صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۱۵۷۶۹۲
تاریخ انتشار: ۵۷ : ۱۶ - ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۳
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

 
فاطمه مطیع، زنی که 20 سال به اتهام قتل پشت میله‌های زندان بود چند ماه قبل سرانجام آزاد شد. او که به قدیمی‌ترین زندانی زن مشهور است در این مدت با زندانیان معروفی مثل شهلا جاهد، کبری رحمان‌پور و ریحانه جباری هم‌بند بود. او روز گذشته وقتی فهمید حکم قصاص ریحانه تایید شده و قرار است او به زودی اعدام شود در نامه‌ای از خانواده مقتول درخواست کرد به جوانی ریحانه رحم کنند و او را ببخشند.

به گزارش روزنامه اعتماد، نامه فاطمه این طور شروع شده است: « زیر تیغ یعنی هرشب قبل از خواب گره‌های طنابی را بشماری که نمیدانی فردا قرار است گلویت را بفشارد یا دوروز بعد. زیر تیغ یعنی سایه سنگین مرگ حتی در خواب هم رهایت نکند یعنی به فردا که فکر می‌کنی نام خودت را روی سنگ ببینی و تنت مور مور بشود از سردی گوری که دهان گشوده به بلعیدنت».

قدیمی‌ترین زندانی زن در ادامه درباره آشنایی‌اش با ریحانه نوشته است: «ریحانه را وقتی شناختم که همین جا ایستاده بودم به انتظار مرگ. زیر تیغ. آرام بود و کمتر می‌شد حرف زدنش را ببینی. از درگیری و بحث و جدل‌های بین زندانی‌ها فرار می‌کرد و میان آن همه غم و رنج و دلتنگی و اسیری، مهربانی می‌کرد. نه می‌خواهم فرشته‌ای بتراشم از دختری که برای قاتل بودن زیادی کوچک و مهربان بوده و نه به حواشی پرونده کاری دارم وقتی آنقدر حاشیه دارد که از قاضی و بازپرس تا هر دو خانواده خودشان هم معترفند به پیچیدگی‌های موضوع.»

در ادامه این نامه آمده است: «من، فاطمه مطیع، قدیمی‌ترین زنی که در زندان با ریحانه هم‌بند بودم امروز فقط می‌خواهم بگویم زیر تیغ بودن چقدر درد دارد. 20 سال از عمرم به انتظار مرگ گذشت؛ انتظاری که برای من در پایان زندگی بود اما چه فرق می کرد دیگر، وقتی 62 سالگی فرصتی نیست برای آغاز، برای زندگی، برای نفس کشیدن در آغوش مادری که دیگر ندارم. ریحانه‌ای که در زندان به آرامش و متانت و مهربانی می‌شناختیم خطاکار بود نه مجرمی خطرناک. کدام‌مان می‌توانیم ادعا کنیم در 19 سالگی عاقل و بالغ و کاردرست بوده‌ایم؟!»

قدیمی‌ترین زندانی زن در ادامه این نامه خطاب به شاکیان ریحانه نوشته است: «خانواده محترم سربندی! ریحانه هفت سال اوج جوانی‌اش را پشت میله‌ها و زیر سایه مرگ نفس کشیده. هفت سال جوانی، چشم در چشم مرگ، کم از مردن ندارد.

من شب ها و روزهای پژمردن این ریحان را بین دیوارهای بلند زندان دیده‌ام. دل سوزانده‌ام برای جوانی دختری که می‌توانست دختر و خواهر هر کدام‌مان باشد. دختری که شبیه خیلی دیگر از دخترها و زن‌های پشت میله‌ها قربانی بود، خطاکار بود اما خطرناک و مجرم و جانی نه. باید به زندان زنان رفته باشید تا رنگ و بوی معصومیت و مظلومیت را در چهره بسیاری از همین دخترها ببینید.

قربانی شرایط یا اشتباهات شدن برای هرکسی ممکن است اتفاق بیفتد. 19 ساله هم که باشی خیلی احتمال‌ها بیشتر هم می شود. ریحانه دختر بدی نبود. خلافکار و مخل آرامش و امنیت نبود. آرام و مهربان و غمگین بود. خطایش را پذیرفته بود و بی قراری نمی‌کرد. همه دوستش داشتیم. آن طرف میله‌ها هیچ کس از دختر 19 ساله‌ای که مهر قاتل بر پیشانی‌اش خورده بود نمی ترسید چون مهربانی‌اش را باور داشتیم. چون بهتر از آدم‌های این طرف می‌دانستیم که فاصله گناهکار و بی‌گناه یک لحظه است؛ یک اشتباه. یک بی‌فکری.»

فاطمه مطیع در ادامه نامه‌اش با خانواده سربندی ابراز همدردی کرده و نوشته است: «درد و رنجی را که بر شما رفته می‌شود تصور کرد.

بیست سال زندگی در یک سلول قدرت تخیل و تصور آدم را بالامی برد. یاد می‌گیری درخت‌ها را تصور کنی. بوی بهار را. باران را. شلوغی و همهمه مردم در خیابان‌ها را. یاد می‌گیری خیلی چیزها را درک کنی بی آنکه تجربه کرده باشی. هرچند درک داغی که از دست دادن پدر و برادر و فرزند بر دل آدم می‌گذارد چندان هم سخت نیست؛ آن هم در چنین شرایطی و با این همه حاشیه دردناک. اما بیست سال تماشای دنیا از دریچه زندان به من آموخته که حتی مرگ آسان‌تر است از قفس.

ریحانه هفت سال طلایی زندگی‌اش را تاوان داده؛ تاوان خطای خودش. بخشیدنش جز آرامش برای دل‌های شما چه می‌تواند داشته باشد؟ یک عمر شک و تردید که اگر بی‌گناه بالای دار رفته باشد را می‌توانید تحمل کنید؟

ریحانه را به خدا واگذار کنید؛ خدایی که من در عمر 62 ساله ام بارها به چشم دیده‌ام که جای حق نشسته. حق خودتان را به خودش واگذارید و یک عمر در شک زندگی نکنید. ببینید اگر ریحانه هفته قبل تمام می‌شد حالا رنج شما تمام شده بود؟! آبرو و حرمتی که با خون به دست بیاید درد دارد.

خودش درد است. رنج است. با بخشش ریحانه محق بودن خودتان را نشان می‌دهید و بی‌گناهی پدر مرحوم‌تان. شما را به خدا لحظه‌ای از بیرون به ماجرا نگاه کنید. به دختر 19ساله‌ای که حالا 26 ساله است و زیر تیغ هرشب گره‌های طناب را می‌شمارد...»