arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۳۱۵۷۹
تاریخ انتشار: ۳۰ : ۰۸ - ۲۵ اسفند ۱۳۹۵

وقتی تمام آرزوهای زنی جوان سقط می شود!/ گناه جنین سه ماهه من چه بود؟

یادم می آید ماه سوم بارداری بودم که برای خرید عید با مادرشوهرم روانه بازار شدیم، اندکی خرید کردیم و راه خانه را در پیش گرفتیم، آن روز سه شنبه بود، سال ۹۳، شب آخرین چهارشنبه سال...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :


به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از  ائل، پای صحبت های زنی جوان می نشینم، اما در مقابلم زنی پیر با غمی بزرگ نشسته است!

اکرم.م، زنی ۳۲ ساله است که مرا به حضور پذیرفته، او را به واسطه دوستی مشترک شناخته ام و اکنون می خواهم به درد و دل های زنانه اش، گوش جان بسپارم تا اندکی مهر و عاطفه به چشمانش بازگردد.

برایم با بغض از روزی می گوید که تمام آرزوهایش سقط می شود...

۲۵ ساله بودم که ازدواج کردم، ازدواج من و همسرم هم با عقل بود و هم با عشق... بعد از گذشت ۵ سال دوا و درمان بلاخره حامله شدم، ذره ذره وجودم سراسر عشق بود و نشاط، از حسی که داشتم لذت میبردم و لحظه شماری می کردم تا کودکم را به آغوش بکشم.

یادم می آید ماه سوم بارداری بودم که برای خرید عید با مادرشوهرم روانه بازار شدیم، اندکی خرید کردیم و راه خانه را در پیش گرفتیم، آن روز سه شنبه بود، سال ۹۳، شب آخرین چهارشنبه سال...

هنوز عصر نشده بود که وارد خیابان اصلی محله مان شدیم، مادرشوهرم خواست چند ماهی قرمز برای سفره هفت سین خریداری کند، من هم در کنارش ایستادم و مشغول تماشای ماهی های قرمز بودم که به ناگاه تمام بدنم به یکباره فروریخت!

نمی دانم چه کسی بود که باعث شد تا تمام آرزوهای دور و درازم سقط شود، تنها از آن لحظات تیره و تار، صدای انفجار شدید و دود غلیط و دردی که تمام بدنم را درگیر کرده بود را به یاد دارم...

با این اتفاق نقش بر زمین شدم و دور و اطرافمان آنقدر شلوغ شد که متوجه نشدیم چه کسی این اتفاق تلخ را برایم رقم زد...

مادرشوهرم به کمک نفراتی که آنجا بودند سریع من را به اورژانس رساندند اما کار از کار گذشته بود، جنین سه ماهه من به قتل رسیده بود و من خودم قبل از کشته شدن جنینم، مُرده بودم...

(اشک هایش به پهنای صورت ریخته می شود، نزدیکش می شوم، مرا در آغوش می گیرد و هق هق کنان ناله می کند...)

من دیگر مادر نمی شوم، پزشکان گفته اند دیگر نمی توانی باردار شوی، گناه من و فرزندم چه بود، چرا باید در آتش هوس های پوچ می سوختیم، چرا این لذت دوست داشتنی از من گرفته شد، چرا من را به خاک سیاه نشاندند، چرا داغ مادر شدن را به دلم گذاشتند...

(مویه می کند و من هیچ تسکینی برای درد این زن ندارم...)

امروز دو سال از آن روز کذایی می گذرد، نمی دانم مسبب این اتفاق را چه عذابی در برخواهد گرفت، نمی دانم شاید توبه کند، شاید خداوندش ببخشد ولی آیا خداوند از حق بنده اش خواهد گذاشت... نه، این اتفاق نمی افتد.

بیایید باور کنیم که می توانیم خوب باشیم، چه کسی می داند در نزدیکی اش، زمانی که می خواهد شادی زود گذرش را به نمایش بگذارد، زنی به مثابه همین زن جوان جنینی در شکم دارد و همین هوس زودگذر می تواند تمامیت آن زن را به آتش بکشد!

نظرات بینندگان