که اگر خداي ناکرده حرف نامربوطي از دهان يک هوادار بيرون جهيد مشت ديگري را هم حواله آن کند.

سناريو اين گونه چيده شده که علي دايي ساحت آقاي بوقچي را شکسته و درشتي به او گفته و جناب بوقچي هم تاب نياورده و جواب را پاي چشمش نوشته است. سناريو اين است که علي دايي مغرور است و تندي مي کند. سناريو اين است که اين جناب دايي را ما خودمان گنده کرده ايم و خودمان هم مي توانيم او را بشکنيم. اما سناريوي اين فيلم اکشن پاياني رنج آور و صد البته تاسف بار دارد.

ناظران و منتقداني که نشسته اند تا شخصيت اصلي قصه در پس جنگ با مشکلات و سختي ها و بعد از کشمکش هاي بسيار سر آخر رستگار شده و موجي از شادي و نشاط را تقديم مخاطبان کند ناگهان با چشم ورم کرد ه اش روبه رو شوند.

سکانس آخر جلسه آقاي اسطوره و بوقچي ها را چه کسي چيده است؟ کدام کارگردان نابخردي است که نقش اول فيلم را که تماشاگر مبهوت جلال و جبروتش است ناگهان زير دست و پاي سياه لشگرها مي اندازد؟

قانون و قاعده کار مي گويد اگر قرار به شکستگي باشد بايد در ميدان جنگ رخ دهد. آنجاست که مي توان دايي را سزاوارانه در بوته نقد قرار داد و نوشت آقاي بازيکن تو مربي نيستي! مي شود از سيستم پرسيد. از تدابير تاکتيکي اش. از اينکه چرا تيمش دل به اوت دستي بسته است. از اينکه چرا خريدهايش تو زرد از آب درآمده اند. مي شود به چارميخش کشيد. سوال و جواب کرد وارد چالش شد و کلنجار رفت.

حاصل اين گفتمان مکتوب و شفاهي همان چيزي است که از علي دايي سوژه اي جذاب براي رسانه هاي ورزش ساخته است. علي دايي بارها و بارها مشت خورده است اما در زمين مسابقه. جايي که توانسته بلند شود بجنگد و جواب منتقدانش را با مشتي محکم تر دهد. او از مبارزه نمي ترسد و اين را منتقدانش هم معترفند.

افسوس و صد افسوس از حال و روز اين فوتبال که اسطوره اش را به خفا مي برند و آنجا سر به نيستش مي کنند. آنجا که زمين بازي نيست. آنجا که رقيبانش مشتي قلچماق شيپور قورت داده اند که صداي رسوايي شان گوش فلک را کر کرده است. افسوس براي مديري که سکانس خرد شدن سرمربي را در اتاقش اکران خصوصي مي کند و البته که تدبيري براي نجاتش ندارد زيرا که خودش وامدار آن حنجره هاي پليد است.

علي دايي مشت مي خورد تا مغرور نباشد اما پرسش اينجاست که اگر اين فوتبال بي سر و يال و دم غرورش را در اين کهنه سوار متجلي نکند آن را در چه کسي و در کجا جستجو کند

* رضا خدادادی