صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۱۵۶۲۱۴
تاریخ انتشار: ۰۹ : ۰۹ - ۲۴ فروردين ۱۳۹۳
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
 
شهر پر از دستفروش شده. آدم تو ماشین خودش هم آسایش نداره. انگار یه نوار ضبط‌شده میاد و جلوی گوش آدم می‌خونه. کم مونده ماشین لباسشویی و یخچال بیارن بفروشن. این را مسافر زن میانسال داخل مترو می‌گوید. اما گوش دستفروش‌ها به حرف‌هایش بدهکار نیست. هر کدام کار خودشان را می‌کنند. وقتی نگاهشان می‌کنی خستگی از سرورویشان می‌بارد اما همچنان ادامه می‌دهند. جوابشان تنها یک کلمه است. «مجبوریم»

بلندگوی مترو به مسافران هشدار می‌دهد برای حفظ آرامش خودشان هم که شده از دستفروشان خرید نکنند. ناگهان در مترو باز می‌شود و فروشنده‌ها همراه مسافرها وارد می‌شوند و کیسه‌ها و کیف‌های بزرگ و کوچکشان را باز می‌کنند. هر که زودتر شروع کند و صدایش بلندتر باشد موفق‌تر است. یکی مسواک و آدامس‌هایش را به مسافران نشان می‌دهد و دیگری جالباسی‌های آویزی‌اش را به دستگیره‌های بالایی مترو آویزان می‌کند. قیمت اجناس داخل مترو بین هزارتا 10هزارتومان است. انگار وارد صحنه تئاتری شده‌ای که مسافران حکم تماشاچی و فروشنده‌ها بازیگرانش هستند.

هر از گاهی یکی با دست اشاره می‌کند تا کالای مورد نیازش را بخرد. هر کدام به شیوه خودشان بازاریابی می‌کنند. بعضی‌ها بازارشان گرم‌تر از بقیه است. تعدادی برای بازارگرمی از قدرت طنز استفاده می‌کنند و مشتری‌ها را سرگرم می‌کنند تا جنس‌هایشان را بفروشند. میان آن همه جمعیت دختری کلاه‌گیس‌های رنگ‌و‌وارنگش را روی سرش امتحان می‌کند و درباره قابلیت‌های بالای شست‌وشوی آنها می‌گوید. یکی برای بازاریابی مشتری‌ها را دعا می‌کند و دیگری از عمل قلب بچه‌اش می‌گوید.

شاید به این وسیله کسی دلش درد بیاید و جوراب‌هایش را بخرد. فروشنده‌ها سن‌وسال‌های مختلفی دارند. از پیرزن و پیرمرد گرفته تا دختربچه‌ها و پسربچه‌های 6یا 7 ساله. کم‌کم مترو شلوغ‌تر می‌شود و جا برای نفس‌کشیدن نمی‌ماند. مامورهای قطار جلو در ایستاده‌اند و اجناس فروشندگان را جمع می‌کنند. یکی‌یکی خودشان را لای جمعیت گم می‌کنند و جنس‌هایشان را میان جمعیت پخش می‌کنند. مسافران مترو کمک می‌کنند تا مامورها نتوانند پیدایشان کنند.

یکی از مامورها در قطار را باز گذاشته و تا وقتی زن دستفروش از واگن بیرون نرفته اجازه حرکت را نمی‌دهد. همه اعتراض می‌کنند بالاخره قطار راه می‌افتد. زن دوباره جنس‌هایش را پس می‌گیرد و دوباره شروع می‌کند. زن میانسالی که خودش را خانم تهرانی معرفی می‌کند، نسبت به بقیه بازار گرم‌تری دارد. بساطش انواع دستمال‌های آشپزخانه و دمکنی است آنها را به قیمت شش‌هزارتومان می‌فروشد.

وقتی به او می‌گویم می‌خواهم به‌عنوان تازه کار وارد شوم به کوله‌پشتی‌ام اشاره می‌کند و می‌گوید: تو جوان هستی و می‌توانی. این کوله‌پشتی‌ات را باید پر از جنس کنی و هر روز از صبح تا شب توی مترو بچرخی. بچه‌هایی هستند که از صبح تا شب صدهزارتومان هم درآمد داشته‌اند. موفقیت در این است که صبور باشی و با بدرفتاری‌های مردم کنار بیایی.

او درباره قیمت خرید و فروش جنس‌هایش می‌گوید: من هر دو، سه‌روز درمیان می‌روم مولوی و جنس‌هایم را از بازار آنجا تهیه می‌کنم. هر دستمال آشپزخانه را چهارهزارو400تومان می‌خرم و شش‌هزارتومان می‌فروشم. البته آنجا فروشنده‌هایی هستند که یکسری از جنس‌هایشان را برای فروشنده‌های مترو کنار می‌گذارند. قیمت‌ها را هم خودشان می‌دهند. بچه‌های مترو دستمال‌ها را هزارتومان می‌فروشند که کمتر کسی می‌خرد. اما من خیلی توان ندارم. ارزان‌تر می‌دهم تا زودتر تمام شود.

بعضی از آنها هم دستمال‌های سه‌قسمتی را تکی به قیمت سه‌هزارتومان می‌فروشند. تعداد زیادی از بچه‌ها بودند که بعد از یک یا دوسال دستفروشی در مترو الان در گلشهر کرج مغازه‌دار شده‌اند و خودشان به صورت عمده‌فروش مشغول کار هستند.

اگر چند ماه خوب کار کنی درآمدت به ماهی یک‌میلیون‌تومان هم می‌رسد. باید بدانی چه جنسی را مردم بیشتر نیاز دارند. سرتاسر مترو از فروشنده‌های لوازم آرایش پر شده. اینها دیگر فروش‌شان خیلی خوب نیست مگر اینکه خوب بتوانی مشتری را به قول معروف جوگیر کنی. قدرت بیانت خیلی مهم است. مشتری باید تصور کند اگر جنست را نخرد ضرر کرده. او درباره تفاوت درآمد دو یا سه‌سال پیش با امروز می‌گوید: خیلی کمتر شده.

چون مردم دیگر اشباع شده‌اند و حوصله خرید ندارند. اوایل برایشان خیلی جذاب بود که جنس‌هایشان را از مترو بخرند. او درباره خودش می‌گوید: من در کرج 15سال معلم قرآن بودم اما دیگر جواب هزینه‌های زندگی‌ام را نمی‌داد. وقتی وارد شدم به هیچ‌کدام از فامیل و خانواده‌ام نگفتم. اما کم‌کم من را توی مترو دیدند و شناختند.

شاگردهایم اول خیال می‌کردند اشتباه دیده‌اند اما وقتی که با آنها سلام‌وعلیک می‌کردم، می‌شناختند. کم‌کم وقتی زمان گذشت خودشان می‌گفتند چه خوب که‌داری کار می‌کنی.

 من فقط عصرها از ساعت چهار تا 10شب کار می‌کنم و درآمدم 400 تا 500هزارتومان است. او پیشنهاد می‌کند برای درآمد بهتر از 10صبح تا 10شب را به مترو بیایم و کار کنم. معمولا ما فروشنده‌های قدیمی داخل مترو هوای همدیگر را داریم و وقتی چندتایی باهم داخل یک واگن می‌شویم سعی می‌کنیم به نوبت جنس‌هایمان را تبلیغ کنیم. گاهی با هم رفت‌وآمد خانوادگی هم پیدا می‌کنیم و دوستان چندین و چندساله می‌شویم. دیگری جوراب‌ها و کلیپس‌هایش را به نخ آویزان کرده و فریاد می‌زند. او یکی از دلایل کم‌شدن تعداد مشتری‌ها را هشدارهای لحظه به‌لحظه مسوولان مترو می‌داند.

با زیادشدن تعداد فروشنده‌ها در واگن رقابت سنگین شده و همه سعی می‌کنند بازار را به دست آورند. او درباره درآمدش می‌گوید: این همه بدو بدو به درآمدش نمی‌ارزد. از صبح تا شب باید این همه بار را با خودت جابه‌جا کنی و از ترس مامورها از این واگن به آن واگن پناه بیاوری آن وقت هنوز معلوم نیست درآمد معقولی داشته باشی یا نه!

فریاد می‌زند و با صدای تودماغی، شال‌های قرمز و رنگی‌اش را که یک سویش براق و سوی دیگرش مات است به مسافرها نشان می‌دهد. شال‌های دانه‌ای 10هزارتومانی را هفت‌هزارتومان از بازار خریده است. می‌گوید هر چه رنگش جیغ‌تر و جدیدتر باشد، قیمتش بالاتر است.  ساعت نزدیک به 10شب است و مترو کم‌کم خلوت می‌شود.

دختر جوانی کیسه لاک‌هایش را به مسافران خسته‌تر از خودش نشان می‌دهد. یکی، دوتا از مسافرها لاک‌ها را روی انگشتان‌شان امتحان می‌کنند. می‌گوید: امروز صبح زود به بازار رفته‌ام و صدتا لاک با یک مارک خریدم. از صبح یک‌سوم آنها را فروخته‌ام. لاک‌ها را دانه‌ای هزارو500تومان می‌خرم و سه‌هزارتومان می‌فروشم. مشتری‌های خسته چانه می‌زنند تا لاک‌ها را به قیمت دوهزارتومان بفروشد اما زیربار نمی‌رود. لاک‌ها دست‌به‌دست می‌چرخد و دوباره وارد کیسه دخترک می‌شود. می‌گوید نزدیک به یک‌میلیون‌تومان درآمد دارم اما از صبح تا شب می‌دوم هزینه شهریه دانشگاهم را هم درمی‌آورم. زندگی در تهران خیلی ‌گران است. شهرستانی‌ها خیلی ارزان‌تر و راحت‌تر زندگی می‌کنند.

با اینکه مسوولان شهرداری بازارهایی را برای فروشندگان مترو در نظر گرفته‌اند تا کالاهای خود را در آنجا عرضه کنند اما نه‌تنها از تعداد دستفروشان مترو کم نشده که روزبه‌روز به تعدادشان اضافه می‌شوند. آنها معتقد هستند هیچ بازاری نمی‌تواند مانند مترو این همه مشتری را یک‌جا برایشان داشته باشد.
منبع: روزنامه شرق