سریال پرخرج و طولانی مدت «کلاه پهلوی» به میانههای پخش خود
رسید. از همان ابتدا معلوم بود که احتمالا در صداوسیما بستر و ظرفیت لازم
برای نگاهی واقعی به این موضوع وجود ندارد، بنابراین دلیل پرداختن به این
موضوع توسط کارگردان و نویسنده با سابقهای چون ضیاءالدین دری، معلوم نیست.
زمان تولید این سریال آنقدر طولانی بود که احتمالا راکوردهای نقشها توسط
بازیگران عمدا کمسابقه آنها فراموش شده بود و این باعث ناهمگونی در
بازیها و ایرادات اساسی در این بخش بود. از ایرادهایي چون فوکوس نبودن
برخی تصاویر و تیپ بودن بیش از اندازه نقشآفرینان و نزدیکی بعضی قسمتها
به تله تئاترهایی در فضای خارجی که بگذریم، شاید تنها قصه برجسته «کلاه
پهلوی» داستان «صمصام خان» و همسرش بود که میتوانست به عنوان قصه اصلی و
نمادین نشاندهنده تضاد دو دوران اجتماعی باشد و «کلاه پهلوی» را از
شعارگونگی و تیپسازی بیامان جدا کند، اما دریغ که این قصه جذاب فقط یکی
از قصههای فرعی این سریال بود و در نهایت کلاه پهلوی نه یک سریال تاریخی
قابل استناد، که کاریکاتوری از تاریخ معاصر و مهم ایران شد. حول همین
مسایل و نقش«صمصامخان» با «داریوش فرهنگ» به گفتوگو نشستیم. داریوش فرهنگ
خود کارگردان و بازیگر است بنابراین توضیحات و نظرات ایشان میتواند نقد
مهمی درباره این سریال باشد.
شما اصلا راجع به کلاه پهلوی تن به مصاحبه ندادید، در صورتی که
به نظرم تنها کسی که در این مجموعه سر جای خودش قرار گرفته و بازی قابل
قبولی ارایه داده شما هستید...
خدا را شکر اکثرا این را میگویند، چه دوستانتان در مطبوعات و چه همکارانم
و مردم به این نکته اشاره میکنند. خوشحالم این نقش را بازی نکردم، شعار
ندادم و با آن زندگی کردم و به شعور تماشاگر احترام گذاشتم.
این را به واقع گفتم و قصدم تملق نیست. نقدهای زیادی به
بازیگران نقش اصلی و جوان این سریال وجود دارد، اما بازیگران شناخته شده هم
بازیهای درخشانی در این کار ارایه ندادهاند؟
من به شما میگویم چرا این اتفاق افتاد. این به این دلیل نیست که حالا من
بازیگر خیلی خوبی هستم یا نیستم؛ یکی از دلایلش این است که از نظر
شخصیتپردازی این نقش از بقیه نقشها جذابتر است؛ نه اینکه چون من آن را
بازی کردم، بلکه خود شخصیت «صمصامخان» و داستان او و همسرش خیلی جذابتر
از داستان اصلی است، چون داستان «صمصامخان» قصه و شخصیتپردازی دارد؛
البته من در انتخاب نقش خیلی سختگیر هستم و هر نقشی را قبول نمیکنم. دلیل
اینکه این نقش را قبول کردم این بود که این کاراکتر را خیلی خوب میشناختم،
چون برای من مابهازای بیرونی داشت؛ دایی من ارباب بود، وقتی بچه بودم او
را دیده بودم و به قول قدیمیها که میگویند خواهرزاده به داییاش میرود،
حقیقتا وقتی گریم شدم عینا تصویر داییام را میدیدم. قابل باور بودن یک
نقش برای تماشاگر خیلی مهم است. جذابیت این نقش برای من در این بود که
صمصام ترکیبی از خودم و این شخصیت بود و اینطور نبود که من نقش
«صمصامخان» را بازی کنم. من بازیگری نیستم که فقط بازی کنم و همیشه نسبت
به نقش نقطه نظرات خودم را دارم. امکان ندارد رفتار و گفتار و کرداری در
سناریو باشد که باور نداشته باشم و انجام دهم، هیچ وقت حرفی را که باور
ندارم نمیگویم. این نقش را خیلی دوست داشتم و دوست دارم و سر این نقش
صحبتهای مفصلی با نویسنده و کارگردان داشتم. برای من منفی یا مثبت بودن
نقش فرقی ندارد. قبلا هم در سریال معصومیت از دست رفته نقش منفورترین
شخصیت تاریخی اسلام یعنی« ابنزیاد» را بازی کردم و قبل از پخش سریال فکر
کردم مردم در خیابان به من ناسزا خواهند گفت ولی همه این شخصیت را دوست
داشتند و خیلی دوست داشتند حضورم در سریال بیشتر باشد. مهم نقطه نظر
هنرپیشه نسبت به شخصیت است. من با تعصب به «ابنزیاد» نگاه نکردم یعنی
ابنزیاد برای خودش شخصیتی بود، وقتی شما به نقش و شخصیتی که بازی میکنید
حق بدهید، بازی واقعی جلوه میکند، چه نقش منفی باشد و چه مثبت.
یعنی ابعاد مختلف شخصیت را در نظر میگیرید؟
بله. معمولا تصور اولیه از یک خان این است که یک آدم مفتخور و جاهطلب
است و مال مردم را میخورد، اما بسیاری از خانها موجودات دوست داشتنی و
مورداطمینان مردم بودهاند، تا این حد که اگر مردم ده میخواستند روی
بچههایشان اسم بگذارند میرفتند پیش خان و او برای نوزاد اسم انتخاب
میکرد. من هم ابتدا آن تصور اولیه را نسبت به یک خان از بین بردم.
بازیها در کلاه پهلوی یکدست نیست...
متاسفانه ترکیب نامتجانسی از بازیگران در سریال «کلاهپهلوی» با هم بودند
که گاه با هم هماهنگ میشدند و گاه نمیشدند، یعنی خام و پخته و صیقلیافته
و تراشخورده با میوههای کال ترکیب شده بودند که لطمه زیادی به کار زد.
شاید باید کار بیشتری میشد و انتخابهای بهتری برای پرسوناژها صورت
میگرفت.
بله، برای پروژه به این سنگینی به نظرم انتخاب بازیگران جوان
اشتباه بزرگی بود، البته بقیه عوامل کلاه پهلوی هم انتظار مار ا برآورده
نکردند.
واقعیت این است که آن چیزی که من هم توقع داشتم نشد. دلیلش هم خیلی ساده
است. اشتباه از جایی شروع میشود که شما از روز اول برای 30 قسمت قرارداد
میبندید و بعد سریال به 55 قسمت تبدیل میشود. این اشتباه فاحش سریال
«کلاه پهلوی» است. بازیگران جوان هم در یک پروژه سنگین، نقشهای سنگین به
عهده گرفتند. آنها باید روی بیان و رفتار و... کار کنند. من آنها را خیلی
مقصر نمیدانم و...
به نظرم این کار از نظر مدیریتی هم دچار شلختگی است.
این مسایل را باید با کارگردان و تهیهکننده در میان بگذارید. دوست ندارم
راجع به این بخش صحبت کنم، اما در مورد نقش خودم هر چیزی لازم است میگویم.
به نظرم متن هم خیلی دخیل بوده یعنی اگر متن خیل منسجم بود، اینقدر توی ذوق نمیزد...
من در مورد شخصیت خودم با نویسنده کلنجار رفتم، اما در یک سریال فرصت نیست
که من بخواهم در مورد نقش دیگران یا خود متن هم نظر بدهم. غیر از آن چون
خودم وقتی کارگردان هستم دوست ندارم کسی در کارم دخالت کند، من هم در کار
کسی دخالت نمیکنم. البته مشورت را دوست دارم و استقبال میکنم، اصلا لازمه
این حرفه مشورت و مذاکره است. بنابراین الان هم دوست ندارم راجع به بخش
نویسندگی و کارگردانی صحبت کنم، چون ممکن است مطابق سلیقه من باشد یا کاملا
مخالف باشد. شاید اصلا اگر من کارگردانی میکردم کار شکل و رنگ دیگری
میگرفت. اما در مورد بازی با نویسنده و کارگردان به این اتفاق نظر رسیدیم و
خوشبختانه از بچههای دبستانی تا پیرمرد 70 ساله خیلی زود با این کاراکتر
ارتباط برقرار کردند و این نکته برای هر بازیگری شوقانگیز است و کم اتفاق
میافتد. شاید خوش شانس بودهام و...
به نظر من داستان« صمصامخان» و زنش میتوانست یک درام مجزا باشد.
براوو و خیلی هم جذابتر میشد. روز اول به نویسنده گفتم، به تهیهکننده و
مدیران تلویزیون گفتم: این داستان چهار قسمت اولش اضافه است و حاشیه زیاد
دارد و از راه اصلی دور و دورتر میشود.
و خیلی شعارگونه...
من هم گفتم اگر پیشبرد داستان و روند قصه را رها کنید و به این مسایل
شعارگونه بپردازید، نتیجه عکس خواهد داد. کما اینکه بعضی صحنهها نتیجه عکس
هم داد. وقتی سریال
« کلاه پهلوی» تمام شد گفتهها و ناگفتهها را خواهم گفت، فعلا بماند و بگذریم...
از ابتدا برای نقش« صمصامخان» انتخاب شده بودید؟
بله. قبل از نوشتن با نویسنده و کارگردان صحبت کردیم و گفتم: غیر از این
نقش اصلا بازی نمیکنم؛ چون کارگردان مرا برای این نقش انتخاب کرده بود و
برای این نقش دعوت به کار شدم.
شنیدم خیلی از قصه« صمصامخان» و زنش هم دچار ممیزی شد...
خب، تمام چیزهای جذاب از بین رفت. داستان صمصام و همسرش باید قصه اصلی
میشد و بقیه ماجرا در حاشیه این قصه اتفاق میافتاد. به نظرم خانم فرهانی
هم با من خیلی هماهنگ بودند. داستان این زن و شوهر دراماتیکتر از بقیه
پرسوناژهای شعاری بود. یک شخصیت مهم نیست منفی باشد یا مثبت، خاکستری باشد
یا قهوهای. بیشتر شخصیتهای بهاصطلاح مثبت ما در سریالها و فیلمها جز
پند و اندرزهای بسیار معمولی کار دیگری نمیکنند و بعد از دو سه قسمت
حرکات و گفتار و شخصیت آنها تکراری و یکنواخت میشود. امروزه کسی حوصله
نصیحت کردن و شعار دادن را ندارد. تماشاگر ما بسیار جلوتر از ما و
سریالهای ماست که با هزاران اما و اگر و شاید و باید روبهرو هستند. برای
جذب دوباره تماشاگر فقط و فقط نوآوری و ابتکار و خلاقیت لازم است و بس،
باید به شعور تماشاگر احترام گذاشت و از او جلوتر بود، نه عقبتر! باید با
مخاطب صادقانه و واقعی روبهرو شد.