صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۱۵۹۷۱۵
تاریخ انتشار: ۵۵ : ۱۱ - ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۳
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
اعتماد - بدون شك ستاره اسكندري يكي از تاثيرگذارترين و موفق‌ترين بازيگران تئاتر است؛ بازيگري كه عاشق تئاتر است و نسبت به آن هميشه احساس مسووليت مي‌كند. در سال‌هاي ابتدايي دهه 70 با بازي در نمايش‌هاي دانشجويي روي صحنه آمد و خوش درخشيد. حضور در نمايش‌هايي چون دندون طلا، سعادت لرزان مردمان تيره‌ روز، رمئو و ژوليت‌، شكار روباه، شب‌ هزار و يكم‌ او را به بازيگري مثال زدني بدل كرد. البته او در اين سال‌ها به دليل سياست‌هاي غلط در تئاتر بارها از اين حوزه دوري كرده و بيشتر در تلويزيون فعاليت كرده است. او بعد از شش سال دوري ازتئاتر با نمايش متفاوتي روي صحنه بازگشته كه حكايت سه زن عاشق است. همسر عباس دوران، ليلا اسفندياري و شهلا جاهد زنان عاشقي هستند كه زندگي‌شان به تصوير كشيده شده است. شهلا جاهد زني كه به اتهام قتل همسر ناصر محمد خاني (فوتباليست) اعدام شد وستاره اسكندري آن را بسيار تاثيرگذار اجرا كرده است و جاني دوباره بخشيده. به بهانه اجرا اين نمايش با او گفت‌وگويي انجام داديم.

حدود شش سال از آخرين اجرايي كه در تتاتر داشتيد مي‌گذرد. چه اتفاقي شما را به عنوان يك بازيگر حرفه‌يي تئاتر مجاب كرد كه مدت طولاني از تئاتر دور بمانيد؟

تئاتر در هر دوراني كار سختي بوده و پر از بودن‌ها و نبودن‌هاست. اما در دوران آقاي خاتمي نوعي شكوفايي در تئاتر اتفاق افتاد كه نسل جديدي پر از پويايي و خلاقيت را به تئاتر معرفي كرد. بعدها سياست تئاتر عوض شد و به سمت تهي شدن از انديشه پيش رفت. در آن سال‌ها دو كار بازگشت به خانه پدري نوشته عليرضا نادري و كارگرداني محسن عليخاني و بهمن بغداد به كارگرداني شبنم طلوعي را تمرين مي‌كرديم كه هر كدام حدود چهار پنج ماه زمان برد. اما هر دو در مرحله بازبيني متوقف شدند و هيچكس هم پاسخگوي اين جريانات نبود. آن زمان به دليل اعمال سلايق مختلف در تئاتر و نديده گرفتن تلاش‌هاي بي‌وقفه، نامه‌يي نوشتم و از دنياي تئاتر خداحافظي كردم. از آنجايي كه حرفه‌يي جز بازيگري نداشتم، فعاليتم را روي تصوير و تلويزيون متمركز كردم.

در اين سال‌ها فقط نمايش شكار روباه را كار كردم، آن هم به اين دليل كه شاگرد دكتر رفيعي بودم و همچنين كاري بود پر از مسائل اجتماعي و مسائلي كه به آن معتقدم و دوست‌شان دارم. در سال 90 آقاي پاكدل كاري به اسم عشق عاليجناب را به من پيشنهاد دادند كه در حين تمرين با بازبيني‌هاي متفاوتي روبه‌رو شد. سرانجام در جشنواره اجرا شد، اما از اجراي عمومي بازماند. در واكنش به اتفاقي كه براي اين كار افتاد، به عنوان كسي كه از تئاتر برخاسته و ريشه‌هايش از صحنه آب مي‌خورد، وظيفه خودم دانستم كه به تئاتر برگردم و در جهت خصوصي‌سازي تئاتر گام بردارم. احساس كردم در سني هستم كه بايد حق خودم را بگيرم و اگر به لحاظ دولتي از تئاتر حمايت نمي‌شود خودمان بايد بايستيم و از تئاتر حمايت كنيم.

بعد از نمايش 33 درصد نيل سايمون كه به عنوان تهيه‌كننده در كنار گروه حضور داشتيد ديگر تهيه‌كننده نبوديد و از آن تاريخ دو سال مي‌گذرد.
من دوست داشتم كه اين راه را ادامه بدهم اما با مشكل محدوديت سالن مواجه شدم و اين ساده‌انگاري من بود كه فكر مي‌كردم مي‌توانم يك‌تنه از يك جريان حمايت كنم. تئاتر 33 درصد نيل سايمون را در تابستان 91 اجرا كرديم و قرار بود چند ماه بعد از آن نمايش هم‌هوايي را روي صحنه ببريم، ولي سالن نداشتيم و كار به سال 93 كشيده شد.

كمبود سالن و شرايط سخت كار در تئاتر در تمام اين سال‌ها به عدم مديريت مناسب برمي‌گردد كه گلايه مشترك عده زيادي از هنرمندان و فارغ‌التحصيلان پشت در مانده تئاتر است. به عقيده من براي بازيگري مثل شما كه هميشه دغدغه تئاتر را داشته‌ايد، دوري از صحنه مثل سم مي‌ماند. اين فاصله طولاني و دوباره روي صحنه آمدن آمادگي مي‌خواهد. اين شرايط سخت نيست؟
سخت است اما اعتراض‌هاي من به شرايط موجود، هيچ گاه يك قهر شخصي يا فردي نبوده. بحث من اين است كه چطور مسوولان ما هيچ‌وقت متوجه نمي‌شوند و اعتراض‌هاي بازيگر متعهد را نديده مي‌گيرند و فكر مي‌كنند من يك مساله فردي دارم. مساله من اين است كه امروزه ارزش‌ها جابه‌جا شده‌اند. شما در تلويزيون چند بازي خوب پيدا مي‌كنيد؟ تلويزيوني كه 10 سال پيش در آن سريال‌هاي ماندگار داشتيم و امروز به جز معدود كارهاي خوب، عرصه توليد پخش برنامه‌هاي بنجل و بي‌ارزش شده است.

در اين غيبت‌ها و رفت و آمدها چقدر نگران بازي خودتان بوديد و نسبت به شخصيت حرفه‌يي خودتان احساس مسووليت مي‌كرديد؟ اينكه سعي كنيد هميشه خود را روي صحنه سرپا نگه داريد و همچنان موفق باشيد.
سال‌هاست كه به عنوان بازيگر تئاتر شناخته شده‌ام ولي در كارنامه تئاتري‌ام حدود 12 يا 13 اجرا در صحنه داشته‌ام كه تعداد كمي است. شايد دليل اينكه به عنوان يك بازيگر تئاتر مطرح هستم اين باشد كه به شدت نسبت به تئاتر احساس مسووليت دارم و حضور در تئاتر را براي خودم يك رسالت فرهنگي مي‌دانم. بنابراين سعي مي‌كنم از هيچ تلاشي فروگذار نكنم كه بتوانم خود را در حيطه بازيگري سرپا نگه دارم.

به نظر يكي از امتيازهاي بازيگري شما اين است كه محدود به يك گروه نبوده‌ايد و هيچگاه خود را محدود به يك نوع تفكر يا شيوه بازيگري نكرده‌ايد. اگر تمام نقش‌هايتان را كنار هم بگذاريم، نقش‌هاي متفاوتي مي‌بينيم كه هر كدام حس و حالي متعلق به خود دارند. آيا اين شيوه بازيگري و راهي كه در اين سال‌ها طي كرده‌ايد خودخواسته است؟
صددرصد اين طور بوده. من از آن دسته بازيگراني هستم كه از كليشه حذر دارم. يكي از دلايل نياز من به بازيگري اين است كه بتوانم در قالب آدم‌هاي مختلف زندگي كنم. اين تعدد زندگي در بازيگري را دوست دارم و دلم مي‌خواهد كه فقط ستاره اسكندري نباشم. بنابراين نه‌تنها در تئاتر، بلكه در تلويزيون هم سعي كردم چهره‌هاي متفاوتي را تجربه كنم. هميشه متفاوت‌ترين نقش‌ها را انتخاب كردم تا در يك قالب جديد خودم را پيدا كنم.

جريان محدود نشدن به يك گروه هم انتخاب خودتان بوده است؟
ما عضو گروهي به اسم «تئاتر زيتون» به سرپرستي محسن عليخاني بوديم كه در همان اوايل تشكيل گروه، سلايق مديريتي در تئاتر رخ داد و كارهاي ما متوقف ماند و گروه پراكنده شدند. بعد از آن بود كه با دكتر رفيعي همكاري كردم و هنوز هم اين همكاري ادامه دارد. اما كارهاي دكتر رفيعي آنقدر تنوع زيادي دارد كه هيچ گاه حضور مداوم در كارهاي ايشان، بازيگر را به ورطه تكرار نخواهد انداخت. من از اينكه با يك گروه ثابت كار كنم خوشحال خواهم شد، اما گروهي مثل دكتر رفيعي، تنوع و دوري از قالب‌هاي هميشگي را در برنامه كاري خود دارند. به طور كلي كار كردن در نمايش‌هاي خوب و همكاري با گروهي كه حرفي براي گفتن داشته باشد را دوست دارم و سعي مي‌كنم خودم را محدود نكنم. در اين سال‌ها پيشنهادهاي متعدد تئاتري داشتم اما هيچ كدام جذبم نكرده است به جز اتفاق هم‌هوايي.

بازي كردن نقش سه زن خاص كه در مركز داستان‌هايي بزرگ قرار دارند، هر بازيگري را وسوسه مي‌كند و شايد كسي بدش نيايد اين نقش‌ها به او پيشنهاد شود. پيش از اين يك بار در نمايش ديگري به زندگي شهلا جاهد پرداخت شده بود ولي در سينما هيچ گاه چنين موضوعاتي نبوده است. همين ويژگي متفاوت بودن سوژه باعث شد كه جذب اين نمايش بشويد؟
يكي از جذابيت‌هاي اين كار براي من قرار گرفتن سه زن در كنار يكديگر در بستر عشق است. اگر پايه و اساس درام روي قتل قرار داشت شايد برايم چندان جاذبه ايجاد نمي‌كرد، اما اينجا قتل و جنايت در حاشيه است و مضمون محوري نمايش، عشقي است كه از زاويه نگاه سه زن روايت مي‌شود. شهلا جاهد هم يكي از اين سه زن و شايد مشهورترين آنهاست، اما اهميت او در نمايشنامه به اعتبار عاشق بودنش است نه قاتل بودنش. جذابيت ديگري كه اين نمايش براي من داشت، تم اجتماعي آن بود. براي من كه شرايط جامعه در دوران جنگ و بمباران را از نزديك لمس كرده‌ام، بستر اجتماعي اين نمايش تداعي‌كننده مسيري است كه جامعه ايران در 30 سال گذشته طي كرده است.

برايم خيلي جالب است كه مهين صدري نويسنده اين نمايش توانسته بستر اجتماعي كار را تا اين اندازه واقعي و ملموس طراحي كند و شخصيت‌هايي بسازد كه مستقيم از قلب زندگي واقعي آمده‌اند. انگار منم كه در روزهاي پرآشوب دهه 60 زندگي مي‌كنم و هر بار با آمدن جسد شهيدي تازه يا خبر اصابت موشك به خانه‌يي ديگر، به هم مي‌ريزم. گاهي موقع خواندن متن، به حال و هواي مدرسه سفر مي‌كردم و گاهي تكه‌هايي از زندگي‌ام از مقابل چشمانم مي‌گذشت.

به نظرم اين نقش جزو نقش‌هايي است كه مدت‌ها منتظرش بوده‌ايد. چون لااقل در چند سال اخير نقشي نداشته‌ايد كه تا اين اندازه به واقعيت‌هاي اجتماعي نزديك باشد.

دقيقا همين طور است. در اين سال‌ها اغلب كارهايي كه با داعيه اجتماعي بودن ساخته شده‌اند، براي من جعلي و سطح پايين جلوه كرده‌اند، چون پر از شعار و فريب و قهرمان‌سازي بيهوده‌اند. اما وقتي نخستين بار اين متن را خواندم باورم نمي‌شد كه پس از سال‌ها انتظار، نقشي به من پيشنهاد شده كه از هرگونه شعارزدگي و قهرمان‌سازي خالي است. حتي اتفاقات سال‌هاي گذشته هم در نمايش به گونه‌يي روايت مي‌شود كه كاملا به واقعيت پايبند است و سعي نمي‌كند از آن جريان استفاده ابزاري كند.

از اول قرار بود شما نقش شهلا جاهد را بازي كنيد؟

بله. وقتي متن را خواندم، به نظرم رسيد كه هر سه نقش جاذبه‌هاي زيادي دارند، اما به دليل سال‌ها دوري من از تئاتر، ترجيح دادم نقشي را به عهده بگيرم كه مجال برون‌ريزي بيشتري برايم فراهم كند. بعد از اين همه سال آنقدر حرف و عشق و اعتراض در وجودم ذخيره شده بود كه دنبال فرصتي براي بيرون ريختن درونياتم مي‌گشتم و نقش شهلا جاهد به من فرصت مي‌داد كه روي صحنه همه انرژي‌ام را تخليه كنم.

پيش از خواندن متن، چقدر شهلا جاهد را مي‌شناختيد؟ درباره‌اش چه چيزهايي خوانده بوديد و شنيده بوديد؟

حدود هشت سال پيش مهناز افضلي مستندي ساخت به اسم كارت قرمز كه در خانه سينما اكران شد. من وقتي فيلم را ديدم خيلي تحت تاثير قرار گرفتم. به عنوان يك پرسپوليسي قديمي كه ناصر محمدخاني را دوست داشتم و دوستدار جدي فوتبال بودم، نمي‌توانستم تماشاي كارت قرمز را از دست بدهم و ضمنا كم و بيش با سير پرونده و ماجراي پرفراز و نشيب شهلا جاهد و ناصر محمدخاني هم آشنا بودم. موقع تماشاي كارت قرمز، برايم جالب بود كه يك زن عامي مثل شهلا جاهد، چطور مي‌تواند دوربين را تا اين اندازه بشناسد و ويژگي‌هاي حرف زدن و حركت كردن در مقابل دوربين را بلد باشد. چنان هوشمندانه در برابر دوربين حركت مي‌كرد و حرف مي زد و نگاه مي‌كرد كه با خودم فكر كردم اين زن بايد هنرپيشه مي‌شد! بعد از آن برخوردي با شهلا جاهد نداشتم، اما گاهي در روزنامه‌ها خبرهاي مربوط به دادگاه او را تعقيب مي‌كردم تا جايي كه اعدام شد و قصه‌اش به سر رسيد. البته اعدامش مرا متاثر كرد، اما نه به خاطر شخص او. كلا هر انساني كه اعدام مي‌شود مرگش براي من متاثركننده و غم‌انگيز است، جز قاچاقچي‌هاي مواد مخدر و متجاوزان.

براي اعدام شهلا جاهد هم متاسف شدم، ولي ديگر به او فكر نمي‌كردم تا دو سه سال پيش كه موضوع اين نمايش پيش آمد. آن زمان هنوز حرفي از كار ساناز بيان نبود. من حس كردم چقدر دلم مي‌خواهد نقش شهلا جاهد را بازي كنم و اين تمايل براي خودم هم جالب بود، چون من 180درجه با شهلا جاهد فرق دارم. هم از لحاظ اعتقادات و سبك زندگي و هم از نظر روحيه و شيوه فكر كردن و عمل كردن. حتي رفتار او را تاييد هم نمي‌كنم و آن منظر را دوست ندارم و به همين دليل هم از اينكه اسمش را در اين نمايش قهرمان بگذارم پرهيز مي‌كنم. اما به عنوان يك شخصيت برايم جذاب است. به خاطر عصيان و سرسختي‌اش و به خاطر ايستادگي‌اش در عشق. به نظرم اتفاق بزرگ و كم‌نظيري است كه يك زن با همه وجودش پاي عشق و علاقه‌اش مي‌ايستد. ضمن اينكه اين شخصيت نوعي رازآلودگي دارد كه هنوز هم نمي‌توانم باور كنم كه او قاتل است. با اينكه حكمش صادر شده و شواهد عليه او بودند اما من در عمق وجودم احساس مي‌كنم شهلا جاهد متهم پرونده‌يي است كه سراسرش را ابهام و رازآلودگي فراگرفته است.

اين رازآلودگي را در بازي‌تان هم تاثير داديد و نقش را با كيفيتي مبهم و رمزآلود بازي كرديد. شخصيت شهلا جاهد با بازي شما زني است كه آرايشگري مي‌كند و قدري شيطنت هم دارد و نمي‌توان به راحتي باور كرد كه اين زن وارد يك زندگي ديگر شده باشد و همسر مرد مورد علاقه‌اش را بي‌رحمانه كشته باشد و زماني كه به پايان اجرا نزديك مي‌شويم بازي شما طوري است كه تماشاگر دلش به حال شهلا مي‌سوزد.
بله، دليلش همين كيفيت مبهم و آلودگي‌هايي است كه شخصيت شهلا را در هاله‌يي از ابهام و دوگانگي فرو برده است. به نظرم اتفاقي كه براي او افتاد يك اتفاق معمولي نبود. نه عشقش يك عشق ممنوعه عادي بود و نه زندگي و مرگش شبيه آدم‌هاي اطرافش بود. خوب يا بد، پديده‌يي بود كه در هر دوره‌يي فقط يك بار شكل مي‌گيرد.

هميشه براي كارهايتان ايده داريد و براي تكامل نقش تلاش مي‌كنيد. وقتي قرار شد نقش شهلا جاهد را بازي كنيد چقدر سراغ منابع و اطلاعات موجود رفتيد و به چه سندها و روايت‌هايي متكي بوديد؟
وقتي قرار شد اين نقش را بازي كنم، نخستين كاري كه كردم اين بود كه ديگر سراغ شهلا جاهد نرفتم. دليلش تجربه من در سريال نرگس بود. وقتي پوپك گلدره عزيز تصادف كرد و قرار شد من نقش پوپك را ادامه بدهم، به من گفتند كه بيا و راش‌هاي بازي پوپك را ببين. من اين كار را نكردم، چون اولا حالم بد مي‌شد و ثانيا مي‌ترسيدم كه تحت تاثير سبك بازي او، بازي خودم هم از يادم برود و نقش را به شكلي دوگانه بازي كنم. واقعا هم سعي كردم كار خودم را بكنم، چون شخصيت نرگس در متن به قدري كامل و پرجزييات بود كه لزومي نداشت از بازي يك بازيگر ديگر تقليد كنم و كافي بود طبق متن جلو بروم. خوشبختانه اين اتفاق افتاد و مردم بعد از يكي، دو قسمت آنقدر راحت و پذيرا برخورد كردند كه انگار از اول اين نقش را خود من بازي كرده بودم.

با اين تجربه، وقتي صحبت نقش شهلا جاهد پيش آمد تصميم گرفتم اصلا درباره‌اش تحقيق نكنم و مطالبي را كه درباره‌اش نوشته مي‌شود، نخوانم. اين را هم در نظر بگيريد كه اين كار خيلي سخت بود چون دو، سه سال پيش موضوع شهلا جاهد داغ بود و رسانه‌ها دائم درباره‌اش مطلب چاپ مي‌كردند. ضمن اينكه متن مهين صدري آنقدر غني و كامل بود كه ترجيح دادم فقط به آن اتكا كنم. جالب است كه الان پس از چند شب اجرا، گاهي تماشاگران به من مي‌گويند چقدر بازي‌ات شبيه رفتار واقعي شهلا در دادگاه است در حالي كه من قصدي براي بازسازي حركات او نداشتم اما به طور طبيعي رفتار چنين شخصيتي همان‌گونه مي‌شود كه در بازي من شده است. خيلي دوست دارم مهناز افضلي به عنوان كسي كه بيشترين تماس را با شهلا داشته است، بيايد و نمايش ما را ببيند و درباره بازي‌ام نظرش را بگويد.

پس اسم اين نمايش را نبايد بگذاريم تئاتر مستند...
اصلا بخشي از اين كار تخيلات مهين صدري است. مثلا كودكي شخصيت يا فضاي صحنه اعدام هيچ ربطي به واقعيت ندارد. طراحي صحنه، گريم، فضاسازي‌ها و حتي نحوه بيان و روايت كاملا اصيل و متكي بر خيال‌پردازي نويسنده و كارگردان است. بيشتر حالت يك تئاتر مفهومي را دارد كه قسمت‌هايي از داستانش از شخصيت‌هايي واقعي وام گرفته شده است. ما سعي كرديم درباره هيچ شخصيتي قضاوتي نكنيم. البته به جز شهيد دوران كه واقعا كار بزرگي براي اين مملكت كرد و نمي‌توان نسبت به او بي‌تفاوت ماند.

مخاطبان هم از نزديك با شهلا جاهد برخورد نداشته‌اند و به اين ترتيب شما مي‌توانيد شخصيت دراماتيك مورد نظرتان را بدون درگير شدن با شمايل واقعي او بسازيد.
بله، اصلا مهم نيست كه من شبيه شهلا باشم يا نباشم. اينكه مي‌گويم دوست دارم مهناز افضلي بيايد و كار را ببيند، به اين دليل نيست كه درباره شباهت بازي‌ام با شهلاي واقعي نظر بدهد، اتفاقا دوست دارم درباره برداشت و نگاه متفاوتي كه از اين شخصيت داشته‌ايم نظر او را بپرسم. قرار نيست من شهلا جاهد را روي صحنه بياورم. كار من اين است كه يك عشق را از كودكي تا مرگ تصوير كنم. مهم اين است كه خوانش من از اين شخصيت، بتواند تماشاگران اين نمايش را تحت تاثير قرار دهد. گاهي در واكنش تماشاگران و نقدهايي كه اينجا و آنجا مي‌نويسند، نكته‌هايي مي‌بينم كه برايم خيلي باارزش است. چون تماشاگران عادي گاه مفاهيمي را از دل كار بيرون مي‌كشند كه بسيار ظريف است و آدم خوشحال مي‌شود كه چنين جزيياتي توسط مخاطبانش درك مي‌شود.

در صحبت‌هايتان گفتيد كه خيلي تحت تاثير اين نقش بوديد و شخصيت شهلا رويتان تاثير عميقي گذاشته است.
اين نمايش كلا فضايي سنگين دارد. آدم در چاه عميقي از احساسات و افكار سقوط مي‌كند كه خيلي سنگين‌ هستند. بعد از 20 سال تجربه بازيگري، تصورم اين بود كه بازيگري تكنيكي هستم و ديگر تحت تاثير نقش قرار نمي‌گيرم اما اين كار نشان داد كه من اشتباه مي‌كردم. زندگي و سرنوشت هر سه شخصيت اين نمايش چنان سنگين و غمناك است كه همه فكر و ذهنم را درگير كرده است. دلم مي‌خواهد وقتي اين كار تمام شد، به جايي بروم كه هيچ نشاني از اين شخصيت‌ها نباشد. اين كار من را به نوعي پوچي نزديك مي‌كند و ذهنم را با ارزش‌هايي مواجه مي‌كند كه برايم قابل درك نيستند. اين روزها خيلي به شهيدان گمنام فكر مي‌كنم، به بچه‌هاي آبادان و خرمشهر، به كساني كه جان‌شان را دادند ولي كسي به يادشان نمي‌آورد.