ماهنامه ایرانی «دیپلمات» با عبدالله شریفی فردی ایرانی که به تازگی از «پ ک ک» جدا شده است به گفتگو پرداخته است. وی که با هدف مبارزه با داعش از خانهاش در کرج خارج شد سر از مقر نیروهای «پکک» در کوههای قندیل در آورد.
عبدالله شریفی که پس از رها شدن از این مخمصه توانسته است به کشور بازگردد در
گفتوگو با ماهنامه ایرانی «دیپلمات» به شرح آنچه بر او گذشته میپردازد و دیدهها
و شنیدههایش را به خصوص در مورد کوبانی با ما در میان میگذارد.
مشروح این مصاحبه را بخوانید:
بهعنوان اولین سوال لطفا برای خوانندگان مجله بگویید که چطور شد با «پکک» آشنا شدید؟
تقريبا از حدود يک سال پيش زماني که داعش عمليات خود را در سطح منطقه آغاز کرد و با توجه به بعد رواني ماجرا و خشونتي که در برخورد با مناطق اشغالي داشت من هم مثل ديگران از طريق رسانههاي مختلف سعي میکردم که اخبار مرتبط با اين جريان را رصد کنم. وضعيتي که در مناطق اشغالي از سوي گروه داعش اتفاق افتاد شور و هيجاني در من ايجاد کرد و من براساس حس نوعدوستي، ميهنپرستي و ديدگاه مذهبي علاقمند بودم که اسلحه دست بگيرم و با داعشيها بجنگم. از طرفي ديگر میديدم که تهديدات اين گروه تکفيري متوجه شيعيان منطقه و ايران بهعنوان مهد شيعه در جهان اسلام است. براي پيگيري کانالهاي مناسب در داخل کشور پيگيري هايي را انجام دادم اما مجراي قانوني که متصدي کمک رساني به سوريه بودند عنوان کردند که نوع کمکهاي ما به مردم سوريه بشردوستانه است و صرفا به دوستانمان در اين موضوع مشورت میدهيم. بنابراين برنامهاي براي مسلح کردن داوطلبان و انتقال آنها به سوريه نداريم. حتي به من هشدار دادند که نيت خودم را مبني بر رفتن به سوريه به صورت داوطلبانه عملي نکنم چون احتمال دستگيري افرادي مثل من از سوي داعش وجود دارد و ممکن است که بعدها از سوي اين گروه استفادههاي تبليغاتي مبني بر حمايت و کمکهاي نظامي ايرانيها به حکومت سوريه صورت بگیرد.
آيا آموزش نظامي خاصی هم ديده بوديد؟
خير و تنها در حد آموزشهاي دوران سربازي، نحوه استفاده از اسلحه را میدانستم. البته نيتم اين بود که اگر در بعد نظامي هم نتوانستم رودروي داعش قرار بگيرم ، شرايطي براي من فراهم شود که بتوانم با اقامت در يکي از کمپهاي مناطق درگيري، کمکهاي بشر دوستانه انجام دهم.
وقتي از اين طريق نتوانستم به هدفم برسم تلاش کردم که با حضور در شبکههاي اجتماعي و مجازي با گروههايي که قصد مبارزه مسلحانه با داعش را دارند ارتباط برقرار کنم. در حين مرور شبکههاي اجتماعي با فردي آشنا شدم که مدعي بود میتواند در اين زمينه به من کمک کند. مدت کمي از ارتباط من با او در فضاي مجازي نگذشته بود که او کم کم پرسش هايي را در مورد وضعيت خصوصي و اجتماعي من مطرح کرد و من هم توضيحاتي دادم.
و از طریق شبکههای مجازی با فردی آشنا شدید که توانست شما را به سوریه ببرد.
من براي رسيدن به هدفم که جنگيدن با داعش بود به خيلي از نهادها مراجعه کردم و پاسخي دريافت نکردم به همين خاطر نااميد شدم و وقتي آن فرد مدعي شد که میتواند براي من شرايطي فراهم آورد که به سوريه بروم و با داعش بجنگم من هم فرصت را مغتنم شمردم. او بعد از گرفتن اطلاعات شخصي از من خواست تا به اقليم کردستان در عراق بروم. قرار بود به محض ورود به اقليم بين من و او ملاقاتي صورت بگيرد. روزهاي آخر منتهي به مسافرت من، شماره تلفني را به من داد که بعد از ورود به اقليم تماس بگيرم و همديگر را ببينيم. اما بعد از اينکه به کردستان عراق رسيدم و به او زنگ زدم به من گفت که الان نميتواند سر قرار حاضر شود و بعد نشاني دیگری داد تا به نقطهاي ديگر بروم و آنجا يکي از دوستانش را ملاقات کنم تا شرايط انتقال من به جبهه مبارزه با داعش فراهم شود.
اگر ممکن است قدری از اتفاقاتی که بعد از ورود به اقلیم کردستان رخ داد بگویید.
با توجه به اينکه من کردي بلد نبودم هنگام انتقال به شهر بعدی، گوشي را به راننده دادم تا دوست مجازيام به او نشاني دقيق محل ملاقات را بدهد. بعد از رفتن به محل مورد نظر با آن فرد دوم ملاقات کردم. ضمن صحبت، او از من سوالاتي در مورد اهداف سفر پرسيد و گفتم که براي جنگ با داعش آمدهام. مجموعهاي سوالات و جوابها حاوي اطلاعات غير معمولي نبود که شکي را در من بيانگيزد.
یعنی این سوال برایت ایجاد نشد که آنها چه کساني هستند و با چه ارگان و گروهي مرتبط هستند که میتوانند شرايط انتقال تو به جبهه جنگ را فراهم کنند؟
آنها خود را وابسته به سازمان «يپگ» معرفي کردند. در تبليغات اينترنتي مجازي اين سازمان مدعي شده بود که انجمني مردم نهاد است که با حمايتهای مردمي قصد حمايت از آسيب ديدگان تهاجم داعش را دارند. آن موقع در رسانهها اخبار زيادي در مورد کشتار مردم شنگال و کوباني منتشر شده بود و من هم فکر میکردم در چنين شرايطي که مردم ستمديده اين مناطق در معرض تهديدات جاني و مالي قرار دارند به سازمان «يپگ» که شعارش مقابله با اين تهاجمات بود کمک بکنم. البته بعدها متوجه شدم که اين سازمان يکي از شاخههاي «پکک» است اما با پوشش انجمنهاي مردم نهاد. سازمان در عرصه رسانه خودش را مثل يک قهرمان معرفي کرده بوده که با درگير شدن با داعش توانسته عده زيادي از مردم کوباني و شنگال را از مرگ نجات دهد.
تا اینکه در نهایت به سوریه رفتی؟
من در مهر 1393 در اقليم کردستان در اردوگاه قنديل بودم و بعد از گذشت چهار، پنج روز به سوريه منتقل شدم. در اين مدتي که در قنديل بودم متوجه ارتباط سازمان با گروه تروريستي «پکک» شدم.
وقتی متوجه این ارتباط شدید چه واکنشی نشان دادید؟
من آمده بودم که با تروريستها بجنگم نه اينکه در دامن گروههاي تروريستي ديگر گرفتار شوم اما راه خروجي هم نداشتم. اگر هم قصدي براي خروج از موقعيت خودم داشتم نميتوانستم؛ چون نيروهاي سازمان میگفتند که تو به اردگاه ما آمدي و افراد ما را ديدي و الان نميتواني از ما جدا شوي. آنها حتي میخواستند مرا مجبور کنند که قبل از رفتن به مناطق درگيري و جنگيدن ، چند ماه در کلاسهاي آموزشي و ايدئولوژيکي آنها شرکت کنم اما من که قصد فراگيري افکار و عقايد آنها را نداشتم و از اول هم نيتم جنگيدن با داعش بود، نپذیرفتم. بالاخره با اصرار مرا با يک گروه پنج نفره و مخفيانه و از راه کوهستان به سوريه منتقل کردند. جالب اينجا بود که در مدت حضور من در قنديل و حتي به محض ورود تمام وسايل ارتباطي از من گرفته شد و ديگر نميتوانستم با تلفن و موبايل با خانواده و اطرافيان خود تماس بگيرم و به اينترنت هم دسترسي نداشتم چون از نظر آنها ممنوع بود. من فقط قبل از رفتن به عراق به خانواده خود گفتم که براي کار به اقليم کردستان میروم. بعد از ورود به خاک سوريه با شرايط حاد نظامي روبهرو شديم و سازمان هم با عجله ما را مسلح کرد.
در سوریه چه اتفاقاتی رخ داد؟
ما در استان «جزئه» مستقر شديم که به ادعاي سازمان از مراکز تجمع کردها بود اما در عين حال درصد قابل توجهي از اعراب هم در اين نقطه ساکن بودند. اما اعضاي سازمان به اعراب اعتماد نداشتند و آنها را متهم به همکاري با داعش میکردند و وقتي آنها عنوان میکردند که اعراب و اهل سنت در جنگ با داعش کشته شده اند، اعضاي سازمان میگفتند که پس چرا شما کشته نشديد. من جزو گروهي بودم که به شهر «جزئه» منتقل شده بود. در آن مقطع گروههاي مختلف سلفي و تکفيري حضور داشتند که با هم درگير هم میشدند. به عبارت ديگر شمال سوريه محلي براي درگير و نزاع ميان گروههاي تروريستي اعم از سلفي، تکفيري و برخي از گروههاي مسلح کردي بود. «يپگ» شاخه سوري سازمان «پکک» بود که در اين بخش فعال بود. در تبليغات برخي از رسانههاي آمده بود که مردم کرد شمال سوريه براي آزادي سرزمينشان با حکومت درگير شدند. در صورتي که اينگونه نيست شاخههاي «پکک» هستند که براي اهداف سازماني خود اسلحه در دست گرفتند. اين گروهها زير نظر شخصي به نام «باحص» که يکي از مقامات بلندپايه «پکک» ترکيه بود و الان فرماندهي عمليات اين سازمان را در سوريه به عهده دارد مشغول فعاليت هستند. البته در عرصه رسانهها اين شخص چهره گمنامي است و به صورت مخفيانه فعالیتهای سازماني خود را انجام میدهد.
وضعيت جبهههاي نبرد و بازگشت جنگ زدگان به مناطقي که از اشغال داعش درآمده به چه صورت است؟
نمي خواهم بگويم که مساله کوباني ومردم آن جدي نيست اما نبرد در مناطق مرزي عراق و بخشهاي سوريه بسيار شديدتر از آن چيزي است که در کوباني اتفاق افتاده با اين وصف در تبليغات رسانهاي مسائل کوباني به صورت غلو آميزي مطرح میشود. نکته قابل توجه اينکه بعد از آزادي کوباني از اشغال داعش، سازمان از ورود مردم به خانه هايشان جلوگيري میکرد و تنها به کردها و عربهايي که با سازمان همکاري داشتند اجازه ورود به کوباني میداد. متاسفانه سازمان بعد از بازپس گيري کوباني، تفتيش افراد و جستوجوي خانه به خانه را شروع کرد و اهالي را مورد توهين آزار قرار داد و حتي اموال آنها را به بهانه کمک به جبهههاي جنگ به غنيمت گرفت. تنها جرم اين افراد هم اين بود که در دوران اشغال کوباني از سوي داعش زنده مانده بودند و از نظر سازمان تنها دليل زنده ماندن اين افراد هم همکاري با داعش بود و اين اتهام باعث رنجش اهالي کوباني بود و حتي برخي از اين افراد را مجبور کرد به مرز مناطق تحت اشغال داعش منتقل شوند. زماني که شهر شنگال درآستانه بازپس گيري قرار گرفت سازمان به اعضاي خود دستور داد که هر جنبندهاي که در مناطق متصرفي داعش قرار دارد دشمن محسوب میشود و به محض اينکه زن يا بچهاي به نزديکي محل استقرار نيروهاي سازمان میرسيد اعضا دستور تيراندازي داشتند. بنابراين خيلي از اهالي کوباني و شنگال تنها به جرم زنده بودن مورد اصابت تير اعضاي سازمان قرار میگرفتند. به عبارت ديگر رويه و منش داعش و سازمان موقع تصرف يک منطقه با قتل و غارت توامان بود.
یعنی تنها منبع درآمد سازمان غارت افراد و منازل بود؟
علاوه بر موضوعاتی که مطرح شد ،منابع درآمدي ديگر هم داشت. خرج سازمان بسيار بالا است. شمال سوريه نفت خيز است و عوامل سازمان هم بر استخراج نفت نظارت دارند و از اين طريق درآمد کلاني به دست میآورند. جالب اينجاست باوجود اختلاف نظر شديد ميان ترکيه و سازمان تروريستي «پکک» واسطه هايي به ميان آمدند که شرايط برقرار ارتباط تجاري ميان اين دو گروه متخاصم را فراهم آورند. لباس و کفش و خورد و خوراک و ... اعضاي سازمان و گروه داعش عمدتا از ترکيه میآید. اين نشان میدهدکه واسطهها به خوبي نقش خود را ايفا کردهاند.
قاچاق مواد مخدر از ديگر کارهايي که اعضاي سازمان انجام میدهند. با ورود مواد مخدر و خروج آن مبالغ هنگفتي به جيب اعضاي سازمان میرود و تزانزيت آن هم مساله مهمي است که به عهده سازمان است.
قاچاق انسان يکي ديگر از منابع درآمدي اعضاي «پکک» است. منطقهاي که سازمان استقرار دارد کريدور اروپا است و بسياري قصد مهاجرت به ترکيه و اروپا از به صورت غير قانوني دارند با دادن هزينههاي گزاف به اعضاي سازمان، شرايط انتقال خود را فراهم میکنند. اما در درجه اول مهمترين منبع درآمدي سازمان انتقال نفت سوريه به ترکيه از طريق واسطهها است که البته ترکيه هم به جاي پول، کالا در اختيار واسطهها میگذارد. به نظرم هدف اصلي «پکک» با شعار حمايت از مردم کرد شمال سوريه تسلط بر مناطق نفتي اين کشور است که ثروت سرشاري را نصيب آنان کرده است. مبارزه با داعش پوششي براي اقدامات اقتصادي سازمان است. شهرهاي کوچکي مثل کوباني و شنگال البته در مقايسه با مناطق که در استان الانبار در اشغال داعش است از وسعت خيلي کمي برخوردارند اما بيش از ديگر جبهههاي درگيري با داعشيان سروصداي تبليغي و رسانهاي دارند. من به هيچ وجه منکر کشتار مردم مناطق کردنشين شمال سوريه از سوي تکفيريها نيستم اما حمايت رسانهاي از مردم اين مناطق که با تحريکات اعضاي «پکک» نيز همراه بود نبايد از نظر دور داشت. شيوههاي کسب منابع اقتصادي که از سوي سازمان طراحي شده بود در گروههاي ديگر نيز مورد تقليد قرار گرفت و گروههاي عربي و ارمني هم با گرفتن ماليات و برخي از کمکها با شعار حمايت از مردم عرب و ارامنه سوريه تشکيل شدند.
سازمان در مناطق آزاد شده ساختار و تشکيلات جدیدی ایجاد کرده است؟
«يپگ» که همان شاخه سوري «پکک» است بعد از کشتار وغارتي که صورت داد، اداره مناطق آزاد شده را به دست گرفت و فضايي از بدبيني و اتهام را نسبت به ساکنان آن مناطق بوجود آورده است. برخي از افراد به صرف داشتن برخي ويژگي هايي مردم متدين مثل ريش بلند متهم به همراهي با داعش میشوند و مورد آزار و اذيت قرار میگيرند. طبيعي است که بسياري از مردم احساس امنيت نداشته باشند. سازمان پليسي به نام «آسايش» تشکيل داده است که دقيقا قوانين «پکک» را اجرا میکند. در شهر «تل کوچر» سازمان نزديک به 100 اسير را به جرم داعشي بودن يا همکاري با داعش زنداني کرده است. در بين اين افراد زنداني به کساني برخوردم که به هيچ وجه به لحاظ مرام فکري و سازماني پيوندي با داعشيان نداشتند و تنها به خاطر اختلافات فکري و ساختاري با سازمان به مشکل خورده بودند و قصد خروج از آنجا را داشتند اما به اتهام همکاري با داعش زنداني شدند. نظارت شديدي هم روي آموزش و پرورش و مدارس دارند و در مورد مواد درسي حساس هستند. دانش آموزان عرب در آنجا مجبورند که گويش کرد کرمانجي را ياد بگيرند.
زندگي در ميان اعضاي «يپگ» چگونه میگذرد؟
اعضاي گروه دقيقا براساس يک اداره و سازمان رفتار میکنند. زنها و مردها عضو اين گروه علاوه بر شرکت در عمليات موظف به کار يدي نيز هستند. گروه چون به تشکيلات زيرزميني علاقهمند است بسياري از خانمهاي عضو را واداشته که در کندن مخفیگاه در کوهها شرکت کنند. بخشي از اين اجبارهاي صورت گرفته با اين هدف صورت میگيرد که نيروها را آنچنان در شرايط سختي نگه دارند تا اوقات اندکی که امکان آسايشي برايشان فراهم میآورند برایشان شیرین جلوه کند. هر کدام از اين دختران موظفند که در طول شش ماه تونلی به طول 180 متر به گروهک تحويل دهند.
شيوههاي عضوگيري در گروه «يپگ» چگونه است؟آیا پیشنهادات مالی میدهند یا صرفا از راههای عقیدتی عضوگیری میکنند؟
براي يارگيري برنامه ريزي دقيق و منظمي دارند. با چند نفري که صحبت کردم که برخي از آنان ايراني بودند متوجه شدم که براي همراه کردن هر کدام از آنها شيوه مخصوصي را بکار بردند. يکي از اعضا تعريف میکرد که دچار افسردگي شديدي بود و تنها چيزي که او را سرگرم میکرد کتابخواني بود. يکي از دوستانش که نميدانسته با پژاک هم همکاري میکند اطلاعات شخصياش را به گروه داده بود و کم کم دامنه ارتباط را گسترده تر کرده و به بهانههاي مختلف او را به کوهنوردي يا پارک گردي و خيابان گردي تشويق میکرده. بعد از مدتي نفر سومي به آنها پيوسته و خودش را از علاقمندان به کتاب نشان داده و اتفاقا در مورد ادبيات و شعر و کتاب اطلاعات زيادي داشته و در مورد نويسندگان زيادي با او صحبت کرده و کم کم این اعتماد ایجاد شده است. اکثر اين افراد هم که به عضویت سازمان در آمده اند از اقشار کم درآمد و جوان جامعه انتخاب میشوند.
افرادی که از پیوستن به گروه پشیمان میشدند راهی برای بازگشت داشتند؟
گروه براي کساني که از پيوستن به سازمان اظهار پیشمانی میکردند هم برنامه داشت و با تبليغات فراوان سعي کرد اين مطلب را القا کند که شما به محض ورود به ايران تيرباران خواهيد شد. از آنجايي که تمام وسايل ارتباطي با خارج از گروه از شما گرفته میشود و هيچ اطلاعي از وقايع و اتفاقاتي که در بيرون میافتد نداريد شاید اينها را باور کنيد.
یعنی در مدت حضورت در بین اعضای «پکک» هیچ ارتباطی با بیرون نداشتید؟
من در طول اقامتم در سوريه هيچ بهرهاي از تلفن و موبايل و اينترنت و روزنامه و ... نداشتم و تنها میتوانستم کتاب بخوانم و براي آن هم مجبور بودم به کتابخانهاي مراجعه کنم که تنها کتابهاي «عبدالله اوجالان» در آن موجود بود.
به تلویزیون چطور؟ دسترسی داشتید؟
ديدن تلويزيون هم تنها به هفت يا هشت کانالي که وابسته به «پکک» يا همسو با آن بود محدود میشد. براي کنترل بيشتر هم هر روز اعضا در گروههاي مختلف بايد به مسئول مربوطه مراجعه میکردند تا در جلسه انتقادي شرکت کنند. در اين جلسات همه اعضا موظف بودند که از خود و ديگران انتقاد کنند. مثلا ارتباط دوستانه دونفره هميشه از جمله موضوعاتي که در جلسه از سوي ديگر اعضا مورد انتقاد قرار میگيرد و فردي که از او انتقاد شده بايد به اين اشکال پاسخ دهد. حتي صحبت کردن دو نفر با همديگر به زبان غير کرمانجي نيز از ديگر موارد اتهامي بود که در اين جلسات مطرح میشد. انتقادات اگر از يک حدي فراتر رفت، فرد مورد نظر با ارسال نامهاي مجبور میشود که دوباره به يکي از اردوگاهها برگردد و مجددا تحت آموزش ايدئولوژيکي و مرام سازماني قرار گيرد.
اعضا گروه از چه وضعيت تحصيلي برخوردار بودند؟
يکي از فرماندهان اين گروهک روزي در يکي از شبکههاي تلويزيونيشان اعلام کرد که بسياري از تحصيل کردگان و دانشگاهيان به گروه ما میپيوندند. در اين در حالي است که در يک جمع بندي اعضاي گروه از تحصيلات پاييني برخوردار هستند. نمونه جالب آن خود من بودم که تحصيلات ديپلم داشتم اما در بين اعضاي گروه بهعنوان يک فرد تحصيل کرده به شمار میآمدم . مثلا يکي از آنها يکي از شهروندان سوري بود که عرب بود و علاوه بر تسلط به اين زبان به خاطر حضور در گروه مجبور به فراگيري زبان کرمانجي هم بود و ديگر هيچ بهرهاي از سواد نداشت. در چنين مواقعي حرف اول و آخر در جمع را مجموعه حرفهاي «عبدالله اوجالان» میزند که مقام بالايي در بين اعضا برخوردار است و هيچ حرف علمي و منطقي که با افکار اوجلان همخواني نداشته باشد پذيرفته نيست.
در آنجا اخبار ایران را دنبال میکردید؟
اعتبار اخبار منوط به انتشار آن از مسيرهاي کنترل شدهاي بود که سازمان در نظر گرفته است. زماني که من به کردستان و بعد به سوريه منتقل شدم اخبار ماجراي اسيدپاشي يا ناآراميهاي مهاباد منتشر شده بود در حالیکه من موقع آن حوادث ايران بودم از چند و چون ماجرا اطلاع داشتم وقتي در کردستان يا سوريه از من سوال میشد که حقيقت ماجرا چه بوده و من هم در اين زمينه همان کم و کيفي را که در ايران اتفاق افتاده در اختيار آنها قرار میدادم، آنها معترض میشدند که تو از حقيقت ماجرا خبر نداري و در گروه گفته شده که مثلا 48 دختر را با اسيد سوزانده اند. وقتي که من اين شايعات را رد میکردم با برخورد نامناسب آنها مواجه میشدم و مرا متهم به مشکلات فکري میکردند.
در عمليات شرکت داشتید؟
بله! زخمي هم شدم. ما بيشتر مثل يک سپر انساني بوديم و آنها بدشان نمیآمد که ايراني هايی که با گروه بودند در عمليات عليه داعش کشته شوند تا در تبليغاتشان اعلام کنند که از ايران هم کساني بودند که به ميل و علاقه به گروه پيوستهاند. متاسفانه دو ايراني هم در اين ميان کشته شدند. محمدحسين کريمي و امير قبادي دو ايراني بودند که با انگيزههاي مبارزه با داعش به گروه وارد شدند و آنها هم مثل من فريب خوردند و از طريق فضاي مجازي به گروه پیوستند و متاسفانه بعد از ورود به گروه و شرکت در عمليات عليه داعش بعد از 20 روز کشته شدند. نکته تاسف بار اينکه محمد حسين کريمي با گلولهاي که به پايش اصابت کرده بود زخمي شده بود اما به پشت جبهه منتقل نشد و از شدت خونريزي جان سپرد. من که از ناحيه دست زخمي شدم به قنديل در شمال عراق منتقل شدم.
در آنجا با سران «پکک» هم ملاقاتی داشتید؟
در بيمارستاني که بستري بودم روزي «جلال بايک» دومين مقام «پکک» به همراه يک نظامي آمريکايي- يهودي به ملاقات من آمد. در اين ديدار من مطالبي در مورد فاصله ميان شعارها و حوزه عمل گروه و قتل و غارتهاي صورت گرفته با او در ميان گذاشتم اما متوجه شدم که سطح فهم او در حد همان اعضاي کم سواد گروه بود. آن آمريکايي که با او بود به محض اينکه فهميد من ايرانيام به انگليسي در باره ايران بد و بيراه گفت.
بعد از زخمي شدن دوباره به جبهههاي جنگ برگشتيد؟
بعد از بهبودي به يکي از پايگاههاي شهر شنگال برگشتم و بيست روز آنجا بودم. در اين مدت خيلي از اعضاي گروه با من صحبت کردند و سعي کردند با وعده هايي مرا به همکاري بيشتر ترغيب کنند و من که در اين مدت خباثتهاي گروه را ديده بودم از هر فرصتي براي خروج از گروه و مراجعت به ايران استفاده کردم. بعد از مدتي به اربيل منتقل شدم و زماني آنها سرشان به موضوعات ديگري گرم بود به کنسولگري ايران در اربيل مراجعه کردم و درخواستم را مبنی بر بازگشت به ايران مطرح کردم و با برخورد خوب آنها مواجه شدم و زمينه بازگشت من به ايران فراهم شد.