صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت
کد خبر: ۱۱۸۳۲۱
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۱۵ : ۱۸ - ۰۵ تير ۱۳۹۲
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

دیروزچهارم تیر که درسفری کوتاه درمشهد مقدس مشرف بودم ،نزدیکیهای ظهر،تلفن دوست قدیمی ام، حاج محمد قهرمانی که در سالهای آغازین جنگ در اجرای برنامه مراسم نوحه خوانی حاج صادق آهنگری در نماز جمعه تهران بسیار مایه گذاشت ومن وحاج صادق از فرط بی جایی همیشه درمنزل او- وگاه همسایه اش علی آقا محسنی- که خدا به هردویشان جزای خیر عنایت کناد- اتراق می کردیم، از تهران خبردرگذشت استاد عزیزم، پیرغلام اهل بیت{ع}حاج حبیب الله معلمی- که رضوان حق تعالی بر او باد- را داد، احساس کردم یک باردیگریتیم شدم.

معلمی تنها استاد من وما نبود. پدرمهربان همه بروبچه های شاعرو نوحه سرای جنگ بود و منزلش درکیان پارس اهواز،پذیرای همیشه شاعرها ومداحها وامام حسین دوستها.

منزلی که درنوشته سالها قبلم ازآن به شعبه ای از حرم امام حسین یاد کرده بودم.

بیت شریفی که به جرئت می توانم بگویم کمترین خانه ای درکشورهمانند آن دردوران نورانی دفاع مقدس درایجاد حماسه وتهییج روحی رزمندگان اسلام نقش آفرینی داشته است.

بیتی که مدام درآن نام مبارک حسین توسط پیرغلامی برده می شد، نوشته و نوحه می شد و بعد همچون موجی فرگیرسراسرجبهه ها وشهرهای ایران را فرا می گرفت.

آن روزها تقریبا مثل این روزها! کمتر کسی می دانست درپشت حنجره وصدای گرم ودل نشین و زیبای حاج صادق آهنگری - معروف به آهنگران- پیرمرد و کشاورزی مخلص وامام حسینی، به نام حاج حبیب الله معلمی وجود دارد وهموست که مدام روز وشب درنای حاج صادق می دمد وایران را به گریه واشک وا می دارد!

من البته انتظاراین ارتحال راداشتم. ارتحال مردی که اگرچه درسال 1305 در رامهرمز زاییده شد اصالتی بهبهانی داشت واز سال 1340 دراهوازکه شهرشهدای عزیز وبزرگی است، ساکن شده بود.
ازهفته قبل که ابوالشهید جناب حاج آقای محمد حسین آل مبارک ،خبربستری شدن استاد معلمی را دربیمارستان شرکت نفت اهواز بمن فرمود و درتوصیف حالش گفت به سختی وبا پوشدن لباس مخصوص به او اجازه داده اند فقط چند دقیقه ای ازحاجی عیادت کند، دانستم این بار با دفعات قبل فرق می کندو آغوش سیدالشهداء برای این پیرغلام خود گشوده شده است وزآن پس انتظارشنیدن این خبر تلخ را هرصبح وشام داشتم .

درروزهای آغازین عید امسال که برای مراسم عقد برادر زاده ام دکتر مقداد به اهوازرفته بودم مثل هر باری که به اهواز می رفتم بی استثنا به منزل استاد رفتم . برادرم حسین واعظ هم که همچون من ،بسیار به معلمی علاقه داشت با من بود. اگرچه استاد را بسیار نحیف وتکیده و بی رمق وبا وضعی نگران کننده ازلحاظ جسمی دیدم ،اما سرشاراز روحیه بود. خوشبختانه پسرم حسین آقا به توصیه من- که عمدا در کنار تخت او، برای تغییرحال نقاهت او،نوحه های معروف وی را از کتابهایش با آهنگ برایش می خواندم واو با شوق خاصی در حالی که روی تخت افتاده ودستش را به زیرصورتش گذاشته بود و شعرهای نوحه های سی سال قبل را با من همخوانی می کرد- با تلفن همراهش ازاین صحنه دیدنی ماههای آخرعمر استاد تصویر برداری کرد. تصاویری که اکنون که استاد درظاهردرمیان ما نیست، بسیارمی ارزد.

استاد ازبی حسی دست راستش که دراثرعدم دقت پرستاری حین تزریق آمپولی به داخل رگ تقریبا از کارافتاده بود شکایت داشت. به او روحیه دادم که چیزی نیست، برمی گردد .مدام به دست کم حس خود نگاه می کرد ومی گفت: تا به من آمپول زد، فهمیدم دستم را ازکار انداخت. سپس برای علاج این مشکل،نام پزشکی بنام دکترعیوق را برد .هرچند ازمن نخواست او را پیدا کنم ولی خود این کاررا بعهده گرفتم و به حاج رضا نبوی که دراهواز بود سپردم ترتیب کاررا بدهد که ندانستم درنهایت کاربه کجا رسید.

وقتی استاد گفت این کارفقط ازعهده دکترعیوق برمی آید، دانستم باورکرده است دستش آنگونه بی حس نخواهد ماند. دستی که سالها حماسه نوشت وازحسین واهل بیت سرود ومن که دست کسی را نمی بوسم و در تمام عمرم فقط دست امام ومرحوم مادرم را بوسیده ام! به پاس این حسین نویسی ها بارها با علاقه دست اورا می بوسیدم .

من سی سال افتخاراز زندگی 57 سال عمری که حق بمن موهبت کرده ودرمعصیت اوگذشته است آشنایی با حاج حبیب الله معلمی را داشته ودارم. او مرا مثل یکی از فرزندان خود که همگی همانند او حسینی اند ومهربان ودوست داشتنی، دوست می داشت ودرحقم دعای عاقبت بخیری می نمود ومن همواره همچون استاد و پدری شفیق به او می نگریستم.

از سال 69- پس از پایان جنگ- که ازاهواز به تهران آمدم، تماسهای تلفنی من با او همواره برقراربود .این را برای خودم یک کارمی دانستم. کاری درحد تکلیف وادای دین به مردی که به دلیل نقش آفرینی اش درزندگی من حق اوهرگزادا نخواهد شد .

وقتی درسال 61 اولین جرقه های شعرآیینی را درمن زدند که خود داستان جالبی دارد ومن اولین نوحه را در رثای اربعین حسینی گفتم وآن را به حاج حبیب الله دادم، بی آنکه روی ازآن نوشته شعرگونه نامتجانس من که کمتر به شعرمی ماند، برگرداند، قلم را به دست گرفت ،ابیات گاه کوتاه و بلند آن را متوازن کرد وبدانها وزن وقافیه بخشید و شد نوحه ای که چند روز بعد برخی مداحان اهل بیت درجبهه ها آن را می خواندند.

مطلع نوحه که اکنون درجلد دوم دیوان دوجلدی من به نام سبوی نورموجود است، این بود :
زن به سرسوگ حسین اطهر است اربعین نوگل پیغمبراست

واین چنین شد که به عنایت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و کمک حاج آقای معلمی،روح شاعری اهل بیت درمن دوانیده شد وتا کنون یازده دفترازاشعارعاشورایی این کمترین منتشرشده است ومن خاضعانه به پاس این حق یکی ازاین کتابها را به استاد حاج حبیب الله معلمی تقدیم کرده ام.

زندگی من دراهواز وجنگ در سالهای 60 که ازآموزش وپرورش به استانداری وازآنجا به صورت مامور به سپاه وارد شده بودم با حاج صادق آهنگری واستاد معلمی گره تنگی خورد. نوحه دومی را که سرودم که در سوگ پرچمدار کربلا قمربنی هاشم بود حاج صادق که آن روزها سیطره شهرتش همه جا را فرا گرفته بود در جبهه ها خواند.امری که باورنکردنی بود واین نبود مگراینکه معلمی بزرگ درمن روحیه شاعری را نگاه داشت وبهتربگویم ذوق شاعری را درمن پرورش داد.



می گفت: پدرش معلم قرآن بود وسواد دینی خوبی داشته است. به گمانم یک بارعکسی را ازاونشان من داد که عمامه برسرداشت.

همسربسیار مهربانش را سالها قبل از دست داده وهمواره در سوگ از دست دادن وی بود .همسری که در طول جنگ تا نیمه های شب بیدارمی ماند و گاه که من وحاج صادق و استاد برای بستن آهنگی بر روی یک نوحه تازه سروده وی باهم تلاش می کردیم ازما با چای ومیوه وشامی که غالبا استامبولی پلوبود، پذیرایی می کرد.چقدردلم برای صمیمیت وگمنامی ومزد نخواهی و بی ادعایی واخلاص آن روزهای معلمی تنگ شده است.

معلمی هیچگاه بزرگی خود را مثل بعضی ها برکسی تحمیل نکرد.هرگزاز خود سخن نگفت. تا ازاو درباره اشعارش سوالی نمی کردند ،ازحماسه سراییهای جاودانه اش که درسطح همه جبهه ها وحتی استانهای مختلف کشورخوانده می شدند وسالها یکی از آنها با مطلع:

با نوای کاروان
بانگ بربندید همرهان
این قافله عزم کرب وبلا دارد

آرم اخبارشبانگاهی شبکه یک سیما بود ،سخنی نمی گفت.

غالبا سکوتی حکیمانه داشت وسرش اندکی روبه پائین خم. به رغم نقش بسیارمهمش درسرودن نوحه هایی که 8 سال تمام برزبان پاک شهدا ورزمندگان جاری بود، نقش خود را به چیزی نمی گرفت . موقع روضه آرام می گریست .چشمان بسیار نافذی داشت

یک روز به اوگفتم باورت می آید اشعار و نوحه های سروده شده ات در دهه چهل و پنجاه روزی به این گستردگی در سطح جبهه ها وکشورخوانده شود ؟پاسخ داد: نه.می گفت: باورم نمی شود اشعار کنارمانده بیست، سی سال قبل من از گوشه دفترهای خاک خورده ام اینگونه بیرون بیایند وتوسط حاج صادق ودیگران درسطح کشور وصداوسیما به این نحو فراگیرخوانده شوند .

تردیدی ندارم امام حسین او را که از جوانی برای اهل بیت شعر می سرود، برای این روزها آماده کرده بود.او خود راشاعر اهل بیت می دانست و گاه که با او خلوتی داشتم ازاینکه غالبا درمجامع مختلف او را بعنوان شاعرحاج صادق آهنگران معرفی می کردند، شکایت داشت وبا لحن عتاب گونه و اعتراضی خاص خود می گفت: کی گفته من فقط شاعرحاج صادق هستم ؟من ازجوانی برای امام حسین شعرگفته ام واشعارمن مال امام حسین وهمه مداحهاست.

دیروز که با فرزندش سیف الله از مشهد تماس گرفتم ، ضمن تسلیت گفتم الآن که خبررا شنیدم ،به حرم مشرف شدم وبه امام رضا عرض کردم:آقا جان، حاج حبیب الله پیش توآمد. اورا از شب اول قبر تا سایر مراحل آن نشئه، تا آخردرحمایت خود بگیر و پناه بده که ذاکرجد تو بود.

گاه که بحث از قتلگاه می شد به خاطرات اولین زیارت خود از کربلا درسالها قبل ازانقلاب اشاره می کرد ومی گفت: در آن زمان بر روی زمین قتلگاه درب ضریح نقره ای رنگی گذاشته بودند وزوار از بالا به گودی قتلگاه می نگریستند ومی گریستند.می گفت: چنان بوی عطری از مقتل به بالا می آمد که انسان را ازخود بی خود می کرد.

سیف الله می گفت: پدرم خیلی به امام رضا (ع)علاقه داشت ومی گفت اولین شعری را که درجوانی سروده ام برای حضرت رضا بوده است.

معلمی که به امام خمینی بسیارعشق می ورزید وغالبا درنوحه هایش درابیاتی ازنقش او وعشق رزمندگان به اویاد می کرد.برای ارتحال امام هم غزل جانسوزی سرود که کربلایی حسین فخری درآهنگی بسیارزیبا وحزین آن را خواند. مطلع آن غزل این بود:

جای آن دارد جهان زین ماتم عظمی بگرید برخمینی جده اش صدیقه کبری بگرید

یکبارکه برای او وحاج صادق ومداحان دزفول واهواز و بهبهان وشوشتر وقت دست بوسی با امام گرفتم به هنگام دست بوسی امام، گل از گل چهره محجوب ودوست داشتنی آقای معلمی شکفته شد.

ازصحنه های دیدنی منزل استاد معلمی در روزهای آغازین ماه محرم ودر ایام سوگ رمضان وفاطمیه حلقه زدن نوحه خوانها به دوراو وچمباتمه زدن بر روی دفترهای نوحه اوبود.صحنه ای بس معنوی ودیدنی وبیاد ماندنی.

شعری را که به حاج صادق می داد بویژه درایام جنگ، دراختیاردیگران نمی گذاشت.یک دلیل آن این بود که وی قصد داشت آن را دربرنامه هایی که ضبط تلویزیونی می شد اجرا کند ولازم بود نوحه ای که به او داده شده ناخوانده و دست اول بماند.هرچند این استدلال پایه ای نداشت وبه مذاق برخی نوحه خوانها خوش نمی آمد.

درهمایشهایی که از او می خواستند تجلیل کنند، غالبا کم حرف بود وسر به زیر. پیوسته ساکت بود و قدری خجول. گاه با تواضع خاصی پشت تریبون می گفت من شاعرنیستم! همین فروتنی او بود که آدم را از پا در می آورد.

از قضاوت بی جای بعضی شاعرانی که به اندازه عمر شاعری اوعمرنداشتند مبنی براینکه نوحه شعرنیست بسیاربرآشفته می شد وحق با او بود.اینان چون خود نمی توانستند درسرودن نوحه همانند او باشند واشعاری فراگیر در مردم بسرایند واوج بگیرند بناچاربرای جبران نادیده شدن جایگاه ادبی خود، خود نوحه را از آسمان شعر وادبیات ایران به زیر می کشیدند! که کشیده نشد ونمی شود!

روزهای گرم اهواز را بر روی زمین چند هکتاری اش که ازهیئت واگذاری زمین خوزستان به او داده بودند و در کنار رودخانه عریض کارون - دجله کوچک- واقع بود، کار می کرد و بیل می زد وجالب اینکه حاج صادق درآنجاهم دست از سراو برنمی داشت وازاو یا آهنگ می خواست ویا اصلاح بعضی ابیات شعرهایی را که برای خواندن ازاو گرفته بود واستاد ،گاه حین بیل زدن بیتی را جایگزین بیت دیگرمی کرد.

سالها بعد که آتش جنگ خاموش شد زمینهایی را که وی با عرق جبین خود و فرزندان سخت کوشش آباد کرده بودند ازاستاد گرفتند وبابت آنها به او وجه مختصرناچیزی دادند .این رفتارباعث شد دست به قلم شود و برای اولین بار اشغارهجو وطعن نامه ای را با این مطلع بسراید که : دزدان بیت المال کردند داغم.... بارها این ابیات را برای کسانی که ازاو می پرسیدند چرا زمین هایت را گرفتند، می خواند .

درآن روزهای سخت کسانی که این روزها این همه از او می گویند! با اینکه می توانستند اما به دادش نرسیدند. تقریبا کسی به دادش نرسید. به او گفتند زمینهایش درمسیر رودخانه کارون است. اما این بهانه ای بیش نبود .چون کمی بعد زمینهای کشاورزی او را قطعه بندی کرده و به بهای گزافی به این وآن فروختند و داغ اورا تازه کردند.

در زمینهای کشاورزی معلمی ،هویچ کاشته می شد. هویچی که به بهای ناچیزی به میدان داران داده می شد. مختصری هم هندوانه می کاشت. یکبارازاوخواستم هندوانه های خوب ومرغوبش راجدا کند تا با ماشینی برای امام ودفتراو به تهران بفرستیم با وسواسیت خاصی نزدیک به دوتن هندوانه چید ودرزیر کپری گذاشت اما من موفق به این کارنشدم.

از مال دنیا چیزی نیندوخت.زندگی بسیارساده اش ازطریق کشاورزی می گذشت.

برروی زمین کشاورزی ازمیان فرزندانش جوادآقا همیشه با او وکمک کاروی بود وجالب اینکه گاه او نیز شب ها درجمع سه نفره ما وگاه دونفره صادق ومعلمی می نشست وبر روی نوحه های تازه سروده های پدرآهنگ می گذاشت .صادق هم دراین جلسات نیم نگاهی به ذوق آهنگ سازی جواد داشت.

یکباربرای اربعین شهدای بستان در سال 60 گوشواره قشنگی را بر روی یکی از نوحه های استاد از جواد شنیدیم .وقتی پدرش نوشت:

این اربعین دارم پیامی از شهیدان

از لاله های غرق خون درخاک بستان. تا احساس شد آهنگ ونوحه ناتمام است، یکباره جواد وسط حرف پرید و با آهنگ زیبایی گوشواره ای به نوحه اضافه کرد و گفت:
درخون تپیدند ، خوش آرمیدند!

وچه نوحه زیبایی شد من وصادق با تعجب به جواد نگریستیم وپدر لبخند می زد! ماجرای آهنگ گذاری آقای معلمی و صادق بر روی نوحه ها هم عالمی دارد .صادق، ول کن معامله نبود گاه آهنگ استاد را نمی پذیرفت وازاو می خواست بیشتربر روی شعرفکرکند وآهنگ دلنشین تری بر روی نوحه تازه سروده شده بگذارد .دراینگونه مواقع آقای معلمی گاه عصبانی میشد وغرولندی می کرد اما حاج صادق بی اعتنا به اوآنقدر بر خواسته اش اصرار و با اوجر و بحث می کرد تا نتیجه بگیرد وغالبا هم می گرفت!

به دلیل فروتنی بسیارش ،ادعایی نداشت. گاه که من دربعضی ازابیات نو حه های او واژه ای جایگزین را پیشنهاد می دادم با همه فروتنی اش می پذیرفت.تا مدتها تا براو شعرها ونوحه هایم را نمی خواندم واصلاحاتی را که ضروری می د ید، برطرف نمی نمودم ،نوحه هایم را منتشرنمی کردم.
سالها به او اصرار می کردم اشعارش را چاپ کند تا اینکه پذیرفت و به فضل الهی درزمان حیاتش چهاردفترازاومنتشر شد.
با همه حق استادی اش بر من وامثال من، از من خواست بردفتراولش مقدمه ای بنویسم که نوشتم ودرآن از وی بسیار تجلیل کردم. تجلیلی که شایسته آن بود .امید که فرزندانش بقیه اشعار و نوحه های وی را هم منتشر کنند.
از وی بجز تربیت شاعران ونوحه سرایانی چند حسینیه باعظمتی به همت وی وبرادر مرحومش وتنی چند ازمتدینین در رامهرمز تاسیس شده است . وی همه ساله در روزهفتم تا دهم محرم به رامهرمز می رفت ودراین حسینیه اقامه عزا می کرد و با دعوت از مداحان استان وکشور و نوحه خوانی فرزندانش جواد و رحمت واسدالله وسیف الله دسته بزرگ زنجیرزنی حسینیه را در خیابانهای شهر به راه می انداخت.
هر سال در 5 شب مانده به اربعین در منزلش روضه داشت. امسال مراسم روضه استاد درماه صفر و درآستانه اربعین حسینی بی او، چه حزن انگیزاقامه خواهد شد.
فردا پیکررنج کشیده استاد حاج حبیب الله معلمی که درود ورضوان خدا بر او وروح پاکش باد، دراهوازبا اشک وآه ونوحه تشییع می شود تا درجوارچند شهید گمنام درآستان علی بن مهزیاراهوازی آرامگاهی جاوید داشته باشد، آرامگاهی که سالهای سال مردم قدرشناس اهوازدر کنارآن حضوریافته و فاتحه های خود را نثار روح نورانی او خواهند نمود و برای او ازدرگاه حضرت حق طلب آمرزش و رحمت وعلو مقام خواهند کرد.
فردا درتشییع اوحتما بسیاری از مردم برای او که هر سال دوماه تمام در محرم وصفرسیاه پوش عزای امام حسین بود، سیاه خواهند پوشید.
امروز که این نوشته را با اشک وغم برای او می نویسم که اندک ادای دین من به اوبابت حق عظیمی است که برمن وامثال من دارد،معلمی دیگر درمیان ما نیست.او اینک به مولایش حسین پیوسته است ومثل حسین که درزیارت نامه اش می خوانیم: اشهد ان دمک سکن فی الخلد! مهرخلود و جاودانگی برنام و یادش زده شده و خواهد شد.
احساس می کنم بعد ازرفتن معلمی ، مردی که همیشه بوی امام حسین می داد و خانه اش به گمان من شعبه ای ازحرم حسینی بود، دیگراهوازرفتن، برای من چندان صفا ومعنایی ندارد.
شعاش سعیدا ومات شهیدا
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
ماه وش
|
۰۰:۱۶ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۶
خدا رحمت کنه این مرد بزرگ و فروتن را .روحش شاد.
احمد
|
۲۱:۵۰ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۵
خدا بیامرزدشون