بخشهایی از این گفتوگو در پی میآید:
****
در روزهای اخیر محمدحسین متقی از دوستان محمد منتظری روایت کرده که دو هفته پیش از خروج شریعتی از ایران پیش او رفته و پیغام محمد منتظری را برای کمک به خروج زمینی و البته غیرقانونی رسانده است که شریعتی میگوید دو هفته بعد مراجعه کنید و قبل از موعد قرار هم از طریق مرز هوایی به صورت قانونی خارج میشود. چطور دکتر شریعتی این اطمینان را داشت که میتواند به صورت قانونی و بیدردسر از ایران خارج شود؟ درحالی که همسرش پوران شریعترضوی، در خاطرات خود گفته ظاهرا تا چهار روز قبل از سفر هنوز پاسپورت به دست مرحوم شریعتی نرسیده بود.
شریعتی اطمینان نداشته است و تا لحظه آخر نگران ممانعت از خروج بود. در واقع تنها موردی که امیدواری ایجاد کرد اشتباهی بود که در شناسنامه دکتر ایجاد شده و نام ایشان مزینانی ثبت شده بود، در حالی که در پروندههای ساواک و اداری نام ایشان شریعتی مزینانی ثبت شده بود (البته بعد از انقلاب یک افسر گذرنامه گفت که من متوجه این مساله شدم اما به ساواک اطلاع ندادم؛ هر چند درستی این ادعا روشن نیست).
آن زمان در ردیفهای ممنوعین، «شریعتی مزینانی» ممنوعالخروج بوده نه «مزینانی». حتی در مورد من و سارا هم سند وجود دارد. اولین بار من از کشور با نام «مزینانی» خارج شدم. من فرزند اول بودم و ارتباطات بیشتری با دوستان او داشتم و آن موقع با برخی از شاگردان دکتر در حسینیه ارشاد در تماس بودم که برایشان مشکل ایجاد شد و ممکن بود خود من هم دستگیر شوم. به همین دلیل بدون اینکه دیپلم ششم را بگیرم از ایران خارج شدم و دیپلمم را از آمریکا گرفتم. آن موقع فهمیدیم که من ممنوعالخروج نیستم. همین مساله در مادرم امیدواری ایجاد کرد که برای دریافت پاسپورت دکتر هم اقدام کنیم. در مجموع، احتمال میدهم که دو هفته قبل از سفر که آنها پیشنهاد خروج از مرز زمینی را به دکتر دادند، ایشان احتمال گرفتن پاسپورت را داده بود و این هم یکی از دلایلی است که شاید دکتر بر اساس آن، این پیشنهاد را رد کرده است. شریعتی مساله خروجش را با هیچ کس در میان نگذاشته بود و فقط خودش و مادرم در جریان بودند که احتمالا بتواند در آن تاریخ از ایران خارج شود. به هر حال بعد از خروج دکتر شریعتی از ایران که شایعه آن در شهر پیچید، ساواک با منزل تماس گرفت و پرسید که چطور از مرز خارج شده؟ که در تماس اول مادرم اظهار بیاطلاعی کرده بود و در تماس دوم به ساواک میگوید که ایشان به طور قانونی از ایران خارج شده است. جالب است که در تماس سوم با منزل، مامور ساواک (حسینزاده - عطاپور) به مادرم تسلیت گفته بود؛ یعنی دقیقا همان روزی که آن حادثه برایشان پیش آمد.
وقتی دکتر شریعتی در ساوتهمپتون انگلیس دچار عارضه میشود، چه کسانی تصمیم میگیرند او را با ویلچر به بیمارستان منتقل کنند؟ یعنی حالش چنان خوب بود که با ویلچر به بیمارستان منتقل شد؟ درباره ساعاتی که فرزندان شریعتی پیکر او را افتاده بر آستانه در میبینند و اقدامات بعدی و انتقال ایشان به بیمارستان بیشتر توضیح بدهید.
خانهای توسط پسردایی مادرم در شهر ساوتهمپتون اجاره شده بود تا دکتر شریعتی که برای تدریس در دانشگاه این شهر تقاضا داده بود، با خانواده در آن ساکن شوند. دکتر بعد از اینکه با فرزندانش که تازه از فرودگاه رسیده بودند صحبت میکند، در نیمههای شب به اتاقش در طبقه بالا میرود تا استراحت کند. صبح خانم فکوهی که میزبان بودند میبیند که دکتر در آستانه در افتاده است؛ طوری که بینی ایشان ضرب دیده بود. به بیمارستان زنگ میزند. در گزارش پزشکی قانونی آمده که ایشان در محل فوت کرده بود. اما در روز حادثه دختران ایشان که آنجا بودند دیدند که دکتر شریعتی را با ویلچر به بیمارستان منتقل کردند. کسی را که فوت کرده با ویلچر منتقل نمیکنند!
آن لحظه کسی متوجه نمیشود که دکتر شریعتی نفس میکشد و هنوز زنده است؟
نه. اینها را بررسی بیمارستان نشان میدهد. اما مساله این است که گزارش بیمارستان و نحوه انتقال ایشان تناقض دارد.
در توضیحاتی که به نقل از شما در سایت دکتر شریعتی منتشر شده، آمده که «بیمارستان ساوتهمپتون در پاسخ به استعلام مکتوب ما میگوید پرونده چنین شخصی (شریعتی) در آرشیو ما موجود نیست!» آیا کسی پیگیر این پرونده شد؟
در سفری که یکی، دو سال پیش سارا شریعتی به شهر ساوتهمپتون در جنوب انگلیس داشت، به بیمارستان رفت و درخواست کرد تا پرونده پزشکی شریعتی را ببیند. اما آنها گفتند در پروندههای ما چنین اسمی وجود ندارد. این هم موردی است که مشکوک به نظر میرسد. علت مراجعه به بیمارستان این بود که از نظر یکی از اطبایی که سارا شریعتی با او مشورت کرده بود، چند دلیلی که در گزارش پزشکی قانونی برای فوت آورده شده بود با هم همخوانی نداشتند. در آن زمان هنوز آنژیو در کار نبود و نمیتوانستند تشخیص قطعی بدهند و همانطور سرپایی دیدهاند. دکتر سروش گفتهاند دیدم که بدن دکتر را باز کردهاند. در حالی که ما وکیل گرفته بودیم و کنفدراسیون و انجمنهای اسلامی نیز همه خواسته بودند که شریعتی کالبدشکافی شود. در حالی که دوستانی مانند دکتر میناچی، ابراهیم یزدی و مادرم و ...، میخواستند دکتر را به صورت امانی به سوریه ببرند و گفتند که اگر درخواست کالبدشکافی کنیم ممکن است پیکر ایشان از دست ما خارج شود و دولت انگلیس آن را به دولت ایران تحویل دهد. حتی همان موقع اکیپی از نظامیها هم آمده بود که پیکر ایشان را ببرند.
تصمیم به دفن امانی پیکر شریعتی در سوریه چطور گرفته شد؟
تصمیم جمع این شد که دکتر را به سوریه ببرند. امام موسی صدر هم از دولت سوریه اجازه گرفت که در زینبیه به امانت سپرده شود. بحث دیگری هم بود که به عراق برود. آقای بنیصدر که پدرش هم در عراق دفن شده بود، پیشنهاد داد جنازه را به عراق ببریم. عدهای میگفتند ما باید با امام خمینی هماهنگ کنیم که ببینیم چه استقبالی صورت میگیرد.
چه کسانی؟
کسانی که با آیتالله خمینی در تماس بودند، میگفتند که باید ببینیم ایشان از این موضوع استقبال خوبی میکند یا نه. اما در همین زمان اطلاع دادند که این امکان از طریق آقا موسی صدر در سوریه وجود دارد. گاهی میبینم که به غلط گفته میشود چرا شریعتی وصیت کرد در زینبیه دفن شود! در حالی که وصیت شریعتی در نامهای که در آن از حسینیه ارشاد تعریف میکند، این بود که پشت تالار حسینیه ارشاد دفن شود. بردن شریعتی به سوریه به تصمیم خانواده و دوستان، با حالت مومیایی شده و امانتگذاری بود. تصمیم بر این شد که به صورت موقت و تا زمانی که اوضاع ایران مشخص شود پیکر ایشان را چند سالی به آنجا ببریم. برای همین شریعتی در آنجا دفن نشد، بلکه بدن مومیایی شده ایشان در تابوتی گذاشته شد و تابوت در یک مقبره نگهداری میشود.
کدام یک از دوستان شریعتی موافق انتقال پیکر ایشان به سوریه بودند؟
دوستان نهضت آزادی مانند یزدی و قطبزاده و صادق طباطبایی که با امام موسی صدر مرتبط بودند و ما از طریق این آقایان از نظرات آقا موسی صدر مطلع میشدیم.
قضیه انتقال ایشان به عراق به دلیل عدم همکاری و هماهنگی بود که منتفی شد؟
نه. در جلسهای که مربوط به این موضوع بود سیاسیون و رجال نشسته بودند و هر کس پیشنهادی میداد. در آنجا آقای بنیصدر هم پیشنهاد انتقال به عراق را داده بود. اما نهضتیها گفتند که این امکان در سوریه بیشتر فراهم است.
دولت سوریه آن موقع با طیف امام موسی صدر و انقلابیون ایران همراهی داشت؟
دولت سوریه با شیعیان لبنان رابطه خوبی داشت و به همین دلیل هم پذیرفت که جنازه در آنجا امانت باشد. شیعیان لبنان (امل) متحد دولت سوریه بودند.
کسانی که برای دفن دکتر شریعتی حاضر شدند هم به امام موسی صدر نزدیک بودند و هم به امام خمینی (ابراهیم یزدی، صادق طباطبایی، قطبزاده و ...). آیا این نشاندهنده نوعی صفبندی سیاسی بود؟
نه. ملاحظات سیاسی و صفبندی سیاسی در کار نبود. برخی از آنها مثل دکتر یزدی از دوستان قدیم دکتر شریعتی بودند. دکتر یزدی در سالهای ۴۰ تا ۴۲ که نهضت آزادی تشکیل شد از آمریکا به پاریس آمده بود. در آنجا دکتر شریعتی در جبهه ملی بود و تحلیل مشابه این دوستان را داشت که در ایران و خارج از آن باید نهضت آزادیبخشی تشکیل داد، چون معتقد بودند روش مبارزات قانونی و پارلمانی پس از کودتای ۲۸ مرداد و سرکوب نهضت مقاومت ملی دیگر جواب نمیدهد و بنابراین ما به حرکتی مکتبی (که ایدئولوژی داشته باشد)، انقلابی و متشکل نیاز داریم. در حالی که جبهه ملی ایدئولوژی نداشت. در نتیجه اینها به دنبال جبهه یا سازمانی آزادیبخش از نوع سازمان آزادیبخش فلسطین و یا الجزایر بودند. به همین دلیل میکوشیدند برای آموزش به مصر و فلسطین بروند. خود دکتر شریعتی هم به جای اسم نهضت آزادی میخواست نهضت آزادیبخش باشد اما مهندس بازرگان «بخش» را برداشت و گفت نهضت آزادی باشد.
به هر حال اینها از قدیم با دکتر دوست بودند. وقتی جریان شهادت شریعتی (به نظر ما) پیش آمد همه این دوستان جمع شدند؛ یعنی همه نیروهای سیاسی ایرانی، حتی غیرمذهبی مانند کنفدراسیونیها جمع شدند که چه باید کرد. چون دولت ایران اعلام کرده بود که شریعتی استاد دانشگاهی بوده که در خارج فوت کرده و پس از انتقال جنازه مراسمی برگزار میشود. این بود که همه جمع شدند و نظر دادند که چطور این توطئه رژیم خنثی شود. در اینجا بود که بحث کالبدشکافی پیش آمد و آقای میناچی گفتند میدانیم که رژیم دکتر را به شهادت رسانده و کالبدشکافی آن قدر هم مهم نیست؛ مهمتر این است که جنازه به دست رژیم نیفتد؛ بنابراین ما باید جنازه را سریعتر از اینجا ببریم، چون ممکن است توافقی که برای امانتگذاری با دولت سوریه انجام شده با گذشت زمان و فشار دولت ایران و رایزنیهای آن از بین برود. در نتیجه چند روز بعد از تظاهرات و تشییع که در لندن انجام دادیم به طرف دمشق راه افتادیم و مراسم امانتسپاری انجام شد و سپس، چهلم ایشان هم در لبنان برگزار شد و آنقدر بازتاب داشت که عرفات و بسیاری از انقلابیون آن موقع آمدند.
البته گاهی بین نزدیکان امام خمینی و نزدیکان آقا موسی صدر اختلاف نظرهایی وجود داشت. در پیام تسلیت اختلاف نظر بود که میگفتند پیامی که برای دکتر شریعتی از سوی آیتالله خمینی آمده انتظار انجمنهای اسلامی را برآورده نمیکند، چون در آن گفته شده بود که در فقدان دکتر شریعتی تسلیتهای زیادی به من رسید که نمیتوانم به همه پاسخ دهم. میگفتند این کافی نیست و باید اظهارنظر بیشتری میکردند. همینطور در روز چهلم شریعتی، مرحوم محمد منتظری که نماینده آیتالله خمینی برای جمعآوری وجوهات در خارج بود، به بیروت آمد. ایشان میگفت در مراسم باید عکس آیتالله خمینی باشد. مسئولان لبنانی موافقت نمیکردند. در نتیجه ایشان رفت و خودش عکس را چسباند به دیوار. به هر حال چنین اختلاف نظرهایی وجود داشت اما همه اینها در مراسم دکتر شریعتی حاضر بودند، چون دکتر شریعتی مورد اجماع اکثریت بود.
برای مومیایی کردن پیکر دکتر شریعتی چه مراحلی طی شد؟ چه کسانی هزینه آن را تامین کردند؟
برای اینکه بتوانیم در درازمدت جسد را نگه داریم و متلاشی نشود تصمیم گرفتیم مومیایی کردن انجام شود و در بیمارستان انجام شد. درباره جزئیات هزینهها کسانی چون مرحوم میناچی (و دکتر یزدی و ...) بیشتر در جریان بودند. اما در مجموع انتقال جسد و بلیتهای رفتوآمد ما و مومیایی شدن و مخارجی که وجود داشت را انجمنهای اسلامی و نیروهای سیاسی آن زمان تامین میکردند.
جنازه برای چند سال مومیایی شد؟
به لحاظ شرعی حداکثر تا ۵ سال میتوانیم جسد را امانتسپاری کنیم، از آن بیشتر باید دفن شود. بنابراین برای این مدت مومیایی شد و طبیعتا طی این مدت زمان پنج ساله باید تعیین تکلیف میشد.
برای بازگرداندن پیکر شریعتی تلاش کردید؟
بله، همیشه این خواست از طرف خانواده شریعتی وجود داشته است. من در سال ۶۰ یعنی ۴ سال پس از امانتگذاری ایشان رفتم و با مقامات سوریه مذاکره کردم. منتها آن موقع چون شرایط سیاسی در ایران مطلوب نبود در نتیجه انتقال ایشان منتفی شد و دکتر شریعتی آنجا ماندگار شد.
آن زمان چه ممانعتهایی برای انتقال ایشان مطرح بود؟
این کار باید در سال اول انقلاب انجام میشد. آن موقع دولت مهندس بازرگان روی کار بود و شرایط مناسبتر بود؛ ولی به دلیل درگیریها و تلاطمهای سیاسی آن موقع، این کار به تعویق افتاد و بعد هم دیگر شرایط انجام آن نبود. واقعیت این است که شریعتی همیشه در ایران مخالفینی داشته است، ولو اینکه علنی این مخالفت را ابراز نکنند.
یعنی درخواست و پیگیری از طریق خانواده انجام شد اما پاسخ منفی گرفتید؟ چه نهادی با این انتقال مخالفت کرد؟
ببینید! شریعتی یک موضوع خانوادگی نیست که ما بخواهیم صرفا خودمان اقدام کنیم. در دولت قبل هم پاسخ دادند که خود خانواده اقدام کند، مانند افراد معمولی که فوت میکنند و خانواده برای آنها مراسم برگزار میکند. در حالی که نام شریعتی با کل انقلاب ایران گره خورده و دولت ایران باید نسبت به آن مسئولیت بپذیرد، چون اگر پیکر ایشان وارد ایران شود مطمئنا مراسمی برگزار میشود و مردم جمع خواهند شد و تشییع خواهند کرد. دولت باید دستکم اجازه این کار را بدهد. شریعتی چهرهای تاریخی و هویتی برای ایران است و علیالقاعده، دولت ایران باید تقاضای انتقال پیکر را به دولت سوریه بدهد، مانند تقاضایی که افغانستان از ترکیه کرد تا سید جمالالدین افغانی را به آنها تحویل دهند و ترکیه هم موافقت کرد. در این مورد به خصوص حالا که خیلی از زمان ۵ ساله امانت سپری شده است، موضوع از حالت خانوادگی درآمده و باید ترتیبی داده شود تا تابوت و هر چه که باقی مانده است به ایران منتقل شود. اما شما میبینید که در مورد مرحوم میناچی که خودشان مالک و مسئول حسینیه ارشاد بودند و وصیت هم کرده بودند، اجازه دفن در حسینیه ارشاد داده نشد، چه برسد به دکتر شریعتی. در نتیجه اگرچه دکتر شریعتی از نظر رسمی شناخته شده و حتی خیابان و ایستگاه مترو و بیمارستان و...، به نام او زیاد است، اما از سوی رسانههای رسمی برخورد صادقانه و جامع و کامل با ایشان را نمیبینیم و همیشه تصویری گزینشی و خلاصه و سربسته از ایشان در سالگردها ارائه میکنند و حتی چند سال است که اجازه نمیدهند مراسم بزرگداشت رسمی برای ایشان برگزار کنیم.
یک بار هم ظاهرا در دوره اصلاحات پیگیر انجام این کار بودید که نشد.
نه، هیچ وقت. اصلا خانواده معتقد نیست که باید در این زمینه اقدامی کند. ما معتقدیم الان که دکتر شریعتی در آنجاست و از تمام ایران به زینبیه میروند و مقبره ایشان را میبینند، بیش از زمانی مورد توجه است که در حسینیه ارشاد یا سبزوار یا دانشگاه مشهد دفن شود. به همین دلیل ما هیچ وقت عجلهای نداشتیم که ایشان را به ایران بازگردانیم، مگر اینکه شرایط عمومی مطلوب فراهم شود، یعنی اگر دولت ایران مایل به این کار میبود و اجازه برگزاری مراسم شایسته برای ایشان را میداد، آن وقت ما هم به این انتقال تمایل داشتیم. در دوره اصلاحات هم نه از سوی خانواده بلکه در مجلس مطرح شد و نمایندگان سبزوار تلاش کردند این کار انجام شود و حتی بودجهای هم تصویب کردند تا دستکم مقبره ایشان را در آنجا مرمت و بازسازی کنند؛ اما هیچ کدام به نتیجه نرسید. چون عدهای هستند که نظرشان ذینفوذ است و اینها با انجام این کار مخالفند. مخالفتها هم هیچ وقت شفاف بیان نشده تا معلوم شود چه اشخاصی، در چه نهادهایی با این موضوع مخالفند. اما طبیعتا نهادهایی که محافظهکاران در آن دست بالا را دارند و قدرت بیشتری هم دارند، سهم بیشتری هم در این مخالفتها دارند. در مجموع، کل نظام هنوز موافقت خود را با این مساله اعلام نکرده است. ما هرگز شرایط مناسبی ندیدیم که بگوییم الان موقع مناسب برای انتقال پیکر شریعتی است.
در حال حاضر با وقوع جنگ سوریه، اطلاعی از سالم بودن مزار دکتر شریعتی دارید؟ چون تکفیریها حتی قصد تخریب حرم حضرت زینب را داشتند، اطلاعی دارید که تعرضی به مزار دکتر شریعتی شده یا نه؟
پیش از آغاز جنگ داخلی سوریه ما با دوستانمان در بنیاد شریعتی قرار گذاشتیم به آنجا برویم و خودمان با بودجه کسانی که به شریعتی علاقهمند هستند مقبره ایشان را بازسازی کنیم. متاسفانه آن اتاقی که تابوت شریعتی در آنجا نگهداری میشود با گذشت سالها خراب شده و تمیز و مرتب نیست، اما متاسفانه جنگ سوریه مانع از رفتن ما شد.
یک زمان هم بحث تعریض خیابان پشت این مقبره و تخریب آن پیش آمد و ما با دولت سوریه تماس گرفتیم و آنها به ما اطمینان خاطر دادند که قرار نیست این کار انجام شود. الان با وقوع جنگ هم آنجا اصلا امن نیست. زینبیه چند بار مورد حمله قرار گرفته است. البته مقبره شریعتی تخریب نشده و این حملهها بیشتر به نواحی اطراف حرم حضرت زینب صورت گرفته است. مقبره شریعتی که در قبرستان شیعیان قرار دارد به اندازه یک خیابان با حرم فاصله دارد. ما به مسئول قبرستان سپردیم تا مراقب مقبره باشد و مثلا در را باز و بسته کند. او خودش هم علاقهمند است و ما هم گهگاه کمکهایی به او میکردیم والان با وقوع جنگ چند وقتی است که رابطهمان قطع شده است.
به هر حال با این شرایط منفی که پیش آمده ضرورت انتقال پیکر شریعتی به ایران بیشتر مطرح میشود، اما این منوط به آن است که اولا اجازه داده شود تا ایشان طبق وصیت در حسینیه ارشاد دفن شود و دولت اگر تشویق نمیکند لااقل ممانعتی ایجاد نکند و بعد هم امکان برگزاری مراسم تشییع و خاکسپاری در شأن دکتر شریعتی فراهم شود.