پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : روزنامه جمهوری اسلامی مصاحبه ای را با حجتالاسلام والمسلمین دکتر احمد احمدی به مناسبت سی و هفتمین دهه فجر انقلاب اسلامی منتشر کرده است.
گزارش «انتخاب» ؛ به حجتالاسلام والمسلمین دکتر احمد احمدی در سال 1312 در یکی از روستاهای ملایر به دنیا آمد. وی پس از فرا گرفتن دروس مقدماتی به حوزه علمیه بروجرد رفت و در مدت پنج سال دروس دینی را تا اواخر سطح فرا گرفت و سپس به شهر قم مهاجرت نمود و وارد حوزه علمیه قم شد. دکتر احمدی دروس تفسیر و فلسفه اسلامی را در سطوح عالی (اسفار و شفا) در محضر استاد عالیقدر علامه طباطبایی رحمهالله علیه و دروس فقه و اصول را در محضر آیات عظام بروجردی، سلطانی، مشکینی، محقق داماد، نجفی مرعشی و امام خمینی رضوانالله تعالی علیهم فرا گرفت و همزمان دکترای فلسفه غرب را از دانشگاه تهران اخذ کرد. دکتر احمدی از سال 1352 عضو هیات علمی دانشگاه تهران است و فلسفه اسلامی و فلسفه غرب و همچنین بیش از دو دهه است که فلسفه تطبیقی را در مقطع دکتری تدریس میکند.
حجتالاسلام والمسلمین احمدی یکی از معدود چهرههای فرهیخته حوزه ودانشگاه است که در هر دو نهاد علمی و فرهنگی هم درس خوانده و هم درس داده است. وی در کنار تربیت شمار فراوانی طلبه فاضل و دانشجوی دانش پژوه، آثار ارزشمند زیادی در قالب کتاب و مقاله دارد که عناوین مهمترین آنها به بیش از یکصد اثر میرسد.
دکتر احمدی از دی ماه سال 1360 تاکنون عضو فعال و موثر شورای عالی انقلاب فرهنگی است که در سال 60حکم عضویت خویش در آن شورا را از امام خمینی گرفت و پس از آن نیز از سوی رهبر معظم انقلاب در عضویت این شورا ابقاء گردید. وی همچنین عضو اصلی و محوری در تاسیس دانشگاه تربیت مدرس است و نزدیک به دو دهه است که ریاست دانشکده علوم انسانی آن دانشگاه را بر عهده دارد. دکتر احمدی همچنین موسس و رئیس سازمان «سمت»، سازمانی که وظیفه تدوین کتب درسی و مبنایی در علوم انسانی برای دانشگاهها را بر عهده دارد میباشد. وی علاوه بر آن مرکزی در حوزه علمیه قم تاسیس نموده که در آنجا از طلاب علوم دینی در حد کارشناسی ارشد امتحان ورودی میگیرند و از میان آنها اساتیدی برای تدریس معارف دینی در دانشگاهها برگزیده و آماده مینمایند. دکتر احمدی عضو هیاتهای موسس و هیات امنای برخی مراکز آموزش عالی و پژوهشی نیز میباشد.
به مناسبت سی و هفتمین دهه فجر انقلاب اسلامی، خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی به رغم همه فشردگی برنامهها و ضیق وقت حجتالاسلام والمسلمین دکتر احمدی در چهار نوبت و طی روزهای مختلف به گفتگو با ایشان نشست و آنچه پیش رو دارید، ماحصل این گفتگوست.
* * *
*چرا طلبه شدید؟
- نمیدانم. پدرم خیلی علاقه داشت که من روحانی بشوم. پدرم مرحوم فرجالله احمدی کشاورز بود. کشاورز خیلی متدینی در یکی از روستاهای ملایر بود. به روحانیت خیلی علاقه داشت. خانه ما هم بغل مسجد بود. از این جهت من نیز علاقه خاصی به طلبگی پیدا کردم. پدرم و برادر بزرگترم در خانه مرتب قرآن میخواندند. من هم قرآن یاد گرفتم.
*چه کسی خواندن قرآن را به شما آموزش داد؟
- عمجزء را پیش پدرم خواندم. در مدت 12روز عمجزء را یاد گرفتم.
*مکتبخانه نرفتید؟
- برادرم مکتبخانه داشت. ولی من بدون اینکه مکتبخانه بروم، از پدرم قرآن را آموختم. خیلی سریع قرآن را یاد گرفتم. بعد از اینکه قرآن را یاد گرفتم، از آن به بعد، هر روز صبح حدود یک جزء قرآن خواندم، 7، 8 صفحه.
*کسی به شما گفته بود که هر روز 7، 8 صفحه قرآن بخوانید؟
- نه. اما این خواندن روزانه قرآن درمن علاقهای به وجود آورد که بعدها به دنبال طلبه شدن بروم، که قرآن و زبان عربی و... را کاملا یاد بگیرم. گاهی هم که برخی از روحانیون وقت میهمان پدرم بودند، من هم میرفتم و در کنار میهمانان مینشستم. خود به خود علاقه به روحانی شدن در اثر همین معاشرتها در من به وجود آمد.
*اسامی چند نفر از آن روحانیون را میتوانید ذکر کنید؟
- یک آقایی بود به نام آقای عارفی. از روحانیون جوکار ملایر بود. برای تبلیغ به روستای ما میآمد. این روحانی در من اثر معنوی زیادی گذاشت. روحانی بسیاروارسته و منزه و سادهزیستی بود. خیلی آدم پاکی بود.
*چه سالی طلبه شدید؟
- من از 7سالگی علاوه بر قرآن، شاهنامه فردوسی را میخواندم. یک پسر عمویی داشتم که سواد نداشت، اما خیلی باهوش بود. از شاهنامه فردوسی خوشش میآمد. بعد از اینکه نماز مغرب و عشا را در مسجد محلهمان میخواندیم، این پسر عمو میآمد من را میبرد خانهاش و میگفت: برایمان شاهنامه بخوان. من هم برای آنها شاهنامه را میخواندم. بعضی از اشعار را پسرعمویم برای ما و میهمانان حاضر در جلسه، تفسیر میکرد. مرحوم مختار احمدی پسرعمویم بود. البته چون نام پدرش فیضالله بود، بعدها فامیلیش را عوض کرد و شد فیضی.
بعد از این، ریاضیات را آموختم. زبان عربی را آموختم. صرف میر را کامل خواندم. به علاوه تصریف را خواندم. 15،16 ساله بودم که مسلط به زبان عربی و... شدم. در همین ایام بود که تصمیم گرفتم بروم حوزه علمیه. آقای عابدی در ملایر هم مشوق من بود. آقای عابدی تاجری بود در ملایر. ایشان خیلی اصرار کرد به پدرم که من را بفرستد برای درس طلبگی در حوزه علمیه. او معتقد بود که من استعداد پیشرفت در طلبگی را دارم. خدا رحمتش کند. بالاخره من رفتم حوزه علمیه بروجرد. یک بار رفتم دوام نیاوردم و برگشتم. سال 1331 بود که من رفتم به حوزه علمیه بروجرد. من متولد 1312 هستم.
*علت اینکه بار اول در حوزه علمیه بروجرد دوام نیاوردید چی بود؟
- تنهایی و فشار کار باعث شد دوام نیاورم.از خانواده دور بودم. سختی زیاد داشت.
*این مشکلات درمرحله بعدی هم بود. چطور شد بعدها با وجود این مشکلات برای ادامه تحصیل به حوزه بروجرد رفتید؟
- دفعه بعد واقعا با اشتیاق رفتم.
*این اشتیاق چطور در عرض یکی دو سال در شما به وجود آمد؟
- نمیدانم.
*فاصله رفتن اول شما به حوزه بروجرد با رفتن دفعه دوم چند سال بود؟
- یک سال هم کمتر بود. حدود یک سال.
*در عرض یک سال چطور شما یکباره ذوق و اشتیاق شدید برای ادامه تحصیل در حوزه پیدا کردید؟
- نمیدانم. فقط این را میدانم یکباره یک علاقه شدید در من پیدا شد. آن علاقه را قبلا هم داشتم، ولی به این که تحمل بکنم جو حجره آن روز را، مهم بود. حجره من یک حجره 4×3، با زندگی بسیار محدود و سخت بود. البته بالاخره سختیها وجود داشت. با ذغال کرسی را گرم میکردیم. با چراغهای سه فتیله درس میخواندیم. سه نفر در یک حجره بودیم.
* دو نفر دیگر در حجره چه کسانی بودند؟
- فامیل دورما بودند. آقایان شریفیها. خیلی هم به من کمک کردند. بعدها آمدند تهران. منبری بودند. یکی از آنها اخیرا مرحوم شد. یکی دیگر از آنها در قید حیات است. حاج شیخ امینالله شریفی. از منبریهای خوب تهران است.
*شما متولد سال 1312هستید. سال 1331وارد حوزه علمیه بروجرد شدید. سن شما19سال بود. در آن سن شما میتوانستید وارد بازار بشوید. مثلا استخدام دولت بشوید. واردکارتجاری و کسب و کار بشوید. چطور توانستید بین این کارها، تحصیل و روحانیت راانتخاب کنید؟
- خیلیها به من گفتند که برو استخدام دولت بشو. این راه، راه طول و درازی است. آخرش و درنهایت یک منبری میشوی. روضهخوان و مداح میشوی.
*چه جوابی به این حرفها میدادید؟
- میگفتم نه. آدم اگر درس بخواند، لازم نیست فقط برای منبر و روضه درس بخواند. از آن فراتر هم هست که میتوان درس خواند و به دین خدمت کرد. من میگفتم اگر یک روحانی سواد بالایی کسب کند، نیاز نیست حتما در راه منبرو روضه به دین خدمت کند. میتواند در راه دین خدمات دیگری هم داشته باشد. فراتر از اینها میتوان رفت.
*مگر آن زمان برای شما فراتر از منبری و روضه وجود داشت؟ درذهن شمابالاتر ازمنبر و روضه چه چیزی وجود داشت؟ میخواستید مرجع تقلید بشوید؟
- مرجع تقلید هم نه. برای اینکه پدرهمین آقای شریفی میگفت که شما استعدادت خوب است، ولی پول نداری که درس بخوانی. درس خواندن پشتوانه مالی میخواهد که شما کشاورززاده هستی و نداری. صدا هم که نداری که بخواهی روضه خوان خوبی بشوی. بنابراین من نمیدانم عاقبت تو چه میشود؟ من هم در ذهنم فقط یک چیز مبهم وجود داشت و آن این بود که باخودم میگفتم بعید میدانم که روحانیت فقط خلاصه شود درمنبر و روضه. آدم باسواد که بشود، بالاخره کار در خور شان روحانیت و خدمت به دین پیدا میشود، البته آن وقت کار استادی و دانشگاه و امثال اینها در ذهنم نبود. درضمیرم این بود که میشود فراتر از منبر و روضه و مداحی، راهی پیدا شود. حالا بگذار درس را بخوانیم بعدها ببینیم چه میشود.
*هیچ دورنمایی نداشتید؟
- نه. نه
*درواقع علی اللهی درس خواندید...
- بله. علیاللهی درس خواندم. واقعا علیاللهی... خیلی علاقه داشتم درس را بخوانم. اما اینکه حالا ازاین درس خواندن چی درمیآید؟ من چه خواهم شد؟ نمیدانستم. کشاورز هم بودیم. تابستانها از حوزه برمیگشتم کمک برادرم و کشاورزی میکردم و از نیمه پاییز تا نیمه بهار درس میخواندم.
*وقتی وارد حوزه علمیه بروجرد شدید، مدرسهایتان چه کسانی بودند؟
- مدرس اولیه من آقای حاج شیخ غلامرضا مولانا بود. مولانای بروجرد. میشود گفت که از لحاظ علمی اولین دانشمند آنجا بود. در همه شئون علمی از ادبیات عربی و فارسی، فقه و اصول و کلام و حتی جفرو علوم غریبه و... در همه این حوزهها دست داشت. در جفر خیلی متخصص بود. یک مدتی هم من پیشش جفر خواندم، ولی رها کردم. با خودم گفتم حالا این علوم به چه کار مردم و اجتماع میآید. آدم باید کاری بکند که به درد جامعه بخورد. از این جهت آن را رها کردم. الآن هم زنده است. متولد 1306 شمسی است. استاد دیگرم مرحوم آقا شیخ احمد فیضی بود. واقعاً آیتی بود، از لحاظ تواضع و تقوا و علم. فضائل اخلاقی در ایشان جمع بود. پیش ایشان رسائل و مکاسب را خواندم. آقای فیضی در مسجد صوفیان بروجرد پیش نماز بود.
* جای تعجب است... چطور اسم این مسجد را عوض نکردهاند؟ لابد الآن اسم این مسجد مخالفانی دارد؟
- نه. عوض نکردهاند.
* شما با صوفیها مخالفید؟
- سوالات سخت نکنید. من نه. مخالف نیستم.
* پس چرا بعضیها با صوفیها مخالفند. ضد صوفی هستند؟
- از خودشان بپرسید. اینهایی که سر این چیزها دعوا راه میاندازند، آدمهای عوام هستند. آدم که سواد داشته باشد، مبتلای این دعواها نمیشود.... آقای فیضی خیلی ساده زیست بود. خیلی عارف مسلک بود. به همه حجرهها سر میزد و با طلبهها گفتگو و احوالپرسی میکرد. یک بار به من گفت: آمدم دیدمداری در حجرهات مطالعه میکنی. خوشحال شدم. برایت دعا کردم. خدا اَعلَمت کند. این دعا، از همه آن درسهایی که من پیشش خواندم به ذهنم ماندگارتر شد. کم شبی است که من یادم برود برایش دعا کنم. برایش از خدا طلب آمرزش و رفعت مقام نکنم. درس مغنی را پیش آقای شیخ علی جواهری از نوادگان آیتالله نجفی صاحب جواهر خواندم. شب و روز درس میخواندیم. من در حدود 5 تا زمستان، 5 تا شش ماه در حوزه بروجرد درس خواندم. قدری هم کفایه را در بروجرد خواندم. سال 1333 بود که مرحوم آقا شیخ علی بروجردی به بروجرد آمدند. او مرا معمم کرد.
از نجف به بروجرد آمد. به دعوت آیتالله بروجردی از نجف به بروجرد آمد. نسبتی با آقای بروجردی نداشت. از شاگردان مرحوم آیتالله قاضی طباطبایی بود. ایشان با علامه طباطبایی پای درس آقای قاضی طباطبایی همدوره بودند. یک مدتی هم پای درس خارج ایشان رفتم. خیلی خوش بیان بود. من تا صمدیه در روستا خوانده بودم و این برای اساتید بعدی من قابل تعجب بود، که من چگونه در روستا زبان عربی و سایر دروس تا صمدیه را خواندهام. یکی از عوامل موفقیت من در زبان عربی این بود که من هرچه در صرف و نحو عربی میخواندم با قرآن تمرین میکردم. یعنی موقع خواندن قرآن روزانه، صرف و نحو را هم تمرین میکردم. قرآن خوانی، کارگاه آموزشی زبان عربی من بود. برای همین الآن زبان عربی برای من از نظر قواعد و صرف و نحو در نهایت دانش است. از عربهایی که پیش من شعر عربی میخوانند، ایراد میگیرم. دستور زبان عربها را اصلاح میکنم.
* تا چه سالی در حوزه علمیه بروجرد بودید؟
- تا سال 1336. تابستان سال 1336 رفتم به قم.
* در مدتی که در حوزه علمیه بروجرد بودید، بیشتر تحت تاثیر کدام یک از شخصیتها قرار داشتید؟
- اسم یک کسی یادم رفت بگویم. مرحوم شیخ رحمتالله صاحب الزمانی. آقا شیخ رحمتالله کشاورز بود. در یکی از روستاهای بروجرد کشاورزی میکرد. وقتی آمد مدرسه بروجرد 28 سالش بود. بعد هم در همان دوران طلبگی از این شیرشکریها میبست. عمامه نمیگذاشت. شیر شکری مثل عمامه است، که آن موقع بازاریها و کشاورزان و اکثر طبقات آن را روی سرشان میبستند. مثل سیستانی ها. بروجردیهای قدیم از اینها میبستند. این آقای آقا شیخ رحمتالله خیلی در من تاثیر گذاشت. من با ایشان مدتی هم حجره بودم. دو سال هم حجره بودم. او واقعاً یک تجسم تقوا بود. وقتی دو سه سال پیش فوت کرد، بروجرد برایش یک پارچه عزادار شد. مردم خیلی به او علاقه داشتند. خیلی با تقوا بود. نماز جماعتش در بروجرد از شلوغترین نمازها بود. همه کارهایش حساب شده بود. یک پسری داشت، در دوران کودکی خیلی شیطان بود. شلوغ زیاد میکرد. وقتی در مدرسه شیطنت میکرد، میگفتند: آقا شیخ رحمتالله این بچهات شلوغ میکند. یک چکی بهش بزنید. میگفت: حق ندارم. من چه حقی دارم کسی را بزنم. پیش نماز مسجد سجاد بروجرد بود. در دل و جان مردم جا داشت. خیلی ساده زیست بود. نماینده آقای خویی در بروجرد بود. سهم امام نمیگرفت و تا آخر عمرش از راه کشاورزی و اجاره زمین کشاورزیاش امرار معاش میکرد و این اواخر زمینش را فروخت. خیلی اخلاق این آقا در من اثر گذاشت. آقای فیضی هم در من اثر گذاشت. میدانید که علم را آدم میتواند از کتابها یاد بگیرد، اما رفتار از کتاب آموخته نمیشود. اخلاق و رفتار انسانهای باتقوا، در آدم اثر میگذارد. بالاخره تصمیم گرفتم به قم بروم. چون آوازه مرحوم علامه طباطبایی را شنیده بودم.
* از کی؟ از کجا؟ چطور؟
- اولاً از طریق آقا شیخ رحمتالله صاحب الزمانی آوازه علامه طباطبایی را شنیده بودم. او خیلی از آقای طباطبایی برای من تعریف کرد. جلد اول و دوم تفسیر المیزان هم منتشر شده بود. من این دو جلد تفسیر را که به زبان عربی منتشر شده بود خواندم و خیلی به اعجاب درآمدم. بخصوص که شنیدم ایشان فلسفه هم درس میدهد و اخلاقش اخلاق خیلی برجستهای است. بالاخره بروجرد را رها کردم. بار سفر را بستم و به قم رفتم.
*چه سالی برای خواندن فلسفه به درس استاد علامه طباطبایی رفتید؟
- سال 1336 شمسی.
*آن سالی که شما تشریف بردید خدمت علامه طباطبایی خواندن فلسفه در حوزه علمیه قم جزو گناهان کبیره بود. چطور شما تحمل کردید آن جوّ سنگین حوزه علمیه قم را و وارد کلاس درس فلسفه و منطق و عرفان علامه طباطبایی شدید؟
- دوران دورانی بود که کمونیستها بسیار فعال بودند. مارکسیستها در دنیا حضور فعال داشتند. تشکیلات آنها فراگیر شده بود. دین افیون ملتها خوانده میشد. خدا نفی میشد. میگفتند خدایی وجود ندارد. همه چیز را ناشی از طبیعت واتفاق میدانستند. در آن دوران ما برای اینکه بتوانیم با این القائات وشبهات مبارزه کنیم باید فلسفه میخواندیم. مجبور بودیم. البته آقای بروجردی خواندن فلسفه را منع کرده بود.
*آقای بروجردی دلش با شما بود. او از روی تقیه فلسفه را ممنوع کرده بود.
- بله. آقای بروجردی دلش با ما بود. پیغامی هم که به علامه طباطبایی داده بود، نظرش این بود که کلاسهای فلسفه خیلی علنی نشود و در ضمن از حضور طلبههای ناپخته و کمظرفیت در کلاسهای فلسفی جلوگیری شود. آقای بروجردی معتقد بود طلبهای که ظرفیت خواندن فلسفه را نداشته باشد، معلوم نیست آخر و عاقبتش به کجا ختم میشود. آقای بروجردی میفرمودند که من هم فلسفه و حکمت خواندهام. سحرها میرفتیم پیش جهانگیرخان قشقایی در اصفهان، فلسفه و حکمت میخواندیم. امّا فعلا مصلحت نیست که در قم، تدریس فلسفه و حکمت علنی وفراگیر شود. البته بنده هم معتقدم که خواندن فلسفه و حکمت و منطق برای خیلیها دردسرآفرین است. ظرفیت بالایی میخواهد. ممکن است بعضی طلبهها ودانشجویان با خواندن فلسفه، غوره نشده مویز شوند. تبدیل به شراب شوند، مرحوم آقای مطهری فلسفه را پیش آقای طباطبایی خوانده بود. آقای طباطبایی سال 1324 شمسی به قم آمده بود. آقای بروجردی هم ظاهرا همین سال به قم آمد. همان وقت هم قرار بر این شد که یک پاسخی به القائات وشبهات مارکسیستها و ماتریالیستها داده شود. کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم حاصل همان دوران است. کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم متناش مال آقای طباطبایی است و حواشی آن متعلق به آقای مطهری است.
*درهمان زمان که شما و امثال آقای مطهری و علامه طباطبایی در تلاش بودید که به شبهات و القائات مارکسیستها و ماتریالیستها جواب بدهید، روحانیونی بودند که میگفتند ما با آیات قرآن واحادیث ائمه معصومین(ع) میتوانیم به جنگ ماتریالیستها و مارکسیستها برویم، نیازی به آموختن فلسفه وحکمت و منطق نیست. احادیث کافی است و پاسخگو. این دسته که آن زمان و این زمان به اخباریون مشهور هستند، در سالهای اخیر بویژه در دوره دولت نهم ودهم خیلی هم فعالتر شدند.
- این حرفی را که من به شما میزنم مال بیست و چند سال پیش است و من برای اولین بار آن را مطرح میکنم. یک آقای روحانی میگفت که من پیش پادشاه عربستان بودم. یک نفر از این استادهای دانشگاه آمده بود و به او میگفت که امروزه و در جهان پرتلاطم فعلی با حدیث نمیتوان به همه القائات وشبهات ضددینی وضداسلامی جواب داد. اجازه بدهید در دانشگاهها درس منطق را هم تدریس کنیم، تا استعدادهایی را برای پاسخگویی به شبهات ضداسلامی در میان جوانان تقویت کنیم. یک نفر از همین آخوندهایی که امروز «داعش» را تربیت کردهاند آنجا بود و گفت: منطق حرام است. (میدانید همین «ابن تمیمه» که تربیتکننده عبدالوهاب است و این داعش از زیر دست هر دوی اینها درآمده، او هم از اخباریهای اهل سنت است). آن آخوند اضافه کرد که بگوئید بروند صحیح بُخاری بخوانند. کسی که خدا را قبول ندارد، قرآن را قبول ندارد، پیامبر اسلام(ص) را قبول ندارد، با خواندن صحیح بخاری که یک کتاب روایت است که نمیتواند با فیلسوف ماتریالیست مقابله کند.
*آقای دکتر، اخباریون ایران هم همین حرفها را میزنند. منتهی به جای «صحیح بخاری» میگویند بحارالانوار مجلسی. اینها نیز میگویند فقط و فقط باید بحارالانوار را خواند و فلسفه و منطق و حکمت و هر علم جدیدی را ردّ میکنند، البته منهای علومی که به درد معالجات پزشکیشان میخورد.
- اینها دیگر زور است آقا... آدم وقتی افتاد در یک مسیر غلط دیگر میرود جلو. اینهایی هم که به عنوان داعش این جنایات را انجام میدهند، از اول که جانی نبودند. افتادند در این مسیر و خود را اصلاح نکردند و حرف حساب و منطق را از هیچکس نپذیرفتند. ننگ برگشت به سخن حق را نمیپذیرند. هر موضوعی یک ابزاری دارد. بنده آلان میتوانم با کسی که فلسفه غرب و فلسفه هگل خوانده به آسانی روبهرو شوم. نقض و نقد بکنم. اما امروزه برخی از طلاب و روحانیون اصلا نمیفهمند آنها چه میگویند تا بتوانند جوابش را بدهند. بنابراین فلسفه مرحوم آقای طباطبایی این طور بود. بعدها آقای طباطبایی مدتی درس را تعطیل کردند. بعدها کلاس ایشان نیمه مخفی شد. این اواخر مجموع شاگردان درس فلسفه آقای طباطبایی، 5، 6 نفر میشدند.
*اسامی آن 5، 6 نفر یادتان هست؟
- بله. آیتالله جوادی آملی، آیتالله حسنزاده آملی، آیتالله آقاشیخابراهیم امینی، همین آقای آقاشیخیحیی انصاری شیرازی که اخیرا مرحوم شد. بقیه یادم نیست.
*علامه طباطبایی از نظر شما چطور آدمی بود؟
- علامه طباطبایی فیلسوف بود، فقیه بود، مفسر بود. استاد اخلاق بود و محدث بود. مسلط به حدیث بود. در تمام وجودش اخلاق متجلی بود. هم استاد اخلاق نظری بود و هم استاد اخلاق عملی. ما یک جلساتی از سال 1339 در قم خدمت ایشان داشتیم. من سال 1336 شاگرد ایشان شدم. سال 1339 از ایشان اجازه گرفتم که در جلسات شبانه ایشان که مربوط به افرادی خاص بود شرکت کنم. این جلسات تا سال 1354 یا 1355 ادامه داشت. یک هفته پنجشنبه وجمعه بود و یک هفته فقط پنجشنبهها. دو هفته سهشب. تابستانها هم تعطیل بود. جلسات بسیار پرباری بود. اصلا وصف کردنی نیست. فراوان چیز آموختیم. هم اخلاقی وهم علمی، یک دوره توحید ومعاد را خواندیم. در همان جلسات شبانه عرفان خواندیم. برهان و شفا را خواندیم. سئوالات گوناگونی در سطح بالا مطرح میشد. تا سال 1356 که آقای طباطبایی به خاطر بیماری پارکینسون آمدند که بروند انگلیس برای مداوا، مرحوم شهید قدوسی به من تکلیف کرد که همراه آقای طباطبایی بروم انگلیس. بنده 15 روزی در لندن خدمت ایشان بودم. بعد از 15 روز من آمدم و آقای مطهری به جای بنده، همراه آقای طباطبایی ماندند. یک ماه هم آقای مطهری ماندند. آقای طباطبایی به حق انسان کامل و وارستهای بود. و من همین آلان هم با او زندگی میکنم. با طباطبایی زندگی میکنم. رفتار، گفتار، حرکات، لهجه ترکی ایشان و... اینها همه در ذهن من آنچنان نقش بسته که خیلیجاها او را در کنار خود میبینم. من سالهاست که در دانشگاه رفت و آمد دارم. از دانشگاه دکترا گرفتهام، استاد شدهام. آن نقش مرحوم طباطبایی در وجود من آن چنان تاثیر داشت که من نمیگویم، هیچ تحت تاثیر قرار نگرفتهام، ولی همچنان در ذهنم و خاطرهام بوده و هست که این زرق و برقها و این محیطها نمیتواند تاثیری در من بگذارد. خیلی در من تاثیر گذاشت.
* از آن پانزده روزی که در لندن همراه ایشان بودید، خاطره خاصی دارید؟
- این نکته هیچ وقت یادم نمیرود، مرحوم آقای طباطبایی وقتی داشت تفسیر المیزان را مینوشت، در جلداول المیزان یک مطلبی آورده بود که میشد به او اعتراض کنند که وی به معاد جسمانی معتقد نیست. در صورتی که آقای طباطبایی این چنین نبود. ما یک دوست روحانی داشتیم در دانشگاه. این آقای روحانی یک رساله کوچکی 60، 70 صفحهایی نوشت خیلی تند. خیلی تند. اسم رساله «حول المیزان» یعنی پیرامون المیزان بود. آنجا به آقای طباطبایی توهین کرد. گفت که این مکار است، حقهباز است و معتقد به معاد جسمانی قرآن نیست. به آقای طباطبایی کتاب را دادند و خواند. ایشان فرمود: دنیای علم است و هر کس هرچه میخواهد بنویسد. این آقای روحانی درجوانی سکته کرد و مرد. سال 45، 46 مرحوم شد. این خاطره در ذهن من بود، تا اینکه در لندن که به عنوان همراه ایشان بودم موقع را مغتنم شمردم و موضوع را مطرح کردم و گفتم: حاج آقا، فلان کس، در آن رسالهاش به شما اهانت کرد. الان هم از دنیا رفته. آیا میشود شما از گناهش بگذرید. فرمود: من همان وقت از او گذشتم و برای او طلب مغفرت کردم. یک بار دیگر به من فرمود که یک کسی نامهای به من نوشت و به برخی از مطالب من اعتراض کرد. بعدها یک نامه دیگر به من نوشت و عذرخواهی کرد. من به او نوشتم که من نه تنها از ایراد شما آزرده نشدم، بلکه بلند شدم و رفتم به حرم حضرت معصومه(س) و برای شما دعا کردم. از این نمونهها فراوان است آقا... فراوان است.... ولایت مرحوم آقای طباطبایی بینظیر بود. برای امیرالمومنین و امام حسین(ع) وقتی گریه میکرد تمام بدنش میلرزید. از آن چشمهای درشت ایشان قطرات اشک سرازیر میشد. در باب ولایت اهل بیت کمنظیر بود.
* آن ده، پانزده روزی که در لندن بودید، هیچ پیش آمد که نظر ایشان را درباره اروپا بپرسید؟
- عصر روز یکشنبهای بود که قرار بود من فردایش بیایم ایران و آقای مطهری به جای من میماند. ما رفتیم بیرون برای قدمزدن. کلید اتاق هتل ماند توی اتاق. آن زمانها، هتلداران کلید یدکی نداشتند. موقع برگشتن ما به مشکل خوردیم. دیدیم کلید مانده توی اتاق. من رفتم سراغ مسئول اطلاعات هتل. گفت: باید بروید سراغ پلیس. من رفتم به پلیس اطلاع دادم. گفت: برو من میآیم. پرسیدم: کی؟ گفت: 15 دقیقه دیگر. 15 دقیقه دیگر آمدند. دو تا پلیس آمدند. خیلی به آقای طباطبایی احترام کردند. گفتند: دو راه دارد. یا تا فردا صبر کنید تا کلیدساز بیاید و یا اجازه دهید در را بشکنیم و زبانه را در بیاوریم و شما هم خسارت بدهید. من به آقای طباطبایی گفتم چه کنیم؟ گفت: ما هرجا برویم بیشتر از خسارت خرجمان میشود. در راه بشکنند. در را شکستند و 17 پوند هم ما خسارت دادیم. موقع رفتن، پلیس خیلی به آقای طباطبایی احترام گذاشت. همان جا من به ایشان گفتم: حاج آقا شما در نوشتههایتان خیلی به اروپا تاختهاید. اگر قبلا آمده بودید و نظم و انضباط اینجا را دیده بودید، آیا اینقدر به اینها میتاختید. فرمود: نه. توجه میکنید. فرمود: نه. یعنی یک انصافی در این مرد عالی مقام بود و آنچه را که حق میدید، آن را درست میانگاشت و آنچه را که نادرست میدید، طرد میکرد. یک بار یادم هست، باز فرمود: اگر کسی بخواهد اسلام را در اروپا، در مغرب زمین معرفی کند، باید از طریق عرفان وارد شود، نه از طریق فقه. عرفان فراتر و جذابتر و ریشهدارتر از فقه است. فقه حق است. جای تردید نیست. آقای طباطبایی مثل ما با فقه زندگی میکرد. ولی معقتد بود که برای کسی که به نماز و طهارت و... اعتقادی ندارد، به زحمت میتوان به او اسلام را از طریق فقه معرفی کرد. با عرفان در وهله اول میشود طرف را جذب کرد.
تفسیر المیزان آقای طباطبایی بینظیر است. آقای مطهری فرموده بود که تفسیر المیزان را الان قدرش را نمیدانند، صد سال دیگر میفهمند آقای طباطبایی چه نوشته است. او به من میگفت: من هر وقت میخواهم منبر بروم از تفسیر المیزان خیلی استفاده میکنم. من حدود 13 جلد از 25 جلد تفسیر طنطاوی را خواندهام. تفسیر المیزان بسیار قویتر و غنیتر از تفسیر طنطاوی است. منسجمتر است. هر نکته را به جای خود میگوید و مینویسد. طباطبایی صاحب یک مکتب است. من این را یک بار به آقای آیتالله جوادی آملی گفتم. برخورد آقای طباطبایی با شاگردانش خیلی استثنایی بود. به هر اشکالی، با کمال دقت و حوصله جواب میداد. شاگرد دوست و شاگردپرور بود. برای شاگردانش دعا میکرد. شاگردانش را رفقای خود میدانست. ایرادات آنها را جواب میداد. میگفت ایراد سبک و سنگین، ضعیف و قوی ندارد. نباید گذاشت ایراد در ذهن شاگرد بماند. باید مشکلش حل شود. مرحوم طباطبایی بنیانگذار تفسیر در حوزه علمیه قم بود. اگر کسی در قم تفسیر قرآن میگفت؛ میگفتند بیسواد است. سواد را فقط در فقه و اصول میدانستند. درس تفسیر را در حوزهها راه انداخت. مرحوم آیتالله خویی در نجف، تفسیر البیان را شروع کرد. کتاب بسیار خوبی است. البته به گستردگی و عمق کار مرحوم آقای طباطبایی نیست. ولی کار خوب و روانی است. به او گفتند: شما به بحثهای فقهی و اصولی بپردازید. چرا تفسیر قرآن نوشتهاید؟ آقای خویی مجبور شد البیان را متوقف کرد و ادامه نداد. آقای طباطبایی از جان گذشتگی کرد. از مرجعیت گذشت و قرآن را تفسیر کرد. زندگی خود را برای تفسیر المیزان گذاشت.
* استنباط من این است که شما از علامه طباطبایی بیشترین تاثیر را گرفتهاید. به عبارت دیگر شما بیش از امام خمینی، از علامه طباطبایی تاثیر گرفتهاید. چرا؟
- همینطور است. الان عرض میکنم. چون بیست سال با ایشان همراه و محشور بودم. اولا امام خمینی آن وقتها خیلی ابهت داشت و نزدیک شدن به او برای ما سخت بود. این اواخر کمی نرمتر شده بود. امام خمینی را به خاطر انقلابیبودنش دوست داشتم. پای درسش هم بودم. اما ارتباط روحیام با علامه طباطبایی بیش از دیگران بود. به قول مولوی:
در ورای حق صحبت سالها
بازگو رمزی از آن خوشحالها
تا زمین و آسمان خندان شود
ابر و روح و دیده صد چندان شود
* * *
شمس تبریزی که نور مطلق است
آفتاب است او و انوار حق است
هر دو این بزرگواران برای من عزیز هستند. اما از کسی که بیست سال همراه بودهام، بیشتر تاثیر پذیرفتهام. بعد از انقلاب، من چون عضو شورای عالی فرهنگی بودم زیاد خدمت امام خمینی میرسیدم. اما آن رابطه استاد و شاگردی را نداشتم. علامه طباطبایی خیلی شاگردپرور بود. با سعه صدر و حوصله جواب سوالات ما را میداد. خیلی آرام. گاهی ما صدایمان بلند میشد، اما او آرامشش را به هم نمیزد و خیلی صمیمی جواب سوالات و اشکالات ما را میداد.
*دو تا سئوال مقدماتی دارم و بعد به سئوال اصلی میپردازم. بفرمائید مجموعاً چند سال در قم تحصیل کردید. از چه سالی تا چه سالی؟
- من از سال 1336 هجری شمسی تا سال 1345 که دبیر شدم، در قم تحصیل کردم. از سال 45 دیگر به دروس حوزوی نپرداختم. اما درسهای مرحوم آقای علامه طباطبایی بخصوص جلسات ویژه شبهای پنجشنبه و جمعه ایشان را شرکت میکردم.
* سئوال بعد من این است که مجموعاً چند سال شاگرد علامه طباطبایی بودید؟ چند سال همراه و همکار ایشان بودید؟
- من از سال 1336 تا سال 1355 حدود بیست سال شاگرد و همراه ایشان بودم.
* شما از شاگردان دروس فلسفه علامه طباطبایی محسوب میشوید، درسهایی را که شما نزد ایشان میخواندید شامل چه دروسی میشد؟
- درس اسفار بود. الهیات شفا بود. کتاب «نهایه الحکمه»، قبل از چاپش بود. تمهید قواعد ابن طرفه بود. برهان شفا بود. چهار جلد بحار بود. توحید و معاد بحار.
* فلسفه غرب هم پیش آقای طباطبایی خواندید؟
- نه. فلسفه غرب را من در دانشگاه خواندهام. اما برخی از مشکلات خود را از آقای طباطبایی میپرسیدیم. بخصوص در جلسات شبهای پنجشنبه، جمعه. بحثهای آزاد خیلی عمیق و مبنایی مطرح میشد. ما مسائل و مشکلات آن روز خودرا در ارتباط با فلسفه کانت، هگل،اگزیستالیست، ماتریالیست و مارکس و... را از ایشان میپرسیدیم. بخصوص وقتی بحث فلسفه اسلامی میشد علامه طباطبایی نظرات امثال مارکس و هگل و کانت و... را هم غور و بررسی میکرد. من از سال 1341 وارد دانشگاه شدم و سال 45لیسانس گرفتم. سال 46 فوق لیسانس شرکت کردم و بعد هم شدم عضو هیئت علمی دانشگاه و فلسفه غرب را هم میخواندم و هم تدریس میکردم. به تناسب این مطالب مطرح میشد. به خدمت ایشان عرض میکردیم حاجآقا فلسفه اسلامی این جور میگوید، فیلسوفان مغرب زمین اینطور میگویند. ایشان هم خیلی جوابهای فشرده به ما میدادند. جوابهای بسیار قانعکننده میداد. چون تسلطی که به فلسفه اسلامی داشت سبب شده بود که پاسخ سئوالهای ما را در فلسفه غرب هم واقعاً به خوبی بدهد. من از سال 46 رفتم توی متن فلسفه غرب. بعد هم که عضو هیئت علمی دانشگاه شدم سئوالات بیشتری از علامه طباطبایی میپرسیدیم.
* بعد از علامه طباطبایی، سئوالات خود را با چه کسی در میان میگذاشتید؟
- در دانشگاه تهران، گروه فلسفه دانشگاه تهران مشغول بودیم. از آقای دکتر یحیی مهدوی استاد فلسفه بیشتر سئوال میکردیم. من شاگرد مقطع دکتری فلسفه غرب آقای مهدوی بودم.
* نگاه علامه طباطبایی به مهدویت چه بود؟ وقتی شما از علامه طباطبایی درباره فلسفه مارکس و هگل وکانت و «اگزیستانسیالیسم» میپرسیدند، به شما نمیگفتند امام زمان(عج) میآیند و جواب همه این شبهات را میدهند؟ شما دعا کنید امام زمان(ع) بیایند و جواب این شبهات را بدهند و فلسفه اسلامی را در زمین جاری کنند؟
- نه خیر،آقا این چه حرفهایی است میزنند...
* خوب، الان رسماً این حرفها گفته میشود. خیلیها که مسئول رده بالا هم بودند و هستند از این حرفها میزنند.
- امام خمینی یک بار فرمودند که این انجمن حجتیهایها میگویند گناه بکنید تا امام زمان(عج) زودتر ظهور کنند.
*الان افرادی فراتر از انجمن حجتیه، این حرفها را میزنند.
- عوام هستند.عوام... من را عصبانی نکنید. خاطرات تلخ گذشته را به یاد من نیآورید. اینها بلایی بودند که به جان این انقلاب و کشور افتادند. آدم بیسواد، عوام، مدعی از این حرفها میزند. بعضیها میخواستند همین آدم را بعد از نواب اربعه، به عنوان نایب پنجمی معرفی کنند. این آقای احمدینژاد در آخرین جلسههای دوره دوم ریاست جمهوریاش در جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی، این آدم میگفت که بروید توی این کوچهها بگردید تا امام زمان را پیدا کنید. جلسهای که دو ساعت، دو ساعت و نیم بیشتر نبود و ما باید به مسائل مهم فرهنگی کشور میپرداختیم به ما میگفت بروید در کوچهها بگردید و امام زمان را پیدا کنید.
* این حرفها ضبط شده است؟
- نمیدانم. شاید دست آقای مخبر باشد. مخبر دزفولی. دبیر شورا است... آخرین جلسهاش این بود. به ما میگفت زیارت جامعه کبیره را بیاورید در شورا، روی جمله به جملهاش بحث بکنیم. بگذریم دیگه... مرا خسته نکنید. اینها کی هستند که بتوانند در باب امام زمان حرف بزنند. امام خمینی همان وقتها در جواب این افراد فرمودند: آمدیم امام زمان (عج) هزار سال دیگر ظهور نکرد.ما باید بگذاریم احکام اسلام روی زمین بماند؟ ما وظیفهمان چیست. ما وظیفه داریم احکام اسلام را اجرا کنیم. اسلام را نمیتوان گذاشت غریب بماند.مهدویت یک امر حق است. اما تعریف آن این تعاریفی نیست که امثال آقای احمدینژاد مطرح میکنند. مرحوم علامه طباطبایی هیچ وقت این عوام بازیها را نداشت. مثل همه علما در عین حال که نسبت به حضرت حجت (سلامالله علیه) بیشترین احترام را میگذاشت، امیدوار بود. امید به جامعه نمونه حضرت مهدی(عج) داشت. من درست یادم هست پنجاه سال پیش هم برخی عوام و برخی شیادها این حرفها را میزدند که بیائید دعا کنید تا امام زمان (عج) بیاید و کارها را درست کند. اینها حرفهای آدمهای نادان است.
* آن موقع این انحرافات در مهدویت را با علامه طباطبایی در میان میگذاشتند؟
- بله. آیتالله امینی خیلی وقتها از این دست سئوالات میکرد. سئوالات خیلی ریز میکرد. خیلی ریز وارد میشد. میپرسید. آقای طباطبایی هم مثل همه پاسخهای علمی و دینی که میداد، پاسخ میداد.
* وقتی آیتالله امینی سئوالات ریز درباره مهدویت را از علامه طباطبایی میپرسید، شما هم حضورداشتید و شاهد این سئوالات بودید؟
- بله. بله. نه یک جلسه، بلکه چندین جلسه. گاهی هم به شوخی میرسید. آقای امینی میفرمود که آقا، این امام زمان(عج) را آقایان سهمش را میگیرند و مصرف میکنند، اما به این پرسشهای ما پاسخ ندادند و نمیدهند. از این شوخیها...
* با آیتالله امینی مذاکرهای داشتهاید تا این سئوال و جوابهایش درباره مهدویت با علامه طباطبایی را جمعآوری کنند و کتاب کنند و منتشر کنند؟
- نه. متاسفانه قم کم میروم. اما هر وقت فرصتی بکنم و قم بروم میروم پشت سرایشان نماز مغرب و عشایی میخوانم و بعد از نماز، به یاد روزهای گذشته با ایشان گپی میزنیم. شاید این بار که دیدمشان، مطرح کنم. شاید این مصاحبه باعث شود تا این کتاب چاپ شود.
* اجازه بدهید یک سئوال هم در باره پایاننامههای دانشگاهی بکنم. شما بهتر میدانید که 99 در صد کارشناسان و عقلای جامعه معتقدند کنکور در ایران باید حذف شود چون این انگل تبدیل به یک مافیا در ایران شده است و باید ریشه کن شود. پایاننامهها هم دارد مثل مافیا و انگل کنکور تبدیل به یک معضل میشود. شما چه طرحی برای ریشهکنی موضوع فساد در پایاننامهها دارید؟
- بعضی از پایاننامهها را من دوبار و برخی را تا سه بار میخوانم. ایرادات آنها را میگیرم و به دانشجو میدهم تا برود رفع ایراد بکند و به او میگویم که اینها را میبری، رفع ایراد میکنی، قبل از جلسه دفاع، باید بیاوری من دوباره ببینم. بعد از اصلاحات وارد جلسه دفاع بشوی. حتی گاهی عبارات فارسی آنها را اصلاح میکنم. در کنار این مسائل باید دزدها را گرفت. من چند بار در وزارت علوم هشدار دادم که جلوی این ننگ فروش پایان نامه را بگیرید. میگویند قانونی برای جلوگیری از خرید و فروش پایاننامه نداریم. میگویم بروید به مجلس و قوه قضائیه و از آنها بخواهید این ننگ را از این جامعه بردارند. ننگ است برای نظام دانشگاهی ما که دانشجویش برود و پایاننامه بخرد. پایان نامه دزدی برای همه ننگ است، حتی برای نظام جمهوری اسلامی که نتواند جلوی این را بگیرد. من شخصاً برای پایاننامهها خیلی زحمت میکشم. خیلی وقت میگذارم.
* برویم به بخش سئوالات درباره امام خمینی. ازکجا و از چه تاریخی با امام خمینی آشنا شدید؟
- اولین ارتباط من باامام خمینی به گذشتهها برمیگردد. دوره حیات آقای بروجردی بود. من همراه با یکی از همدرسهایم رفتیم پشت سرایشان نماز بخوانیم در خانه محله یخچال قاضی توی حیاطشان. اقامه نماز جماعت. امام نمازشان را خیلی روان میخواندند. بدون اینکه اصرار بر مخرج حروف داشته باشند. خیلی غلیظ و شدید کلمات نماز را ادا نمیکردند. خیلی روان و طبیعی نماز خواند. از همان جا شیفته امام شدم. همان جا به آن رفیقم گفتم که ایشان واقعا آدم مخصوص است. بعد هم پای درسش رفتم. شاگردش شدم. حالا نمیخواهم خیلی درباره آن روزها و روزهای قبل از انقلاب و... صحبت کنم. بماند برای بعدها. در قدم به قدم این انقلاب بودم...
پنجم دی ماه سال 1360 بود که مرحوم حاج احمدآقا خمینی تلفن کرد که شما بیائید توی ستاد انقلاب فرهنگی. گفتم: من نمیخواهم کار اجرایی بکنم. علاقه به کار اجرایی ندارم. الان هم خوشم نمیآید. کار تحقیقی را دوست دارم. منتهی تکلیف کردند. قبول نمیکردم. حاج احمدآقا گفت: امام فرمودهاند،قبول کنید. گفتم: اطاعت میکنم. وظیفه میدانم. خلاصه کارها را رها کردم و آمدم توی ستاد انقلاب فرهنگی. آن روزها ما مستقر بودیم در خیابان شهید نجاتاللهی در ساختمان وزارت علوم. آمدیم آنجا. آمدن همان و درگیر مسائل دانشگاهی شدن همان. سالی چند بار میرفتیم خدمت امام خمینی.
* از آن دیدارها خاطره خاصی دارید؟
- یک روز رفته بودیم خدمت امام خمینی. مردم هم جمع شده بودند و شعار میدادند که ما منتظر خمینی هستیم. صدایشان میآمد از آن کوچه پائین تا بالا. ما با امام جلسه داشتیم. امام با اشاره به شعارهای مردم فرمود: ما باید فکرمان به تکلیفمان باشد. اینکه مردم چه میگویند، مهم نیست. الان همینهایی که دارند شعار میدهند، اگر یک روز همه اینها بگویند مثلا مرگ بر فلان، ما هیچ نباید اعتنا کنیم.
یک بار دیگر در جلسهای فرمودند که این دانشگاهها برای ما خیلی مهم است. جنگ دیر یا زود تمام میشود. ولی دانشگاهها مهم هستند. شما مراقب دانشگاهها باشید. برای همین سازمان سمت سال 1364 (تابستان 64)،با اعضای شورا خدمت ایشان رسیدیم. آن سال برای «سمت» امام خمینی یک میلیون تومان از سهم امام کمک کردند. ما «سمت» را با پول سهم امام(ع) تاسیس کردیم. این پول مایه برکت ما شد و از آن تاریخ تاکنون ما هیچگاه محتاج نشدهایم.
* یک سوال دیگر هم درباره عرفان و علامه طباطبایی دارم. اینکه فرموده بودند که بهترین راه تبلیغ دین اسلام، عرفان است و نه فقه. سوال من این است که برخی از روحانیون با عرفان مخالف هستند و میگویند ما چیزی فراتر از شریعت نداریم. نظر شما چیست؟
- بیخود میگویند. ما علاوه بر شریعت، عرفان هم داریم. من گفتگو هم کردهام. سالهاست در این فکر هستم و این کارهای اجرایی نمیگذارد. کتابی میخواهم منتشر کنم به نام عرفان اهل بیت. این را از دعاها، زیارتها، خطبههای نهجالبلاغه،کار کردهام. این یکی از دغدغههای جدی من است. حتی به دوستان تفکیکی مشهد پیغام دادم و با آقای سیدان هم مذاکره مستقیم داشتم. به ایشان گفتم: شما عرفان اهل بیت را قبول دارید؟ گفت: بله. گفتم: خوب، نظراتتان را به ما بدهید تا در این کتابی که میخواهیم منتشر کنیم، چاپ کنیم. قول مساعد داد. ما در این که عرفان اهل بیت داریم، در این هیچ تردیدی نیست. مناجات خمس عشر امام زینالعابدین(ع) که در مفاتیحالجنان هم آمده، نمونهای از عرفان اهل بیت(ع)است. صحیفه سجادیه تمام و کمال عرفان اسلامی است. مناجات شعبانیه. دعای کمیل. الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و ا نرا بصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک. خدایا کمال انقطاع به خودت به من بده. یعنی از همه چیز ببرم و به تو بپیوندم. و چشمان ما را روشن بکن که روشنی داشته باشد تا به تو نگاه کنم.چشم دل ما را روشن کن. هیچ کس نمیتواند منکر این بشود که ائمه(ع) عرفان داشتهاند. امیرالمومنین علی(ع) در نهجالبلاغه عرفان دارد. جملات گهربار عرفانی دارد. مخصوصا درباره خدا و توحید. سرتاسر روایات و دعاها و مناجاتهای ائمهاطهار(ع) عرفان است. کسی مگر میتواند منکر این نوع عرفان باشد. حتی فقهای بزرگ هم به عرفان معتقد بود. شهید ثانی اسرارالصلوه دارد. در این کتاب کلی مسائل عرفانی مطرح کرده. امام خمینی اسرارالصلوه دارند که به فارسی هم ترجمه شده است. آقامیرزا جواد آقا ملکی تبریزی هم اسرارالصلوه دارند. مرحوم فیض کاشانی هم فقیه بود و هم فیلسوف و هم اسرارالصلوه دارد. مثنوی مولوی بزرگترین ذخیره عرفانی مسلمانان است و 7 میلیون نسخه از این کتاب در آمریکا چاپ و به فروش رفته است. داستان موسی و شبان مولوی را برای هرکس بخوانی متحول میشود. غیرمسلمانها را متحول میکند، چه برسد به مسلمانها. امام خمینی با عرفانش در انقلاب پیروز شد. اگر امام خمینی فقط فقیه بود، این انقلاب اینقدر گسترش و گشایش نداشت. عرفان امام خمینی بود که این انقلاب را به نتیجه رساند. با عرفان بهتر از فقه میتوان به نتیجه رسید.
*یک سوال هم درباره انتشارات سمت بکنم. سازمان شما که دچار مشکل نیست؟ از دولت خواستهای دارید؟
- ما هیچ نیازی به دولت نداریم. حتی یک بار هم به دولت نگفتهایم که بودجه ما را اضافه کنند. هر چه دادند قبول میکنیم. درآمد ما از محل فروش کتابها است. بسیار هم ارزان میفروشیم. با نصف قیمت. زیر نصف قیمت. بخصوص کتابهای هنر ما بسیار بسیار ارزان است. تلاش ما این است که به دانشجویان کمک کنیم. فشار مالی به دانشجویان وارد نکنیم. من یک خاطرهای دارم از دوران بازگشایی دانشگاهها. یک باشگاه ورزشی را در شیراز به خوابگاه دانشجویان دختر تبدیل کرده بودند. پدر و مادر یکی از دختران این خوابگاه که از اهالی خنج لارستان بودند آمدند پیش من و شکایت کردند از وضع خوابگاه. من آن موقع رفته بودم بازدید از دانشگاه شیراز. دو هزار دانشجوی دختر در یک ورزشگاه زندگی میکردند و خوابگاه آنها شده بود. پدر و مادر این دختر به من گفتند که ما به خاطر انقلاب حاضر شدیم دخترمان وارد دانشگاه شود، اما حاضر نیستیم دخترمان وارد چنین فضایی شود. من همان جا با وزیر علوم صحبت کردم و او سریع اقدام کرد و یک خوابگاه مناسب برای دختران دانشجوی دانشگاه شیراز آماده شد. منظورم این است که من همیشه تلاش داشته و دارم به دانشجویان خدمت کنم و آنها را از فشار مشکلات تحصیلی خلاص کنم. همیشه حساب دخل و خرج دانشجو را میکنیم. الان اگر شما سری به کتابفروشی ما در خیابان ابوریحان جنب دانشگاه تهران بزنید، میتوانید از نزدیک در جریان کتابهای ارزان قیمت ما باشید و ببینید که دانشجویان چقدر از این کتابفروشی خرید میکنند. کتابهای سمت از همه جا ارزانتر است. با همین ارزان فروشی به برکت آن پول امام خمینی هیچ گاه نشده محتاج شویم. خیلی برکت داشت.
* حاج آقا، مجموعه مقالات خودتان را چرا منتشر نمیکنید؟
- فرصت نمیکنم. در آینده اگر فرصت بکنم این کار را خواهم کرد.
* خاطراتتان را چرا منتشر نمیکنید؟
- من از شورای انقلاب فرهنگی صدها خاطره دارم. یکی دوتایش را در همین مصاحبه گفتم. همین که آقای احمدینژاد گفت بروید کوچهها را بگردید و امام زمان را پیدا کنید و یا توصیه میکرد که در جلسات شورای انقلاب زیارت جامعه کبیره را بخوانیم درباره بند، بند آن صحبت کنیم. از این دست خاطرهها زیاد است. فرصت کنم خاطراتم را هم چاپ میکنم.
اوائلی که من وارد شورای انقلاب فرهنگی شدم، دوره ترورها بود. من با پاسدارم داشتیم از یکی از خیابانهای تهران عبور میکردیم. ناگهان دختر خانمی خودش را انداخت جلوی ماشین ما. راننده ما خیلی ماهرانه مانع از برخورد ماشین با آن دختر خانم شد. پاسدار همراه من، از اتومبیل پیاده شد و دختر خانم را سوار کردیم، تا به بیمارستان برسانیم. دختر خانم مانع شد و گفت: من قصد خودکشی داشتم. چون بیکار هستم. برادرم بیمار است و ما مشکلات مالی داریم. من آن خانم را به مرکز نشر دانشگاهی و خدمت آقای دکتر نصرالله پورجوادی معرفی کردم و ماوقع را گفتم. آقای پورجوادی آن خانم را استخدام کردند و بالطبع مشکلات مالی و خانوادگی آن خانم حل شد. تا این اواخر هم در مرکز نشر دانشگاهی استخدام بود و کار میکرد. از این دست خاطرات هم زیاد دارم. بعضیها میگفتند دانشگاهها را تا 40 سال نباید باز کنیم و باید بسته باشند.
* بعضیها کی بودند؟
- حالا بماند... از قم علیهالسلام بودند. از فضلای قم بودند.
* 40 سال دانشگاهها را ببندند که چی بشه؟ همه بروند حوزه درس بخوانند؟
- میگفتند دیگر...
* آن کس یا کسانی که این حرفها را میزدند، در قید حیات هستند؟
- بله. بله. امام خمینی فرمودند: با قدرت دانشگاهها را باز کنید. من از 6 صبح تا 12 شب برای بازگشایی دانشگاهها کار میکردم. در دبیرخانه شورا بودم. کار میکردم. سرفصلهای درسی را میدادیم. گاهی در روز 15 برنامه برای دانشگاهها مینوشتیم. حدود 40 هزار دانشجو فقط در علوم انسانی داشتیم. امام خمینی به بازگشایی دانشگاهها اصرار داشتند. خاطرات زیادی دارم. حالا خسته شدم. بگذارید برای بعد... انشاءالله اگر برسم خاطراتم را یک وقت منتشر میکنم.
* آیتالله بروجردی دلش با فلسفهخوانها بود، اما پیغامی به علامه طباطبایی داده بود و نظرش این بود که کلاسهای فلسفه خیلی علنی نشود و در ضمن از حضور طلبههای کم ظرفیت در کلاسهای فلسفه جلوگیری شود
* امام خمینی در سالهای قبل از انقلاب خیلی ابهت داشت. امام را به خاطر انقلابی بودنش دوست داشتم
*کسانیکه به نام مهدویت، خرافات ترویج میکنند عوام هستند،عوام...
* آیتالله امینی خیلی وقتها سئوالات ریز و دقیقی درباره مهدویت از علامه طباطبایی میکرد، علامه هم مثل همیشه پاسخهای علمی و دینی میداد
*اولین ارتباطم با امام خمینی در دوره حیات آقای بروجردی بود و در حیاط خانه محله یخچال قاضی پشت سر امام نماز خواندیم و از همان جا شیفته امام شدم و در قدم به قدم این انقلاب بودم
*امام خمینی با عرفانش در انقلاب پیروز شد، اگر امام خمینی فقط فقیه بود، این انقلاب اینقدر گسترش و گشایش نداشت
چه جمله قشنگی بود، بعد از مدتها برای پدر و مادرم دعا کردم
به راه راست برگرديم(روش پيامبر)
از فيلسوفان بنام و بزرگي هستند كه بايد بيشتر ازشون استفاده بشه
عمر پربركت داشته باشند انشالله
متاسفم که عدهای به نام دین همه ارزشهای والای اسلام رو کم رنگ می کنن!!
این بزرگان حتما باید به نسل جدید معرفی شوند.
حتما جوان امروزی مشتاقانه تحت تاثیر این بزرگان قرار میگیرد .
تشکر فراوان از انتخاب خدمتگذار.
به غير ايشان اكثر فقهاى بزرگ مخالف از مقدس اردبيلى گرفته تا شيخ انصارى ودر عصر ما آيات عظام ميلانى ، خويي ، شاهرودي،گلپايگانى و امروز بزرگانى همچون آيت الله وحيد خراسانى همه مخالف اين علم به اصطلاح عرفان و فلسفه هستند
حاج اقا احمدي
من از بروجردم حاج اقا مولانا اولين استادت در بستر بيماريست حالش زياد خوب نيست برايش دعا كنيد
می گفتند
من اعتقادی به بزرگنمایی ندارم و بیشتر واقع گرا هستم اما از نزدیک این آدم مومن و فرهیخته را می شناسم در عین تقوا بسیار با سواد و متواضع و ساده زیست هستند. باید او را بشناسید تا در مورد او قضاوتی صحیح داشته باشید.
به همراه یک نفر خدمت ایشان رسیدم. فردی که همراه من بود شخصیت آقای احمدی را نمی شناخت و شروع کرد به تمجید و تعریف از ایشان . من دقت کردم که آقای احمدی در عین حال که سعی میکرد به سخن این فرد گوش نکند، زیرلب دائم استغفرالله و اعوذبالله می گفت!
اعتقاد به کار کارشناسی نداشت