به گزارش انتخاب، خبرآنلابن در ادامه نوشت: سرکوچه یک سرباز نشسته، مثل همان روزهایی که رجایی نخست وزیر شده بود و یک پاسدار همین جا مستقر بود. البته این سرباز نقشی برای حفاظت از خانه رجایی ندارد، آنجاست چون یکی از دفاتر مردمی رئیس مجلس، اول همین کوچه است. کوچهای که روزگاری اهالیاش همسایگان رجایی بودند، این روزها بیشتر به محلی برای دفاتر خدمات اهالی پارلمان درآمده است. همسایه دیوار به دیوار موزه شهید رجایی، دفتر "فراکسیون مدیریت شهری و روستایی و شوراهای کشور" است.
همسايگان به جا مانده از آن روزها، رفت و آمدهاي رجايي و اهل بيتش را به ياد دارند. روزهايي که رجايي زندان بود و همسرش سه فرزند خردسالش را زير نگاه سنگنين سلطنتطلبهاي محلي، بزرگ ميکرد که به آنها وقعي نمينهادند اما با پيروزي انقلاب و وزير شدن رجايي، نگاهشان به آنها عوض شد. اما رجايي هماني ماند که بود. خودش براي خانهاش خريد ميکرد نه محافظين يا پاسدار سرکوچه. نان و ماست خريدنش را خيليها هنوز به ياد دارند که در طول راه با همه اهل محل سلام و عليک ميکرد و مقام و منصب، خللي در رفتارش ايجاد نکرده بود.
تنها درهای چوبی کوچه، در خانه شهید رجایی است. یکی در حیاط که از داخل قفل و زنجیر شده و سالهاست باز نشده و دیگری در ورودی منزل که سرظهرها بسته است و بعد از پایان زمان ناهار و نماز بار دیگر از سوی سرباز داخل خانه باز می شود. دیواری کوتاه بین دو در هست که با دیوارهای امروزی دیگر خانههای این کوچه که تماما بازسازی شده و برخی هم ردای آپارتمان پوشیدهاند نسبتی ندارد.
دیواری که به گواه اهالی محل، گاهی «کمال الدین» تنها پسر شهید رجایی از سر شیطنت، از روی آن به داخل خانه میپریده. پسری که 36 سال پس از شهادت پدرش و تبدیل این خانه به موزه، گاهی به آن سر میزند. با دوستان یا فرزندان جوان فامیل. به آنها خانه پدری سادهاش را نشان میدهد، تجدید خاطره میکند، فاتحهای میخواند و میرود.
راهروی باریک ورودی منزل، شش در را در خود گنجانده. در ورودي ساختمان، درهای دو اتاق، آشپزخانه، سرویس بهداشتی و حیاط. اتاقهایی که با تابلوهایی یکی اتاق نشیمن معرفی شده و دیگری اتاق پذیرایی که خودش متشکل از دو اتاق "تو در تو" است. بعید است که اتاقها هنگام حضور ساکنین خانه، همین عنوان را داشته باشند، دست کم یکی از آنها اتاق خواب سه فرزند شهید رجایی «جمیله»، «حمیده» و «کمال» بوده است. (شجره نامه خانواده شهید رجایی را اینجا ببینید)
حجم وسیعی از اتاق نشیمن با یک کرسی پر شده که روی آن یک دست پایه لیوان گیرهدار نقرهای مختص پذیرایی چیدهاند، یک تلویزیون لامپی کوچک، دو پشتی دست باف ترکمن، چمدان سفری که روی آن نوشته شده «جمهوری اسلامی»، یک چراغ علاءالدین و تصاویری از شهید رجایی و دو تابلو خط با اين عبارات «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»، «يقول ياليتني قدمت لحياتي وفيه مسألتان المسألة الأولى الآية تأويلات أحد»، فرش اتاق هم یک قالی پاخورده ماشینی است که شاید یادگار به جا مانده از اهالی خانه نباشد.
در اتاق پذیرایی نه نشانی از مبل هست و نه حتی پشتی. یک میز کار آهنی کوچک با روکش چرمی در گوشه اتاق است. شبیه همانها که در دهه 60 در همه مدارس به عنوان میز معلم در کلاسهای درس دیده میشد. بالای آن کتابخانهای است مزین به چندین جلد کتاب تفسیر المیزان، تفسیر نوین، صلح امام حسن، چندین جلد کتاب درباره زندگی امام علی(ع) با عناوین "روزگار عثمان، فاجعه جمل، واقعه صفین، نظام برابری و غروب خورشید" و کتاب دیگری با عنوان درسهایی درباره مارکسیسم. اما مستعملترین کتابها که گوشههایی از جلد آن هم پاره شده و معلوم است بیش از دیگران مورد استفاده صاحبش بودهاند، روی میز چیده شدهاند. یک جلد قرآن کریم، نهج البلاغه، کلیات مفاتیح الجنان، سرچشمه آب حیات نوشته حاج میرزا خلیل کمرهای و کتابچهای با عنوان نیایش که مجموعهای از ادعیه کمیل، ندبه، زیارت عاشورا و ... است. داخل جلد این کتابچه با خودکار دعای «أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ» نوشته شده است. شاید دست خط شهید رجایی باشد، شاید هم نه.
روی طاقچه اتاق و دیوارها تصاویر متعددی از شهید رجایی هست که او را در قنوت نماز، پیش نماز رزمندگان جنگ تحمیلی، کنار امام خمینی در جماران، مذاکره با کورت والدهایم چهارمین دبیرکل سازمان ملل و مصاحبه با خبرنگاران خارجی حین نشان دادن آثار شکنجه شاه کف پای زندانیان، نشان میدهد. آن سوی اتاق هم مجسمهای از شهید رجایی با همان لباسهای سادهای که در ذهن مردم جا خوش کرده ایستاده، در حالی که کتاب «آشنایی با علوم اسلامی، منطق و فلسفه» شهید مطهری را در دست دارد. البته مجسمه شباهت چندانی به شهید رجایی ندارد، بخصوص در این روزها که مجسمه محمدباقر قالیباف شهردار سابق تهران رونمایی شد و شباهت بسیاری به او داشت!
در اتاق مرتبط با اتاق پذیرایی، برخی وسایل شخصی شهید رجایی و برخی هدایای اهدایی به او در زمان حیاتش و پس از آن دیده میشود که بعضا نامرتب چیده شدهاند. دو پیراهن شهید رجایی، یک رادیو دو موج، یک کیف سامسونت که نوشته شده حاوی دو اسلحه صاحبش بوده، پوستری رنگ پریده با تصویر شهیدان رجایی و باهنر که همین سامسونت در دست اوست، تصویر اهدای اعتبارنامه شهید رجایی از سوی امام در حالی که رئیس جمهور شهید دست مقتدای خود را میبوسد، یک صندوق چوبی اهدایی مادر رجایی، کتابخانهای با در کشویی شیشهای، رخت آویز طراحی شده شهید رجایی، تابلو گلیم با نقشه ایران که به خانواده شهید رجایی اهدا شده بود، وسایل این اتاق بودند. در گوشهای از اتاق هم تابلویی نصب شده بود با این مضمون «جای خالی فرشی که شهيد رجایی به یک مستمند اهدا کرد».
اگرچه سازمان فرهنگی شهرداری و بنیاد شهید کوشیدهاند که خانه را همچون روزهای زندگی شهید رجایی و خانوادهاش دست نخورده نشان ناظران دهند ولی بدسلیقگی در حفظ وسایل خانه در گوشه گوشه آن موج میزند. از آشپرخانه گرفته که چراغ علاءالدین و آب گرمکن ارج قدیمی آن دوران، در گوشهای از آن جا داده شده و بقیه به اجاق گازی امروزی سپرده شده است؛ تا اتاق پذیرایی که یک تابلو دارت در آن نصب شده! به گفته سرباز مستقر در خانه، این وسیلهای است برای سرگرم کردن دانش آموزانی که از سوی مدارس برای بازدید به خانه دومین وزیر آموزش و پرورش کشور میروند! روی یکی از دیوارهای این اتاق هم تلویزیون ال سی دی بزرگی نصب شده که دو پایه بلندگوی سینما خانگی متصل به آن هم در دو سوی اتاق است! پیوند نچسب سنت و مدرنیته در خانهای که قرار بود ساده زیستی صاحبش را نشان دهد.
زیر زمین موزه
در انتهای راهرو درچوبی شیشهداری، خانه را با چند پله به حیاط نورگیر کوچکی وصل میکند. حیاطی با دو باغچه بزرگ در ضلع جنوبی که درختانش قدمت این خانه را ندارند و با سردیس رنگ پریدهای از رجایی که از سال 1387 در آنجا قرار گرفته، از هم جدا شدهاند. حوض قلب شکل آبی رنگی وسط حیاط است که احیانا خاطرات روزهای شیرینی از بازی فرزندان رجایی را در ترکهای خود دارد. دیوارهای حیاط دیگر رنگ و بوی سابق را ندارند، پر شدهاند از نوشتههای نستعلیقی در مدح رجایی و جملاتی از خود شهید. «راه رجا بسته نیست، گرچه رجایی برفت، راه رجا زنده است، ریشه به جا ماند اگر، برگ و بری میرود» سرودهای است که هم در حیاط دیده میشود و هم روی تابلوی سردرخانه که روزگاری کاشی «بسمالله» آنجا نصب بوده، نقش بسته است.
این حیاط با چند پله کوتاه دیگر به زیر زمین با صفای آجریای مرتبط است که چایپزخانه صاحب اولیه این خانه بوده ولی در دوره شهید رجایی تغییر کاربری داده و شاید اتاق کار و مطالعه او بوده است. دیوارهای زیر زمین مملو از تابلوهای اهدایی بنیاد شهید درباره زندگینامه رجایی است. دو عکس از مراسم تشییع رجایی و باهنر، عکسی از هیات دولت او نزد امام (ره)، عکسی از سفر استانی او به خراسان در دوره استانداری حسن غفوریفرد، از دیگر اشیای این زیرزمین هستند که گلولهای شلیک شده از اسلحه شهید رجایی، قلم استنسیل، فنجان چینی چای شخصی او و اعتبار نامهاش در محفظههای شیشهای در آن نگهداری میشوند.
اعتبار نامهای که در 11 مرداد سال 1360 صادر شده و علاوه بر امضای امام خمینی (ره)، امضای اعضای شورای نگهبان آقایان و حجج اسلام احمد جنتی، ابوالقاسم خزعلی، عبدالرحیم ربانی شیرازی، غلامرضا رضوانی، لطفالله صافی، یوسف صانعی، علی آزاد، گودرز افتخار جهرمی، محسن هادوی، مهدی هادوی، حسین مهرپور و محمد صالحی ذیل آن است و نشان میدهد که از 14763363 رای ماخوده در انتخابات ریاست جمهوری، رجایی با کسب 13001761 رای، رئیس جمهور منتخب ملت شده است.
لنگه رجايي نداريم
تنها همسايه شهيد رجايي که هنوز در همان کوچه سکني دارند، خانم و آقاي جوانمرد هستند. ساکنین خانه سرنبش کوچه. پيرزن يک ريز از ساده زيستي رجايي و خانوادهاش ميگويد. از اينکه سر سفرهشان هميشه يک غذا بوده، از اينکه در سطح طبقه متوسط و پايين جامعه زندگي ميکردند و فخري در رفتارشان نبود. از روز انفجار دفتر نخست وزيري هم رفت و آمدهاي زياد و افزايش تعداد پاسدارها در محل را به ياد دارد و اينکه در مکالمهاي با عاتقه صديقي از او شنيده که از روي دندان طلاي رجايي، همسرش را شناسايي کرده است.
او که ميگفت «رجايي خيلي خوب بود، لنگهاش را نداريم» در پاسخ به اينکه وقتي احمدينژاد، "رجايي زمانه" معرفي ميشد، چه حسي داشتيد؟، لبهایش را گزید و گفت: اصلا اينها قابل مقايسه نبودند، رجايي هميشه راست ميگفت اما....
حرفش را ميخورد، يکبار ديگر چادرش را گاز ميگيرد و زمزمه ميکند «الان معلوم نيست کي راسته ميگه کي دروغ، ولي رجايي هميشه راست ميگفت، مردم حرفشو قبول داشتن».
نشاني بقالياي را ميدهد که از آن روزگار تا کنون باقيمانده؛ البته صاحب آن روزهايش درگذشته و فرزندش حميد اسماعيلي آن را ميگرداند. حميد از هم بازيهاي «کمال الدين رجايي» است و به ياد دارد روزي که رجايي از زندان آزاد شده بود از تلفن همين مغازه به خانوادهاش خبر دادکه در راه خانه است. اغلب خريدهاي خانه را از همين مغازه ميکرده و لحن صميمياش با کاسبهاي محل در یادها مانده است.
مي گويد «حيف که دنيا به او وفا نکرد تا همچنان در قدرت بماند و رئيس جمهور باشد. خيلي درستکار بود. مرد وارستهاي بود».
همايون شهسواري از ديگر دوستان آنها در دهه 60، براي گپ عصرانه به حميد اسماعيلي ميپيوندد و از اينکه برخي به دنبال خراب کردن اسم شهيد رجايي هستند، گله ميکند. ميگويد «فرزندانش در عرصه سیاست نماندند و ادعاي ژن خوب نکردند اما يک آدم چاپلوس، خودش را رجايي خطاب ميکرد!». مي پرسم: «احمدينژاد را ميگوييد؟» گفت: «اينها هيچ شباهتي با هم نداشتند، رجايي واقعا براي مردم کار ميکرد ولي نگذاشتند، شهيدش کردند و نشد که باز کار کند. اما برخي فقط اداي کار را در ميآورند و مردم را فريب ميدهند!»
مجتبي اکبرزاده که سر کوچه آقاجانلو، يک مغازه پرنده فروشي دارد هم از دوستان و هم بازيهاي کمالالدين رجايي است. شيطنتهاي او را به ياد دارد؛ اينکه او با دمپايي با ديگر هم سن و سالهايش فوتبال بازي ميکرده و گاهي بچهها کتانياشان را به او قرض ميدادند. پسري که به گفته او اصلا شبيه پدرش نبود، پدرش وزير آموزش و پرورش بود اما او خيلي درسخوان نبود و تا دير وقت با بچه محلها توپ بازي ميکرد.
او شهيد رجايي را مردي معرفي ميکند که هدف و منش خاص خودش را داشت، براي مال دنيا انقلاب نکرده بود و فقط و فقط مثل خودش بود نه کس ديگري.
به تابلو سرکوچه اشاره ميکند که درست روبروي مغازه اوست. تابلويي که هر روز رجايي را به ياد او ميآورد و او هر روز از خودش ميپرسد چرا دولتمرداني که واقعا به فکر مردم بودند را شهيد کردند؟ چرا قاتلينش شناسايي نشدند؟ سوالي که در اين 36 سال دست از سر او برنداشتهاند و براي همه اهل محل مطرح است.