رهبر انقلاب در دیدار شاعران فرمودند: من اسمی از بعضی شعرای زن دیگر نمیآورم؛ چون فروغ فرخزاد به اعتقاد من عاقبت به خیر هم شد. بعضیهای دیگر نه، عاقبت به خیر نشدند و نخواهند شد.
به گزارش انتخاب ؛ بخشی از سخنان رهبر معظم
انقلاب که درباره رعایت عفاف و حجاب به شاعران است و سخنی نیز درباره فروغ
فرخزاد در کتاب تازه چاپ شده ی « «شب شاعران بیدل» منتشر شده، در زیر می آید: اشعاری که خوانده میشود، مشترکاتش دیدهمیشود؛ بخصوص انسان این را در
زمینه غزل میبیند. انشاءالله سالها بعد کسانی خواهند نشست و ممیزات و
مشخصات سبک شعر امروز را در خواهند آورد؛ همچنان که ما بعدها نشستیم مثلاً
سبک شعر دوره مشروطه را از مجموع آثاری که گفته شده بود، شناختیم،
دستهبندی کردیم، معنا کردیم؛ یا سبک هندی را یا بقیه سبکهایی ار که وجود
داشته. بنابراین سبک جدیدی به وجود آمده و دارد روز به روز هم تکامل و رشد
پیدا میکند. حتّی من میبینم، گاهی بعضی از شعرای ورزیده قدیمی خودمان که
سبک کارشان مشخص و معلوم است و سالهای متمادی با آن سبک شعر گفتهاند، این
اواخر دارند گرایش پیدا میکنند به همین سبک شعری که امروز وجود دارد؛ من
این را در اشعار بعضی از رفقای قدیمی خودمان که شعرای برجسته خوبی هستند،
مشاهده میکنم. بنابر این خوش حالیم از این که الحمدلله حرکت شعری وجود
دارد.
خب، چند نکته عرض کنیم. یکی این که اگر امر ما را دائر
بگذارند بین این که در بین این چند هنر- مثلاً هنرهای نمایشی، هنرهای تجسمی
- یک هنر را انتخاب کنید تا این بودجه محدود را صرف آن کنیم، به نظر من
باید شعر را انتخاب کنیم؛ چون اگر چنان چه شعر در جامعه تأمین شد، این
زمینه برای هنرهای دیگر به وجود خواهد آمد. نمیشود شعر را مقایسه کرد با
بعضی از هنرهای دیگر؛ لااقل در کشور ما و جامعه ما و سابقه تاریخی ما این
جوری است. ما یک تاریخی هستیم که در شعر استاد شدیم؛ یعنی یک تاریخچه کهن
قدیمی خیلی با ارزشی از میراث شعری در ما هست.
در همه هنرها این
جور نیست. مثلاًاروپاییها و یونانیها از دو هزار سال پیش نمایشنامه
دارندع ما نداریم. ما در داسانسراییهای نثر عقبیم. هنر رماننویسی و
داستانسرایی در غرب، بخصوص در دو سه قرن اخیر، با آنچه که در کشور ما وجود
دارد و حتی تا حالا هم پیش رفتیم، هنوز قابل مقایسه نیست؛ آنها خیلی
جلوترند. ما در این چیزها عقبیم، امّا شعر اینجور نیست. ما از لحاظ پیشرفت
شعر، از لحاظ استواری ریشه این هنر در جامعهمان، از کشورهای درجه یک
هستیم. خب، این هنر برجستهای است. بنابراین هر چه برای شعر کار بشود، هر
چه مطالعه بشود، هر چه پژوهش انجام بگیرد، هر چه کارهای مدیریتی از قبیل
سازماندهیها، جمع کردنها، تقسیم کردنها، سامان دادنها انجام بگیرد،
زیادی نیست. من اینجا خواهش میکنم؛ هر از پیشکسوتهای شعر- که حالا خیلی
از جوانهای اوائل انقلاب خوشبختانه رشد کردهاند و امروز خودشان پیشکستوت
شعر شدهاند - هم از مسؤولین دولتی و مرتبطین با دستگاههای دولتی، که روی
مسأله مدیریت شعر در کشور بنشینند کار کنند، فکر کنند، طراحی کنند؛ خیلی
استعداد وجود دارد. من چند سال پیش در همین جلسه شب نیمه ماه رمضان گفتم و
اصرار کردم که انجمن ادبی درست کنید. خبر نشدم که مثلاً یک عدد قابل توجهی
انجمن ادبی درست شده باشد. خوب، میپرسیم چرا؟ میگویند پشتیبانی نکردند.
کأنّه انتظار دارند که حالا حوزه هنری و وزارت ارشاد و دستگاههای دولتی
بیایند پشتیبانی کنند تا انجمن ادبی دست شود. تشکیل انجمن ادبی که این جوری
نیست. انجمن ادبی یعنی یک پنج نفر، ده نفر شاعر روی همان انگیزههای شعری
دور هم جمع شوند، برای هم دیگر شعر بخواهنند، برای هم شعر بگویند؛ تدریجاً
کسان دیگری اگر خواستند، به اینها ملحق شوند؛ نخواستند هم ملحق نشوند؛ این
میشود یک انجمن ادبی، این میشود پرورشگاه، این یک مرکز گلخانهای میشود
برای پرورش این نهال و این گل؛این لازم است. این که دیگر احتیاج به این
ندارد که حالا فلان دستگاهها کمک کنند. البته اگر دستگاهها کمک کنند،
بهتر است؛ امّا کمک نکردن دستگاهها به هیچ وجه نباید بهانةای باشد به این
که خود این انگیزهها به کار نیفتد.
ما بهترین شاعرها را در مشهد
داشتیم. انصافاً در یک دورهای شعرای مشهد ما در کشور بهترین بودند. ما
همه را از نزدیک میشناختیم؛ شعرای مشهد جزو بهترینها بودند؛ هم
قصیدهسراهاشان، هم غزلسراهاشان. در مشهد از اوّل تا آخر، در آن دورهای
که این افراد روی کار آمدند و پرورش پیدا کردند، سه تا انجمن وجود داشت؛
یکیاش انجمن مرحوم نگارنده بود که توی خانه خود او تشکیل میشد. ایشان
اجارهنشین هم بود و هر چند وقت یک بار خانهاش عوض میشد؛ لذا اینهایی که
میخواستند شرکت کنند بروند توی آن خانه جدیدی، باید آدرس جدید میگرفتند.
بنده آن وقت قم بودم . هر وقت مشهد میآمدم، حتماً به آن جلسه میرفتم؛ تا
بعد که از قم برگشتم. این یک انجمن بود؛ ده نفر، پانزده نفر در آن شرکت
میکردند. یک سماوری هم آنجا روشن بود، که چاییاش را خود مرحوم نگارنده
میریخت. این آقای شفیعی کدکنی، میرزازاده، قهرمان، قدسی، اینها همه
پرورشیافته همین جلسهاند. اینها اولش این جور نبودند. مرحوم صاحب کار -
سهی- اولی که به آن جلسه آمد، یک طلبهای بود؛ خب، ذوق شعری داشت و غزل
میگفت؛ اما چند سال قبل وقتی که فوت شد، قطعا یکی از اساتید برجسته شعر
سبک هندی در کشور ما بود. او از اول این طور نبود؛ در آن جلسه این شد حتی
آقای قهرمان که واقعاً شاعر ممتاز و برجستهای است، اوائلی که در آن جلسه
شرکت میکرد- سالهای 37 و 38- اینجور نبود؛ لیکن ایشان و دیگران بعد در این
جلسه پرورش پیدا کردند. یک جلسه دیگر بود که روزهای جمعه در منزل مرحوم
فرخ تشکیل میشد و ده پانزده نفر، بیست نفر در آن شرکت میکردند. یک لجسه
هم که بعدها این اواخر آقای قهرمان، در خانهاش تشکیل داد. چندی پیش که من
مشهد بودم، ایشان آمده بود آنجا، میگفتم هنوز هم جلسه در خانه ما تشکیل
میشود. پس بنابراین انجمن ادبی این است. در این انجمن، شاعر ورز میخورد و
نقطه ضعفهایی که هیچ شاعری از آن خالی نیست، به تدریج برطرف میشود و
شعرش پخته میشود. البته اگر شانس بیاورند، در آن جلسه یک پیشکسوتی، یک
استادی، یک استعداد برتری وجود داشته باشد، خیلی بهتر خواهد شد؛ اگرنه، به
آن خوبی نخواهد شد. بنابراین انجمن ادبی لازم است؛ این را بروید بپردازید.
من
خواهش ممیکنم به شعر بپردازند؛ هم مسؤولین بپردازند - چه وزارت ارشاد، چه
حوزه هنری - هم خود پیش کسوتهای شعری که به شعر بپردازند. شعر را ندهید
دست آدمهایی که سررشتهای از شعر ندارند و شعر برایشان یک تفنّن دور از
زندگیشان و دور از فهم و ذهنشان است. خود شماها دور هم بنشینید، شعر
بگویید. هر جا یک انجمنی هست و یک مجموعهای دور هم جمع میشوند و
میخوانند، شعر رشد پیدا میکند. این یک نکته.
نکته دیگر این است
که این طبع شعری که شما دارید، چیز کوچکی نیست؛ این یک عطیه بزرگ الهی است
به شما. مقایسه کنید این را با کسی که مثلاً نیروی بدنی جسمانی خیلی زیادی
دارد؛ این از آن بالاتر است. مقایسه کنید این را با کسی که پول زیادی گیرش
میآید، در زندگی شانس پول در آوردن دارد؛ این از آن بالاتر است. مقایسه
کنید این را با مقامات ظاهری؛ مدیر یک جایی است؛ رئیس یک جایی است که از
این نعمت محروم است؛ این از آن بالاتر است. مقایسه کنید این را با جمال و
زیبایی؛ یک نفری مثلاً خیلی جمال خوبی دارد، یا صدای خوبی دارد - البته این
هم نعمتی است، نعمت بزرگی هم هست - این از آ» نعمت بالاتر است. طبع شعر،
یک نعمت برجسته الهی است. خدا به شما یک کیسه جواهر بزرگ تمام نشدنی داده؛
شما میتوانید هی دست کنی داخل این، ، در بیاورید و خرج کنید. خرجش برای
نان نیست، برای شکم نیست؛ خرجش برای چیزهایی ورای شکم، والاتر از شکم و
زندگی مادی است. این نعمت را خدا به شما داده است.
منم نمیگویم
قریحه شعری را در راه احساسات و در راه عواطف انسانی و دل و عشق و اینها به
کار نبرید - میدانید که اجتنابناپذیر است- اما عرضم این است که سهم
وافری از این عطیه الهی را به کار ببرید در آنجایی که خدای متعال از شما
توقع دارد، دین شما از شما توقع دارد. یعنی استفاده کنید از این، در راهی
که خدای متعال میپسندد و راضی است. این جور نباشد که این ارزش والا را
خدای متعال به شما داده، شما این را در راه خدا هیچ مصرف نکنید. منظور من
فقط هم شعر آیینی نیست- طبق اصطلاحی که شماها میگویید؛ شعر مدح ائمه و
توحید و مرثیه و چه و چه، که البته خیلی هم با ارزش است- نه، همه آن
چیزهایی که واقعاً انسان احساس میکند مورد نیاز جامعه است؛ که یکی از
مهمترین آنها، پرداختن به مسائل انقلاب و مسائل کشور است.
مرد
زمانه خودتان باشید، آدم زمانه خودتان باشید. زمانه شما، زمانه مهمی است.
بنده در این خط تاریخ طولانی ایران، بخصوص قسمت بعد از اسلام، خیلی رفت و
آمد کردهام - سلسلههایش، احوال اجتماعیکشور، احوال سیاسی کشور، جنگها،
پادشاهیها-گمان نمیکنم در تمام این هزار و اندی سال، کشور، حادثهای به
عظمت حادثه انقلاب اسلامی به خود دیده باشد. به عظمت این حادثه، من
حادثهای سراغ ندارم که که کشور ما به خود دیده باشد. ما تلخیهای بزرگی
داشتهایم؛ امّا فتوحات بزرگ که یک ملت این جور ناگهان بشکفد، این جور
ناگهان رشد کند، این جور ناگهان همه این حصارهای گوناگون را که دور او به
حالت مصنوعی چیده بودند، به م بریزد، قد بکشد، سر بلند کند و وضعش در ظرفیت
بیست سی سال این تغییر عظیم را بکند، هرگز چنین چیزی در کشور رخ نداده
بود. بله، سلسلههایی آمدند، پادشاهیهایی شکل گرفتند، کشور هم در دوره
آنها اقتدار نظامی و سیاسی و غیره پیدا کرده است؛ امّا آن ربطی به مردم
نداشته. مثلاً یک شاه عبّاسی، یک شاه طهماسبی، یک اسماعیل صفویای آمدند یک
کارهایی کردند. پادشاهی آنها با پادشاهی پادشاه قبلشان و پادشاه بعدشان
تفاوتی نداشته؛ همان زورگویی، همان تحکم، همان تملک. مردم در این جا نقشی
نداشتند. این که مردم کشور این جور هوشیارانه، این جور شجاعانه،این جور
دلاورانه وارد میدانهای سیاسی بشوندع وارد میدانهای نظامی بشوند، وارد
میدانهای اجتماعی بشوند، ای رشد را پیدا کنند، اصلاً وجود نداشته. در طول
تاریخ ما هیچ جا چنین چیزی وجود نداشته؛ من ندیدم. هر کس دیدهی، بیاید
نمونهاش را بگوید.
خوب، این مزرع مهمی است برای رشد فرهنگ،
اندیشه و هنر - یعنی بخشی که شماها بایدمتصدّیاش باشید - از این استفاده
کنید، این زمانه را تصویر کنید، با این تصویر خودتان زمانه را غنی کنید. هر
چه که شما بگویید که خوب باشد، درست باشد، مستحکم باشد، متین باشد، پرمغز
باشد، این زمانه شما را غنی میکند؛ این ظرف را پر میکند از محتوای با
ارزش و غنی و مستغنی کننده. بنابراین، این یک وظیفه شماست. عرض کردم، من
نمیگویم شاعر قریحه شعری خود را در راه احساسات و عواطف انسانی و عشق به
کار نبرد؛ نه، بالاخره شاعر دلی دارد، آن هم دل آنچنانی که خود شماها دیگر
از همه بهتر میدانید - نازک و زودرنج و نمیدانم پرپری و به اندک چیزی
تکانی - بالاخره آمدم طبع شعر هم دارد؛ نمیگویم یک وقتی گلهای دارد،
نکند؛ دردی دارد، نگوید؛ شوقی دارد، عشقی دارد، میلی دارد، نگوید؛ اینها
را نمیشود توقع داشت؛ یعنی واقعاً اگر کسی چنین چیزی از شاعر توقع کند،
این غیر واقعبینانه است. البته شعرایی داشتهایم که از آن روحیهها
نداشتهاند؛ مثل ناصرخسرو- ناصرخسرو تمامکتبی است- یا واعض قزوینی در شعرای
سبک هندی. واعظ قزوینی شاعر خوب و برجستهای هم هست، حدّ شعریاش با حدّ
شعری کلیم و اینها پهلو میزند؛ یعنی کمتر از کلیم و کمتر از حاج محمدجان
قدسی و اینها نیست؛ تقریباً با اینها همزمان هم هست؛ ولی خب، واعظ است و
شعرش، موعظه است؛ در مایههای شعر و غزل و شادی و شنگولی و این چیزها
نرفته. ما از این قبیل شعرا هم داشتهایم. بنابراین من از شاعر این توقع را
ندارم که این جور شعری بگوید. حالا خود ما هم یک وقتهایی یک چیزهایی
میگفتیم؛ اینجور نبوده که حالا از این حرفها دور باشد؛ نه، در آن از این
چیزها هم بوده اما میگوییم مثل حافظ باشید. ببینید، حاحفظ شعر عرفانی طعی
دارد. حالا من نمیخواهم مثل بعضیها بگویم اگر حافظ میگوید « خوشا شیراز و
وضع بیمثالش»، این هم مرادش شیراز عالم ملکوت است؛ نه، بالاخره او هم
شاعری بوده مثل بقیه شعرا؛ اما اهل معرفت و اهل سلوک بوده و بخشی از عمر و
بخشی از این گنجینه با ارزش را صرف این کار کرده. ما میگوییم این کار را
بکنید. توقع ما جداً از همه خانمها، از همه آقایان - بخصوص جوانها - این
است.
نکته آخر هم این که آنجایی که به مسائل دل و عواطف و اینها
میپردازید، حد نگه دارید؛ یعنیآن حالت عفاف و حجاب را حفظ کنید. این را
بدانید شعری که آن وقت فروغ فرخزاد میگفت، در دنیای روشنفکری آ» زمان هم
کسی قبول نداشت. خب، ما با اینها مواجه بودیم، روبهرو بودیم؛ همینهایی که
شب توی قهوهخانهها و کافههای تهران مینشستند و عرقخوری میکردند و
آنها را از مستی روی دوش میکشیدند میبردندشان خانه، چون نمیتوانستند
بروندع هانها هم معتقد نبودند که شعر باز و عریان مثل بعضی از شعرهای فروغ
فرخزاد باید گفته شود. این در حالی بود که آن زمان، فرهنگ، فرهنگ دیگری
بود؛ اصلاً زمانه، زمانه واقعیات تخل و زشت و مستهجنی بود که حالا گوشهای
از آن هم در شعر بعضی از شعرای آن روز خودش را نشان داده بود. من اسمی از
بعضی شعرای زن دیگر نمیآورم؛ چون فروغ فرخزاد اولاً مُرد، ثانیاً به
اعتقاد من عاقبت به خیر هم شد. بعضیهای دیگر نه، عاقبت به خیر نشدند و
نخواهند شد؛ لذا به آنها اشارهای نمیکنم و از آنها اسم نمیآورم.
غرض
این است که دخترهای جوان تصور نکنند که حالا اگر چنانچه بخواهند برای
دلشان، برای عواطفشان، برای حسشان یک شعری بگویند، پس دیگر بروند تا آن ته
ته؛ نه، بالاخره خوب است که آدم یک حدّی را نگه دارد.
امیدواریم انشالله سال آینده همه شماها زنده باشید؛ ما هم اگر زنده بودیم، بتوانیم در خدمت شما باشیم و از شما چیزهای بهتر بشنویم.
البته
این نکته را همه من اینجا یادداشت کرده بودم بگویم، که چون بحث طولانی
میبرد، دیگر نمی"ویم. اجمالاً اشاره میکنم که در بعضی از شعرهای شعرای
جوان - به خصوص امشب هم چند نمونه داشت که دیدم - آدم نشانه یک نوع اضطراب و
یک نوع حیرت را مشاهده میکند؛ مثلاً ایشان گفت که مواظب جوجههای ایمان
من باشید. البته این دغدغه،دغدغه مقدسی است، خیلی خوب است و من از این که
این دغدغه در این جوان شاعر وجود دارد، خرسند میشوم؛ اما دل من هم
میلرزد که چرا دغدغه دارد. این دغدغه و حیرت و ضطراب - یک مخلوطی از همه
اینها - باید در شعر از بین برود؛ این هم راهش تقویت معرفت است که الحمدلله
شما دارید.
البته این اساتید و بزرگان شعر، یک ذره بایستی
واضحتر حرف بزنند؛ هم آقای علی معلم، هم بعضیهای دیگر. اینها باید یک
ذره روشنتر حرف بزنند تا آن مبانی فکری و معرفتی که اینها خودشان به آن
رسیدهاند و فهمیدهاند و یاد گرفتهاند و به قدری شده که میتوانند ادا
کنند، آن را درست ادا کنند تا طرف بفهمد. مواظب باشید، مخاطب خودتان را در
حیرت نگه ندارید. خب، یک حرفی باید گفته شود که طرف استفاده کند؛ لفظ
استوار، معنای خوب؛ اما در عین حال مثل همان بیت گذایی« حیرت دمیدهام گل
داغم بهانهای است» خواهد شد. البته این دوست و شاعر افغانیمان اشعار بیدل
را ترجمه کرده، انصافاً ترجمه خوبی هم کرده - یعنی قانعکننده است - اما
بالاخره گیج کننده است دیگر. آدمهایی که با شعر انس داشتند، سیچهل سال،
چهل پنجاه سال با شعر ور رفتند، با شعر هندی انس داشتند، وقتی اینها معنای
شعر را اوّل وهله درست نمیفهمند، این نقص شعر محسوب میشود. یک عامی که
در کوچه دارد عبور میکند، ممکن است این شعر را نفهمد - نفهمیدن او عیب
نیست - امّا بالاخره کسی که با شعر انس دارد، او باید بفهمد که شما چه
میگویید.
انشالله خداوند همه شما را موفق بدارد. از دوستان،
بخصوص از آقایانی که مدیریت این جلسه را به عهده گرفتند- هم جناب آقای قزوه
که واقعاً کار برجستهای کردند، هم این مدح طولانیای کهاقای فیض برای
آقای قزوه گفتند، که مدیحه جالبی بود و اسم ایشان را در تارخی ماندگار
کردند! و همچنین از بقیه دوستانی که برای اداره این جلسه همکاری کردند،
متشکریم.