صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۱۵۱۶۰۰
تاریخ انتشار: ۲۵ : ۰۸ - ۲۰ اسفند ۱۳۹۲
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
 
پنج‌عضو باند سرقت مسلحانه از طلافروشی‌ها در جریان تحقیقات پلیسی به پنج‌فقره سرقت در سه‌ استان اعتراف کردند. این افراد که به اتهام سرقت از دو طلافروشی در شادآباد تهران و شهرستان جویبار بازداشت شده بودند، در اعترافات‌شان جزییات سه سرقت مشابه دیگر را نیز شرح دادند.

متهمان هفته گذشته به طلافروشی واقع در شادآباد منتقل شدند و صحنه دزدی را بازسازی کردند. اعضای این باند به نام‌های فرشاد 41ساله، میثم 30ساله، عدنان 26ساله و رضا و علی 25ساله در گفت‌و‌گو با خبرنگار ما یکدیگر را عامل اصلی تشکیل این باند معرفی کردند. میثم درباره شرایط زندگی‌اش قبل از عضویت در باند سرقت مسلحانه می‌گوید: «من دیپلم ندارم و تا قبل از اینکه در این سرقت‌های مسلحانه شرکت کنم راننده آژانس بودم. قبل از آن در شرکتی تحصیلدار بودم و ماهی 400هزارتومان دستمزد می‌گرفتم. در آن شرکت هشت‌ماه حقوقم را ندادند و وقتی طلبم را خواستم بدون اینکه یک‌ریال بدهند و ملاحظه زن و بچه‌ام را بکنند اخراجم کردند. به وزارت کار شکایت کردم و یک‌سال‌ویک‌ماه طول کشید تا توانستم حقوقم را بگیرم. در آن مدت هم خیلی تحت‌فشار بودم و وقتی فرشاد پیشنهاد کار نان و آب‌دار به من داد بدون اینکه فکر کنم آخرش چه می‌شود قبول کردم در سرقت‌ها شرکت کنم.»

میثم در پاسخ به این سوال که آیا اعتیاد دارد، می‌گوید: «فقط سیگار می‌کشم.» گفت‌وگو با این متهم و همدستانش را بخوانید:

‌باند سرقت مسلحانه چگونه تشکیل شد؟
عدنان و علی که ساکن اهواز هستند، از طریق یک دوست مشترک با فرشاد آشنا شدند و سرقت‌ها را برنامه‌ریزی کردند. ایده اصلی سرقت‌ها برای دوست مشترک آن سه نفر بود اما به خاطر اختلافاتی که با هم داشتند کنار گذاشته شد و فرشاد هم به دلیل اطمینانی که به من و رضا داشت ما را به عدنان معرفی کرد و بعد از مدتی کار شروع شد.

نقش تو در سرقت‌ها چه بود؟
من فقط ساک نگهدار بودم و کار اصلی را عدنان و علی می‌کردند. سرقت‌ها این طور بود که هر کدام از ما که طلافروشی مناسبی پیدا می‌کردیم موضوع را به عدنان خبر می‌دادیم و او بعد از آن که آنجا را می‌دید تایید می‌کرد به آن طلافروشی حمله کنیم یا نه. من فقط در سه سرقت شرکت کردم که سهمم در مجموع 55میلیون‌تومان شد. من فقط ساک را نگه می‌داشتم و هیچ کار دیگری نمی‌کردم.

ساک‌ نگهدار یعنی چه؟
در سرقت‌ها هر کسی کاری داشت. بعد از اینکه عدنان یک طلافروشی را برای سرقت تایید می‌کرد همه با هم به آنجا می‌رفتیم و زمانی که تردد کم بود اول از همه عدنان و علی از ماشین پیاده می‌شدند و چند گلوله به سمت ویترین شلیک می‌کردند و بعد هم اگر ویترین نرده داشت، آن را با تبر کج می‌کردند. من ساک را نگه می‌داشتم، رضا هم طلاهای پشت ویترین را داخل ساک می‌ریخت. فرشاد هم که راننده بود. من اصلا اسلحه نداشتم. اسلحه دست عدنان و علی بود.

 سهم‌تان را از سرقت‌ها چطور تقسیم می‌کردید؟
طلاها را وزن می‌کردیم و بعد پولی که سهمم بود را به حسابم می‌ریختند.

 چه کسی طلاها را می‌فروخت؟
من خیلی به این کارها، کار نداشتم و فقط سهم خودم را می‌گرفتم.

زن و بچه داری؟
پنج‌سال است که ازدواج کرده‌ام و یک‌بچه یک‌سال‌ونیمه دارم.

 همسرت می‌دانست سرقت مسلحانه می‌کنی؟
نه اصلا هیچ‌چیزی نمی‌دانست. او فکر می‌کرد من با فرشاد وارد کار خریدوفروش ماشین شده‌ام. زنم در یک‌سال‌ونیم گذشته بیشتر سرش به بچه گرم بود و در کل هم زیاد به کار من کاری نداشت.

 آیا به عاقبت این کار فکر نکرده بودی؟
چرا فکر نکرده بودم. همیشه ترسی در وجودم بود. حاضرم همین الان دستم را قطع و من را آزاد کنند. دلم برای بچه‌ام یک‌ذره شده است.

فقط راننده بودم
فرشاد مسن‌ترین عضو این باند است اما خودش وجود باند را قبول ندارد.

‌میثم می‌گوید تو او را وارد این باند کردی؟
من او را برای کار آوردم اما باندی در کار نبود.

سر دسته باند چه کسی بود؟
ما سردسته نداشتیم و در همه کارها با هم تصمیم می‌گرفتیم اما تصمیم گیرنده نهایی عدنان و علی بودند.

 چطور شد که پیشنهاد شرکت در سرقت مسلحانه را به تو دادند؟
یک روز دوست مشترک من و عدنان و علی زنگ زد و از اول تا آخر ماجرا را برایم توضیح داد. او می‌دانست دست فرمان من خوب است، برای همین پیشنهاد داد به‌عنوان راننده با آنها همکاری کنم. گفت من فقط رانندگی می‌کنم و 200میلیون هم گیرم می‌آید.

 در چند سرقت شرکت داشتی؟
پنج‌سرقت.

نقش تو در سرقت‌ها فقط رانندگی بود؟
بله، من فقط راننده بودم‌ البته در فروش طلاها هم کمک می‌کردم. در هیچ کدام از سر‌قت‌ها حتی از ماشین پیاده نشدم و به همین خاطر اسلحه هم نداشتم.

‌ بقیه چطور؟
عدنان و علی کلاشنیکف و کلت داشتند و بچه‌ها هم فقط طلاها را از ویترین جمع می‌کردند.

 چطور برای سرقت‌ها تصمیم‌گیری می‌کردید؟
ما سه‌نفر هیچ‌کدام حق رای نداشتیم و حرف آخر را علی و عدنان می‌زدند. ما فقط پیشنهاد می‌دادیم. حتی گاهی پیش می‌آمد که ما چند هفته دنبال آنها بودیم و آنها ما را سر می‌دواندند. ما هم حرفی نمی‌توانستیم بزنیم.

سابقه‌داری؟
فقط در سال 76، 40روز به اتهام مالی بازداشت بودم.

 در مورد سرقت‌ها دقیق‌تر توضیح بده. مغازه‌ها را چطور شناسایی می‌کردید؟ مثلا طلافروشی شادآباد که در آنجا بازسازی صحنه انجام شد.
میثم بچه همانجا است. او گفت برویم آنجا را ببینیم. همان‌روز که رفته بودیم آنجا را ببینیم دیدیم خلوت است، همان‌موقع دست به کار شدیم. در طلافروشی‌های شوش و دزفول هم همین‌طور شد. بیشتر کارها را اتفاقی انجام می‌دادیم. بیشتر جاهایی را انتخاب می‌کردیم که دوربین نداشتند. من و رضا هم یکی، دو طلافروشی را در محله خودمان انتخاب کردیم اما وقتی برای تایید رفتیم عدنان و علی قبول نکردند.

 بچه داری؟
دوتا. یکی که بزرگ‌تر است و یکی هم شش‌ماهه. دلم برایش یک‌ذره شده، حاضرم دستم را قطع کنند اما آزادم کنند سر خانه و زندگی‌ام بروم.

 چرا سرقت مسلحانه را قبول کردی؟
بدهی و نیاز مالی.

 شغلت چه بود؟
در شرکت حفاری راننده بودم و با ماشین‌های اجاره‌ای کار می‌کردم اما از دو سال قبل که پیمانکارها عوض شدند همه چیز به هم ریخت و من مجبور شدم به آژانس بروم و رانندگی کنم. وضع مالی‌ام خراب شد.

 اگر در این سرقت‌ها و تیراندازی‌ها کسی کشته می‌شد چه می‌کردید؟ به این فکر کرده بودید که مجازات قتل چیست؟
خدا را شکر که از دماغ یک نفر هم خون نیامد. اصلا شرط روز اول ما این بود که کسی تیر نخورد. کاش ما و شما جای دیگر با هم آشنا می‌شدیم، آن وقت این کارها را نمی‌کردیم. امیدوارم حبس سبک به ما بدهند و باز بیرون شما بیایید ما را ببینید.

 بعد از آزادی می‌خواهی چه‌کار کنی؟
حاضرم دستم را قطع و آزادم کنند. دوتا بچه دارم. اصلا چرا این حکم را اجرا نمی‌کنند؟ این را حتما بنویسید که چرا دست دزد را قطع نمی‌کنند؟ من که چهاربار رفته‌ام دزدی دستم را قطع کنند دفعه بعد نمی‌توانم بروم دزدی، الان در بازداشتگاه متهمانی هستند که 10 یا20 سابقه دارند. اگر دست ما و امثال اینها قطع شود دیگر دزدی نمی‌شود.

‌ حکم قطع ید شرایطی دارد و برای هر سرقتی صادر نمی‌شود.
به‌هرحال اینجور هم نمی‌شود. پیش هرکدام از این مامورها که می‌گوییم بچه داریم و دلمان برای بچه‌هایمان یک‌ذره شده می‌گویند شما چقدر ناله می‌کنی، بس کن، روحیه‌مان را خراب کردی، ما هم بچه داریم.

نیاز مالی نداشتم
رضا، عضو دیگر باند است که انگیزه‌اش از عضویت در باند با دو نفر دیگر متفاوت بود.

چرا عضو این باند شدی؟ فرشاد و میثم می‌گویند زن و بچه داشتند و نیاز مالی مجبورشان کرد تو چطور؟
نادانی. من نیاز مالی آنچنانی نداشتم. می‌خواستم با پولش بروم بیرون بگردم. اصلا به عاقبت کار فکر نمی‌کردم، به اینکه چه می‌شود. گفتم هر چه باداباد و رفتم توی کار.

شغلت چه بود؟
در شرکت پدرم کار می‌کردم.

 برای بعد از آزادی چه برنامه‌ای داری؟
 حاضرم با ماهی 50 هزارتومان از صبح تا شب کار کنم جوری که شب که به خانه می‌رسم از خستگی نتوانم از جایم تکان بخورم. آبرویم پیش نامزدم رفته است.

اسلحه 30میلیون‌تومانی
سه متهم، علی و عدنان را به‌عنوان مغز متفکر باند و سارقان اصلی معرفی کرده‌اند اما این دو برخی گفته‌های سه همدستشان را نمی‌پذیرند.

 فکر سرقت‌ها از کجا آمد؟
عدنان: فکر فرشاد بود. از اول که با هم آشنا شدیم این پیشنهاد را تکرار کرد و گفت چند سرقت انجام می‌دهیم و بعد شرکت باز می‌کنیم.

اسلحه را شما خریدید؟
عدنان: یک عراقی آنها را برای ما آورد و دو کلاشنیکف و یک کلت را 30میلیون‌تومان از او خریدیم. فرشاد هم یک کلاشنیکف و یک کلت برای خودش خریده بود.

 اما فرشاد می‌گوید اصلا اسلحه نداشت؟
علی: دروغ می‌گوید. همه‌کاره ماجرا او بود. حتی گفت اسلحه‌ای که ما خریده‌ایم برای کار است و باید پیش او بماند. فرشاد چون دست‌فرمانش خوب بود فقط راننده بود اما یک کلاشنیکف هم همیشه دم‌دستش بود.

 فکر نکردید ممکن است در جریان تیراندازی‌ها کسی کشته شود؟
علی: فکر زدن مردم نبودیم. گول خوردیم.

 چقدر درس خوانده‌اید؟
علی: اول راهنمایی.
عدنان: تا سوم راهنمایی.

 سابقه کیفری هم دارید؟
عدنان: علی سابقه ندارد، اما من یک‌بار در سال 84 به‌خاطر درگیری دستگیر شدم.

 شغلتان چیست؟
علی: من در اهواز کاشیکار هستم و عدنان هم دامداری دارد.

 بدون سه عضو دیگر باند چند سرقت انجام دادید؟
فقط همان پنج‌سرقتی است که با آنها انجام دادیم؛ در اهواز، دزفول، شوش، شادآباد و شمال.

 اعتیاد دارید؟
علی: من گاهی تریاک می‌کشم اما نه همیشه.

 وضع مالی‌تان بد نبود چرا سرقت می‌کردید؟
عدنان: گول خوردیم. کمیته امداد من را معرفی کرده و وام گرفته بودم و باید قسط آن را می‌دادم.

‌با پول‌هایتان چه‌کار می‌کردید؟
علی: با دوستانم به شمال می‌رفتم. 30میلیون هم که قرض کرده و اسلحه خریده بودیم باید آن را می‌دادیم. فرشاد ما را با حرف‌هایش خام کرد.
منبع: روزنامه شرق