arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۶۰۴۳۲
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۰۸ بهمن ۱۴۰۲
خاطرات محمد بلوری شماره هجدهم؛

بار شبانه و راز قتل دختر زیبای تهران

فلور زیباترین دختر در میان زن‌های بار‌های شبانه تهران بود و فقط با همان جوان ثروتمند دوستی داشت. حمیدرضا با دیدن فلور به او اشاره کرد که بلند شود و به سر میزش بیاید، اما فلور اعتنایی نکرد و رو برگرداند حمیدرضا که عصبانی شده بود رفت به طرف فلور و دستش را گرفت تا سر میز خودش ببرد، اما مرد جوان به اعتراض از جایش بلند شد و با حمیدرضا دست به یقه شدند. در این موقع دو گردن کلفتی که مراقب شاهزاده بودند جلو رفتند و ضمن کتک کاری آن جوان ثروتمند را از سالن بیرون انداختند. از آن شب به بعد، این شاهزاده بود که به دیدن فلور می‌آمد و مرد دیگری جرئت نمی‌کرد به فلور نزدیک شود.»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛  محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامه‌های مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب میشود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامه‌های حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیت‌های او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتل‌های زنجیر‌ه ای داشت.
در آذر سال ۱۳۹۸ از کتاب «خاطرات شش دهه روزنامه نگاری» وی به همت مجله بخارا و نشر نی (ناشر این کتاب) که توسط سعید اردکان زاده یزدی تهیه شده بود، رونمایی شد.

«انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب را منتشر کند.

از دو قسمت قبل:

«فلور دختر زیبایی در تهران بود که در یک بار شبانه وقت می گذراند. پس از چندی جنازه ی او که به شکل سختی کشته شده بود در خانه اش یافت شد. تحقیقات پلیس به جایی نرسید اما روزنامه نگار بخش حوادث کیهان به سراغ این ماجرا رفت و سرنخ هایی در همان بارشبانه پیدا کرد.»

آن روز به سردبیرمان، سید حسین، عدل گفتم امشب میخواهم به بار شبانه آبان سری بزنم و نقش مردان خوش گذران را بازی کنم. با تعجب نگاهم کرد و پرسید: میخواهی با زنان بار شبانه خوش بگذرانی؟» گفتم چنین خیالی دارم، اما هدفم یافتن یکی از زنان بار است که از دوستان فلور بوده و راز ارتباط پنهان او را می‌داند. فکر می‌کنم زن ناشناسی که خبر قتل فلور را به من داده همین زن باشد.» بسیار عالی است. برو خوش بگذرد، اما خیلی مواظب باش.» گفتم: «پس پول خوبی میخواهم تا نقش یک مشتری هوسران پولدار را بازی کنم.»
سردبیر با اشتیاق تمام کیف پولش را مقابلم گرفت و گفت: «هرچه پول میخواهی بردار» می‌دانست با چند اسکناسی که آن شب در همنشینی و گفتگو با زنان بار خرج می‌کنم گزارشی از ناگفته‌هایی درباره قتل فلور خواهم نوشت و چاپ آن در صفحه حوادث کیهان برای خوانندگان روزنامه هیجان انگیز خواهد بود. چند روز بود که گزارش‌هایی از این جنایت در روزنامه می‌نوشتم و خوانندگان بسیاری کنجکاو بودند از اسرار پشت پرده این قتل باخبر شوند و این کنجکاوی سبب افزایش تیراژ شده بود همه می‌خواستند بدانند نقش آن زن موطلایی در قتل فلور چیست و فلور با کدام چهره سرشناس رابطه پنهانی داشته است.
با ورود به فضای نیمه تاریک بار، شبانه نگاهم به زنان و مردانی افتاد که جفت جفت دور میز‌ها نشسته بودند و در پرتوی لرزان و کم فروغ مینوشیدند و با هم زمزمه می‌کردند. به تقلید از آدم‌های نیمه مست با پا‌هایی شل و وارفته قدم بر میداشتم و وانمود میکردم در پی گمشده‌ای هستم کت و شلوار شیک دامادی ام را به تن داشتم و سعی کرده بودم با سر و وضع آراسته مرد جوان پولداری جلوه کنم زن‌هایی را جلوی پیشخوان بار می‌دیدم که نگاهشان به من بود و با غرور جوانی خیال می‌کردم زنی که در حال پوست کندن یک سیب به من خیره شده ممکن است، چون زلیخا انگشتش را با چاقو ببرد و کار دست خودش بدهد.
مرد قوی هیکلی که محافظ زنان در برابر بدمستی مشتریان بود سینه جلو داد و پرسید: دنبال کی میگردی آقا؟ چند اسکناس تا نخورده در تاریکی کف دستش گذاشتم و گفتم: «با سودا به قرار دارم و رفتم در گوشه دنجی نشستم. مرد رو کرد به چند زن که در تاریکی گوشه‌ای از سالن با هم سرگرم خنده و شوخی بودند و صدا زد: «سودابه.» چند لحظه بعد زن جوانی به سر میزم، آمد، سلامی کرد و نشست رو به رویم. نگاه تحسین آمیزی به من کرد و با لبخندی پرسید: «ما با هم قرار داشتیم؟ سر جلو بردم و گفتم نه خانم اسمتان را قبلاً نمیدانستم، چند لحظه پیش شما را با همین اسم صدا زدند، ولی صدایتان آشناست، چون تلفنی با هم حرف زده ایم. میدانم شما. بودید که به عنوان یک ناشناس با من در سرویس حوادث روزنامه کیهان تماس گرفتید و خبر قتل دوستتان، فلور را دادید. این طور نیست؟!
 سودا به هراسان نگاهی به اطرافش کرد و گفت: یواشتر حرف بزن بعد از قتل فلور هر شب یک مأمور امنیتی توی سالن مینشیند و مراقب من است. حالا چرا آمده‌ای دیدنم؟ ولی قبل از هر چیز یک گیلاس نوشیدنی برایم سفارش بده تا خیال کنند مشتری ر هستی.» به بهانه سفارش نوشیدنی سر برگرداندم و مردی را دیدم که از کنجی در تاریکی مراقب ما بود. گفتم: اول از همه قول میدهم که توی روزنامه اسمی از تو نمی‌آورم. برای این که خون دوستت را پایمال نکنند باید به چند سؤالم جواب بدهی اول بگو چطور فهمیدی پشت در بسته آپارتمان چه حادثه‌ای پیش آمده جرعه‌ای نوشید و گفت فلور» از چند شب پیش دوسه بار گفته بود قصد جانش را دارند. گفته بود اگر هم بچه ام را سقط کنم باز جانم به خطر می‌افتد.
آن شب از بار که بیرون آمدیم تا در آپارتمانش رساندمش قرار گذاشته بودیم صبح با هم برویم خرید، اما هرچه تلفن زدم جوابی نداد نگران شدم رفتم سراغش دیدم در آپارتمانش باز مانده وارد آپارتمان شدم و هر چه صدایش زدم کسی جوابم نداد تا این که در راهروی حمام با جنازه اش رو به رو شدم. وحشت زده بیرون آمدم و در را هم بستم که قفل شد بعد به شما و کلانتری خبر دادم.»
گفتم: «همان طور که تلفنی گفتی فلور حامله بوده این موضوع را هم یکی از پزشکان قانونی فاش کرده و گفته موقع معاینه جسد متوجه شده اند، جنین دوماهه‌ای در شکمش هست. اما ساواک به پزشکی قانونی اخطار کرده این راز نباید فاش بشود. من دنبال مدرکی می‌گردم که حامله بودن فلور را برای خوانندگان روزنامه فاش کنم. اگر این راز را فاش نکنیم، ممکن است روی جنایت سرپوش بگذارند و شاگرد فلور را قاتل معرفی کنند. حتی بازپرس هم معتقد است این پسر نمی‌تواند فلور را کشته باشد. بازپرس می‌گفت فلور یک فاحشه هر جایی نبود و در بار شبانه فقط با عده‌ای از مردان ثروتمند معاشرت می‌کرد»
سودا به فکری کرد و گفت فلور چند روز پیش تعدادی از عکس‌ها و دفترچه خاطراتش را به من سپرده بود شاید در این دفترچه به قضیه حامله بودنش اشاره کرده پرسیدم: «این‌ها کجاست؟ گفت قبل از آن که فلور به آن آپارتمان کوچه پاک برود ما با هم در یک آپارتمان زندگی میکردیم.»
گفتم: «این آپارتمان کجاست؟»
خیابان شاه رضا نزدیکی سه راه لاله زار، اما این آپارتمان را اداره آگاهی لاک و مهر کرده، نمی‌شود واردش شد.»
گفتم: «درباره حامله بودن فلور چه چیزی دستگیرت شده؟» سودابه با نگرانی گفت: «باید بروم، می‌ترسم مأموری که مراقب من است بویی ببرد.» پرسیدم: «آیا حمیدرضا، برادر شاه این جا به دیدن فلور می‌آمد؟» جواب داد: «بله از چند ماه پیش با هم رابطه داشتند یک شب، حمیدرضا با دو محافظ گردن کلفت وارد باز شد و دستور مشروب داد.»
 قیافه اش نشان میداد معتاد به هرویین است. نگاهش به فلور افتاد در فاصله چند قدمی با یک آشنا که مرد جوان ثروتمندی بود سر یک میز نشسته بودند و صحبت می‌کردند.

فلور زیباترین دختر در میان زن‌های بار‌های شبانه تهران بود و فقط با همان جوان ثروتمند دوستی داشت. حمیدرضا با دیدن فلور به او اشاره کرد که بلند شود و به سر میزش بیاید، اما فلور اعتنایی نکرد و رو برگرداند حمیدرضا که عصبانی شده بود رفت به طرف فلور و دستش را گرفت تا سر میز خودش ببرد، اما مرد جوان به اعتراض از جایش بلند شد و با حمیدرضا دست به یقه شدند. در این موقع دو گردن کلفتی که مراقب شاهزاده بودند جلو رفتند و ضمن کتک کاری آن جوان ثروتمند را از سالن بیرون انداختند. از آن شب به بعد، این شاهزاده بود که به دیدن فلور می‌آمد و مرد دیگری جرئت نمی‌کرد به فلور نزدیک شود.» پرسیدم: به نظر می‌آید شب قتل فلور یک زن موطلایی در آپارتمانش حضور داشته. این زن را می‌شناسی؟» جواب داد: «آره» به نظرم زن دوم شاهزاده بوده، به نام هماخ. به زن موطلایی شهر معروف است. شنیدم تو فیلم هم بازی کرده و از دوستان پری غفاری بوده.» سودا به درست می‌گفت من پری غفاری را میشناختم، زنی بود که با دار و دسته شعبان جعفری رفت و آمد میکرد و در تظاهرات حامیان دربار علیه مصدق شرکت داشت....

 

ادامه دارد..

نظرات بینندگان