روز پنجشنبه پنجم ربیعالثانی ۱۳۱۸
امروز که ششم توقف ما در پاریس
است واقعۀ عجیب غریبی رو داد که فضل خداوند تعالی شامل حال ما شده به خوشی
برگزار نمودیم. امروز مسیو دلکاسه وزیر خارجۀ فرانسه ما را به ورسایل دعوت
کرده است و باید به آنجا برویم. صبح عکاسی آمده چند قسم عکس ما را انداخت
بعد خبر کردند کالسکه حاضر است آمدیم پایین سوار کالسکه شدیم. در کالسکه
جناب اشرف صدراعظم پهلوی ما نشسته و وزیر دربار روبروی ما و جنرال
مهماندار روبروی صدراعظم پهلوی وزیر دربار بود. سایر نوکرها هم در
کالسکههای دیگر عقب سر ما سوار شده آمدند چون سابقا به سعدالدوله وزیر
مختار خودمان که در بلجیک اقامت دارد سپرده و فرمایش داده بودیم که چند قسم
اتومبیل پیدا کرده بیاورد ابتیاع شود. در این اثنا دم کالسکه آمده عرض کرد
اتومبیلها حاضر است پرسیدیم کجاست عرض کرد در بیرون باغ جلو خیابان نگاه
داشته، از در باغچه که بیرون آمدیم توی کوچه به رسم معمول زن و مرد زیاد به
جهت دیدن ما ایستاده بودند و هورا کشیدند ما هم جواب دادیم.
قدری که آمدیم خیابان دیگری است
که میپیچد به طرف بوادبولن برود، از پشت همین باغچه که عمارت منزل ما در
آنجاست هنوز زیاده از صد قدم دور نشده بودیم که دیدیم یک طرف خیابان
اتومبیلها را نگاه داشتهاند. چشم به طرف آنها انداخته تماشا میکردیم یک
دفعه دیدیم صدای وزیر دربار بلند شده با شخصی گلوآویز گردیده است. نگاه به
این طرف نموده دیدیم شخص شقی خبیثی پهلوی کالسکۀ ما ایستاده یک دستش را به
دم کالسکۀ ما که سرش باز بود گرفته و در دست دیگر طپانچه دارد و سر طپانچه
را روی سینۀ ما گذارده میخواهد آتش بزند. وزیر دربار در کمال جلادت و قوت
بند دست او را گرفته فشار سخت داده دست این خبیث را از روی سینۀ ما رد
کرده سر طپانچه را به هوا نگاه داشت و خودش هم برخاسته میانۀ ما و او حایل
شد که اگر خدای نخواسته تیر رها شود به ما آسیبی نرسیده خودش هدف تیر شود
و آن خبیث بد ذات هر چه زور آورده و با دست دیگرش دست وزیر دربار را به
سختی میفشرد که بلکه دست او را ول کند، وزیر دربار در نهایت قوت قلب
مانند شخص از جان گذشته دست او را از ما رد کرده مانع اقدام او بود. این
خبیث از سوءقصدی که برای ما داشت چون مأیوس شد طپانچه را طوری کشید که
محاذی چانۀ وزیر دربار رسید و خواست آتش بدهد ولی حسن اتفاق این بود که
در همان وهلۀ اول وزیر دربار انگشت خود را پشت پاشنۀ چقماق طپانچه
انداخته بود که هر چه پاشنه را این خبیث میکشید و فشار میداد تیر در
نمیرفت. آخر پس از کشمکش و تقلای زیاد وزیر دربار طوری دست او را به قوت
فشار داد که طپانچه را ول کرده به دست وزیر دربار آمد و از عقب پلیسها که
ولوسیپد سوار بودند و مخصوص مواظبت حال ما همه روزه همراهند و در این معرکه
یکی از آنها خواسته بود به عجله برسد از ولوسیپد زمین خورده بود خود را
رسانیده از عقب یقۀ مردکه را گرفته کشید و او را به زمین انداخته گرفت و
نگاه داشت و ما با کمال قوت قلب که به فضل خدا داشتیم ابدا بیم و وحشت
نکردیم اما جناب اشرف صدراعظم و جنرال مهماندار از بابت حال ما خیلی مضطرب
و متوحش شده بودند.
مردم شهر و زن و مرد تماشاچی هم
که از اول دیده بودند این مرد از میانۀ صف جدا شده به طرف ما میآید خیال
کرده بودند که دستۀ گلی یا عریضه میخواهد به ما بدهد وقتی که کشمکش و در
آویختن وزیر دربار را با او دیده و طپانچۀ رولور ده لوله را در دست او
دیدند که در نهایت جلادت و رشادت از مردکه گرفته و از شدت خوشحالی و سرور
طپانچه را تکان میدهد اسباب هیجان غریبی در میانۀ مردم شده یک دفعه فریاد
آنها بلند شد که ویولوشاه ویولوشاه (زنده باد پادشاه ایران) و بنا کردند
فریاد خوشوقتی و شادیانه کردن و جماعتی رو بطرف این خبیث هجوم آوردند که او
را از دست پلیس گرفته بکشند و همین جا قطعه قطعه نمایند اما چون در این
گونه موارد باید پلیس به دقت تحقیقات تفتیشات نماید که این شخص کیست و قصدش
چیست، آیا همدستی هم دارد یا منحصر به خود اوست و آیا تحریک کسی بوده است
یا خیر که مبادا عقبه داشته باشد و من بعد هم فسادی نمایند لهذا پلیس به
زودی او را از چشم مردم غایب کرده بردند در عمارت ما حبس کنند تا بعد چه
شود و خود ما در حالتی که از این مهلکه و خطر به این بزرگی به فضل خداوند
تعالی به سلامت مستخلص شد، به جای اینکه ضعف حال یا پریشانی خیالی
همرسانیده تا تصور مراجعت به منزل نمائیم به کالسکهچی فرمودیم بدون معطلی
رو به ورسایل برود و راندیم ولی باید دانست که تمام مدت این واقعه آنقدر
طولی نکشید و این مردکه چنان به عجله آمد که هیچکس ملتفت نشد جز وزیر دربار
که الحق نان و نمک و حقوق تربیت ما حلالش باد به کمال جلادت و چابکی دست
او را رد کرده خود را به طرف ما انداخت و حایل میانۀ او و ما شد و بعد مکرر
آن خبیث خواست حال که دستش به ما نمیرسد خود وزیر دربار را بزند و در
حقیقت وزیر دربار در این مقام از جان گذشته خود را فدای ما کرده بود ولی
خداوند تعالی که همیشه امید ما به فضل و عنایت اوست هم ما و هم وزیر دربار
را حفظ فرمود دیگر معلوم است در این حال چه خرمی و نشاطی از سلامت ما برای
همه حاصل است. جناب اشرف صدراعظم هم که با ماست این واقعه را دیده معلوم
است که ابتدا چه قدر متوحش شده و حالا تا چه درجه خوشوقت و مسرورند و
شکرگزاری به درگاه خدا میکنند که در شهر پاریس و این همه بعد مسافت به خاک
ایران و مملکت خودمان للّه الحمد هیچ آسیبی به ما روی نداد. جنرال
مهماندار که دیگر از شدت وجد و شعف خودداری نمینمود و معلوم است در حالی
که ما در مملکت فرانسه به مهمانی آمدهایم و مقصود دولت و ملت فرانسه همه
تکریم ما و تهیۀ اسباب خوشی و راحت و سلامت ماست در پایتخت آنها چنین خطر
عظیمی از ما گذشته و اسباب تأسف و ندامت برای آنها رخ نداد، چه قدر شاکر و
مسرور میشوند خاصه این شخص که خودش مهماندار ماست و بسیار مرد خوبی است.
خلاصه رفتیم تا رسیدیم به کنار
رودخانۀ سن، آنجا کشتی حاضر کرده بودند سوار کشتی شدیم، اشخاصی که در کشتی
با ما بودند جناب اشرف صدراعظم و مسیو دلکاسه وزیر امور خارجۀ فرانسه و
وزیر دربار و جنرال پاران مهماندار و نظر آقای یمینالسلطنه و سردار مکرم و
ناصرالمللک و موثقالدوله و مهندسالممالک و مشیرالملک بودند رفتیم به
کارخانۀ سور، گردش کاملی کرده وضع ساختن ظروف چینی و پختن گل آنها و ریختن
و قالب کردن آن را تماشا نمودیم دو ظرف ممتاز قشنگ هم به جهت یادگار آمدن
ما به اینجا رئیس کارخانه تقدیم نمود. در اینجا خمرۀ چینی دیدیم ساخته
بودند به قدری بزرگ که چهار نفر آدم توی آن میتوانستند بنشینند از وضع
کارخانه و ترتیب ساختن ظروف و غیره که الحق کمال صنعت و حسن تتبع را به کار
بردهاند و منتهای تحسین را دارد بسیار خوشمان آمد. بعد از آن بیرون آمده
سوار کالسکه شده به طرف ورسایل رفتیم، در جلو عمارت ورسایل دسته از فوج
مهندسین با موزیک منتظر ورود ما بودند و به جهت شیوع واقعۀ هولناک امروز در
پاریس که خبر به اینجا هم رسیده بود پلیس و عملهجات ادارۀ بلدیۀ کمال
مواظبت و مراقبت را داشتند که مبادا دوباره چنین اتفاقی رخ دهد.
خلاصه وارد عمارت ورسایل شدیم
این عمارت از ابنیه و آثار سلاطین قدیم فرانسه است مثل لوی ترز و لوی کاترز
و غیره و غیره که هر کدام چیزی بر اینجا افزودهاند و الحق بسیار عمارات
عالی خوبی است، حوضها و فوارههای زیاد دارد. این عمارات همیشه خاصه به
سلطنت و درباره سلطنتی بوده ولی از وقتی که بساط سلطنت از فرانسه برچیده
شده و بنای دولت جمهوری شده است این عمارات هم عمومی گردیده و در حقیقت
تفرجگاه عامه است و بدین سبب از آن رونق و صفای اول افتاده اما خیلی چیزهای
خوب دارد که تماشائی و دیدنی است مثل پردههای صورت سلاطین و ملکهها و
معشوقههای سلاطین و بعضی تصاویر جنگهای عمده که در آن عهد واقع شده است.
بعد از ورود به عمارت مخصوص که نهار حاضر کرده بودند در سر میز نشستیم مسیو
دلکاسه وزیر امور خارجه و جناب اشرف صدراعظم و وزیر دربار و دکتر ادکاک و
بعضی دیگر از ملتزمین در سر نهار ما بودند، بعد از نهار به جناب اشرف
صدراعظم فرمودیم که به واسطۀ تلگرافات عدیده به طهران و سایر بلاد ایران
اطلاع بدهند که امروز چنین قضیه رو داده و الحمدلله تعالی به حسن خدمت وزیر
دربار بخیر گذشت رفتند به اطاق دیگر با مهندسالممالک و مشیرالملک
تلگرافات لازمه را نوشتند و دادند که مخابره نمایند. بعد از آن به گردش و
تماشای اطاقها مشغول شدیم، خیلی تابلوهای گرانبهای و پردههای نفیس اظلی
دیدیم بعد پایین آمده در باغ گردش کردیم، گلکاریهای خوب شده و درختهای
کاج را که در دو طرف خیابانها غرس شده است همه را به شکل پیرامید (یعنی
مخروطی) و به صورت گنبد سبزی بریده و تربیت کردهاند و فوارههای حوضها هر
یک به ارتفاع بیست و پنج الی بیست و هشت ذرع جستن میکرد. با کالسکه تمام
باغ را گردش کردیم و لله الحمد خیلی خوش گذشت و هر وقت قصۀ امروز را به
خاطر میآوردیم کمال شکرگزاری را مینمودیم.
خلاصه بعد از گردش کامل مراجعت
به شهر پاریس کرده به منزل خودمان آمدیم، جناب مسیو لوبه رئیسجمهوری که از
قضیۀ امروز آگاه شده بودند لدی الورود به دیدن ما آمده از صحت و سلامت ما
که بحمدالله تعالی در مملکت فرانسه آسیبی نرسیده و رفع چنین خطری عظیم از
ما شده است خیلی اظهار خوشوقتی کردند و از قوت قلب ما که ترک مسافرت خود را
به ورسایل نکردیم خیلی تمجید و اظهار مسرت نمودند، ما هم شکر و حمد الهی
را بجا آوردیم و از مهربانی ایشان اظهار امتنان کردیم. پس از ساعتی معودت
نمودند بعد از وزیر همایون و ناصر خاقان جویا شدیم که امروز کجا هستند عرض
کردند که آنها صبح وقت سواری ما در منزل خودشان مشغول پاکنویسی روزنامۀ
سفر بوده و بعد که تفصیل این واقعه را شنیده متوحشاً از عقب ما به ورسایل
آمده و هنوز برنگشتهاند. در بین این صحبت بودیم که هر دو از راه رسیده به
حضور آمدند و از قراری که وزیر همایون عرض کرد بعد از شنیدن واقعه سراسیمه
با راهآهن به ورسایل رفته و وقتی به آنجا رسیدهاند که ما نیم ساعت قبل از
آن مراجعت به شهر کرده بودیم دوباره با راهآهن برگشته و اینک به حضور
رسیدهاند.
در این اثنا روزنامههای امروز
که از چاپ در آمده بود رسید ندیمالسلطان را فرمودیم ترجمه کرد. از حالات
این خبیث شرحی نوشته بودند معلوم شد بعد از آنکه ما بطرف ورسایل رفتهایم و
او را دستگیر کرده به محبس بردهاند و در آنجا استنطاقات و تحقیقات لازمه
از او نموده معلوم شد اسمش فرانسوا سالن و از اهل فرانسه و از فرقۀ
آنارشیست است و جوانی است به سن بیست و چهار سال. عکس او را هم آورده بودند
و دیدیم خیلی رؤیت کثیف منحوسی دارد و از قراری که گفتند حالت جنونی در او
مشاهده میشود و هر چه از او تحقیقات مینمایند که چرا مرتکب این عمل شده
است جواب درستی نمیدهد و تا حالا علت باطنی را بروز نداده، به
یمینالسلطنه سپردیم هر چه تحقیقات پلیس دربارۀ او شد راپورت آن را بیاورند
که در روزنامۀ خودمان درج کنیم. بعد از آن وزیر دربار را خواسته قدری با
او صحبت داشتیم و تمام مجلس امشب مذاکره از واقعات امروز بود و همه را به
شکر و حمد باری تعالی گذرانیدیم. شب آقا سید حسین روضۀ خوبی خواند بعد نماز
خوانده شام خورده استراحت کردیم.
*تاریخ ایرانی