صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۲۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۱۲۰۰۷۵
تاریخ انتشار: ۲۷ : ۱۸ - ۱۷ تير ۱۳۹۲
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
نفر آخر انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، در گفت و گو با هفته نامه همشهری جوان از ناگفته های کاری، انتخاباتی و زندگی شخصی اش می گوید.

«پدیده انتخابات ریاست جمهوری 92». این، لقبی است که هفته نامه «همشهری جوان» برای «سیدمحمد غرضی» برگزیده است. غرضی که بعد از رقابت های انتخاباتی ریاست جمهوری، به شغل قبلی اش یعنی ریاست هیات مدیره  شرکت مشاور وزارت نیرو(مشانیر) برگشته، روبه روی خبرنگاران همشهری جوان نشسته و از ناگفته هایش درباره سوابق، کار و زندگی شخصی خود گفته است.

گزیده ای از حرف های غرضی را بخوانید:

با علامه طباطبایی زد و خورد فکری داشتیم
من تعریفی از فرهنگ کردم که احتمالا در مناظرات شنیده‌اید. بر آن اصل هم استوارم و دوست دارم شما هم تجربه‌اش کنید. من تجربه کرده‌ام، عمل کرده‌ام و نتیجه‌اش را دیده‌ام. قرآن می‌گوید قل کل یعمل علی شاکلته. (آیه ۸۴ سوره اسرا) این داستان طولانی دارد. سر این، بین من و مرحوم طباطبایی، زد و خورد فکری وسیعی بود. ما می‌رفتیم می‌گفتیم تعریفش این است که خدا به پیامبر می‌گوید بگو هر کسی پیرو دستاوردهای خودش است. شکلش تابع عملش است. من می‌گفتم این شاکله است که روح را می‌سازد اما علامه می‌گفتند برعکس این روح است که شاکله را می‌سازد. جنگ بود بین ما. قشنگ بود. سال ۴۳ سال سوم دانشکده فنی بودیم. ما را بردند کارخانه دخانیات. آنجا بسته‌بندی هما، ۵۰ تایی بود. کارگر آنجا با حرکت مشتش، همچین می‌کرد، سیگار‌ها را برمی‌داشت و می‌ریخت تو جعبه. گفتم نمی‌شمری؟ گفت نه! مشت من، خطا نمی‌کند چون هزار بار این کار را انجام داده‌ام. من این مثال را بردم پیش علامه. گفتم اینا‌ها، ببین روح او تابع شاکله‌اش است. دوباره دعوا و جنگ می‌شد.

شهریار خوب بود اما ...
من می‌گویم کسی اگر بتواند نان خودش را دربیاورد، همه هنری دارد اما اینکه بتواند از طریق هنر نانش را دربیاورد، واقعا شک دارم. من با شهریار رفیق بودم. من هر وقت می‌رفتم تبریز می‌رفتم پیش‌اش. کمال هنر درش بود، از زندگی گذشته بود و آدم بسیار عرفانی. ولی خوب بالاخره یک کسی باید اداره‌اش می‌کرد.
 
سرگرمی ام رادیو و تلویزیون های خارجی است
معمولا بیشتر سرگرمی‌ام رادیو تلویزیون‌های خارجی و داخلی است. اگر فرصت بشود قرآن می‌خوانم. در مجموعه چیزهایی که منتشر می‌شود وقتی ورق می‌زنم، می‌بینم که تقریبا تولید ادبی در کشور نداریم. تولید سیاست هست، تولید فلسفه هست ولی تولید ادبی نه.
 
گفتم می روم کاندیدا می شوم تا ...
من ۷۲ سالم است و ۶۰ سال است در برخوردهای اجتماعی فعالم. این دفعه  در جریان رقابت های قبل از انتخابات هم احساس کردم خیلی حرف‌های منفی نسبت به انقلاب و اسلام و امام دارد زده می‌شود. گفتم می‌روم وسط یک حرف‌هایی می‌زنم که یک خرده با اینها مغایر باشد.

انصراف کاندیداها
خیلی بد بود. انصراف معنی می‌دهد؟ من در مسلمانی این کار‌ها را خلاف شرع می‌دانم. تو آمدی، جامعه برایت هزینه کرده، شورای نگهبان تایید کرده، حالا یکهو می‌روی کنار؟ تو وکیل منی، آن وقت وکالت من را می‌بری می‌دهی به یکی دیگر؟ اینها مساله دارد ولی چون سیاسی می‌شود ولش کن!
 
جواب نامه گل آقا را هم ندادم
«گل آقا» برای شوخی کردن با دولت، فقط ما دو تا را داشت. مرحوم دکتر حبیبی و من. کس دیگری را نداشت. ما خیلی دوستش ‌داشتیم. گل‌آقا تمام فشارش را آورد که من یک چیزی به‌اش بگویم ولی هیچی نگفتم. یک بار هم به آقای دعایی گفتم برو به‌اش بگو خودت را بکشی، من چیزی نمی‌گویم. یک سال قبل از اینکه گل‌آقا فوت کند، همه این مجله‌ها را برای من فرستاد. یک نامه هم برایم نوشته بود که کاش یک چیزی به من می‌گفتی. جواب آن نامه را هم ندادم. (با خنده)


استرس در مناظره؟ حرفش را هم نزن
خدا بابات را بیامرزد. استرس؟ من آن چند سالی که فراری بودم، هرگز توی خیابان ندویدم. همیشه دستم توی جیبم بوده و راه می‌رفتم. ما که برای اقتدار نمی‌آییم. ما برای این می‌آییم که بگوییم یک حرفی خدایی و پیغمبری است و درست است و باید پایش بایستیم. اگر هم عدول کردیم، به جایی نمی‌رسیم. خیلی احمقانه است که تو بیایی از پول فقرا خرج بکنی یک دولت تشکیل بدهی و روز اول همه با سلام و صلوات بیاورندت، آن وقت روز آخر بیندازندت بیرون! آقا اینها نمی‌ارزد!
 
ماجرای آن جوک پیامکی معروف
این بچه‌ها کمک باباشان‌اند. همه خبر‌ها را می‌آوردند. بعضی‌هایش خیلی قشنگ بود. مثلا در مورد عکس آن معدن متروکه... دیدم شبکه‌های خارجی حرف‌های من را گذاشته‌اند و می‌گویند شنیدن بعضی جوک‌ها خوب است!  پسرم می گوید روز بعد انتخابات یکی اس‌ام‌اس داد که آقای روحانی گفته آقای غرضی و طرفدار‌هایش فردا شب شام بیایند خانه ما. منظورش این بود که شما طرفدارانتان کم است. فردا شبش‌‌ همان بنده خدا به پسرم زنگ زد گفت کجایی؟ گفت خانه آقای روحانی با طرفدارانمان آمده‌ایم شام مهمانی. طرف گیر داده بود حالا که آنجایی تو را به خدا یک معاون وزیری، چیزی برای ما جور کن.