پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : یادداشت آقای عباس عبدی در رد و نفی سخنان آقای هاشمی رفسنجانی مورد استقبال خیلی ها قرار گرفت. هم دشمنان آقای هاشمی که مدعی اصولگرایی هستند به شدت از این یادداشت استقبال کردند و هم دوستان بسیاری در اردوگاه اصلاح طلبان. تکلیف مدعیان اصولگرایی که روشن است.
آن ها از هر حرفی که در تقابل با آقای هاشمی باشد استقبال می کنند و برایشان فرقی هم نمی کند چه کسی و از چه موضعی با آقای هاشمی مخالفت کند. صرف مخالفت با آقای هاشمی از منظر آن ها ارزشمند است. اما دوستان اصلاح طلب حرف های آقای هاشمی را مغایر با ادبیات اصلاح طلبانه فرض کردند و از همین منظر با آقای عبدی احساس همدلی و همسخنی کردند.
نگارنده نیز تا جایی که آقای عبدی اصلاح طلبی را یک روش دانسته اند و نه یک هدف با ایشان موافقم اما چند ایراد به نقد ایشان وارد می دانم و گمان می کنم نتایجی که آقای عبدی گرفته اند محصول مقدمه غلطی است که چیده اند. آقای هاشمی گفته اند چرا شخصی که شبیه ترین فرد به بنیانگذار جمهوری اسلامی است را رد صلاحیت کرده اند و آقای عبدی همین سخن را نشانه قومی گرایی دانسته اند و گفته اند صلاحیت ربطی به انتساب به یک خاندان ندارد. سخن درستی است اما به شرطی که منظور آقای هاشمی از شباهت صرفا شباهت ظاهری بوده باشد که به نظر می رسد این گونه نیست.
در خاندان امام خمینی هستند کسانی که از حیث ظاهر شباهت بیشتری به بنیانگذار انقلاب دارند. من فکر می کنم منظور آقای هاشمی از شخصیتی که اشبه به امام است شخصی است که به لحاظ منش و روش به امام نزدیک تر از دیگران است. البته که شباهت ظاهری نیز ممکن است در این ماجرا نقش پررنگی داشته باشد اما شرط کافی نیست. فی المثل اگر سیدحسن خمینی هیچ شان و منزلت علمی ای نمی داشت و در حوزه علمیه صاحب جایگاهی نبود و هم چنین با انقلاب و قضایای سیاسی نیز بیگانه بود بازهم آقای هاشمی ایشان را اشبه به امام خطاب می کرد؟ پاسخ این پرسش قطعا خیر است.
علاوه بر این ها آقای هاشمی یک سیاستمدار پراگماتیست به معنای حقیقی کلمه است. باید بدانیم او با چه کسانی سخن می گوید. مخاطب سخنان آقای هاشمی کسانی هستند که در این سال ها بیشترین بهره را از شبیه سازی تاریخی گرفته اند. کسانی که با شبیه سازی جریانات چندسال پیش به تاریخ صدر اسلام آقای هاشمی و امثالهم را به کسانی که روزگاری در رکاب پیامبراسلام شمشیر می زدند و سرانجام به سودای ریاست و صدارت به جبهه دشمنان رسول خدا پیوستند تشبیه می کردند.
آقای هاشمی که با بشیریه و داریوش شایگان سخن نمی گوید با کسانی حرف می زند که گوش هایشان صرفا با چنین ادبیاتی آشناست و اتفاقا به کارگیری چنین ادبیاتی نشان از هوشمندی آقای هاشمی دارد. ضمن این که توده های مردم نیز این ادبیات را خوب درک می کنند. پیش کشیدن بحث بدهکار و طلبکار را هم باید در چنین زمینه ای فهم کرد. این را هم نباید از نظر دور داشت که آقای هاشمی از همه تریبون های رسمی محروم است و به ناچار باید سخن خود را به گونه ای تدارک ببیند که به گوش همگان برسد.
به نظر می رسد بخشی از تندی سخنان آقای هاشمی به همین موضوع برمی گردد. تا چند سال پیش آقای هاشمی مشهور بود به این که دفاعش از دیگران و حتی مدیران زیر دستش را علنی نمی کند و به جای هیاهو به راه انداختن سعی می کند از قدرت لابی گری اش استفاده کند و به همین دلیل بود که او را سیاستمدار پشت پرده می خواندند. این که امروز او صراحتا از عقایدش سخن می گوید دو دلیل می تواند داشته باشد یا این که به قول خودش دیگر قدرتی ندارد که برای رد صلاحیت ها به کسی فشار بیاورد و یا این که از همه امکاناتش برای پیشبرد مقاصد سیاسی اش بهره گرفته است و دیگر چاره ای جز سخن گفتن صریح و هشدار آشکار باقی نمانده است.
*عبدالجواد موسوی/خبرآنلاین