صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۰۲ مهر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۱۶۰۸۹۶
تاریخ انتشار: ۳۸ : ۱۵ - ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۳
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

در ادامه مطلبی که روزنامه ابتکار روز یکشنبه با عنوان «حرف سیاسی نمی زنم آقا! من واقعا دلواپسم!» به قلم «امیر فضل الهی» چاپ کرد آمده است: جان مادرتان! اصلا بیاین کنسرت های قانونی را تعطیل کنید،نه اصلا بیایین خودتون آهنگسازی کنین، مثل همین کنسرت چند روز پیش تو شهر یزد که خوشبختانه به موقع احساس کردین که گروه، خواننده نمی خواد.

گفتین که خود سازها با مخاطبان حرف می زنن و ریختین داخل سالن و گفتین که آقا بدون خواننده بزن ما هم می... می شنویم ،بعد دیدین که اینایی که بلیت خریدن و اومدن تو سالن نشستن مثل کاربران «واتس آپ» بی دین تر از این هستن که فقط با ساز کارشون راه بیفته، خواننده هم می خوان، گفتین آقا جمع کنین. برین خونه ها تون!

اصلا بیایین من خودم برنامه های بعضی از این چهره های سیاسی را بهتون می دم برین نذارین سخنرانی کنن.هر وقت سید حسن خمینی برنامه داشت خودم خبرتون می کنم. خودم آدرس مجلس ختم فامیلای سید محمد خاتمی را بهتون می دم برین اونجا نذارین براش فاتحه بخونه. چه معنی داره این آدم راحت بیاد و بره مجلس ختم.پس ممنوع الخروجیش یعنی چی؟فقط خارج از کشور نمی تونه بره. اون که خودش زیاد اهل مسافرت نیست.گاهی وقتا به یزد یه سری به مادرش می زد( کلا لازمه حواستون بیشتر به یزد باشه).

همه این کارا را بکنین. اصلا بیاین دسته جمعی برین توخیابون و به بعضی از فیلم های روی پرده اعتراض کنین، بعد همگی بلند شین برین تو یه سینمای دیگه و فیلم ده نمکی راببینین. با اون بلیت هایی که دارین چند نفر می تونن برن تو و فیلم ببینن.اصلا این آدم یه جوری فیم می سازه که چند نفر بایه بلیت می تونن فیلماشو ببینن. از بچگی همیشه دغدغه اقشار آسیب پذیر را داشت.

همه این کارها را بکنین ولی جان مادرتان به واژه ها کار نداشته باشید! الان یک هفته است که با واژه «دلواپسی» تان زندگی برام نذاشتین.

همسرم رفته سبزی بخره دیر کرده پیامک می زنم که «کجایی؟ دلواپسم!» جواب میده « اون هشت سال کجا بودی؟» جواب می دم:«بابا ما الان سه ساله که ازدواج کردیم» جواب می ده: همش تقصیر توئه که منو هم سیاسی کردی.داشتم قرمه سبزی مو می پختم»

مادرم نصف شب زنگ زد و از خواب بیدارم کرد، گفت:« خواب بد دیدم، دلواپس شدم» بعد که خوابیدم، خواب دیدم که مادرم یه پلاکارد دستشه و وسط خیابون جلو عبور و مرور ماشین ها را گرفته. دلواپس شدم و از خواب پریدم تاصبح خوابم نبرد.

دیگه دلواپسی برادرام برای بچه هاشونو باور نمی کنم. فکر می کنم که می خوان برای انتخابات شورای روستامون کاندید بشن. خواهرم که دلواپس چیزی می شه، حس می کنم دنبال یه وام کلان می گرده. اصلا احساساتم نسبت به اطرافیان تغییر کرده. دلواپسم! منظوری ندارم واقعا دلواپسم! آقا به خدا دلواپسم. سیاسی نیستم.به کی بگم که واقعا دلواپسم.

آقا من برای خودم دلواپسم، حالیتون شد،خدایا چه خاکی تو سرم بریزم! .